تفسیر بخش پنجم
فَتَأأَسَّ بِنَبِيِّکَ اَلْأَطْيَبِ اَلْأَطْهَرِ (صلي الله عليه و آله) فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى، وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى. وَ أَحَبُّ آلْعِبَادِ إِلَى آللهِ آلْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ، وَ آلْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ. قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْمآ، وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفآ. أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا کَشْحآ، وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْنآ، عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا، وَ عَلِمَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئآ فَأَبْغَضَهُ، وَ حَقَّرَ شَيْئآ فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيْئآ فَصَغَّرَهُ. وَ لَوْ لَمْ يَکُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ آللهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ آللهُ وَ رَسُولُهُ، لَکَفَى بِهِ شِقَاقآ لِلّهِ، وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ آللهِ.
ترجمه
(تو اى مسلمان!) به پيامبر پاک و پاکيزه ات (صلي الله عليه و آله) تأسّى جوى؛ زيرا در او سرمشقى است براى آن کس که مى خواهد تأسّى جويد و رابطه اى است عالى براى کسى که بخواهد به او مربوط شود، محبوب ترين بندگان نزد خدا کسى است که به پيامبرش تأسّى جويد و درپى او گام بردارد. او به اندازه نياز از دنيا بهره گرفت و هرگز تمايلى به آن نشان نداد. اندامش از همه مردم لاغرتر و شکمش از همه گرسنه تر بود. دنيا (ازسوى خدا) به وى عرضه شد، ولى آن را نپذيرفت. او مى دانست چه چيزى مبغوض خداست پس آن را مبغوض مى شمرد، و چه چيز نزد خدا حقير است پس آن را حقير مى دانست و چه چيز نزد او کوچک است پس آن را کوچک مى ديد. و اگر در ما چيزى جز محبّت به آنچه مورد خشم خدا و رسولش مى باشد، و نيز بزرگ شمردن آنچه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده اند وجود نداشته باشد، همين امر براى مخالفت ما با خدا و سرپيچى از فرمانش کافى است!
شرح و تفسیر
سيره پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در برابر دنياپرستان
مى دانيم که خداوند پيامبران خود را از جنس بشر قرار داد تا بتوانند الگو وسرمشق در همه زمينه ها باشند؛ چرا که اگر از جنس فرشته و مانند آن بودند هرگز چنين مطلبى ممکن نبود و مهم ترين برنامه انبيا که تعليمات عملى آن هاست به تعطيلى مى گراييد.
گوينده، هرقدر توانا و نويسنده هر قدر فصيح و بليغ باشد، تأثير پند و اندرزهايش هرگز به اندازه سرمشق هاى عملى نيست و آنچه مردم از اعمال پيشوايان الهى بهره مى گيرند قابل مقايسه با چيزى که از سخنانشان استفاده مى کنند نيست؛ به همين دليل، امام (عليه السلام) براى مبارزه با دنياپرستىِ دلباختگان به دنيا، نه در آن زمان، بلکه در هر دورانى، به سراغ برنامه عملى آن ها مى رود و بعد از ذکر چند نمونه از انبياى پيشين به سراغ زندگى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که از همه آموزنده تر است، مى رود و پيش از ذکر جنبه هاى عملى به ديدگاه هاى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره دنيا اشاره مى فرمايد.
