تفسیر بخش دوم

منها:: يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو آللهَ، کَذَبَ وَ آلْعَظِيمِ! مَا بَالُهُ لا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ؟ فَکُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ. وَ کُلُّ رَجَاءٍ ـ إِلاَّ رَجَاءَ آللهِ تَعَالَى ـ فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَ کُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ، إِلاَّ خَوْفَ آللهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ يَرْجُو آللهَ فِي آلْکَبِيرِ، وَ يَرْجُو آلْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ، فَيُعْطِي آلْعَبْدَ مَا لا يُعْطِي آلرَّبَّ! فَمَا بَالُ آللهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ؟ أَتَخَافُ أَنْ تَکُونَ فِي رَجَائِکَ لَهُ کَاذِبآ؟ أَوْ تَکُونَ لا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعآ؟ وَ کَذلِکَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْدآ مِنْ عَبِيدِهِ، أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لا يُعْطِي رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ آلْعِبَادِ نَقْدآ، وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمارآ وَ وَعْدآ. وَ کَذلِکَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ کَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ، آثَرَهَا عَلَى آللهِ تَعَالَى، فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا، وَ صَارَ عَبْدآ لَهَا.

ترجمه
او گمان مى برد که به خدا اميدوار است؛ اما سوگند به خدا! دروغ مى گويد (اگر راست مى گويد) چرا اين اميدوارى در عملش ديده نمى شود؟ زيرا هرکس به چيزى اميد دارد، در عملش مشاهده مى شود (همه بايد بدانند) هر اميدى جز اميد به خداى متعال معيوب، و هر ترسى جز ترس از (مخالفت با) خدا نادرست است. (اين مدّعى دروغين) در مسائل مهم به خدا اميد دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان (براى همان مسائل کوچک) بيش از خداست. چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کمتر از بندگان است؟ آيا مى ترسى در اظهار اميد به خدا دروغگو باشى؟ يا او را شايسته اميد نمى دانى؟ (که هر دوى اين ها خيالى است باطل) همچنين اگر او از يکى از بندگان خدا بترسد به سبب اين خوف، براى او اهمّيّتى قائل مى شود که براى خدا قائل نيست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مى شمرد و خوف از پروردگار خويش را وعده اى دور از انتظار! (آرى!) کسى که دنيا در چشم او بزرگ جلوه کند و جايگاه آن در قلبش مهم باشد، آن را بر خداى متعال مقدّم مى دارد. از همه چيز مى بُرَد و به دنيا مى پيوندد و برده آن مى شود.
شرح و تفسیر
بردگان دنيا
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه بعد از بيان عظمت پروردگار و حمد و سپاس او و نشانه هاى ذات پاکش در جهان هستى ـ که در بخش پيشين گذشت ـ به پند و اندرز غافلان مى پردازد و به سراغ يکى از مهم ترين مسائل يعنى موضوع خوف و رجا مى رود؛ حقيقت آن را مى شکافد و نشانه هاى آن را شرح مى دهد و مدّعيان دروغينش را رسوا مى سازد؛ مى فرمايد: «او گمان مى برد که به خدا اميدوار است؛ اما سوگند به خدا! دروغ مى گويد»؛ (يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو آللهَ، کَذَبَ وَ آلْعَظِيمِ!).
سپس به ذکر دليل مى پردازد و مى فرمايد: «(اگر راست مى گويد) چرا اين اميدوارى در عملش ديده نمى شود؟ زيرا هر کس به چيزى اميد دارد، در عملش مشاهده مى شود»؛ (مَا بَالُهُ لا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ؟ فَکُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ).
اين دليل بسيار روشنى است. کشاورز و باغبانى که به گرفتن محصول از زمين يا باغش اميد دارد به آبيارى مرتّب و دفع آفات و فراهم کردن تمام مقدّمات و وسايل نموّ و پرورش محصول مى پردازد. اگر باغبان و کشاورزى ادّعاى چنين اميدى را کرد، ولى در خانه اش نشست و دست به کارى نزد، همه مى دانند که اين يک اميد کاذب است؛ خيال اميد است، نه اميد. اميد به لطف پروردگار، هنگامى اميد راستين است که همگام با اطاعت فرمان او و قدم گذاشتن در مسير رضاى او باشد.
در حديثى نيز از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «خدمتش عرض کردند: گروهى به سراغ گناه مى روند و مى گويند: به لطف خدا اميد داريم. امام (عليه السلام) فرمود: «کَذَبُوا لَيْسُوا بِرَاجِينَ إِنَّ مَنْ رَجَا شَيْئآ طَلَبَهُ وَ مَنْ خَافَ شَيْئآ هَرَبَ مِنْهُ؛ آن ها دروغ مى گويند؛ رجا و اميد ندارند. کسى که به چيزى اميد دارد، به دنبال آن مى رود وکسى که از چيزى مى ترسد از آن مى گريزد».
