تفسیر بخش اول
وَ أََحْمَدُ اللَّهَ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى مَدَاحِرِ الشَّيْطَانِ وَ مَزَاجِرِهِ، وَ الِاعْتِصَام مِنْ حَبَائِلِهِ وَ مَخَاتِلِهِ. وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ آللهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ نَجِيبُهُ وَ صَفْوَتُهُ. لايُوَازَى فَضْلُهُ، وَ لايُجْبَرُ فَقْدُهُ. أَضَاءَتْ بِهِ آلْبِلادُ بَعْدَ الضَّلاَلَةِ آلْمُظْلِمَةِ، وَ آلْجَهَالَةِ آلْغَالِبَةِ، وَ آلْجَفْوَةِ آلْجَافِيَةِ؛ وَ النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ آلْحَرِيمَ، وَ يَسْتَذِلُّونَ آلْحَکِيمَ؛ يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ، وَ يَمُوتُونَ عَلَى کَفْرَةِ!
ترجمه
خداى را ستايش مى کنم، و از او براى انجام کارهايى که موجب طرد و منع شيطان است کمک مى جويم و براى مصون ماندن از گرفتار شدن در دام ها و فريب هاى شيطان يارى مى طلبم و گواهى مى دهم که جز خداوند يکتا معبودى نيست و شهادت مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله)، بنده و فرستاده و برگزيده و انتخاب شده اوست. در فضل و برترى همتا ندارد و فقدان او قابل جبران نيست؛ به برکت وجودش شهرهايى که غرق در ضلالت و ظلمت بود و جهل بر افکار مردمش غلبه داشت و قساوت و سنگدلى بر آن ها چيره شده بود، روشن گشت.
در زمانى که مردم حرام را حلال مى شمردند، دانشمندان را تحقير مى کردند، در دوران فترت (و غيبت اولياى الهى) قدم به عرصه حيات مى گذاشتند و در کفر و بى دينى جان مى سپردند.
در زمانى که مردم حرام را حلال مى شمردند، دانشمندان را تحقير مى کردند، در دوران فترت (و غيبت اولياى الهى) قدم به عرصه حيات مى گذاشتند و در کفر و بى دينى جان مى سپردند.
شرح و تفسیر
خورشيدى که در تاريکى درخشيد
اين خطبه از خطبه هاى ملاحم است که بخشى از حوادث خطرناک آينده را بازگو مى کند و به مردم هشدار مى دهد که مراقب خويش باشند و آلوده فتنه ها و ظلم و فسادها نشوند. امام (عليه السلام) اين خطبه را با حمد و ثناى الهى و پناه بردن به ذات پاک او از شرّ شياطين آغاز مى کند و مى فرمايد:
«خداى را ستايش مى کنم و از او براى انجام کارهايى که موجب طرد و منع شيطان است کمک مى جويم و براى مصون ماندن از گرفتار شدن در دام ها و فريب هاى شيطان يارى مى طلبم»؛ (وَ أَحْمَدُ آللهَ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى مَدَاحِرِ الشَّيْطَانِ وَ مَزَاجِرِهِ، وَ الاِعْتِصَامِ مِنْ حَبَائِلِهِ وَ مَخَاتِلِهِ).
امام (عليه السلام) در اين دو جمله، از خداوند توفيق اطاعت و عبادت و پرهيز از گناه و معصيت مى طلبد؛ زيرا «مداحر» و «مزاجرِ» شيطان و به تعبير ديگر، امورى که او را از انسان دور مى سازد، چيزى جز اطاعت فرمان خدا نيست و «حبائل» و «مخاتل» (دام ها و فريب هاى) شيطان چيزى جز گناهان و معاصى نيست و به يقين بدون يارى خداوند و امدادهاى الهى نه اطاعت ممکن است و نه پرهيز از گناه؛ چرا که راه اين دو بسيار سخت است و پرپيچ و خم.
سپس به سراغ شهادت بر يکتايى خدا و رسالت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى رود و چنين مى فرمايد: «و گواهى مى دهم که جز خداوند يکتا معبودى نيست و شهادت مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله)، بنده و فرستاده و برگزيده و انتخاب شده اوست»؛ (وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ آللهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ نَجِيبُهُ وَ صَفْوَتُهُ).
بسيارى از شارحان نهج البلاغه «نجيبه» و «صفوته» را به يک معنا تفسير کرده ـ به معناى منتخب و برگزيده ـ و تأکيد يکديگر دانسته اند؛ ولى با توجّه به اين که «نجيب» به معناى «نفيس» و پرارزش است. تفاوتى ميان اين دو واژه وجود دارد که اوّلى در واقع، زمينه ساز دومى است؛ زيرا هنگامى که چيزى نفيس و پرارزش شد به هنگام انتخاب، آن را برمى گزينند.
