تفسیر بخش دوم

وَمِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقآ الطَّاوُوسُ الَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْکَمِ تَعْدِيلٍ، وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ، بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ، وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ.
إِذَا دَرَجَ إِلَى الْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ، وَ سَمَا بِهِ مُطِلاًّ عَلَى رَأْسِهِ کَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ.
يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ، وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ. يُفْضِي کَإِفْضَاءِ الدِّيَکَةِ، وَ يَؤُرُّ بِمَلاقِحِهِ أَرَّ آلْفُحُولِ آلْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ. أُحِيلُکَ مِنْ ذلِکَ عَلَى مُعَايَنَةٍ، لا کَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ. وَ لَوْ کَانَ کَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ، فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَي جُفُونِهِ، وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذلِکَ، ثُمَّ تَبِيضُ لا مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى الدَّمْعِ آلْمُنْبَجِسِ، لَمَا کَانَ ذلِکَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ آلْغُرَابِ.

ترجمه
يکى از عجيب ترين آن ها (پرندگان) از نظر آفرينش، طاووس است که خداوند آن را در موزون ترين شکل آفريد و با رنگ هاى مختلف به بهترين صورت رنگ آميزى کرد؛ با بال و پرهايى که شهپرهاى آن بر روى يکديگر قرار گرفته و به هم آميخته و دُمى که دامنه آن را گسترده و بر زمين مى کشد. هنگامى که طاووس به سوى جفت خود حرکت مى کند، دم خود را مى گشايد و همچون چترى (بسيار زيبا) بر سر خود سايبان مى سازد؛ گويى بادبان کشتى است که از سرزمين «دارين» مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است. (در اين حال) او با اين همه رنگ هاى زيبا غرق در غرور مى شود و با حرکات متکبّرانه به خود مى نازد؛ همچون خروس با جفت خود مى آميزد و همانند حيوانات نر که از طغيان شهوت به هيجان آمده اند با او درآميخته باردارش مى کند.
(من اين موضوع را با چشم خود ديده ام و) براى اثبات آن به مشاهده حسّى حواله مى کنم؛ نه همچون کسى که به دليلى که ذهنى و ضعيف است حواله مى کند، نظير آن کسى که مى پندارد، طاووس به وسيله اشکى که از چشم خود فرو مى ريزد جنس ماده را باردار مى کند به اين صورت که قطره اشک در دو طرف پلک هاى جنس نر حلقه مى زند و ماده او آن را مى نوشد سپس بى آن که با نر آميزش کرده باشد، تنها با همان قطره اشکى که از چشمش بيرون پريده است تخم مى گذارد، اين (افسانه بى اساسى است و) عجيب تر از افسانه توليد مثل کلاغ نيست.
شرح و تفسیر
عجيب ترين پرنده جهان
به دنبال بخش پيشين اين خطبه که در آن، سخن از شگفتى هاى جهان پرندگان به ميان آمده بود، امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، روى يکى از زيباترين و شگفت انگيزترين پرندگان دنيا يعنى «طاووس» انگشت مى گذارد؛ همان پرنده اى که در زيبايى و جمال، ضرب المثل است تا آن جا که از پرهاى زيبايش براى نشانه گذارى در قرآن ها و ساختن جارو براى غبارروبى از مکان هاى بسيار مقدّس استفاده مى شود. امام (عليه السلام) به چند قسمت از ويژگى هاى اين پرنده اشاره مى کند؛ نخست مى فرمايد: «يکى از عجيب ترين آن ها (پرندگان) از نظر آفرينش، طاووس است که خداوند آن را در موزون ترين شکل آفريد و با رنگ هاى مختلف به بهترين صورت رنگ آميزى کرد؛ با بال و پرهايى که شهپرهاى آن بر روى يکديگر قرار گرفته و به هم آميخته و دُمى که دامنه آن را گسترده و بر زمين مى کشد»؛ (وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقآ الطَّاوُوسُ الَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْکَمِ تَعْدِيلٍ، وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ، بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ، وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ).
نخستين چيزى که در طاووس جلب توجّه مى کند، رنگ آميزى عجيب بال ها و دامنه دار بودن دُم اوست که به هنگام راه رفتن بر زمين کشيده مى شود و همچون عروسى زيبا که لباس مخصوص شب زفاف را پوشيده، خودنمايى مى کند.
رنگ آميزى بال و پر طاووس را با هيچ بيانى نمى توان وصف کرد؛ جز اين که انسان آن را با چشم مشاهده کند و لذت برد و به آفريننده اش آفرين گويد.
يکى از نکته هاى قابل توجّه و دقيق در جهان حيوانات اين است که جنس نر براى جلب توجّه جنس ماده از عوامل مختلفى استفاده مى کند؛ گاه از صداى زيبا و گاه از حرکات موزون و گاه از جلوه هاى ديگر. امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به اين نکته باريک اشاره کرده، مى فرمايد: «هنگامى که طاووس به سوى جفت خود حرکت مى کند، دم خود را مى گشايد و همچون چترى (بسيار زيبا) بر سر خود سايبان مى سازد»؛ (إِذَا دَرَجَ إِلَى الْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ{6}، وَسَمَا بِهِ مُطِلاًّ{7} عَلَى رَأْسِهِ). چتر زدن طاووس در حقيقت از زيبايى هاى جهان آفرينش است. به راستى چگونه مى تواند اين پرهاى زيبا را ناگهان به صورت چترى درآورد که نظم خاصى بر آن و بر تمام رنگ هايش حکم فرما باشد؟!