ابتدا مى فرمايد: «(تو اى مسلمان!) به پيامبر پاک و پاکيزه ات (صلي الله عليه و آله) تأسّى جوى؛ زيرا در او سرمشقى است براى آن کس که مى خواهد تأسّى جويد و رابطه اى است عالى براى کسى که بخواهد به او مربوط شود، محبوب ترين بندگان نزد خدا کسى است که به پيامبرش تأسّى جويد و درپى او گام بردارد»؛ (فَتَأَسَّ بِنَبِيِّکَ اَلْأَطْيَبِ اَلْأَطْهَرِ(صلي الله عليه و آله) فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى، وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى. وَ أَحَبُّ آلْعِبَادِ إِلَى آللهِ آلْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ، وَ آلْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ). سپس اشاره به ديدگاه آن پيشواى بزرگ درباره دنيا کرده، مى افزايد: «او به اندازه نياز از دنيا بهره گرفت و هرگز تمايلى به آن نشان نداد. اندامش از همه مردم لاغرتر و شکمش از همه گرسنه تر بود. دنيا (از سوى خدا) به وى عرضه شد، ولى آن را نپذيرفت. او مى دانست چه چيزى مبغوض خداست پس آن را مبغوض مى شمرد، و چه چيز نزد خدا حقير است پس آن را حقير مى دانست وچه چيز نزد او کوچک است پس آن را کوچک مى ديد»؛ (قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْمآ، وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفآ. أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا کَشْحآ، وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْنآ، عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا، وَ عَلِمَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئآ فَأَبْغَضَهُ، وَ حَقَّرَ شَيْئآ فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيْئآ فَصَغَّرَهُ).
اشاره به اين که او با تمام وجودش تسليم خواست خدا بود؛ هر چه را خدا دوست مى داشت او دوست مى داشت و هر چه را خدا دشمن مى داشت او هم دشمن مى داشت. تمام اين جمله ها اشاره به زرق و برق دنياى فريبنده است؛ دنيا، هم مبغوض و حقير است، هم صغير و کوچک. نکته اصلى اين جاست که سرچشمه مظالم و ستم ها، جنگ ها و خون ريزى ها همه و همه حبّ دنياست. آن کس که با ديده نفرت و حقارت به زر و زيورهايش بنگرد، هرگز شيفته و مفتون آن نخواهد شد و کمتر به گناه آلوده خواهد شد. و در ادامه اين سخن در يک نتيجه گيرى روشن چنين مى فرمايد: «(بنابراين) اگر در ما چيزى جز محبّت به آنچه مورد خشم خدا و رسولش مى باشد، و نيز بزرگ شمردن آنچه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده اند وجود نداشته باشد، همين امر براى مخالفت ما با خدا و سرپيچى از فرمانش کافى است!»؛ (وَ لَوْ لَمْ يَکُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ آللهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ آللهُ وَ رَسُولُهُ، لَکَفَى بِهِ شِقَاقآ لِلّهِ، وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ آللهِ).
آرى، سعادت هر دو جهان ما و صداقت ما در ادّعاى ايمان به خدا و پيامبر در اين است که آنچه را آن ها بزرگ شمرده اند بزرگ بشمريم و آنچه را کوچک شمرده اند کوچک بدانيم. پيامبر (صلي الله عليه و آله) با زرق و برق دنيا و مظاهر فريبنده اش مخالف بود؛ چگونه ممکن است ادّعاى ايمان به او کنيم و اين مواهب فريبنده را بزرگ بشمريم و همه ارزش ها را در پاى آن قربانى کنيم؟!
در اين جا ممکن است سؤالى مطرح شود که اگر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تا اين حد از غذا پرهيز مى کرد که از همه مردم شکمش خالى تر بود، چگونه مى توانست در ميدان هاى نبرد و در برابر دشمن آن گونه استقامت کند که على (عليه السلام) مى فرمايد: «کُنَّا إِذَا آحْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) فَلَمْ يَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبُ اِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ؛ هنگامى که آتش جنگ شعله مى کشيد ما به رسول خدا9 پناه مى برديم؛ چرا که در آن لحظه، کسى از پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشمن نزديک تر نبود».
همين پرسش درباره حضرت على (عليه السلام) نيز مطرح است که با آن قدرت نمايى در جنگ هاى بدر، احد، خيبر، حنين و احزاب در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) و در جمل، صفّين و نهروان در زمان خودش چگونه غذايش نان جو خشکيده بود؟!