در ادامه آن حضرت به دو وصف ديگر اشاره کرده، مى فرمايد: «در فضل وبرترى همتا ندارد و فقدان او قابل جبران نيست»؛ (لا يُوَازَى فَضْلُهُ، وَ لا يُجْبَرُ فَقْدُهُ).
به يقين چيزى که در فضيلت همتا ندارد، هنگامى که از دست رود جانشينى نخواهد داشت.
در هفتمين و آخرين وصف به آثار وجودى آن حضرت در شرايط عصر جاهليّت اشاره کرده، مى فرمايد: «به برکت وجودش شهرهايى که غرق در ضلالت و ظلمت بود و جهل بر افکار مردمش غلبه داشت و قساوت و سنگدلى بر آن ها چيره شده بود روشن گشت»؛ (أَضَاءَتْ بِهِ آلْبِلادُ بَعْدَ الضَّلاَلَةِ آلْمُظْلِمَةِ، وَ آلْجَهَالَةِ آلْغَالِبَةِ، وَ آلْجَفْوَةِ آلْجَافِيَةِ).
و در ادامه مى افزايد: «در زمانى که مردم حرام را حلال مى شمردند، دانشمندان را تحقير مى کردند، در دوران فترت (و غيبت اولياى الهى) قدم به عرصه حيات مى گذاشتند و در کفر و بى دينى جان مى سپردند»؛ (وَ النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ آلْحَرِيمَ، وَ يَسْتَذِلُّونَ آلْحَکِيمَ؛ يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ، وَ يَمُوتُونَ عَلَى کَفْرَةِ!).
اين اوصاف هفت گانه که در عبارات کوتاهى درباره عصر جاهليّت بيان شده ترسيم گويايى از آن زمان است. گمراهى و جهل و قساوت، حلال شمردن حرام، تحقير دانشمندان، نداشتن رهبر و سرانجام، بى ايمان از دنيا رفتن. گمراهى آن ها چنان تاريک و ظلمانى بود که به جنايات خود، افتخار مى کردند، کشتن و زنده به گور کردن فرزندان، نشانه غيرت، و غارتگرى دليل شجاعت شمرده مى شد.
جهل و خرافات آن چنان بر جامعه آن ها سايه افکنده بود که خدايانشان را با دست خود مى ساختند؛ گاه از سنگ و چوب و گاه از موادّ غذايى و سپس در زمان قحطى آن را مى خوردند.
قساوت و سنگدلى آن چنان بود که کينه ها را از نسلى به نسلى منتقل مى ساختند و خون ريزى و آدم کشى براى آن ها يک امر ساده بود، و هم چنين مفاسد ديگر.
در اين زمان مى توان به عظمت خدمات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اهميّت رسالت او در آن محيط تاريک و ظلمانى پى برد، که در مدت کوتاهى از آن قوم وحشى و خرافى و جاهل، قومى متمدّن و عالم و آگاه ساخت.
اين خطبه از خطبه هاى ملاحم است که بخشى از حوادث خطرناک آينده را بازگو مى کند و به مردم هشدار مى دهد که مراقب خويش باشند و آلوده فتنه ها و ظلم و فسادها نشوند. امام (عليه السلام) اين خطبه را با حمد و ثناى الهى و پناه بردن به ذات پاک او از شرّ شياطين آغاز مى کند و مى فرمايد:
«خداى را ستايش مى کنم و از او براى انجام کارهايى که موجب طرد و منع شيطان است کمک مى جويم و براى مصون ماندن از گرفتار شدن در دام ها و فريب هاى شيطان يارى مى طلبم»؛ (وَ أَحْمَدُ آللهَ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى مَدَاحِرِ الشَّيْطَانِ وَ مَزَاجِرِهِ، وَ الاِعْتِصَامِ مِنْ حَبَائِلِهِ وَ مَخَاتِلِهِ).
امام (عليه السلام) در اين دو جمله، از خداوند توفيق اطاعت و عبادت و پرهيز از گناه و معصيت مى طلبد؛ زيرا «مداحر» و «مزاجرِ» شيطان و به تعبير ديگر، امورى که او را از انسان دور مى سازد، چيزى جز اطاعت فرمان خدا نيست و «حبائل» و «مخاتل» (دام ها و فريب هاى) شيطان چيزى جز گناهان و معاصى نيست و به يقين بدون يارى خداوند و امدادهاى الهى نه اطاعت ممکن است و نه پرهيز از گناه؛ چرا که راه اين دو بسيار سخت است و پرپيچ و خم.
