تفسیر بخش اول
أَمْررُهُ قَضَاءٌ وَ حِکْمَةٌ، وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةٌ، يَقْضِي بِعِلْمٍ، وَ يَعْفُو بِحِلْمٍ.
آللّهُمَّ لَکَ آلْحَمْدُ عَلَى ما تَأْخُذُ وَ تُعْطِي، وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي؛ حَمْدآ يَکُونُ أَرْضَى آلْحَمْدِ لَکَ، وَ أَحَبَّ آلْحَمْدِ إِلَيْکَ، وَ أَفْضَلَ آلْحَمْدِ عِنْدَکَ. حَمْدآ يَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ، وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ. حَمْدآ لا يُحْجَبُ عَنْکَ، وَ لا يُقْصَرُ دُونَکَ.
حَمْدآ لا يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ، وَ لا يَفْنَى مَدَدُهُ، فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِکَ إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّکَ «حَيٌّ قَيُّومٌ، لا تَأْخُذُکَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ». لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْکَ نَظَرٌ، وَ لَمْ يُدْرِکْکَ بَصَرٌ. أَدْرَکْتَ اَلْأَبْصَارَ، وَ أَحْصَيْتَ اَلْأَعْمَالَ، وَ أَخَذْتَ (بِالنَّوَاصِي وَ اَلْأَقْدَامِ). وَ مَا الَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِکَ، وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِکَ، وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِکَ، وَ مَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ، وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ، وَ آنْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ، وَ حَالَتْ سُتُورُ آلْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ. فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ، وَ أَعْمَلَ فِکْرَهُ، لِيَعْلَمَ کَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَکَ، وَ کَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَکَ، وَ کَيْفَ عَلَّقْتَ فِي آلْهَوَاءِ سَمَاوَاتِکَ، وَ کَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ آلْمَاءِ أَرْضَکَ، رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِيرآ، وَ عَقْلُهُ مَبْهُورآ، وَ سَمْعُهُ وَ الِهَآ، وَ فِکْرُهُ حَائِرآ.
ترجمه
(خداوندا!) کنه عظمت تو را هرگز درک نمى کنيم، جز اين که مى دانيم تو زنده و قائم به ذات خودى و ديگران قائم به تواند. هيچ گاه خواب سبک و سنگين، تو را فرانمى گيرد (تا از بندگانت غافل شوى). افکار (بلند پرواز) هرگز به تو نمى رسند و چشم ها (ى تيزبين) تو را نمى بينند؛ ولى تو چشم ها (و حرکات آن ها) را مى بينى و اعمال و کردار (بندگان) را احصا مى کنى و زمام همگان به دست توست.
(خداوندا!) آنچه از مخلوقات مشاهده مى کنيم و از قدرتت در شگفتى فرو مى رويم و وصف عظمت سلطنت تو را بيان مى کنيم، چه اهمّيّتى دارد؟! در حالى که آنچه از ما پوشيده و پنهان است و چشمانمان از ديدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده هاى غيب ميان ما و آن ها فاصله افکنده، بس عظيم تر است.
(آرى!) آن کس که قلبش را از همه چيز تهى کند و فکرش را به کار گيرد تا بداند چگونه عرش را برپا ساخته اى و مخلوقاتت را آفريده اى، چگونه کرات آسمان را در هوا معلّق کرده اى و زمينت را بر روى امواج آب، گسترده اى، به يقين ديده فهمش وامى ماند؛ عقلش مبهوت مى شود؛ شنوايى اش حيران، و انديشه اش سرگردان مى ماند!!
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در بخش اوّل خطبه، نخست به چهار موضوع به صورت بسيار فشرده اشاره مى فرمايد: امر خداوند، رضا، داورى و عفو او. مى فرمايد:
«فرمان او قطعى و حکيمانه است»؛ (أَمْرُهُ قَضَاءٌ وَ حِکْمَةٌ). يعنى در عين قاطعيّت، آميخته با حکمت است؛ نه همچون اوامر مستبدّان و قدرتمندان زورگو که فرمان قطعى مى دهند، اما حکمتى در آن وجود ندارد.