پاسخ اين سؤال را خود آن حضرت در نامه معروف «عثمان بن حنيف» بيان فرموده است: «أَلا إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِيَّةَ أَصْلَبُ عُودآ وَ الرَّوَاتِعُ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُودآ وَ النَّابِتَاتِ الْغِذْيَةَ أَقْوَى وَ قُودآ وَ أَبْطَأُ خُمُودآ؛ آگاه باشيد! درختان بيابانى، (که از آب و غذاى کمترى استفاده مى کنند) چوبشان محکم تر است و درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند پوستشان نازک تر (و کم دوام تر) است همچنين درختانى که در بيابان مى رويند و تنها با آب بارانى سيراب مى شوند، آتششان شعله ورتر و پردوام تر است».
بنابراين، پرخورى، دليل بر قوّت و قدرت نيست. همان اَعراب بيابانى که از غذاى مختصرى بهره مى گرفتند، در ميدان هاى نبرد ايران و روم در مقابل افسران و سربازانى که از غذاهاى رنگين استفاده مى کردند چنان مقاومت نمودند که همگان را به حيرت افکندند.
نکته ديگر اين که آنچه سرنوشت جنگجويان را در ميدان نبرد تعيين مى کند، روحيه بالاى آن هاست، نه غذاهاى رنگين؛ و اين بزرگواران (پيامبر (صلي الله عليه و آله) و على (عليه السلام)) در بالاترين حدّ روحيه بودند؛ لذا کسى در شجاعت به پاى آن ها نمى رسد.
اين نکته نيز قابل توجّه است که آنچه درباره تغذيه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و على (عليه السلام) در تواريخ نقل شده مفهومش اين نيست که هميشه و در تمام عمر اين گونه غذا مى خوردند؛ بلکه منظور اين است که آن ها هرگز به غذاى خاصّى مقيّد نبودند. .
مى دانيم که خداوند پيامبران خود را از جنس بشر قرار داد تا بتوانند الگو وسرمشق در همه زمينه ها باشند؛ چرا که اگر از جنس فرشته و مانند آن بودند هرگز چنين مطلبى ممکن نبود و مهم ترين برنامه انبيا که تعليمات عملى آن هاست به تعطيلى مى گراييد.
گوينده، هرقدر توانا و نويسنده هر قدر فصيح و بليغ باشد، تأثير پند و اندرزهايش هرگز به اندازه سرمشق هاى عملى نيست و آنچه مردم از اعمال پيشوايان الهى بهره مى گيرند قابل مقايسه با چيزى که از سخنانشان استفاده مى کنند نيست؛ به همين دليل، امام (عليه السلام) براى مبارزه با دنياپرستىِ دلباختگان به دنيا، نه در آن زمان، بلکه در هر دورانى، به سراغ برنامه عملى آن ها مى رود و بعد از ذکر چند نمونه از انبياى پيشين به سراغ زندگى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که از همه آموزنده تر است، مى رود و پيش از ذکر جنبه هاى عملى به ديدگاه هاى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره دنيا اشاره مى فرمايد.
ابتدا مى فرمايد: «(تو اى مسلمان!) به پيامبر پاک و پاکيزه ات (صلي الله عليه و آله) تأسّى جوى؛ زيرا در او سرمشقى است براى آن کس که مى خواهد تأسّى جويد و رابطه اى است عالى براى کسى که بخواهد به او مربوط شود، محبوب ترين بندگان نزد خدا کسى است که به پيامبرش تأسّى جويد و درپى او گام بردارد»؛ (فَتَأَسَّ بِنَبِيِّکَ اَلْأَطْيَبِ اَلْأَطْهَرِ(صلي الله عليه و آله) فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى، وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى. وَ أَحَبُّ آلْعِبَادِ إِلَى آللهِ آلْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ، وَ آلْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ). سپس اشاره به ديدگاه آن پيشواى بزرگ درباره دنيا کرده، مى افزايد: «او به اندازه نياز از دنيا بهره گرفت و هرگز تمايلى به آن نشان نداد. اندامش از همه مردم لاغرتر و شکمش از همه گرسنه تر بود. دنيا (از سوى خدا) به وى عرضه شد، ولى آن را نپذيرفت. او مى دانست چه چيزى مبغوض خداست پس آن را مبغوض مى شمرد، و چه چيز نزد خدا حقير است پس آن را حقير مى دانست وچه چيز نزد او کوچک است پس آن را کوچک مى ديد»؛ (قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْمآ، وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفآ. أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا کَشْحآ، وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْنآ، عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا، وَ عَلِمَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئآ فَأَبْغَضَهُ، وَ حَقَّرَ شَيْئآ فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيْئآ فَصَغَّرَهُ).
