تفسیر بخش چهارم
وَ إِِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَى کَلِيمِ آللهِ (عليه السلام) حَيْثُ يَقُولُ: (رَبِّ إِنِّى لِمَا أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ). وَ آللهِ، مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزآ يَأْکُلُهُ، لِأَنَّهُ کَانَ يَأْکُلُ بَقْلَةَ اَلْأَرْضِ، وَ لَقَدْ کَانَتْ خُضْرَةُ آلْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ، لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ.
وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُودَ (عليه السلام) صَاحِبِ آلْمَزَامِيرِ، وَ قَارِىءِ أَهْلِ آلْجَنَّةِ، فَلَقَدْ کَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ آلْخُوصِ بِيَدِهِ، وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ: أَيُّکُمْ يَکْفِينِي بَيْعَهَا! وَ يَأْکُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا.
وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ (عليه السلام)، فَلَقَدْ کَانَ يَتَوَسَّدُ آلْحَجَرَ، وَ يَلْبَسُ آلْخَشِنَ، وَ يَأْکُلُ آلْجَشِبَ، وَ کَانَ إِدَامُهُ آلْجُوعَ، وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ آلْقَمَرَ، وَ ظِلالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقُ اَلْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا، وَفَاکِهَتُهُ وَرَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَ لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، وَ لا مَالٌ يَلْفِتُهُ، وَ لا طَمَعٌ يُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ!
ترجمه
و اگر بخواهى، زندگى عيسى بن مريم (عليهما السلام) را برايت بازگو مى کنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مى داد؛ لباس خشن مى پوشيد؛ غذاى ناگوار مى خورد؛ نان و خورشش گرسنگى، چراغ شب هايش ماه، سرپناه او در زمستان، مشرق و مغرب زمين بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) ميوه و گل او گياهانى بود که از زمين براى چهارپايان مى رويد؛ نه همسرى داشت که او را بفريبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگين سازد؛ نه مالى داشت که او را به خود مشغول سازد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهايش بود و خادمش دست هايش!
شرح و تفسیر
در ادامه بحث کوتاهى که در بخش گذشته، از زندگى زاهدانه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در مقام الگو و اسوه مؤمنان بيان شد، امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به زندگى زاهدانه سه تن ديگر از پيامبران الهى که سرمشق صالحان اند، اشاره مى کند تا روشن شود که اين يک برنامه همگانى در زندگى رسولان الهى بوده است. همه آن ها از اين نظر براى امّت هاى خود الگو و اسوه بوده اند. مى فرمايد: «اگر بخواهى، دومين نفر يعنى موساى کليم (عليه السلام) را به تو معرفى مى کنم، آنگاه که عرضه داشت: پروردگارا! به آنچه به من از نيکى عطا کنى نيازمندم»؛ (وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَى کَلِيمِ آللهِ (عليه السلام) حَيْثُ يَقُولُ: (رَبِّ إِنِّى لِمَا أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ)). سپس امام (عليه السلام) به تفسير جمله ياد شده که آيه اى است از سوره قصص، و از زبان حضرت موسى (عليه السلام) به هنگام ورود به دروازه مدين نقل شده، مى پردازد و مى فرمايد: «به خدا سوگند! موسى (عليه السلام) غير از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست؛ زيرا وى (از زمانى که از مصر فرار کرد و به سوى مدين آمد) از گياهان زمين تغذيه مى کرد تا آن جا که براثر لاغرى شديد و تحليل رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گياه از پشت پرده شکمش آشکار بود»؛ (وَ آللهِ، مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزآ يَأْکُلُهُ، لِأَنَّهُ کَانَ يَأْکُلُ بَقْلَةَ اَلْأَرْضِ، وَ لَقَدْ کَانَتْ خُضْرَةُ آلْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ، لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ).
