تفسیر بخش دوم
أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا، کَذِباً وَبَغْياً عَلَيْنَا، أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَأَعْطَانَا وَحَرَمَهُمْ، وَأَدْخَلََنَا وَأَخْرَجَهُمْ. بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى، وَيُسْتَجْلَى الْعَمَى. إِنَّ الاَْئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ؛ لا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ، وَلا تَصْلُحُ الْوُلاَةُ مِنْ غَيْرِهُمْ.
ترجمه
کجايند کسانى که ادعا مى کردند آن ها راسخان در علم اند، نه ما، و اين ادعا را از طريق دروغ و ستم، درباره ما مطرح مى کردند؟ (آن ها کجا هستند تا ببينند که) خداوند ما را برترى داد و آن ها را پايين آورد، به ما عطا کرد و آن ها را محروم ساخت، ما را (در کانون نعمت خويش) داخل فرمود و آن ها را خارج ساخت. (مردم) به وسيله ما هدايت مى شوند و نابينايان از نور وجود ما روشنى مى يابند. به يقين امامان از قريش هستند و درخت وجودشان در سرزمين اين نسل از هاشم غرس شده است، اين مقام درخور ديگران نيست و زمامدارانِ غير از آن ها، شايستگى ولايت و امامت را ندارند!
شرح و تفسیر
جايگاه اصيل ولايت
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به پاسخ کسانى مى پردازد که دربرابر اهل بيت: ادعاهاى بى اساسى درباره علم و دانش اسلامى داشتند، و به دروغ، خود را آگاه تر و عالم تر معرفى مى کردند، و سياستمداران حرفه اى آن زمان به اين ادعاها دامن مى زدند تا مسئله امامت و خلافت ائمه اهل بيت (عليهم السلام) را تضعيف کنند و کم رنگ جلوه دهند، مى فرمايد: «کجايند کسانى که ادّعا مى کردند آن ها راسخان در علم اند، نه ما، و اين ادعا را از طريق دروغ و ستم، درباره ما مطرح مى کردند؟»؛ (أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا، کَذِباً وَبَغْياً عَلَيْنَا).
سپس مى افزايد: «(آن ها کجا هستند تا ببينند که) خداوند ما را برترى داد وآن ها را پايين آورد، به ما عطا کرد و آن ها را محروم ساخت، و ما را (در کانون نعمت خويش) داخل فرمود و آن ها را خارج ساخت»؛ (أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَأَعْطَانَا وَحَرَمَهُمْ، وَأَدْخَلَنَا وَأَخْرَجَهُمْ).
اشاره به اين که پيشرو بودن ما در معارف اسلامى، و آگاهى از قرآن و وحى و سنّت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) ، چيزى نيست که بر کسى مخفى باشد، هميشه ما پناهگاه علمىِ امّت بوده ايم، و حتى خلفا نيز در مشکلات و معضلات به ما پناه مى آوردند، اين حقيقتى است که عيان است و حاجتى به بيان ندارد، و آن ها که به دليل مسائل سياسى و حبّ و بغض هاى ناشى از علاقه هاى مادّى، به انکار اين حقيقت برخاسته اند، خود را رسوا مى کنند.
در ادامه براى توضيح بيشتر مى فرمايد: «مردم به وسيله ما هدايت مى شوند ونابينايان از نور وجودِ ما روشنى مى يابند»؛ (بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى، وَيُسْتَجْلَى الْعَمَى).
اين گفتارِ امام (عليه السلام) شواهد زيادى از تاريخ و احاديث قطعى نبوى دارد که در بخش نکته ها بيان خواهد شد.
و در پايانِ اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) به حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره انحصار امامت به قريش و فرزندان هاشم اشاره کرده، مى فرمايد: «به يقين امامان از قريش هستند و درخت وجودشان در سرزمين اين نسل از هاشم غرس شده است، اين مقام درخور ديگران نيست و زمامدارانِ غير از آن ها، شايستگى ولايت و امامت را ندارند»؛ (إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ؛ لا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ، وَلا تَصْلُحُ الْوُلاَةُ مِنْ غَيْرِهُمْ).
