تفسیر بخش سوم
تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ، وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ، وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ آلْعِقْيَانِ، وَفِلَذَ الزَّبَرْجَدِ. فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ قُلْتَ: جَنىً جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ کُلِّ رَبِيعٍ. و َإِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلابِسِ فَهُوَ کَمُوشِيِّ آلْحُلَلِ، أَوْ کَمُونِقِ عَصْبِ آلْيَمَنِ. وَ إِنْ شَاکَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ کَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ، قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ آلْمُکَلَّلِ. يَمْشِي مَشْيَ آلْمَرِحِ آلْمُخْتَالِ، وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ، فَيُقَهْقِهُ ضَاحِکآ لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ، وَ أَصَابِيغِ وَ شَاحِهِ؛ فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ يَکَادُ يُبِينُ عَنِ آسْتِغَاثَتِهٍ، وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ، لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ کَقَوَائِمِ الدَّيْکَةِ آلْخِلاسِيَّةِ. وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ.
ترجمه
هرگاه بخواهى آن را به آنچه زمين (به هنگام بهار) مى روياند تشبيه کنى، مى گويى: دسته گلى است که از شکوفه هاى گل هاى بهارى چيده شده است (و با نظم خاصى در کنار هم قرار گرفته است).
و اگر بخواهى آن را به لباس ها (و پرده هاى رنگارنگ) تشبيه کنى، همچون حلّه هاى زيباى پرنقش و نگار يا پرده هاى زيبا و رنگارنگ يمنى است و اگر آن را با زيورها مقايسه کنى، همچون نگين هاى رنگارنگى است که در نوارى از نقره که با جواهرات، زينت يافته در تاجى قرار گرفته است. او همچون کسى که به خود مى بالد، با عشوه و ناز گام برمى دارد؛ گاه سر را برمى گرداند و به دم (زيبا) و دو بالش مى نگرد؛ ناگهان از زيبايى فوق العاده اى که پر و بالش به او بخشيده و رنگ هايى که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآميخته قهقهه سرمى دهد؛ امّا همين که (خم مى شود و) به پاهاى (زشت) خود نظر مى افکند (آن چنان ناراحت مى شود که) صداى گريه او بلند مى شود؛ فريادى که استغاثه جانکاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردى است که در درون دارد! چرا که پاهايش همچون پاهاى خروس خلاسى، باريک (و تيره رنگ وزشت) است و در گوشه اى از ساق پايش ناخنى مخفى روييده است.
شرح و تفسیر
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) در ادامه بيان عجايب آفرينش طاووس به وصف بال و پرهاى رنگين و شگفت انگيز او مى پردازد و با فصاحت و بلاغت وتشبيهات بسيار زيبايى آن را شرح مى دهد؛ مى فرمايد: «(هرگاه به بال و پر طاووس بنگرى) گمان مى کنى که نى هاى وسط پرهاى او همچون شانه هايى است که از نقره ساخته شده و آنچه بر آن از حلقه ها و هاله هاى عجيب خورشيدمانند روييده، طلاى ناب و قطعات زبرجد است!»؛ (تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ، وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ، وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ آلْعِقْيَانِ، وَ فِلَذَ الزَّبَرْجَدِ{6}).
آن ها که پر طاووس را ديده اند مى دانند که رنگ آميزى آن فوق العاده زيباست و انواع رنگ ها به صورت شفاف در آن ديده مى شود! ولى از ميان رنگ هايش دو رنگ بيشتر جلب توجّه مى کند: رنگ زرد که همچون طلاى خالص مى درخشد و رنگ سبز که همانند قطعات زبرجد است (همان سنگ گران قيمت سبز رنگى که در زينت آلات و تاج پادشاهان به کار مى رفته است) و تکيه کردن امام (عليه السلام) روى اين دو رنگ مخصوص که بر ساير رنگ هاى بال طاووس غلبه دارند و زيبايى فوق العاده اى به آن مى بخشند به دليل همين معناست و جالب اين که تمام ريشه هاى زيباى پر او بر «نى» سفيد رنگى روييده که امام (عليه السلام) آن را به نقره تشبيه فرموده است.