و بعد در ادامه اين سخن درباره کسى که مبدأ اصلى خوف و رجاست مى فرمايد: «(همه بايد بدانند) هر اميدى جز اميد به خداوند متعال معيوب، و هر ترسى جز ترس از (مخالفت با) خدا نادرست است»؛ (وَ کُلُّ رَجَاءٍ ـ إِلاَّ رَجَاءَ آللهِ تَعَالَى ـ فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَ کُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلاَّ خَوْفَ آللهِ). دليل آن روشن است؛ زيرا هيچ مبدأ خيرى جز خدا وجود ندارد، و هر کسى جز او بتواند خيرى انجام دهد به کمک اوست (لا مُؤَثِّرَ فِي الْوُجُودِ إِلاَّ الله).
بنابراين بايد تنها دل به او ببنديم و به او اميدوار باشيم. کسى که مى تواند زيانى برساند و کيفر دهد و مجازات کند، فقط اوست و از ديگران، بى اراده او کارى ساخته نيست؛ همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (وَ مَا هُمْ بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ)؛ «در حالى که هيچ گاه نمى توانند بدون اجازه خداوند به کسى زيان برسانند». درست است که خداوند به بندگان، آزادى عمل داده، ولى اين آزادى هرگز از ذات پاک او سلب قدرت نمى کند.
بنابراين تنها بايد به ذات پاک او اميدوار و فقط از مخالفت با فرمان او بيمناک باشيم.
سپس اشاره به نکته مهمّى مى فرمايد و آن تضادّى است که در اعمال مردم در خصوص موضوع خوف و رجا وجود دارد. هرگاه در يک مسئله جزئى به بنده اى اميد داشته باشند هزار گونه خضوع و خشوع در مقابل او مى کنند و هرگاه از موضوع کوچکى بترسند خود را جمع و جور مى کنند؛ در حالى که در مورد اميد به خدا در امور مهمّه و ترس از او در مسائل بزرگ، هرگز واکنش مناسبى نشان نمى دهند؛ مى فرمايد: «(اين مدّعى دروغين) در مسائل مهمّ به خدا اميد دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان (براى همان مسائل کوچک) بيش از خداست»؛ (فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ يَرْجُو آللهَ فِي آلْکَبِيرِ، وَ يَرْجُو آلْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ، فَيُعْطِي آلْعَبْدَ مَا لا يُعْطِي آلرَّبَّ!).
در ادامه اين سخن به بيان علت اين موضوع پرداخته، مى فرمايد: «چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کمتر از بندگان است؟ آيا مى ترسى در اظهار اميد به خدا دروغگو باشى؟ يا او را شايسته اميد نمى دانى؟ (که هر دوى اين ها خيالى است باطل)»؛ (فَمَا بَالُ آللهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ؟ أَتَخَافُ أَنْ تَکُونَ فِي رَجَائِکَ لَهُ کَاذِبآ؟ أَوْ تَکُونَ لا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعآ؟).
به يقين، کسى که به خدا اعتقاد دارد و او را بر هرچيز قادر مى شمرد، به رحمانيّت، رحيميّت، جود و کرمش نيز ايمان دارد. امکان ندارد اميدش به خدا اميد کاذبى باشد و يا اين که او را شايسته اميد نداند. اگر درست در اين گونه افکار باطل بينديشيم، انحراف از اصل توحيد و خداشناسى را در آن به وضوح درمى يابيم.
در حقيقت، عصاره کلام مولا (عليه السلام) اين است که ما افرادى را مى بينيم که به اميد عطاى کوچکى، به در خانه کسى مى روند، همه گونه خضوع و احترام و مراسم ثنا و تکريم به جا مى آورند و خود را مطيع فرمانش مى شمرند، حال آن که وقتى براى بزرگ ترين حاجات خود به در خانه خدا مى روند آن اظهارات و احترامات و فرمان بردارى ها از آن ها مشاهده نمى شود و اين نيست، جز براثر ضعف وناتوانى در شناخت خدا و شناخت صفات جلال و جمال او.
سپس امام (عليه السلام) از رجا به خوف منتقل مى شود و همين مقايسه را در مورد خوف بيان مى دارد؛ مى فرمايد: «همچنين اگر او از يکى از بندگان خدا بترسد به سبب اين خوف، براى او اهمّيّتى قائل مى شود که براى خدا قائل نيست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مى شمرد و خوف از پروردگار خويش را (نسيه و) وعده اى دور از انتظار!»؛ (وَ کَذلِکَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْدآ مِنْ عَبِيدِهِ، أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لا يُعْطِي رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ آلْعِبَادِ نَقْدآ، وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمارآ وَ وَعْدآ).