امام (عليه السلام) با اين بيان که اشاره به حديث معروفِ پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دارد که مى فرمايد: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ؛ امامان از قريش هستند». و سپس آن را به شاخه خاص بنى هاشم منحصر مى کند، روشن مى سازد که مدعيان خلافت و امامت غير از بنى هاشم شايستگى اين مقام را ندارند، و براى پيدا کردن امامان واقعى بايد هر زمان در بنى هاشم جست و جو کرد. نکته ها
1. گوشه اى از احاطه علمى على (عليه السلام)
سياست بازانِ حرفه اى براى رسيدن به مقصود خود، گاهى واضح ترين مسائل را انکار مى کنند يا با توجيهات نادرست از کنار آن مى گذرند، که بايد يکى از مصداق هاى آن را مسئله برترى بخشيدن بعضى از صحابه بر على (عليه السلام) شمرد، تا آن جا که ابن عباس را که به شاگردى على (عليه السلام) در تفسير افتخار مى کرد، بر او مقدّم داشتند! و زيد بن ثابت را در آگاهى به احکام ميراث، و ابى بن کعب را در قرائت! و حديث مجعولى نيز در اين باره به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نسبت مى دادند.
مدارک روشنى در کتب فريقين (شيعه و اهل سنّت) براى داناتر بودن على (عليه السلام) از همه صحابه به طور عام، داريم که جاى انکار نيست، ازجمله:
1. حديث ثقلين که از معروف ترين احاديثى است که اهل سنّت در کتاب هاى خود آورده اند، به روشنى مى گويد: على (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) هرگز از قرآن جدا نيستند و قرآن از آن ها جدا نمى شود وهمه بايد به اين دو تمسّک جويند و همه مى دانيم که علوم دين و معارف اسلام از قرآن سرچشمه مى گيرد.
2. حديثِ معروف «اَقْضَاکُمْ عَليُّ؛ قضاوت و داورى على (عليه السلام) از همه شما بهتر است». شاهد ديگرى بر اين مقصود است، چراکه قضاوت و داورى درمورد احکام اسلام نياز به احاطه علمى به اصول و فروع اسلام دارد، و آن کس که از همه آگاه تر است، داورى او برتر است.
3. حديث معروف على (عليه السلام) که مى گويد: «عَلَّمَنِي رَسُولُ اللهِ أَلْفَ بَابٍ کُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ (مِنْهُ) أَلْفَ بَابٍ؛ پيغمبر (صلي الله عليه و آله) هزار باب علم به من آموخت که از هر باب، هزار باب ديگر گشوده مى شود». دليل روشنى است بر اين که کسى در ميان امت ازنظر علم و دانش به پاى آن حضرت نمى رسد، چراکه اين حديث درباره کسى جز او وارد نشده است.
4. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در تفسير آيه (وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتَابِ) مى خوانيم که فرمود: «إنَّمَا هُوَ عَلِيٌّ؛ علم الکتاب نزد على بن ابى طالب است».
توجه داشته باشيد که بنابر آيه 40 سوره نمل، آصف بن برخيا که بخشى از علم کتاب را در اختيار داشت: (الَّذِي عَنْدَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتابِ) توانست تخت بلقيس را از يمن به شام آورد، حال فکر کنيد کسى که تمام علم کتاب نزد اوست چه توانايى هايى دارد! 5. اين سخن، معروف است که على (عليه السلام) فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني؛ هرچه مى خواهيد از من بپرسيد پيش از آن که مرا از دست دهيد». به گفته بزرگان اهل سنّت کسى غير از على (عليه السلام) چنين ادعايى نکرد، مگر اين که رسوا شد.
6. آگاهان از تاريخ اسلام در عصر خلفا مى دانند که على (عليه السلام) همواره پناهگاه علمى امت بود، تا آن جا که بارها خليفه دوم اين جمله را تکرار کرد: «لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ».
و در تعبير ديگرى گفت: «اللَّهُمَّ لا تُبْقِني لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا إبْنُ أبيطَالِبٍ؛ خداوندا! هرگاه مشکلى پيش آيد و على (عليه السلام) براى حل آن نباشد مرا زنده مگذار».
و در تعبير ديگر گفت: «لا اَبْقَانِيَ اللَّهُ بِأَرْضٍ لَسْتَ فِيَها (يَا) أَبَا الْحَسَنِ؛ اى ابوالحسن! خداوند مرا در سرزمينى که تو در آن نيستى زنده مگذارد».