اشاره به اين که او با تمام وجودش تسليم خواست خدا بود؛ هر چه را خدا دوست مى داشت او دوست مى داشت و هر چه را خدا دشمن مى داشت او هم دشمن مى داشت. تمام اين جمله ها اشاره به زرق و برق دنياى فريبنده است؛ دنيا، هم مبغوض و حقير است، هم صغير و کوچک. نکته اصلى اين جاست که سرچشمه مظالم و ستم ها، جنگ ها و خون ريزى ها همه و همه حبّ دنياست. آن کس که با ديده نفرت و حقارت به زر و زيورهايش بنگرد، هرگز شيفته و مفتون آن نخواهد شد و کمتر به گناه آلوده خواهد شد. و در ادامه اين سخن در يک نتيجه گيرى روشن چنين مى فرمايد: «(بنابراين) اگر در ما چيزى جز محبّت به آنچه مورد خشم خدا و رسولش مى باشد، و نيز بزرگ شمردن آنچه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده اند وجود نداشته باشد، همين امر براى مخالفت ما با خدا و سرپيچى از فرمانش کافى است!»؛ (وَ لَوْ لَمْ يَکُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ آللهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ آللهُ وَ رَسُولُهُ، لَکَفَى بِهِ شِقَاقآ لِلّهِ، وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ آللهِ).
آرى، سعادت هر دو جهان ما و صداقت ما در ادّعاى ايمان به خدا و پيامبر در اين است که آنچه را آن ها بزرگ شمرده اند بزرگ بشمريم و آنچه را کوچک شمرده اند کوچک بدانيم. پيامبر (صلي الله عليه و آله) با زرق و برق دنيا و مظاهر فريبنده اش مخالف بود؛ چگونه ممکن است ادّعاى ايمان به او کنيم و اين مواهب فريبنده را بزرگ بشمريم و همه ارزش ها را در پاى آن قربانى کنيم؟!
در اين جا ممکن است سؤالى مطرح شود که اگر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تا اين حد از غذا پرهيز مى کرد که از همه مردم شکمش خالى تر بود، چگونه مى توانست در ميدان هاى نبرد و در برابر دشمن آن گونه استقامت کند که على (عليه السلام) مى فرمايد: «کُنَّا إِذَا آحْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) فَلَمْ يَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبُ اِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ؛ هنگامى که آتش جنگ شعله مى کشيد ما به رسول خدا9 پناه مى برديم؛ چرا که در آن لحظه، کسى از پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشمن نزديک تر نبود».
همين پرسش درباره حضرت على (عليه السلام) نيز مطرح است که با آن قدرت نمايى در جنگ هاى بدر، احد، خيبر، حنين و احزاب در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) و در جمل، صفّين و نهروان در زمان خودش چگونه غذايش نان جو خشکيده بود؟!
پاسخ اين سؤال را خود آن حضرت در نامه معروف «عثمان بن حنيف» بيان فرموده است: «أَلا إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِيَّةَ أَصْلَبُ عُودآ وَ الرَّوَاتِعُ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُودآ وَ النَّابِتَاتِ الْغِذْيَةَ أَقْوَى وَ قُودآ وَ أَبْطَأُ خُمُودآ؛ آگاه باشيد! درختان بيابانى، (که از آب و غذاى کمترى استفاده مى کنند) چوبشان محکم تر است و درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند پوستشان نازک تر (و کم دوام تر) است همچنين درختانى که در بيابان مى رويند و تنها با آب بارانى سيراب مى شوند، آتششان شعله ورتر و پردوام تر است».