«امر» در اين جمله، معناى وسيعى دارد؛ هم اوامر تکوينى را شامل مى شود، مانند: (إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَيْئآ أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ)؛ «فرمان او چنين است که هرگاه چيزى را اراده کند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش»، آن نيز بى درنگ موجود مى شود!».
و هم اوامر تشريعيّه را، مانند: (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ وَ إِيتَآءِى ذِى الْقُرْبَى)؛ «خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد و (همچنين) به بخشش به نزديکان» و در هرحال اوامر او داراى حکمت و فوايد بى شمارى است که عايد بندگان مى شود.
سپس مى افزايد: «و رضاى او امان و رحمت است»؛ (وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةٌ).
ممکن است کسانى از فردى راضى شوند و به او امان دهند، اما امان آميخته با وحشت باشد؛ اما امان الهى چنين نيست؛ آميخته با رحمت است.
در جمله سوم از داورى خدا سخن مى گويد و مى فرمايد: «با علم و آگاهى داورى مى کند» (يَقْضِي بِعِلْمٍ).
نه مانند بسيارى از انسان ها که داورى شان ناآگاهانه و آميخته با جهل است.
و در چهارمين جمله مى فرمايد: «و با حلم و بردبارى عفو مى کند»؛ (وَ يَعْفُو بِحِلْمٍ).
آرى، عفو او با حلم او آميخته است و کسانى را که عفو کرد، مؤاخذه و مجازات نمى کند. نه همچون انسان ها که گاه بر سر لطف مى آيند و عفو مى کنند و گاه به غضب مى آيند و عفوشدگان را مجازات مى کنند. سپس امام (عليه السلام) ، با ذکر اين اوصاف چهارگانه به سراغ حمد و ستايش خدا مى رود؛ حمد و ستايشى بسيار فصيح و بليغ و پرمايه. حمدى که هفت بار در اين بخش تکرار شده و در هر مرحله، وصف خاصى براى آن شده است. عرض مى کند: «خداوندا! سپاس و ستايش مخصوص توست، در برابر آنچه مى گيرى و آنچه عطا مى کنى و در برابر عافيت و بلايى که مى فرستى»؛ (آللّهُمَّ لَکَ آلْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِي، وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي).
اشاره به اين که در همه حال، تو را حمد و ستايش مى کنم؛ چرا که مى دانم از ناحيه توست خير و سعادت؛ اگر نعمتى مى بخشى کرامت است و اگر مى گيرى عنايت. اگر سلامت و عافيت مى دهى، سعادت است و اگر بيمارى و گرفتارى مى دهى، آن نيز داراى مصلحت است. کارى بدون حکمت نمى کنى و هر چه ازسوى توست، رحمت است.
سپس به اوصاف اين حمد مى پردازد و شش وصف براى آن ذکر مى کند که با وصفى که در عبارت قبل ذکر شد هفت وصف مى شود و آن را حمد و سپاسى جامع از هر نظر مى سازد.
عرض مى کند: «حمد و سپاسى که رضايت بخش ترين حمدها نزد تو باشد؛ حمدى که محبوب ترين حمدها در پيشگاه توست؛ حمدى که برترين حمدها نزد تو خواهد بود. حمدى که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواسته اى، برسد؛ حمدى که از تو محجوب و پوشيده نماند و در پيشگاه تو کاستى نداشته باشد؛ حمدى که عددش پايان نگيرد و در پهنه زمان، فنا در آن راه نيابد»؛ (حَمْدآ يَکُونُ أَرْضَى آلْحَمْدِ لَکَ، وَ أَحَبَّ آلْحَمْدِ إِلَيْکَ، وَ أَفْضَلَ آلْحَمْدِ عِنْدَکَ. حَمْدآ يَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ، وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ. حَمْدآ لا يُحْجَبُ عَنْکَ، وَ لا يُقْصَرُ دُونَکَ. حَمْدآ لا يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ، وَ لا يَفْنَى مَدَدُهُ).