اين مطلب به اندازه اى واضح بود که به گفته ذهبى در التفسير والمفسّرون اين جمله به صورت ضرب المثلى در ميان مردم درآمد که هر کجا در مطلبى درمى ماندند و کسى نبود که بتواند آن موضوع را حل کند، مى گفتند: «قَضِيَّةٌ وَلا أَبَا حَسَنٍ لَها؛ اين حادثه اى است که ابوالحسن براى حل آن نبود».
2. روايت «اِنَّ الأَئِمَّةُ ِمن قُرَيشٍ»
در خطبه مورد بحث به اين نکته اشاره شده بود که امامان (عليهم السلام) از قريش و از نسل هاشم اند، و ديگران صلاحيت امامت را ندارند، اين سخن هماهنگ است با روايات متعددى که در معروف ترين منابع اهل سنّت آمده است، ازجمله:
1. در صحيح مسلم از جابر بن سمره نقل شده که مى گويد: از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که مى فرمود: «لاَيَزَالُ الاْسْلاَمُ عَزِيزاً إلَى اثْنى عَشَرَ خَليفَةً ـ ثُمَّ قالَ کَلِمَةٌ لَمْ أَفْهَمْهَا ـ فقُلْتُ لإبَى مَا قَالَ؟ قَالَ: فَقالَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ؛ اسلام همواره عزيز خواهد بود تا 12 خليفه بر مسلمانان حکومت کنند ـسپس سخنى گفت که من نفهميدم ـ از پدرم سوال کردم: پيامبر (صلي الله عليه و آله) چه فرمود؟ گفت: فرمود که تمام آن ها از قريش اند».
اين روايات از طرق متعددى با تفاوت مختصر نقل شده است:
از جمله همان صحيح مسلم و در ذيل همان حديث از جابر چنين نقل شده است: «فَقَالَ (صلي الله عليه و آله) کَلِمَةٌ أَصَمَّنيها النَّاسُ فَقُلْتُ لأَبي مَا قَالَ؟ قَالَ: کُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله) سخنى گفت که براثر سروصداهاى مردم، من آن را نفهميدم، به پدرم گفتم: پيامبر (صلي الله عليه و آله) چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آن ها از قريش اند».
در تعبير ديگرى در همان کتاب مى خوانيم که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِمَاً حَتّى تَقُومَ السَّاعَةُ أَوْ يَکُونَ عَلَيْکُمْ إثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ».
اين تعبير نشان مى دهد که عمْر خلفاى دوازده گانه تا پايان جهان ادامه خواهد يافت، و اين سخن کاملاً هماهنگ با عقيده شيعه است.
2. در صحيح بخارى مى خوانيم که جابر مى گفت: از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که مى فرمود: «يَکُونُ إثْنَى عَشَرَ أَمِيراً فَقَالَ کَلِمَةٌ لَمْ أَسْمَعْها فَقَالَ أَبِي إِنَّهُ قالَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ؛ بعد از من 12 امير خواهد بود. سپس سخنى فرمود که آن را نشنيدم، پدرم گفت: حضرت فرمود: همه آن ها از قريش اند».
3. همين مضمون در صحيح ترمذى با تفاوت مختصرى آمده است و بعد از آن مى گويد: «هَذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحيِحٌ؛ اين حديثِ خوبِ صحيحى است». 4. در صحيح ابى داود نيز همين مضمون آمده است و تعبير حديث نشان مى دهد که پيامبر (صلي الله عليه و آله) آن را در ميان جمعيّت فرمود؛ زيرا در آن وارد شده است که وقتى پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: همواره اين دين، عزيز و نيرومند است تا 12 خليفه بر آن حکومت کند، مردم با صداى بلند تکبير گفتند.
5. در مسند احمد حنبل نيز اين حديث در چند مورد آمده است. بعضى از محققان تعداد تکرار مضمون اين حديث را در اين کتاب 34 بار دانسته اند.
بارها با علماى اهل سنّت درباره تفسيرِ احاديث فوق که در معروف ترين منابع آن ها آمده، سخن گفته شده است، ولى هيچ کدام تفسير قانع کننده اى درباره 12 خليفه و يا 12 امير بيان نکرده اند؛ چراکه مطابق اعتقاد آن ها عدد 12 براى آن ها قابل تطبيق نيست، تنها طبق اعتقاد پيروان اهل بيت (عليهم السلام) مى توان آن را تفسير کرد.