سپس امام (عليه السلام) در مورد آن، تشبيهى بيان کرده، مى فرمايد: «گويى بادبان کشتى است که از سرزمين «دارين» مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است»؛ (کَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ).
اين تشبيه ممکن است از اين نظر باشد که به هنگام حرکت، بادبان را به سوى مقصد مى گشايند و در ضمن، زيبايى خاصى به کشتى مى دهد. طاووس نيز به هنگام حرکت براى جفت گيرى، چتر خود را مى گشايد تا با زيبايى هايش توجّه جفت خود را جلب کند و به مقصودش نايل گردد.
و در ادامه سخن مى افزايد: «(در اين حال) او با اين همه رنگ هاى زيبا غرق در غرور مى شود و با حرکات متکبّرانه به خود مى نازد؛ همچون خروس با جفت خود مى آميزد و همانند حيوانات نر که از طغيان شهوت به هيجان آمده اند با او درآميخته، باردارش مى کند»؛ (يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ، وَ يَمِيسُ{6} بِزَيَفَانِهِ. يُفْضِي کَإِفْضَاءِ الدِّيَکَةِ، وَ يَؤُرُّ بِمَلاقِحِهِ أَرَّ آلْفُحُولِ آلْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ{6}).
اين سخن در واقع مقدمه اى است براى ابطال بعضى از خرافات که در مورد اين پرنده در ميان عوام موجود است و چه بسيارند خرافاتى که عوام براى شگفتى هاى حيوانات ساخته اند!
لذا به دنبال آن، چنين مى فرمايد: «(من اين موضوع را با چشم خود ديده ام و) براى اثبات آن به مشاهده حسّى حواله مى کنم؛ نه همچون کسى که به دليلى که ذهنى و ضعيف است حواله مى کند»؛ (أُحِيلُکَ مِنْ ذلِکَ عَلَى مُعَايَنَةٍ، لا کَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ).
آرى، آنچه را که درباره توليد مثل طاووس گفتم با چشم خود ديده ام؛ امرى است حسّى، نه خيالى و پندارى.
سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «نظير آن کس که مى پندارد، طاووس به وسيله اشکى که از چشم خود فرو مى ريزد جنس ماده را باردار مى کند. به اين صورت که قطره اشک در دو طرف پلک هاى جنس نر حلقه مى زند و ماده او آن را مى نوشد سپس بى آن که با نر آميزش کرده باشد، تنها با همان قطره اشکى که از چشمش بيرون پريده است تخم مى گذارد، اين (افسانه بى اساسى است و) عجيب تر از افسانه توليد مثل کلاغ نيست»؛ (وَ لَوْ کَانَ کَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ، فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَي جُفُونِهِ، وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذلِکَ، ثُمَّ تَبِيضُ لا مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى الدَّمْعِ آلْمُنْبَجِسِ، لَمَا کَانَ ذلِکَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ{6} آلْغُرَابِ).
اشاره به اين که نبايد از چنين خرافه اى درباره طاووس تعجّب کرد؛ زيرا عجيب تر از آن را درباره کلاغ گفته اند. مى گويند: کلاغ، آميزش جنسى ندارد؛ بلکه هنگامى که مى خواهد جنس ماده را باردار کند منقار خود را در منقار او مى نهد و کمى از آبى را که در چينه دان او هست به ماده منتقل مى کند و او باردار مى شود؛ در حالى که اين سخن باطل است و بارها آميزش جنسى کلاغ مشاهده شده است؛ هر چند سعى دارد دور از انظار انسان ها باشد، و لذا آميزش جنسى او که يک امر پنهانى است در زبان عربى ضرب المثل شده است و گفته اند: «أخفى من سفاد الغراب؛ پنهان تر از آميزش جنسى کلاغ».
ممکن است سرچشمه اين اشتباه آن باشد که بسيارى از پرندگان، قبل از آميزش جنسى، منقار در منقار هم مى نهند و اين سببِ اشتباه بعضى شده است. ممکن است شبيه آن در مورد اشک طاووس وجود داشته باشد که قبل از آميزش جنسى، جنس ماده اشک جنس نر را مى نوشد.{7} ممکن است اين سؤال پيش آيد که امام (عليه السلام) چه اصرارى دارد که اين موضوع خرافى را درباره طاووس يا کلاغ نقل کند، در حالى که اگر چنين مى بود از شگفتى هاى خلقت محسوب مى شد؟
پاسخ اين است که اگر مردم براى اثبات عجايب خلقت به دنبال خرافات بروند، واقعيّت ها نيز متزلزل مى شوند و نتيجه مطلوب از آن ها گرفته نمى شود.