به طور مسلّم اين برخورد دوگانه، ناشى از ضعف ايمان است؛ چرا که بندگان ضعيف، قدرتى ناچيز دارند که قابل مقايسه با قدرت خدا نيست. اگر تمام قدرت آن ها را به اندازه جرقّه اى فرض کنيم، قدرت عظيم پروردگار از يک دريا آتش سوزان، برتر است. چگونه ممکن است انسانى از جرقّه بترسد و از درياى آتش نهراسد؟! البتّه ممکن است منشأ اين تفاوت، اميد بيش از حد به کَرَم و لطف خدا باشد که آن نيز ناشى از غفلت است؛ زيرا او ارحم الرّاحمين است در موضع عفو و رحمت، و اشدّ المعاقبين است در موضع عذاب و نقمت.
از آن جا که اين برخورد دوگانه با خدا و خلق، ناشى از ضعف شناخت و کوته بينى است، امام (عليه السلام) در پايان اين بخش از سخنان دلنشينش، به برخورد دوگانه اين گونه افراد با دنيا و آخرت مى پردازد؛ مى فرمايد: «(آرى!) کسى که دنيا در چشم او بزرگ جلوه کند و جايگاه آن در قلبش مهمّ باشد، آن را بر خداوند متعال مقدّم مى دارد. از همه چيز مى بُرَد و به دنيا مى پيوندد و برده آن مى شود!»؛ (وَ کَذلِکَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ کَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ، آثَرَهَا عَلَى آللهِ تَعَالَى، فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا، وَ صَارَ عَبْدآ لَهَا).
آرى، اين هوى پرستان بى معرفت، متاع ناچيز و فانى دنيا را نقد و مواهب عظيم و جاويدان آخرت را نسيه مى پندارند و همين سبب مى شود که دنيا را بر آخرت ترجيح دهند و رضاى خلق را بر رضاى خالق مقدّم بشمرند.
درست، عکس پرهيزکاران باايمان که امام (عليه السلام) در خطبه متقين درباره آن ها فرموده است: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ؛ خدا در نظر آنان با عظمت جلوه کرده، در نتيجه، غير خدا هر چه هست در نظر آن ها کوچک است».
جمله «فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا، وَ صَارَ عَبْدآ لَهَا» اشاره به اين حقيقت است که اين دنياپرستان، سرانجام کارشان به جايى مى رسد که از عبوديّت پروردگار خارج مى شوند و به عبوديت دنيا و هواى نفس و شيطان درمى آيند. از توحيد و خداپرستى عملا کنار مى روند و به شرک و دنياپرستى روى مى آورند.
کار آن ها به جايى مى رسد که همچون عُمَر سعد بر اين عقيده پافشارى مى کنند که رها کردن ملک رى به دليل ترس از عذاب قيامت و متنعم شدن به نعمت هاى بهشتى، نقد را با نسيه معامله کردن است و هيچ عاقلى تن به اين معامله نمى دهد:
«اَلا إِنَّمَا الدُّنْيَا لِخَيْرٌ مُعَجَّلٌ *** فَمَا عَاقِلٌ باعَ الْوُجُودُ بِدَيْنٍ» نکته
دو بال براى پرواز به سوى خدا!
خوف و رجا يعنى بيم از کيفر و اميد به لطف و رحمت خدا، قوى ترين انگيزه حرکت به سوى تقوا و پاکيزگى هاست.
هيچ کس بدون اين دو نمى تواند در آسمان قرب حق پرواز کند و به اوج قاف قرب او راه يابد.
همان گونه که اميد به نتايج لذّت بخش پيروزى در امتحان و بيم از آثار سقوط و رفوزه شدن، تمام نيروهاى يک محصّل و دانشجو را براى پيمودن مسير علوم و دانش ها بسيج مى کند، در پيمودن راه معنويت نيز بهره گيرى از اين بيم و اميد ضرورى است. در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «أَعْلَى النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللهِ أَخْوَفُهُمْ مِنْهُ؛ برترين مردم ازنظر مقام در پيشگاه خدا خائف ترين آن هاست».
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لا يَکُونَ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنآ حَتَّى يَکُونَ خَائِفآ رَاجِيآ، وَ لايَکُونُ خَائِفآ رَاجِيآ حَتَّى يَکُونَ عَامِلا لِمَا يَخَافُ وَ يَرْجُو؛ مؤمن، مؤمن نخواهد بود مگر اين که داراى خوف و رجا باشد و خوف و رجا نخواهد داشت مگر اين که با آنچه از آن مى ترسد يا به آن اميد دارد هماهنگ عمل کند».
ولى بهره گيرى از اين دو در صورتى امکان دارد که خوف و رجا کاذب نباشد و نشانه کاذب نبودنش، عمل هماهنگ با آن است.