بنابراين، پرخورى، دليل بر قوّت و قدرت نيست. همان اَعراب بيابانى که از غذاى مختصرى بهره مى گرفتند، در ميدان هاى نبرد ايران و روم در مقابل افسران و سربازانى که از غذاهاى رنگين استفاده مى کردند چنان مقاومت نمودند که همگان را به حيرت افکندند.
نکته ديگر اين که آنچه سرنوشت جنگجويان را در ميدان نبرد تعيين مى کند، روحيه بالاى آن هاست، نه غذاهاى رنگين؛ و اين بزرگواران (پيامبر (صلي الله عليه و آله) و على (عليه السلام)) در بالاترين حدّ روحيه بودند؛ لذا کسى در شجاعت به پاى آن ها نمى رسد.
اين نکته نيز قابل توجّه است که آنچه درباره تغذيه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و على (عليه السلام) در تواريخ نقل شده مفهومش اين نيست که هميشه و در تمام عمر اين گونه غذا مى خوردند؛ بلکه منظور اين است که آن ها هرگز به غذاى خاصّى مقيّد نبودند. .
پاورقی ها
«مقتص» از ريشه «قص» بر وزن «نص» به معناى قطع کردن و بريدن چيزى است و از آن جا که به هنگام چيدن مو و ناخن يکى را بعد از ديگرى مى چيند يا مى برد اين واژه، به معناى دنبال کردن اثر چيزى نيز نقل شده است.
«قصّه» نيز به معناى دنباله گيرى سرگذشت و داستانى است. «قصاص» نيز از همين معنا گرفته شده است.
«قضم» در اصل به معناى جويدن چيزهاى خشک است در مقابل «خضم» که جويدن اشياى تر و بلعيدن آن هاست. و در اين جا «قضم» به معناى بهره گيرى کم از دنياست. «اهضم» از ريشه «هضم» بر وزن «قدم» به معناى لاغر شدن پهلو و فرورفتگى آن است و هضم غذا را از اين نظر هضم مى گويند که برآمدگى شکم و پهلو بعد از هضم فرو مى نشيند. «کشح» به معناى پهلوست. «أخمص» از ريشه «خمص» بر وزن «شمس» به معناى فرورفتگى شکم براثر گرسنگى است. فرق بين «صغير شمردن» و «حقير شمردن» در اين است که حقير، معمولا در مورد کيفيّت گفته مى شود؛ مثلا انسانى که از علم و دانش و صفات برجسته محروم است حقير شمرده مى شود و صغير به چيزى مى گويند که مقدار آن از نظر کمّيّت، کم باشد؛ همانند انسان کم سن و سال و مانند آن؛ اشاره به اين که دنيا،هم کم ارزش است و هم اندک. نهج البلاغه، حکمت 9. نهج البلاغه، ضمن نامه 45.
«قصّه» نيز به معناى دنباله گيرى سرگذشت و داستانى است. «قصاص» نيز از همين معنا گرفته شده است.
«قضم» در اصل به معناى جويدن چيزهاى خشک است در مقابل «خضم» که جويدن اشياى تر و بلعيدن آن هاست. و در اين جا «قضم» به معناى بهره گيرى کم از دنياست. «اهضم» از ريشه «هضم» بر وزن «قدم» به معناى لاغر شدن پهلو و فرورفتگى آن است و هضم غذا را از اين نظر هضم مى گويند که برآمدگى شکم و پهلو بعد از هضم فرو مى نشيند. «کشح» به معناى پهلوست. «أخمص» از ريشه «خمص» بر وزن «شمس» به معناى فرورفتگى شکم براثر گرسنگى است. فرق بين «صغير شمردن» و «حقير شمردن» در اين است که حقير، معمولا در مورد کيفيّت گفته مى شود؛ مثلا انسانى که از علم و دانش و صفات برجسته محروم است حقير شمرده مى شود و صغير به چيزى مى گويند که مقدار آن از نظر کمّيّت، کم باشد؛ همانند انسان کم سن و سال و مانند آن؛ اشاره به اين که دنيا،هم کم ارزش است و هم اندک. نهج البلاغه، حکمت 9. نهج البلاغه، ضمن نامه 45.