سپس در توضيح بيشتر و بيان رساتر و گوياتر، بال هاى طاووس را ابتدا به گل هاى رنگارنگ و متنوع بهارى و بعد به لباس گران قيمت پرزرق و برق و سپس به تاج هايى که آن را با انواع نگين ها مى آراستند، تشبيه فرموده است؛ مى فرمايد: «هرگاه بخواهى آن را به آنچه زمين (به هنگام بهار) مى روياند تشبيه کنى، مى گويى: دسته گلى است که از شکوفه هاى گل هاى بهارى چيده شده است (و با نظم خاصى در کنار هم قرار گرفته است)»؛ (فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ قُلْتَ: جَنىً جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ کُلِّ رَبِيعٍ).
آرى، اگر شخص باذوقى گل هاى زيباى بهارى و شکوفه ها را به صورت زيبايى در کنار هم بچيند، شبيه بال و پر طاووس مى شود.
به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه: در بعضى از کشورها ده هزار نوع از شکوفه ها و گل ها يافت مى شود که هر يک زيبايى مخصوص به خود دارد. سپس امام (عليه السلام) به سراغ تشبيه ديگرى مى رود و در تعبير زيبايى مى فرمايد: «و اگر بخواهى آن را به لباس ها (و پرده هاى رنگارنگ) تشبيه کنى، همچون حلّه هاى زيباى پرنقش و نگار يا پرده هاى زيبا و رنگارنگ يمنى است»؛ (وَ إِنْ
و سرانجام، در تشبيه سوم مى فرمايد: «و اگر آن را با زيورها مقايسه کنى، همچون نگين هاى رنگارنگى است که در نوارى از نقره که با جواهرات، زينت يافته در تاجى قرار گرفته است»؛ (وَ إِنْ شَاکَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ کَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ، قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ آلْمُکَلَّلِ{6}).
شاهان سابق تاج هاى پرنقش و نگار و مملوّ از جواهر داشتند، جواهرات را روى نوارى نصب مى کردند يا به وسيله نخ ها و سيم هاى باريکى به آن ها نظام مى بخشيدند و تاج خود را با آن زينت مى دادند.
نى هايى که در وسط بال هاى طاووس قرار دارد ـ همان گونه که در عبارت گذشته امام (عليه السلام) ذکر شد ـ کاملا سفيد و همچون نقره است و پرهايى که دو طرف آن روييده، گويى جواهراتى است که بر آن نصب شده است.
در حقيقت، نقش و نگارهاى زيبا و رنگارنگ، به طور معمول در يکى از اين سه چيز است: دسته گل ها، لباس هاى رنگين و زينت آلات. امام (عليه السلام) براى مجسم ساختن زيبايى پرهاى طاووس، از هر سه تشبيه در نهايت توانايى بر فصاحت وبلاغت استفاده فرموده است.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به تشريح حال طاووس به هنگام راه رفتن و به خود نگريستن پرداخته و مى فرمايد: «او همچون کسى که به خود مى بالد، با عشوه و ناز گام برمى دارد؛ گاه سر را برمى گرداند و به دم (زيبا) و دو بالش مى نگرد؛ ناگهان از زيبايى فوق العاده اى که پر و بالش به او بخشيده و رنگ هايى که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآميخته قهقهه سرمى دهد؛ امّا همين که (خم مى شود و) به پاهاى (زشت) خود نظر مى افکند (آن چنان ناراحت مى شود که) صداى گريه او بلند مى شود؛ فريادى که استغاثه جانکاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردى است که در درون دارد! چراکه پاهايش همچون پاهاى خروس خلاسى، باريک (و تيره رنگ و زشت) است و در گوشه اى از ساق پايش ناخنى مخفى روييده است»؛ (يَمْشِي مَشْيَ آلْمَرِحِ آلْمُخْتَالِ، وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ، فَيُقَهْقِهُ ضَاحِکآ لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ، وَ أَصَابِيغِ وَشَاحِهِ{6}؛ فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا{7} مُعْوِلا{8} بِصَوْتٍ يَکَادُ يُبِينُ عَنِ آسْتِغَاثَتِهِ، وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ، لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ{9} کَقَوَائِمِ الدَّيْکَةِ
آلْخِلاسِيَّةِ. وَ قَدْ نَجَمَتْ{10} مِنْ ظُنْبُوبِ{11} سَاقِهِ صِيصِيَةٌ{12} خَفِيَّةٌ). امام (عليه السلام) در اين بيان زيبا به نکته لطيفى اشاره کرده و آن اين که خداوند در کنار آن همه زيبايى هاى طاووس، نقطه ضعف و زشتى اى هم در آن قرار داده است که اگر يک زمان مغرور شود و از سر غرور و خودنمايى قهقهه شادى سردهد، هنگامى که چشمش به کاستى هايش افتد ناله و فرياد دردآلودش بلند مى شود. در حقيقت، اين نمونه اى است از جهان آفرينش که خداوند حکيم براى جلوگيرى از غرور و طغيان ناشى از قدرت و قوّت، در کنار آن، ضعف ها و کاستى هايى قرار داده تا آن غرورِ غفلت زا مهار شود و تعادل برقرار گردد.