ولى متأسّفانه بسيارى از مردم، درباره امور دنيا خوف و رجاى صادقى دارند؛ در حالى که درباره آخرت گرفتار خوف و رجاى کاذب اند.
در همين زمان که اين سطور را مى نويسيم نوعى بيمارى شديد «ذات الرّيه» به نام «سارس» پيدا شده که به نوعى کشنده است (از يک صد نفر مبتلا به اين بيمارى حداقل شش نفر قربانى مى شوند. براى پرهيز از ابتلا به آن، چنان اقدامات احتياطى شروع شده که فراتر از آن امکان ندارد. در مناطق آلوده همه جا را سمپاشى مى کنند؛ همه با ماسک حرکت مى کنند؛ هر شخص مظنونى را معاينه مى کنند؛ مراکز تجمّع را تعطيل کرده اند؛ جشن شادى و مجلس عزا نمى گيرند؛ در فرودگاه ها همه مسافران به دقت کنترل مى شوند. اين همان خوف صادق است. آيا مؤمنان در مورد خوف از کيفرهاى الهى در قيامت که به مراتب از اين سنگين تر است چنين عکس العملى نشان مى دهند؟!!
امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه مذکور تعجب مى کند که چگونه بعضى از مردم در مقابل خوف اندکى از انسان ها عکس العمل سريع و قوى نشان مى دهند، ولى در برابر خوف خدا چنين نيستند!
درباره رجا هم همين گونه است؛ ولى اولياى الهى چنان بودند که از خوف خدا در محراب عبادت مانند بيد مى لرزيدند و گاه صيحه مى زدند و مدهوش مى شدند. در اين باره مى توان بسيار سخن گفت ولى براى به درازا کشيده نشدن بحث، آن را تمام مى کنيم و اين بحث را با حديث پربارى خاتمه مى دهيم:
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «کان ابى يقول: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلاَّ وَ فِي قَلْبِهِ نُورَانِ، نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا؛ پدرم مى فرمود: هر بنده مؤمنى در قلبش دو نور است: نور خوف و نور رجا، هر يک وزن شود اضافه تر از ديگرى نخواهد بود». .
پاورقی ها
تعبير به «والعظيم» به جاى «و الله العظيم» به دليل اين است که گاهى حذف موصوف و تکيه بر صفت، تأکيد بيشترى نشان مى دهد؛ يعنى آن قدر اين وصفِ عظمت براى ذات پاک او ثابت و مسلّم است که گويى نامى از نام هاى اوست.
کافى، ج 2، باب الخوف و الرجاء، ص 68، ح 5. «مدخول» از ريشه «دخل» بر وزن «اَجَل» به معناى فساد کردن گرفته شده؛ بنابراين مدخول يعنى چيزى که فاسد است يا غش در آن است. «محقق» به معناى معلوم و قطعى، در جمله بالا صفت براى خوف است ـ و بايد مجرور باشد ـ اشاره به اين که ترس واقعى تنها از خداست؛ چرا که اوست که بدکاران را کيفر مى دهد؛ بنابراين اگر از خدا بترسيم و نافرمانى او را نکنيم از هيچ چيز و هيچ کس نخواهيم ترسيد؛ ولى بسيارى از شارحان و مترجمان «محقق» را خبر «کل خوف» گرفته اند و در مرجع ضمير «فانه» و همچنين استثنا و مفهوم مجموع جمله گرفتار مشکلات زيادى شده اند؛ حال آن که اگر «محقق» را صفت خوف بگيرند، مفهوم اين جمله کاملا واضح است. قابل توجّه اين که جمله قبل که درباره رجا صحبت مى کند، قرينه خوبى بر معنايى است که بيان شد.به تعبير ديگر، امام (عليه السلام) مى فرمايد: هر اميدى جز اميد به خدا باطل و هر خوفى جز خوف از خدا نادرست است. بقره، آيه 102. «ضمار» به معناى وعده دور و دراز است. اين واژه به معناى مخفى و پنهان، و چيزى که اميد چندانى به آن نيست به کار مى رود. اين مضمون اشعار معروفى است که از عمر سعد هنگامى که ابن زياد پيشنهاد جنگ با امام حسين (عليه السلام) رابه او کرد و وعده فرماندارى رى را به او داد و او نخست در انتخاب ميان اين دو، حيران گشت و سرانجام تصميم به جنگ گرفت، نقل شده است. اين اشعار را مرحوم سيّد بن طاووس در لهوف، ص 193 به طور کامل آورده و مورخ معروف، ابن اعثم کوفى نيز در الفتوح، ج 5، ص 96 بخشى از آن را نقل کرده است. بحارالانوار، ج 74، ص 180. کافى، ج 2، باب الخوف و الرجاء، ص 71، ح 11. کافى، ج 2، باب الخوف و الرجاء، ص 67، ح 1.