سپس به سراغ شهادت بر يکتايى خدا و رسالت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى رود و چنين مى فرمايد: «و گواهى مى دهم که جز خداوند يکتا معبودى نيست و شهادت مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله)، بنده و فرستاده و برگزيده و انتخاب شده اوست»؛ (وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ آللهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ نَجِيبُهُ وَ صَفْوَتُهُ).
بسيارى از شارحان نهج البلاغه «نجيبه» و «صفوته» را به يک معنا تفسير کرده ـ به معناى منتخب و برگزيده ـ و تأکيد يکديگر دانسته اند؛ ولى با توجّه به اين که «نجيب» به معناى «نفيس» و پرارزش است. تفاوتى ميان اين دو واژه وجود دارد که اوّلى در واقع، زمينه ساز دومى است؛ زيرا هنگامى که چيزى نفيس و پرارزش شد به هنگام انتخاب، آن را برمى گزينند.
در ادامه آن حضرت به دو وصف ديگر اشاره کرده، مى فرمايد: «در فضل وبرترى همتا ندارد و فقدان او قابل جبران نيست»؛ (لا يُوَازَى فَضْلُهُ، وَ لا يُجْبَرُ فَقْدُهُ).
به يقين چيزى که در فضيلت همتا ندارد، هنگامى که از دست رود جانشينى نخواهد داشت.
در هفتمين و آخرين وصف به آثار وجودى آن حضرت در شرايط عصر جاهليّت اشاره کرده، مى فرمايد: «به برکت وجودش شهرهايى که غرق در ضلالت و ظلمت بود و جهل بر افکار مردمش غلبه داشت و قساوت و سنگدلى بر آن ها چيره شده بود روشن گشت»؛ (أَضَاءَتْ بِهِ آلْبِلادُ بَعْدَ الضَّلاَلَةِ آلْمُظْلِمَةِ، وَ آلْجَهَالَةِ آلْغَالِبَةِ، وَ آلْجَفْوَةِ آلْجَافِيَةِ).
و در ادامه مى افزايد: «در زمانى که مردم حرام را حلال مى شمردند، دانشمندان را تحقير مى کردند، در دوران فترت (و غيبت اولياى الهى) قدم به عرصه حيات مى گذاشتند و در کفر و بى دينى جان مى سپردند»؛ (وَ النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ آلْحَرِيمَ، وَ يَسْتَذِلُّونَ آلْحَکِيمَ؛ يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ، وَ يَمُوتُونَ عَلَى کَفْرَةِ!).
اين اوصاف هفت گانه که در عبارات کوتاهى درباره عصر جاهليّت بيان شده ترسيم گويايى از آن زمان است. گمراهى و جهل و قساوت، حلال شمردن حرام، تحقير دانشمندان، نداشتن رهبر و سرانجام، بى ايمان از دنيا رفتن. گمراهى آن ها چنان تاريک و ظلمانى بود که به جنايات خود، افتخار مى کردند، کشتن و زنده به گور کردن فرزندان، نشانه غيرت، و غارتگرى دليل شجاعت شمرده مى شد.
جهل و خرافات آن چنان بر جامعه آن ها سايه افکنده بود که خدايانشان را با دست خود مى ساختند؛ گاه از سنگ و چوب و گاه از موادّ غذايى و سپس در زمان قحطى آن را مى خوردند.
قساوت و سنگدلى آن چنان بود که کينه ها را از نسلى به نسلى منتقل مى ساختند و خون ريزى و آدم کشى براى آن ها يک امر ساده بود، و هم چنين مفاسد ديگر.
در اين زمان مى توان به عظمت خدمات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اهميّت رسالت او در آن محيط تاريک و ظلمانى پى برد، که در مدت کوتاهى از آن قوم وحشى و خرافى و جاهل، قومى متمدّن و عالم و آگاه ساخت.
پاورقی ها
«مداحر» جمع «مدحر» به معناى امرى است که سبب طرد و دورى چيزى مى شود و از ريشه «دحور»به معناى راندن و دورساختن آمده است.
«مزاجر» جمع «مزجر» به معناى بازدارنده از چيزى است و از ريشه «زجر» به معناى بازداشتن است. «مخاتل» جمع «مختل» به معناى کارى است که به وسيله آن فريب مى دهند، از ريشه «ختل» بر وزن «قتل»،به معناى خدعه و نيرنگ است. «جفوه» به معناى قساوت است.
«مزاجر» جمع «مزجر» به معناى بازدارنده از چيزى است و از ريشه «زجر» به معناى بازداشتن است. «مخاتل» جمع «مختل» به معناى کارى است که به وسيله آن فريب مى دهند، از ريشه «ختل» بر وزن «قتل»،به معناى خدعه و نيرنگ است. «جفوه» به معناى قساوت است.