به دنبال جوانى و شادابى، پيرى و ناتوانى، و در کنار سلامتى و تندرستى، بيمارى، به دنبال غنا، فقر و در کنار اقبال دنيا ادبار آن را قرار داده است.
آرى، اين است يکى از فلسفه هاى بيمارى ها و ناتوانى ها و گرفتارى ها و مشکلات.
پاورقی ها
«مدارى» جمع «مدرى» بر وزن «املا» به معناى شانه است. «دارات» جمع «داره» به معناى حلقه يا هاله اطراف ماه است. «عقيان» به معناى طلاست. «فلذ» جمع «فلذة» بر وزن «بدعة» و به معناى قطعه است. «زبرجد» از سنگ هاى زينتى و گران قيمت است و رنگ هاى مختلفى دارد و از همه مشهورتر رنگ سبز آن است؛ لذا هر چيز سبز خوش رنگى را به «زبرجد» تشبيه مى کنند. «جنى» به معناى چيده شده و نيز به معناى دسته گل، ذکر شده است. «ضاهيته» از ريشه «مضاهاة» به معناى شباهت است. «موشى» به معناى پر نقش و نگار است. از ريشه «وشى» به معناى نقاشى کردن پارچه است و به معناى دروغ گفتن و سخن چينى نيز به کار رفته است. «مونق» به معناى زيبا و شگفت انگيز از ريشه «انق» بر وزن «رمق» به معناى زيبا شدن گرفته شده است. «فصوص» جمع «فص» بر وزن «نص» به معناى نگين است. «لجين» به معناى نقره است. «مکلل» به معناى تاجدار از ريشه «اکليل» به معناى تاج گرفته شده و گاه بر چيزى که به وسيله جواهرات تزئين شده اطلاق شده است. «خلاسى» خروس دو رگه اى است که ترکيبى از خروس هاى هندى و فارسى است و رنگ آن تيره و در واقع،حد وسط سياه و سفيد است. از ريشه «خلس» بر وزن «حدس» به معناى گندم گون و تيره رنگ ذکر شده است. «مرح» به معناى مست نعمت و قدرت است و از ريشه «مرح» بر وزن «فرح» به معناى شدت خوشحالى گرفته شده است. «مختال» به معناى متکبّر و خودبرتربين از ريشه «خيال» گرفته شده است. «سربال» به گفته راغب در مفردات به معناى پيراهن است و گاهى به هرگونه لباس نيز گفته شده است. «اصابيغ» همان گونه که گفته شد، جمع «اصباغ» و اصباغ جمع «صبغ» به معناى رنگ است. «وشاح» به معناى نوار پهن زيبايى است که بر دوش مى افکنند و حمايل مى کنند. «زقا» از ريشه «زقو» بر وزن «ضعف» به معناى فرياد کشيدن است. «معول» به معناى کسى است که صدا را به گريه بلند مى کند و از «عويل» گرفته شده است. «حمش» جمع «احمش» به معناى شخص يا چيزى است که ساق او باريک باشد و گاه به معناى تيره رنگ نيز آمده است. «نجمت» از ريشه «نجم» بر وزن «حجم» به معناى روييدن و ظاهر شدن است. «ظنبوب» به معناى انحراف و کجى به سمت جلوست. «صيصية» به معناى خارى است که در پاى مرغان مى باشد و گاه به معناى شانه اى است که تار و پود پارچه را قبل از بافتن با آن مرتب مى کنند.