تفسیر بخش دوم

منها:: حَتَّى إِذَا کَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِيَتِهِمْ، وَ آسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلابِيبِ غَفْلَتِهِمُ آسْتَقْبَلُوا مُدْبِرآ، وَ آسْتَدْبَرُوا مُقْبِلا، فَلَمْ يَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَکُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ، وَ لا بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ.
إِنِّي أُحَذِّرُکُمْ، وَ نَفْسِي، هذِهِ آلْمَنْزِلَةَ. فَلْيَنْتَفِعِ آمْرُؤٌ بِنَفْسِهِ، فَإِنَّمَا آلْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ، وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَ آنْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَکَ جَدَدآ وَاضِحآ يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي آلْمَهَاوِي، وَ الضَّلالَ فِي آلْمَغَاوِي، وَ لا يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ آلْغُواةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ، أَوْ تَحْرِيفٍ فِي نُطْقٍ، أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ.

ترجمه
(اين وضع دنياپرستان غافل همچنان ادامه مى يابد) تا هنگامى که خداوند پرده از کيفر گناهانشان بردارد و آن را به آن ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده هاى غفلت بيرون کشد.
در اين هنگام به استقبال آنچه به آن پشت کرده بودند مى شتابند و به آنچه روى آورده بودند، پشت مى کنند. آن ها (مى بينند) نه از آنچه به آن رسيدند نفعى بردند و نه از مواهبى که به دست آوردند بهره اى گرفتند.
من، شما و خويشتن را از چنين وضعى بر حذر مى دارم؛ هر کس بايد از (مواهب و امکانات) خويشتن بهره گيرد؛ چرا که شخص بصير و بينا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بينديشد، و (با چشم خود) ببيند و عبرت گيرد؛ سپس در جاده روشنى گام نهد که در آن از راه هايى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مى شود، دورى جويد و گمراهان را از طريق سازش کارى در حق، يا تحريف در سخن، يا ترس از راستگويى، بر خود مسلط نکند.
شرح و تفسیر
اندرزى سودمند و گران بها
از آن جا که در بخش گذشته، امام (عليه السلام) به غفلت شديد دنياپرستان اشاره فرمود، در اين بخش مى فرمايد: اين غفلت چندان طولانى نمى شود و به زودى حجاب ها کنار مى رود و هنگامى که سيلى مرگ بر صورت آنان نواخته شود از خواب غفلت بيدار مى شوند، ولى چه سود! مى فرمايد:
«(اين وضع دنياپرستان غافل همچنان ادامه مى يابد) تا هنگامى که خداوند پرده از کيفر گناهانشان بردارد و آن را به آن ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده هاى غفلت بيرون کشد؛ در اين هنگام به استقبال آنچه به آن پشت کرده بودند مى شتابند و به آنچه روى آورده بودند پشت مى کنند»؛ (حَتَّى إِذَا کَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِيَتِهِمْ، وَ آسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلابِيبِ غَفْلَتِهِمُ آسْتَقْبَلُوا مُدْبِرآ، وَ آسْتَدْبَرُوا مُقْبِلا).
آرى! عمر دنيا کوتاه است و به زودى پايان مى گيرد و هنگامى که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت چشم برزخى پيدا مى کند. پرده هاى غفلت کنار مى رود و هر انسانى نتايج اعمالش را با چشم خود مى بيند و به استقبال آنچه از خود دور مى ديد يعنى سراى ديگر مى شتابد و به اين دنيا که به او روى آورده بود پشت مى کند. همه چيز دگرگون مى شود و تمام رشته هايى که او به هم تابيده بود، پاره مى شود.
از اين رو در يک نتيجه گيرى روشن مى فرمايد: «آن ها (مى بينند) نه از آنچه به آن رسيدند نفعى بردند، و نه از مواهبى که به دست آوردند بهره اى گرفتند»؛ (فَلَمْ يَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَکُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ، وَ لا بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ).
آرى! آن ها اموال و مقامات و قصرهاى پرشکوه و باغ هاى پرطراوت و خادمان و چاکرانى براى خود فراهم ساختند؛ به گمان اين که ساليان دراز از آن بهره مى گيرند؛ اما در برابر طوفان حوادث، همچون يک پر کاه از جا کنده شدند و به نقطه دوردستى پرتاب گشتند و در زير خاک هاى سرد آرميدند.
گويى در جمله اوّل اشاره به کسانى مى فرمايد که از امکانات خود به هيچ وجه استفاده نکردند (مثلا قصرى ساختند و پيش از آن که ساکن آن شوند، دست اجل گريبان آن ها را گرفته است).
و جمله دوم اشاره به کسانى است که شروع به بهره گيرى از امکانات خود کرده اند؛ ولى پيش از آن که بهره خود را کامل کنند، مرگ ميان آن ها و خواسته هايشان جدايى افکند (همچون کسى که قصرى ساخته، چند روزى در آن ساکن شده، سپس دعوت حق را لبيک گفته و از دنيا رخت بربسته است).