3. موقعيّت بنى هاشم در اسلام
در خطبه مورد بحث اشاره اى به موقعيّت بنى هاشم در ميان قريش شده بود، واين درواقع برگرفته از کلمات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است؛ ازجمله در حديثى که در کتاب فضائل الصحابه احمد بن حنبل از عايشه نقل شده، چنين مى خوانيم: «قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) قَالَ لِي جَبْرَئيِلُ: يَا مُحَمَّدُ قَلَّبْتُ الْأَرْضَ مَشَارِقَها وَمَغارِبَها فَلَمْ أَجِدْ وُلْدَ أَبٍ خَيْرَاً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ؛ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: جبرئيل به من چنين گفت: اى محمّد! شرق و غرب جهان را زير و رو کردم و فرزندانى بهتر از بنى هاشم نيافتم».
روشن است که همه بنى هاشم در اين حد از مقام نيستند، و ظاهراً حديث بيشتر ناظر به ائمّه معصومين (عليهم السلام) است. .
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به پاسخ کسانى مى پردازد که دربرابر اهل بيت: ادعاهاى بى اساسى درباره علم و دانش اسلامى داشتند، و به دروغ، خود را آگاه تر و عالم تر معرفى مى کردند، و سياستمداران حرفه اى آن زمان به اين ادعاها دامن مى زدند تا مسئله امامت و خلافت ائمه اهل بيت (عليهم السلام) را تضعيف کنند و کم رنگ جلوه دهند، مى فرمايد: «کجايند کسانى که ادّعا مى کردند آن ها راسخان در علم اند، نه ما، و اين ادعا را از طريق دروغ و ستم، درباره ما مطرح مى کردند؟»؛ (أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا، کَذِباً وَبَغْياً عَلَيْنَا).
سپس مى افزايد: «(آن ها کجا هستند تا ببينند که) خداوند ما را برترى داد وآن ها را پايين آورد، به ما عطا کرد و آن ها را محروم ساخت، و ما را (در کانون نعمت خويش) داخل فرمود و آن ها را خارج ساخت»؛ (أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَأَعْطَانَا وَحَرَمَهُمْ، وَأَدْخَلَنَا وَأَخْرَجَهُمْ).
اشاره به اين که پيشرو بودن ما در معارف اسلامى، و آگاهى از قرآن و وحى و سنّت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) ، چيزى نيست که بر کسى مخفى باشد، هميشه ما پناهگاه علمىِ امّت بوده ايم، و حتى خلفا نيز در مشکلات و معضلات به ما پناه مى آوردند، اين حقيقتى است که عيان است و حاجتى به بيان ندارد، و آن ها که به دليل مسائل سياسى و حبّ و بغض هاى ناشى از علاقه هاى مادّى، به انکار اين حقيقت برخاسته اند، خود را رسوا مى کنند.
در ادامه براى توضيح بيشتر مى فرمايد: «مردم به وسيله ما هدايت مى شوند ونابينايان از نور وجودِ ما روشنى مى يابند»؛ (بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى، وَيُسْتَجْلَى الْعَمَى).
اين گفتارِ امام (عليه السلام) شواهد زيادى از تاريخ و احاديث قطعى نبوى دارد که در بخش نکته ها بيان خواهد شد.
و در پايانِ اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) به حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره انحصار امامت به قريش و فرزندان هاشم اشاره کرده، مى فرمايد: «به يقين امامان از قريش هستند و درخت وجودشان در سرزمين اين نسل از هاشم غرس شده است، اين مقام درخور ديگران نيست و زمامدارانِ غير از آن ها، شايستگى ولايت و امامت را ندارند»؛ (إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ؛ لا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ، وَلا تَصْلُحُ الْوُلاَةُ مِنْ غَيْرِهُمْ).
امام (عليه السلام) با اين بيان که اشاره به حديث معروفِ پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دارد که مى فرمايد: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ؛ امامان از قريش هستند». و سپس آن را به شاخه خاص بنى هاشم منحصر مى کند، روشن مى سازد که مدعيان خلافت و امامت غير از بنى هاشم شايستگى اين مقام را ندارند، و براى پيدا کردن امامان واقعى بايد هر زمان در بنى هاشم جست و جو کرد. نکته ها
1. گوشه اى از احاطه علمى على (عليه السلام)
سياست بازانِ حرفه اى براى رسيدن به مقصود خود، گاهى واضح ترين مسائل را انکار مى کنند يا با توجيهات نادرست از کنار آن مى گذرند، که بايد يکى از مصداق هاى آن را مسئله برترى بخشيدن بعضى از صحابه بر على (عليه السلام) شمرد، تا آن جا که ابن عباس را که به شاگردى على (عليه السلام) در تفسير افتخار مى کرد، بر او مقدّم داشتند! و زيد بن ثابت را در آگاهى به احکام ميراث، و ابى بن کعب را در قرائت! و حديث مجعولى نيز در اين باره به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نسبت مى دادند.