سؤال ديگرى که در اين جا مطرح شده اين است که در حجاز، طاووسى وجود نداشته که امام (عليه السلام) بارها لقاح جنس نر و ماده آن را ديده باشد و از آن سخن بگويد.
ابن ابى الحديد در پاسخ اين سؤال (در شرح اين خطبه) چنين مى گويد: گر چه به حسب ظاهر در مدينه چنين پرنده اى وجود نداشت، ولى مولا على (عليه السلام) اين خطبه را در کوفه خوانده است که همه چيز از همه جا به آن جا آورده مى شد؛ حتّى هدايا و صفاياى پادشاهان؛ بنابراين جاى تعجّب نيست که حضرت، طاووس و حرکات آن را با چشم مبارک خود ديده باشد. .
پاورقی ها
«نضّد» از ريشه «تنضيد» به معناى ترکيب اشيايى با يکديگر و تنظيم آن هاست.
«أشرج» از ريشه «اِشراج» به معناى آميختن اشيايى با يکديگر يا داخل کردن طناب ها و ريسمان هاى يک کيسه، يا يک صندوق در يکديگر و آن را محکم بستن است. «قصب» به معناى «نى» و ساقه هاى تو خالى گياهان و مانند آن است. «مسحب» از ريشه «سحب» بر وزن «سهو» به معناى کشيدن يا کشيدن بر روى زمين است و «مسحب» در اين جا معناى مصدرى، يا اسم مصدرى دارد. «درج» از ريشه «درج» بر وزن «خرج» به معناى راه افتادن به سوى مقصد و يا از پله بالا رفتن است و در خطبه ياد شده، معناى اوّل را دارد؛ به حرکت آهسته کودک نيز اطلاق مى شود. «طىّ» به معناى تا کردن و پيچيدن است. «من طيّه» در خطبه مزبور به معناى «بعد طيّه» است. اشاره به اين که طاووس، دم خود را که پيچيده است از هم باز مى کند. «مُطِلّ» از ريشه «طلّ» بر وزن «حلّ» به معناى مشرف شدن و از بالا نگريستن است و در اين جا معناى اوّل را دارد. «قلع» به بادبان کشتى گفته مى شود. «دارىّ» منسوب به «دارين» محلى در «بحرين» بوده که مرکز تجارت مُشک محسوب مى شده است و مفهوم جمله ياد شده اين است که طاووس چتر خود را بر سرش بلند مى کند؛ گويى بادبان کشتى است که از سرزمين دارين، مشک با خود آورده است. «عنج» از ريشه «عنج» بر وزن «رنج» به معناى کشيدن و بستن است. «نوتى» به معناى ناخدا و کشتى بان است و در اصل از ريشه «نوت» بر وزن «فوت» به معناى اين طرف و آن طرف حرکت کردن است و اطلاق اين واژه بر ناخدا به سبب آن است که کشتى را به هر طرف که بخواهد متمايل مى سازد. «يختال» از ريشه «اختيال» به معناى تکبّر و غرور است که معمولا از خيال و پندار برترى بر ديگران پيدا مى شود. «يميس» از ريشه «ميس» بر وزن «شمس» به معناى حرکت کردن متکبّرانه است. «زيفان» به معناى راه رفتن متکبّرانه است و تأکيدى است بر کلمه «يميس». «يفضى» از ريشه «افضاء» کنايه از آميزش جنسى است و در اصل به معناى توسعه دادن است (ريشه اصلى آن فضاست). «يؤرُّ» از ريشه «أرَّ» بر وزن «شرّ» به معناى آميزش جنسى است. «ملاقح» جمع «مُلقحة» به معناى آلت تناسلى است و در اصل از ريشه لقاح به معناى باردار کردن گرفته شده است. «مغتلمة» از ريشه «غلمة» بر وزن «لقمه» به معناى شدت شهوت جنسى گرفته شده است و «فحول مغتلمة» به معناى حيوانات نرى است که از شدت شهوت به هيجان آمده اند. «ضراب» به معناى جفت گيرى و آميزش جنسى است. «تسفح» از ريشه «سفح» بر وزن «محو» به معناى جريان خون يا اشک است و «سفاح» به معناى خون ريز مى باشد. «مدامع» جمع «مِدمَع» بر وزن «منبر» به معناى مجراى اشک است و «دمع» به اشک گفته مى شود. «ضفه» به معناى ساحل دريا يا نهر است و در خطبه ياد شده پلک ها تشبيه به ساحل نهر شده است. «جفون» جمع «جفن» بر وزن «جفت» به معناى پلک چشم است. «منبجس» از ريشه «انبجاس» از ريشه «بجس» بر وزن «نحس» به معناى بيرون ريختن آب به صورت خفيف و ملايم است. «مطاعمه» از ريشه «طعم» به معناى غذاخوردن با يکديگر است و سپس به کار حيواناتى که منقارهاى خود را در يکديگر داخل مى کنند، گفته شده است؛ گويا هر يک به ديگرى غذا مى دهد. بنابر آنچه ذکر شد، جواب قضيه شرطيّه «و لو کان...» جمله «لما کان ذلک باعجب...» است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 270.