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به نصايح بسيار سودمندى مى پردازد که راه سعادت در آن ها نشان داده شده است و اشاره به زندگى پر درد و رنج غافلان کرده، مى فرمايد: «من، شما و خويشتن را از چنين وضعى بر حذر مى دارم»؛ (إِنِّي أُحَذِّرُکُمْ، وَ نَفْسِي، هذِهِ آلْمَنْزِلَةَ).
و به دنبال آن، راه نجات از اين غفلت مرگبار را ضمن اشاره به پنج دستور بيان مى کند؛ مى فرمايد: «هرکس بايد از (مواهب و امکانات) خويشتن بهره گيرد؛ چرا که شخص بصير و بينا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بينديشد، و (با چشم خود) ببيند و عبرت گيرد؛ سپس در جاده روشنى گام نهد که در آن از راه هايى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مى شود دورى جويد»؛ (فَلْيَنْتَفِعِ آمْرُؤٌ بِنَفْسِهِ، فَإِنَّمَا آلْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ، وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَ آنْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَکَ جَدَدآ وَاضِحآ يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي آلْمَهَاوِي، وَ الضَّلالَ فِي آلْمَغَاوِي).
در اين تعبيرات، امام (عليه السلام) نخست به خود و سپس به مخاطبان خطاب مى کند تا سخن تأثير بيشترى بگذارد؛ چرا که شنونده هنگامى که ببيند گوينده سخنان خود را باور دارد و به کار مى بندد، تأثير بيشترى خواهد پذيرفت.
و به دنبال آن به همگان هشدار مى دهد که خداوند مواهب بسيارى در اختيارشان گذاشته و استعدادهاى مهمى در درونشان نهفته، بايد از آن ها به نفع خويش بهره گيرند و راه بهره گيرى را گوش شنوا و چشم بينا و استفاده از تجارب ديگران و سپس گام نهادن در جاده هاى روشن دور از پرتگاه ها و عوامل گمراهى مى شمرد.
و در آخرين دستور، هشدار مهمى مى دهد و آن اين که از مسلّط کردن گمراهان بر خويش که سبب انواع مزاحمت ها مى شود، بپرهيزد. مى فرمايد: «گمراهان را از طريق سازش کارى در حق يا تحريف در سخن يا ترس از راستگويى، بر خود مسلّط نکند»؛ (وَ لا يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ آلْغُواةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ، أَوْ تَحْرِيفٍ فِي نُطْقٍ، أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ).
اشاره به اين که بعضى از افراد ضعيف النفس و عافيت طلب هنگامى که در برابر افراد گمراه قرار مى گيرند سعى مى کنند با چشم پوشى از بعضى حقايق يا تحريف در بيان مطالب حق يا پرهيز از راستگويى و صراحت در بيان، مخالفت هاى آن ها را کاهش دهند و همين امر سبب مى شود که آن ها بر انسان مسلّط شوند و جسور گردند که جلوگيرى از آنان بعد از آن مشکل خواهد شد.
بايد با صراحت آميخته با ادب و دلسوزى حقايق را بيان کرد و از مخالفت گمراهان نترسيد، آن ها غالبآ در برابر موضع گيرى هاى شجاعانه عقب نشينى مى کنند و اجازه جسارت به خود نمى دهند.
در طول تاريخ، نمونه هاى زيادى ديده مى شود که افراد، با تحريف حقايق و کتمان واقعيات، مشکلات زيادى براى خود و جامعه اى که در آن مى زيسته اند به وجود آورده اند.
داستان قريه «حوأب» در «جنگ جمل» معروف است. عايشه از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شنيده بود که به او فرمود: گويا مى بينم يکى از شما همسرانم را (که در يک مسير باطل) به قريه «حوأب» مى رسد و سگ هاى آن در برابر او پارس مى کنند. اى عايشه! بترس که تو آن فرد باشى. اتفاقآ در مسير آتش افروزان در جنگ جمل به سوى بصره هنگامى که عايشه همراه لشکر به «حوأب» رسيد، صداى پارس کردن سگ ها را شنيد. سؤال کرد: اين جا کجاست؟ گفتند: «حوأب» است. عايشه در وحشت فرو رفت. گفت: من از همين جا به مدينه برمى گردم. محمّد بن طلحه گفت: اين سخنان را کنار بگذار! ديگرى گفت: اين جا به يقين «حوأب» نيست و گروه زيادى از مردم آن محلّ را آوردند تا به دروغ شهادت دهند که اين جا «حوأب» نيست. عايشه پذيرفت و به راه خود ادامه داد.
نظير اين داستان در گذشته و حال بسيار بوده و هست. .