اين حمد و سپاس، جامع ترين حمدهاست؛ نه زمان محدودى دارد، نه تعداد معين، نه مکان خاصى دارد و نه قصور و حجابى. سراسر زمان و مکان را پر مى کند و به پيشگاه حق مى رسد و برترين حمدهاست.
اضافه بر اين، حمدى است براى عافيت و بلا و گرفتن و اعطا که از اين نظر هم جامعيّت دارد. بنابراين حمدى است براى همه چيز، در هر زمان و هر مکان، در هر حال و در هر شکل.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به بحث صفات جمال و جلال خدا مى پردازد و وصفى بليغ در اين زمينه مى کند. نخست از درک عظمت خدا ابراز عجز مى کند و مى گويد: «(خداوندا!) کنه عظمت تو را هرگز درک نمى کنيم»؛ (فَلَسْنَا نَعْلَمُ کُنْهَ عَظَمَتِکَ).
چرا که خداوند وجودى نامحدود و بى پايان است از هر نظر، و موجود محدودى چون بشر، هر کس که باشد، از درک آن نامحدود، عاجز و ناتوان است. اما براى اين که تصور نشود اين سخن به معناى عدم امکان شناخت خدا و تعطيل صفات است بلافاصله به ذکر معرفت اجمالى از طريق بيان هشت وصف از اوصاف ثبوتيّه و سلبيّه او مى پردازد و مى گويد: «(گرچه ما به درک کنه ذات تو قادر نيستيم) جز اين که مى دانيم تو زنده و قائم به ذات خودى و ديگران قائم به تواند. هيچ گاه خواب سبک و سنگين، تو را فرانمى گيرد (تا از بندگانت غافل شوى)»؛ (إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّکَ «حَيٌّ قَيُّومٌ، لا تَأْخُذُکَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»).
و در ادامه مى افزايد: «افکار (بلند پرواز) هرگز به تو نمى رسند و چشم ها (ى تيزبين) تو را نمى بينند؛ ولى تو چشم ها (و حرکات آن ها) را مى بينى و اعمال و کردار (بندگان) را احصا مى کنى و زمام همگان به دست توست»؛ (لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْکَ نَظَرٌ، وَ لَمْ يُدْرِکْکَ بَصَرٌ. أَدْرَکْتَ اَلْأَبْصَارَ، وَ أَحْصَيْتَ اَلْأَعْمَالَ، وَ أَخَذْتَ (بِالنَّوَاصِى وَ اَلْأَقْدَامِ)).
وصف خداوند به «حىّ» به معناى حيات ظاهرى و مادى نيست که آثارش نموّ و رشد و توليد مثل و حسّ و حرکت است؛ بلکه حيات واقعى است که به معناى «علم» بى پايان و «قدرت» بر همه هستى مى باشد.
«قيّوم» کسى است که قائم به ذات و همه چيز قائم به او باشد؛ زيرا او واجب الوجود است و واجب الوجود به چيزى نياز ندارد و همگان نيازمند اويند.
جمله «لا تَأْخُذُکَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» اشاره به اين است که علم و آگاهى و لطف و عنايت او به بندگان، دائمى است؛ چنين نيست که گاهى بيدار باشد و بداند و بندگان را مشمول عنايت فرمايد و گاه در خواب فرو رود و از آن ها غافل شود.
جمله «لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْکَ نَظَرٌ...» اشاره به اين است که نه علم و دانش انسان احاطه به ذات پاک او پيدا مى کند ـ چرا که ذاتش نامحدود است ـ و نه چشم ظاهر، او را مى بيند؛ چرا که نه جسم است و نه جهت دارد و نه رنگ؛ ولى او گردش چشم ها را مى بيند و کوچک ترين اعمال را حساب مى کند.