مدارک روشنى در کتب فريقين (شيعه و اهل سنّت) براى داناتر بودن على (عليه السلام) از همه صحابه به طور عام، داريم که جاى انکار نيست، ازجمله:
1. حديث ثقلين که از معروف ترين احاديثى است که اهل سنّت در کتاب هاى خود آورده اند، به روشنى مى گويد: على (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) هرگز از قرآن جدا نيستند و قرآن از آن ها جدا نمى شود وهمه بايد به اين دو تمسّک جويند و همه مى دانيم که علوم دين و معارف اسلام از قرآن سرچشمه مى گيرد.
2. حديثِ معروف «اَقْضَاکُمْ عَليُّ؛ قضاوت و داورى على (عليه السلام) از همه شما بهتر است». شاهد ديگرى بر اين مقصود است، چراکه قضاوت و داورى درمورد احکام اسلام نياز به احاطه علمى به اصول و فروع اسلام دارد، و آن کس که از همه آگاه تر است، داورى او برتر است.
3. حديث معروف على (عليه السلام) که مى گويد: «عَلَّمَنِي رَسُولُ اللهِ أَلْفَ بَابٍ کُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ (مِنْهُ) أَلْفَ بَابٍ؛ پيغمبر (صلي الله عليه و آله) هزار باب علم به من آموخت که از هر باب، هزار باب ديگر گشوده مى شود». دليل روشنى است بر اين که کسى در ميان امت ازنظر علم و دانش به پاى آن حضرت نمى رسد، چراکه اين حديث درباره کسى جز او وارد نشده است.
4. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در تفسير آيه (وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتَابِ) مى خوانيم که فرمود: «إنَّمَا هُوَ عَلِيٌّ؛ علم الکتاب نزد على بن ابى طالب است».
توجه داشته باشيد که بنابر آيه 40 سوره نمل، آصف بن برخيا که بخشى از علم کتاب را در اختيار داشت: (الَّذِي عَنْدَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتابِ) توانست تخت بلقيس را از يمن به شام آورد، حال فکر کنيد کسى که تمام علم کتاب نزد اوست چه توانايى هايى دارد! 5. اين سخن، معروف است که على (عليه السلام) فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني؛ هرچه مى خواهيد از من بپرسيد پيش از آن که مرا از دست دهيد». به گفته بزرگان اهل سنّت کسى غير از على (عليه السلام) چنين ادعايى نکرد، مگر اين که رسوا شد.
6. آگاهان از تاريخ اسلام در عصر خلفا مى دانند که على (عليه السلام) همواره پناهگاه علمى امت بود، تا آن جا که بارها خليفه دوم اين جمله را تکرار کرد: «لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ».
و در تعبير ديگرى گفت: «اللَّهُمَّ لا تُبْقِني لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا إبْنُ أبيطَالِبٍ؛ خداوندا! هرگاه مشکلى پيش آيد و على (عليه السلام) براى حل آن نباشد مرا زنده مگذار».
و در تعبير ديگر گفت: «لا اَبْقَانِيَ اللَّهُ بِأَرْضٍ لَسْتَ فِيَها (يَا) أَبَا الْحَسَنِ؛ اى ابوالحسن! خداوند مرا در سرزمينى که تو در آن نيستى زنده مگذارد».
اين مطلب به اندازه اى واضح بود که به گفته ذهبى در التفسير والمفسّرون اين جمله به صورت ضرب المثلى در ميان مردم درآمد که هر کجا در مطلبى درمى ماندند و کسى نبود که بتواند آن موضوع را حل کند، مى گفتند: «قَضِيَّةٌ وَلا أَبَا حَسَنٍ لَها؛ اين حادثه اى است که ابوالحسن براى حل آن نبود».