هنگامى که موسى (عليه السلام) براى حمايت و دفاع از يکى از افراد قوم بنى اسرائيل در برابر فرعونيان، يکى از آن ها را کشت و همه جا در تعقيب او بودند از مصر فرار کرد و به سوى شام و شهر مدين آمد؛ در حالى که هيچ گونه وسيله سفر با خود نداشت و چون دست گدايى در برابر کسى دراز نمى کرد به ناچار از گياهان بيابان مى خورد. در اين مدّت، موسى (عليه السلام) سخت نحيف و لاغر شد؛ زيرا فاصله، نسبتآ طولانى بود و او با پاى پياده از کشورى به کشور ديگر مى آمد. کار او به جايى رسيد که رنگ سبز گياهان از پشت پرده شکمش کم کم نمايان شد.
او در اين حال از خداوند، تنها غذايى ساده که گرسنگى اش را برطرف کند تمنّا کرد؛ در حالى که مى توانست از او زندگانى پرزرق و برق و سفره هاى رنگين بخواهد.
درست است که موسى (عليه السلام) در اين شرايطِ فوق العادّه، به حکم اجبار و به طور طبيعى بسيار در مضيقه بود، ولى مهمّ اين است که تنها به مقدار رفع ضرورت از خداى خود تقاضا کرد و اين دليل روشنى بر زندگى زاهدانه اوست.
سپس در ادامه اين بحث به سراغ زندگى زاهدانه داود (عليه السلام) مى رود و چنين مى فرمايد: «و چنانچه بخواهى، سومين نفر، داود (عليه السلام)، صاحب «مزامير» و قارى بهشتيان را به تو معرفى مى کنم؛ او با دست خويش از برگ درخت خرما زنبيل مى بافت و به دوستانش مى گفت: کدام يک از شما حاضر است اين ها را براى من بفروشد؟ و از بهاى آن قرص نان جويى تهيه و تناول مى کرد»؛ (وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُودَ (عليه السلام) صَاحِبِ آلْمَزَامِيرِ، وَ قَارِىءِ أَهْلِ آلْجَنَّةِ، فَلَقَدْ کَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ آلْخُوصِ بِيَدِهِ، وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ: أَيُّکُمْ يَکْفِينِي بَيْعَهَا! وَ يَأْکُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا).
مى دانيم که حضرت داود (عليه السلام) در عين نبوّت، از پادشاهان بزرگ بنى اسرائيل بود و به مقتضاى آيه شريفه: (وَ شَدَدْنَا مُلْکَهُ وَ آتَيْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ)؛ «و حکومت او را استحکام بخشيديم؛ (هم) دانش به او داديم و (هم) داورى عادلانه»، حکومتى قوى و گسترده داشت. آيا آنچه گفته شد، مربوط به دوران
حکومت او بود يا بعد از آن؟ هر چه باشد دليل بر زهد فوق العاده آن حضرت است؛ به ويژه اين که در روايات نقل شده است: او در دوران حکومت و سلطنت خود، از بيت المال استفاده نمى کرد؛ بلکه زره مى بافت و با پول آن زندگى خود را مى گذراند.
عبارت «صاحب المزامير و قارىء أهل الجنة» اشاره به مقامات برجسته معنوى او در دنيا و آخرت است. خداوند متعال، چنان دانش و معنويّتى به او ارزانى کرده بود که مزامير را انشا مى کرد (مزامير، چنان که در نکته ها ذکر خواهد شد، مجموعه اى از دعاها، مناجات و پند و اندرز حکيمانه بود که داود (عليه السلام) آن را با صداى بسيار زيبا مى خواند و با اين کار هنرى، مردم و حتّى طبق روايتى پرندگان و حيوانات را به سوى خود جذب مى کرد!).
و قارى اهل بهشت بودن اشاره به مقام اخروى اوست که در آن جا نيز اولياى الهى را با صداى زيبايش و مناجات پرمحتوايش به لذّت قرب پروردگار و عشق و شوق به ذات پاک او مى رساند.