منظور از «أَخَذْتَ (بِالنَّوَاصِى وَ اَلْأَقْدَامِ)» ـ با توجّه به اين که «نواصى» جمع «ناصية» به معناى موهاى جلوى سر است و «اقدام» جمع «قدم» به معناى پاهاست ـ قدرت و غلبه خداوند بر همه کس و همه چيز است؛ زيرا هرگاه موى پيش سر انسان يا حيوانى را بگيرند و يا پاى کسى را ببندند، قدرت به طور کامل از او سلب مى شود.
سپس امام (عليه السلام) براى اثبات اين اوصاف جمال و جلال و معرفى پروردگار متعال به سراغ جهان خلقت مى رود و از عظمت آن سخن مى گويد؛ سخنى بسيار عميق و پرمايه؛ و نشان مى دهد جهانى را که مى بينيم و درک مى کنيم با تمام عظمتى که دارد در برابر آنچه نمى بينيم و درک نمى کنيم قطره اى در برابر درياست. مى فرمايد: «(خداوندا!) آنچه از مخلوقات مشاهده مى کنيم و از قدرتت در شگفتى فرو مى رويم و وصف عظمت سلطنت تو را بيان مى کنيم، چه اهمّيّتى دارد؟! در حالى که آنچه از ما پوشيده و پنهان است و چشمانمان از ديدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده هاى غيب ميان ما و آن ها فاصله افکنده، بس عظيم تر است»؛ (وَ مَا الَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِکَ، وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِکَ، وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِکَ، وَ مَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ، وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ، وَ آنْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ، وَ حَالَتْ سُتُورُ آلْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ).
آرى! آنچه امروز مى بينيم ـ با آن که علوم و دانش ها در مورد جهان آفرينش فوق العاده گسترش پيدا کرده است ـ در برابر آنچه نمى بينيم و درک نمى کنيم بسيار کوچک است. دانشمندان امروز از عوالمى خبر مى دهند که کره زمين ما در برابر آن مانند نقطه کوچکى است در گوشه کتاب بزرگى در يک کتابخانه عظيم! از کرات بزرگى در آسمان خبر مى دهند که سى ميليارد برابر کره زمين است! از سياه چاله هاى بزرگى سخن مى گويند که سه ميليارد برابر خورشيد ماست (سياه چاله ها اجرام فوق العاده سنگينى هستند که همه چيز را به خود جذب مى کنند، حتّى نور را که در برخورد با ساير اجرام بازگشت دارد، و به همين دليل در نظر ما در پهنه آسمان، به صورت چاله هاى سياهى خودنمايى مى کنند).
در همين کره زمين ما که سياره بسيار کوچکى است، ميليون ها نوع گياه و حيوان در اعماق درياها و جنگل ها وجود دارد که هنوز ديده تيزبين دانشمندان امروز آن را شناسايى نکرده است.
آرى، عالم ملک و ملکوت، آن قدر گسترده است که عقل انسان از درک آن عاجز و افکار درباره آن حيران است و توجّه به اين حقيقت ما را با عظمت آفريننده آن آشنا مى سازد و اين بزرگ ترين درس توحيد و خداشناسى است. در حديثى از امام سجّاد على بن الحسين (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «لَوِاجْتَمَعَ اَهْلُ السَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ أَنْ يَصِفُوا اللهَ بِعَظَمَتِهِ لَمْ يَقْدِرُوا؛ اگر تمام اهل آسمان و زمين جمع شوند که عظمت خدا را به وصف درآورند، قادر نيستند!». سپس در تکميل اين سخن مى افزايد: «(آرى!) آن کس که قلبش را از همه چيز تهى کند و فکرش را به کار گيرد تا بداند چگونه عرش را برپا ساخته اى و مخلوقاتت را آفريده اى، چگونه کرات آسمان را در هوا معلّق کرده اى، و زمينت را بر روى امواج آب، گسترده اى، به يقين ديده فهمش وامى ماند؛ عقلش مبهوت مى شود؛ شنوايى اش حيران، و انديشه اش سرگردان مى ماند!!»؛ (فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ، وَ أَعْمَلَ فِکْرَهُ، لِيَعْلَمَ کَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَکَ، وَ کَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَکَ، وَ کَيْفَ عَلَّقْتَ فِي آلْهَوَاءِ سَمَاوَاتِکَ، وَ کَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ آلْمَاءِ أَرْضَکَ، رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِيرآ، وَ عَقْلُهُ مَبْهُورآ، وَ سَمْعُهُ وَ الِهَآ، وَ فِکْرُهُ حَائِرآ).