2. روايت «اِنَّ الأَئِمَّةُ ِمن قُرَيشٍ»
در خطبه مورد بحث به اين نکته اشاره شده بود که امامان (عليهم السلام) از قريش و از نسل هاشم اند، و ديگران صلاحيت امامت را ندارند، اين سخن هماهنگ است با روايات متعددى که در معروف ترين منابع اهل سنّت آمده است، ازجمله:
1. در صحيح مسلم از جابر بن سمره نقل شده که مى گويد: از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که مى فرمود: «لاَيَزَالُ الاْسْلاَمُ عَزِيزاً إلَى اثْنى عَشَرَ خَليفَةً ـ ثُمَّ قالَ کَلِمَةٌ لَمْ أَفْهَمْهَا ـ فقُلْتُ لإبَى مَا قَالَ؟ قَالَ: فَقالَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ؛ اسلام همواره عزيز خواهد بود تا 12 خليفه بر مسلمانان حکومت کنند ـسپس سخنى گفت که من نفهميدم ـ از پدرم سوال کردم: پيامبر (صلي الله عليه و آله) چه فرمود؟ گفت: فرمود که تمام آن ها از قريش اند».
اين روايات از طرق متعددى با تفاوت مختصر نقل شده است:
از جمله همان صحيح مسلم و در ذيل همان حديث از جابر چنين نقل شده است: «فَقَالَ (صلي الله عليه و آله) کَلِمَةٌ أَصَمَّنيها النَّاسُ فَقُلْتُ لأَبي مَا قَالَ؟ قَالَ: کُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله) سخنى گفت که براثر سروصداهاى مردم، من آن را نفهميدم، به پدرم گفتم: پيامبر (صلي الله عليه و آله) چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آن ها از قريش اند».
در تعبير ديگرى در همان کتاب مى خوانيم که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِمَاً حَتّى تَقُومَ السَّاعَةُ أَوْ يَکُونَ عَلَيْکُمْ إثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ».
اين تعبير نشان مى دهد که عمْر خلفاى دوازده گانه تا پايان جهان ادامه خواهد يافت، و اين سخن کاملاً هماهنگ با عقيده شيعه است.
2. در صحيح بخارى مى خوانيم که جابر مى گفت: از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که مى فرمود: «يَکُونُ إثْنَى عَشَرَ أَمِيراً فَقَالَ کَلِمَةٌ لَمْ أَسْمَعْها فَقَالَ أَبِي إِنَّهُ قالَ کُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ؛ بعد از من 12 امير خواهد بود. سپس سخنى فرمود که آن را نشنيدم، پدرم گفت: حضرت فرمود: همه آن ها از قريش اند».
3. همين مضمون در صحيح ترمذى با تفاوت مختصرى آمده است و بعد از آن مى گويد: «هَذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحيِحٌ؛ اين حديثِ خوبِ صحيحى است». 4. در صحيح ابى داود نيز همين مضمون آمده است و تعبير حديث نشان مى دهد که پيامبر (صلي الله عليه و آله) آن را در ميان جمعيّت فرمود؛ زيرا در آن وارد شده است که وقتى پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: همواره اين دين، عزيز و نيرومند است تا 12 خليفه بر آن حکومت کند، مردم با صداى بلند تکبير گفتند.
5. در مسند احمد حنبل نيز اين حديث در چند مورد آمده است. بعضى از محققان تعداد تکرار مضمون اين حديث را در اين کتاب 34 بار دانسته اند.
بارها با علماى اهل سنّت درباره تفسيرِ احاديث فوق که در معروف ترين منابع آن ها آمده، سخن گفته شده است، ولى هيچ کدام تفسير قانع کننده اى درباره 12 خليفه و يا 12 امير بيان نکرده اند؛ چراکه مطابق اعتقاد آن ها عدد 12 براى آن ها قابل تطبيق نيست، تنها طبق اعتقاد پيروان اهل بيت (عليهم السلام) مى توان آن را تفسير کرد.
3. موقعيّت بنى هاشم در اسلام
در خطبه مورد بحث اشاره اى به موقعيّت بنى هاشم در ميان قريش شده بود، واين درواقع برگرفته از کلمات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است؛ ازجمله در حديثى که در کتاب فضائل الصحابه احمد بن حنبل از عايشه نقل شده، چنين مى خوانيم: «قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) قَالَ لِي جَبْرَئيِلُ: يَا مُحَمَّدُ قَلَّبْتُ الْأَرْضَ مَشَارِقَها وَمَغارِبَها فَلَمْ أَجِدْ وُلْدَ أَبٍ خَيْرَاً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ؛ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: جبرئيل به من چنين گفت: اى محمّد! شرق و غرب جهان را زير و رو کردم و فرزندانى بهتر از بنى هاشم نيافتم».