جمله «أَيُّکُمْ يَکْفِينِي بَيْعَهَا؛ کدام يک از شما اين را براى من مى فروشيد؟» شايد اشاره به اين باشد که او مى خواست کسى وسيله فروش آن زنبيل ها شود و حق الزّحمه و بهره اى ببرد و اگر اين مربوط به دوران قضاوت او باشد، اشاره به اين است که قاضى مستقيمآ در اين گونه کارها با مردم روبه رو نمى شود تا مبادا او را بشناسند و پول بيشترى به او بدهند و انتظار حکم خلاف داشته باشند.
سپس در ادامه سخن به سراغ زندگى بسيار زاهدانه عيسى بن مريم (عليهما السلام) مى رود و در سيزده جمله کوتاه، تمام بخش هاى اين زندگى زاهدانه را خلاصه مى کند؛ همان زندگانى عجيبى که تصورش براى ما مشکل است؛ تا چه رسد به عمل کردن به آن. مى فرمايد: «و اگر بخواهى، زندگى عيسى بن مريم (عليهما السلام) را برايت بازگو مى کنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مى داد؛ لباس خشن مى پوشيد؛ غذاى ناگوار (مانند نان خشک) مى خورد؛ نان و خورشش گرسنگى، چراغ شب هايش ماه، سرپناه او در زمستان، مشرق و مغرب زمين بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) ميوه و گل او گياهانى بود که از زمين براى چهارپايان مى رويد؛ نه همسرى داشت که او را بفريبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگين سازد؛ نه مالى داشت که او را به خود مشغول سازد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهايش بود و خادمش دست هايش!»؛ (وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ (عليه السلام)، فَلَقَدْ کَانَ يَتَوَسَّدُ آلْحَجَرَ، وَ يَلْبَسُ آلْخَشِنَ، وَ يَأْکُلُ آلْجَشِبَ، وَ کَانَ إِدَامُهُ آلْجُوعَ، وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ آلْقَمَرَ، وَ ظِلالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقُ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا، وَ فَاکِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَ لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، وَ لا مَالٌ يَلْفِتُهُ، وَ لا طَمَعٌ يُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ!).
منظور از جمله «کَانَ إِدَامُهُ آلْجُوعَ» اين است که غالبآ تنها به نان قناعت مى کرد و نان و خورشى نداشت. و جمله «ظِلالُهُ فِي الشِّتَاءِ...» اشاره به اين است که براى دفع سرماى زمستان از تابش آفتاب استفاده مى کرد که صبح ها به طرف غرب مى تابد و عصرها به طرف شرق.
حضرت مسيح (عليه السلام) در زمانى ظهور کرد که دنياپرستان بنى اسرائيل زندگى پرزرق و برق، سفره هاى رنگين، کاخ هاى پرتجمّل، همسران زيبا، لباس هاى زينتى و مرکب هاى گران بها داشتند.
حضرت مسيح (عليه السلام) براى اين که هشدارى به همه آن ها بدهد و از آن زندگى که مايه هزار شور و شرّ و گرفتارى در زنجيرهاى اسارت بود به يک زندگى ساده و عاقلانه و کم هزينه متوجّه سازد، اين راه سخت را براى خود برگزيد و از آن جا که اصول مشکلات زندگى انسان و انواع ذلّت هايى که به آن تن مى دهد، خلاصه مى شود در خانه هاى پرزرق و برق، همسران زيبا و پرفتنه، فرزندان پرهزينه، اموالى که نگهداشتن و حساب و کتاب آن ها مايه رنج و مصيبت فراوان است، مرکب ها و خادمان پرخرجى که هر يک بخشى از افکار انسان را به خود مشغول مى سازند و از هرچه غير آن است بازمى دارند؛ حضرت مسيح (عليه السلام) به همه آن ها پشت پا زد و از رنگ همه اين تعلّقات آزاد شد تا خفتگان را بيدار کند و همگان را غلام همّت خويش سازد:
غلام همّت آنم که زير چرخ کبود *** ز هرچه رنگ تعلّق پذيرد آزاد است! نکته ها
1. مزامير داود (عليه السلام)
«مزامير» جمع «مزمور» به معناى سرودهايى است که با آهنگ مخصوص خوانده مى شود و مزامير داود (عليه السلام) اشعار روحانى، مناجات ها و پند و اندرزهايى بود که حضرت داود (عليه السلام) با صداى زيبايش مى خواند تا بر دل ها بهتر نشيند.