امام (عليه السلام) در اين تعبيرات زيبا و پرمعنا انگشت اشارت روى چهار موضوع از عظمت آفرينش نهاده است: برپا کردن عرش، آغاز آفرينش، معلّق بودن کرات در آسمان و پيدايش زمين از زير آب، که هر يک، از ديگرى شگفت انگيزتر است و به دنبال آن روى چهارگونه از آثار حيرت و سرگردانى تکيه کرده است: خستگى چشم، مبهوت شدن عقل، واله شدن گوش، حيران شدن فکر.
درباره تفسير عرش، سخن بسيار است؛ اما آنچه از آية الکرسى استفاده مى شود اين است که عرش، عالمى است فوق اين آسمان و زمينى که ما مى بينيم؛ زيرا مى فرمايد: (وَسِعَ کُرْسِيُّهُ السَّمَواتِ وَ الْأَرْضِ) (توجّه داشته باشيد که شاهان سابق داراى دو گونه تخت بودند: تخت کوتاهى که کرسى ناميده مى شد و در روزهاى عادى از آن استفاده مى کردند و تخت بلند پايه اى که عرش نام داشت و در اعياد و روزهاى رسمى بر فراز آن مى نشستند؛ سپس اين دو تعبير، کنايه اى از درجات مختلف عظمت شد. قرآن، آسمان و زمينى را که ما مى بينيم کرسى خدا مى شمارد؛ بنابراين عرش او مرتبه اى بالاتر از آن است).
از اين رو ممکن است عرش اشاره به عالم ماوراى طبيعت يعنى عالم فرشتگان و کرّوبيان باشد و يا عالمى از جهان ماده، ماوراى آنچه در دسترس ماست.
جمله «وَ کَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ آلْمَاءِ أَرْضَکَ» ممکن است اشاره به «دحو الارض» و سر برآوردن خشکى ها از زير آب ها باشد؛ زيرا در آغاز، تمام کره زمين را آب فراگرفته بود؛ سپس به تدريج در خلل و فرج زمين فرو رفت و خشکى ها از زير آب پيدا شدند.
آرى، به يقين هر چه انسان درباره نظام جهان آفرينش و شگفتى هاى آن، چه در مورد آغاز خلقت و چه در ادامه راه مى انديشد، حيران تر مى شود؛ حيرتى آميخته با عشق به آفريننده اين دستگاه باعظمت و حيرتى توأم با شناخت و معرفت ذات پاک او. .
پاورقی ها
نحل، آيه 90. کافى، ج 1، باب النهى عن الصفة...، ص 102، ح 4. «ذرأت» از ريشه «ذرء» بر وزن «زرع» به معناى آفرينش و ايجاد و اظهار است. «مور» بر وزن «قول» در لغت به معانى مختلفى آمده؛ از جمله به معناى جريان سريع (يا جريان امواج آب). «طرف» بر وزن «حرف» به معناى پلک چشم است. «حسير» از ريشه «حسر» بر وزن «قصر» به معناى خستگى و ضعف است. «مبهور» از ريشه «بهر» بر وزن «قهر» به معناى غلبه کردن و به حيرت افکندن است. شرح اين مطلب در تفسير نمونه، ج 2، ص 272 در تفسير آية الکرسى بيان شده است.