روشن است که همه بنى هاشم در اين حد از مقام نيستند، و ظاهراً حديث بيشتر ناظر به ائمّه معصومين (عليهم السلام) است. .
پاورقی ها
دکتر ذهبى در کتاب خود التفسير والمفسرون از ابن عباس چنين نقل مى کند: «مَا اَخَذْتُ مِنْ تَفْسيرِالقُرَآنِ إلّا مِنْ عَليِّ ابْنِ أبيطَالِبٍ: آنچه از تفسير قرآن فراگرفتم از على ابن ابى طالب بود» (ج 1، ص 89) و نيز از ابن عباس نقل شده است که مى گويد: «وَمَا عِلْمي وَعِلْمُ اَصْحَابِ مُحَمَّدٍ فِي عِلْمِ عَلَيِّ إلّا کَقَطْرَةٍفِي سَبْعَةِ أَبْحُرٍ؛ علم و دانش من و تمام اصحاب محمّد (صلي الله عليه و آله) در برابر علم على (عليه السلام) مانند قطره اى است در برابر هفت دريا!». (الغدير، ج 2، ص 45 در شرح ديوان حسان)
اسناد حديث ثقلين را در پيام قرآن، ج 9 به طور مشروح از ص 62-71 آورده ايم. اين حديث را جمعى از حفاظ اهل سنّت مانند ابن عبدالبر در استيعاب، ج 3، ص 1102 و قاضى در شرح مواقف، ج 8، ص 370 و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود، ج 1، ص 18 و ابن طلحه شافعى در مطالب السوؤل، ص 133 و ابن عساکر در تاريخ دمشق (ج 51، ص 300) آورده اند. اين حديث را کنز العمال در ج 13، ص 114 آورده است. (شماره 36372). مدارک اين حديث را از کتب اهل سنّت در احقاق الحق، ج (عليها السلام) ص 280 مطالعه فرماييد. در شواهد التنزيل حاکم حسکانى، ج 1، ص 400-405 رواياتى در اين باره آمده است. شرح اين مطلب را در ذيل خطبه 93 آورده ايم. مرحوم علّامه امينى اين تعبيرات را از کتب اهل سنّت با مدارک دقيق نقل فرموده است. (الغدير، ج 3، ص 97 تحت عنوان آراى صحابه درباره على (عليه السلام)). التفسير والمفسّرون، ج 1، ص 89. صحيح مسلم، ج 6، ص 1453. صحيح بخارى، ج 8، جزء 9، ص 127. صحيح ترمذى، ج 3، ص 304. صحيح ابى داود، ج 2، ص 309. مسند احمد، ج 5، ص 89، 90 و 101. به احقاق الحق، ج 13 مراجعه شود. فضائل الصحابه، ج 2، ص 628، ح 1073.
اسناد حديث ثقلين را در پيام قرآن، ج 9 به طور مشروح از ص 62-71 آورده ايم. اين حديث را جمعى از حفاظ اهل سنّت مانند ابن عبدالبر در استيعاب، ج 3، ص 1102 و قاضى در شرح مواقف، ج 8، ص 370 و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود، ج 1، ص 18 و ابن طلحه شافعى در مطالب السوؤل، ص 133 و ابن عساکر در تاريخ دمشق (ج 51، ص 300) آورده اند. اين حديث را کنز العمال در ج 13، ص 114 آورده است. (شماره 36372). مدارک اين حديث را از کتب اهل سنّت در احقاق الحق، ج (عليها السلام) ص 280 مطالعه فرماييد. در شواهد التنزيل حاکم حسکانى، ج 1، ص 400-405 رواياتى در اين باره آمده است. شرح اين مطلب را در ذيل خطبه 93 آورده ايم. مرحوم علّامه امينى اين تعبيرات را از کتب اهل سنّت با مدارک دقيق نقل فرموده است. (الغدير، ج 3، ص 97 تحت عنوان آراى صحابه درباره على (عليه السلام)). التفسير والمفسّرون، ج 1، ص 89. صحيح مسلم، ج 6، ص 1453. صحيح بخارى، ج 8، جزء 9، ص 127. صحيح ترمذى، ج 3، ص 304. صحيح ابى داود، ج 2، ص 309. مسند احمد، ج 5، ص 89، 90 و 101. به احقاق الحق، ج 13 مراجعه شود. فضائل الصحابه، ج 2، ص 628، ح 1073.