مزامير داود (عليه السلام) که اکنون جزء کتب عهد عتيق است از پنج کتاب تشکيل شده و در آخر هر کتاب، لفظ «آمين» تکرار شده است و اغلب پژوهشگران بر آن اند که اين لفظ را جمع کنندگان کتاب در آخر هر کتاب افزوده اند (بايد توجّه داشت که مزامير فعلى موجود در کتاب مقدّس، کلمه آمين ندارد).
به هر حال، کتاب اوّل 41 مزمور است؛ کتاب دوم 31؛ کتاب سوم و چهارم هر يک 17 مزمور و کتاب پنجم 44 مزمور دارد.
محتوا و مفاهيم مزامير در يک جمع بندى، در عناوين زير خلاصه مى شود:
1. مزامير حمد و تسبيح که شامل تعدادى مزمور است.
2. مزامير شکر که در برابر الطاف الهى به انسان ها، گفته شده است.
3. مزامير مربوط به توبه.
4. مزامير سياحت (درباره سرگذشت کسانى که مشمول عنايت يا غضب خداوند شدند).
5. مزامير تاريخى که درمورد الطاف و رحمت خداوند به قوم بنى اسرائيل است.
6. مزامير نبوّتى که بر اساس وعده خدا به داود (عليه السلام) و فرزندان اوست.
7. مزامير تعليمى که شخص داود (عليه السلام) را به اين امور سفارش مى کند:
الف) خصايص عادلان و ويژگى هاى شريران؛
ب) مقدّس و پاک بودن شريعت الهى؛
ج) بى ارزش بودن زندگى دنيا؛
د) تکاليفى که بر حاکمان واجب است؛
8. مزامير دعا براى گنهکاران (بايد توجّه داشت که اکثر اين مزامير منسوب به داود (عليه السلام) است؛ نه همه آن ها).
2. نغمه داودى
از بعضى آيات و روايات استفاده مى شود که حضرت داود (عليه السلام) نغمه بسيار زيبايى داشت؛ آن گونه که نه تنها انسان ها مجذوب صوت زيباى او مى شدند، بلکه هنگامى که در محراب عبادت مشغول مناجات مى شد، پرندگان نيز مى آمدند و در کنار يا بر بدن او مى نشستند.
و از آن جا که بهشت، کانون بهترين هاست در خطبه مزبور نقل شده که داود (عليه السلام) قارى اهل بهشت است.
«ابن ابى الحديد» نيز به روايتى اشاره مى کند که همين معنا را در بر دارد؛ مى گويد: «وَرَدَ فِي الْخَبَرِ: داوُدُ قارِىءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛ داود (عليه السلام) قارى بهشتيان است».
3. زهد انبيا
درباره اين که چرا اين پيامبران بزرگ اين گونه زندگى را بر خود تنگ مى گرفتند، به طورى که براى هيچ يک از ما قابل تحمّل نيست، سخنى داريم که در پايان خطبه پس از شرح زهد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) بيان خواهد شد.
پاورقی ها
«صفاق» به معناى پوسته زيرين شکم است، که زير پوسته رويين قرار گرفته است. «هزال» به معناى لاغرى است. «تشذب» به معناى متفرّق شدن است و در اين جا به معناى تکيده شدن گوشت بدن است. «سفائف» جمع سفيفه به معناى چيزى است که از برگ درخت خرما بافته شده است. «خوص»، برگ درخت خرماست. ص، آيه 20. «يتوسّد» از ريشه «توسد» يعنى چيزى را به صورت بالش زير سر نهادن. اين واژه، گاهى جمع «مزمار» به معناى نى نيز نقل شده است. اقتباس از: قاموس کتاب مقدّس، نوشته مستر هاکس. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 9، ص 231.