تفسیر بخش چهارم
وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ آلْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ. وَ مَخْرَجُ عُنُقِهِ کَالْإِبْرِيقِ، وَ مَغْرزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ کَصِبْغِ آلْوَسِمَةِ آلْيَمَانِيَّةِ، أَوْ کَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ، وَ کَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ؛ إِلاَّ أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِکَثْرَةِ مَائِهِ، وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ،أَنَّ آلْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ. وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ کَمُسْتَدَقِّ آلْقَلَمِ فِي لَوْنِ الْأُقْحُوَانِ، أَبْيَضُ يَقَقٌ، فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِکَ يَأْتَلِقُ. وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ، وَ عَلاهُ بِکَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ، وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ، فَهُوَ کَالْأَزَاهِيرِ آلْمَبْثُوثَةِ، لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ، وَ لا شُمُوسُ قَيْظٍ.
ترجمه
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، فصاحت و بلاغت فوق العاده اى به کار گرفته است، به پنج ويژگى اعجاب انگيز ديگر طاووس اشاره کرده و نکات دقيقى از زيبايى هاى اين مظهر جمال و جلال خدا يادآور مى شود، نخست مى فرمايد: «او در محلّ يال خود، کاکلى دارد سبز رنگ و پرنقش و نگار»؛ (وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ آلْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ).
يال حيوان که عرب به آن «عُرف» مى گويد، موهاى بلندى است که از بالاى شانه و پشت گردن تا پشت سر ادامه دارد و به ميان دو گوش منتهى مى شود و به صورت کاکل و تاجى درمى آيد و با توجّه به اين که اين يال و کاکل در طاووس، سبز، برّاق و پرنقش و نگار است، زيبايى خيره کننده اى به او مى بخشد و انسان را به ياد مبدأ اين همه زيبايى و جمال مى اندازد.
در بيان دومين ويژگى او مى فرمايد: «و انتهاى گردنش همچون ابريق است و از گلوگاه تا روى شکمش به رنگ وسمه يمانى (سبز پررنگ مايل به سياهى) و گاه همچون حريرى است که به تن کرده و مانند آينه صيقلى شده مى درخشد»؛ (وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ کَالْإِبْرِيقِ، وَ مَغْرزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ کَصِبْغِ آلْوَسِمَةِ{6} آلْيَمَانِيَّةِ، أَوْ کَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ{7}). در سومين ويژگى مى فرمايد: «گويى بر اطراف گردنش معجرى است سياه رنگ که به خود پيچيده؛ ولى از کثرت شادابى و درخشندگى به نظر مى رسد که رنگ سبز پرطراوتى با آن آميخته شده است»؛ (وَ کَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ؛ إِلاَّ أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِکَثْرَةِ مَائِهِ، وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ، أَنَّ آلْخُضْرَةَ النَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ).
سپس در چهارمين ويژگى مى افزايد: «و در کنار گوشش خط باريک بسيار سفيدى همچون نيش قلم به رنگ گل بابونه کشيده شده که بر اثر سفيدى درخشنده اش در ميان آن سياهى تلألؤ خاصّى دارد»؛ (وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ کَمُسْتَدَقِّ آلْقَلَمِ فِي لَوْنِ الْأُقْحُوَانِ، أَبْيَضُ يَقَقٌ{6}، فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِکَ يَأْتَلِقُ{7}).
و سرانجام در بيان پنجمين ويژگى مى فرمايد: «کمتر رنگى (در جهان) يافت مى شود که طاووس از آن بهره اى نگرفته باشد؛ با اين فرق که شفّافيّت و درخشندگى و تلألؤ حرير مانندِ رنگ پرهاى او بر تمام رنگ ها برترى دارد و (در واقع) همانند شکوفه هاى زيباى پراکنده گل هاست؛ با اين تفاوت که نه باران بهارى آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!»؛ (وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ، وَ عَلاهُ بِکَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ{8}، وَ بَصِيصِ{9} دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ، فَهُوَ کَالْأَزَاهِيرِ آلْمَبْثُوثَةِ، لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ، وَ لا شُمُوسُ قَيْظٍ).
دقّت در اين ويژگى هاى پنج گانه طاووس علاوه بر آنچه در بخش هاى پيشين گذشت از يک سو عظمت و قدرت خيره کننده نقاش چيره دستى را نشان مى دهد که اين همه زيبايى و شادابى و طراوت را در يک موجود جمع کرده و آن را به صورت نمونه اى از تمام زيبايى ها آفريده است که دقّت در همين آفريده، انسان را به آفريدگار مى رساند و اگر هيچ دليلى بر وجود پروردگار جز همين مخلوق بديع نبود براى پى بردن به خالقش کافى بود و هرقدر انسان در آن بيشتر دقّت مى کند در برابر عظمت و جلال آفريدگارش خاضع تر مى شود و سرانجام زبانش به اين شعر شاعر باذوق مترنّم مى گردد:
زيبنده ستايش آن آفريدگارى است *** کارد چنين دل آويز نقشى ز ماه و طينى
و ازسوى ديگر عظمت اين بزرگ معلّم توحيد و دقّت بى نظير او را در تشريح شگفتى ها و زيبايى هاى جهان آفرينش و راهنمايى خلق به سوى خالق، نشان مى دهد و به يقين هيچ کس تاکنون در وصف زيبايى هاى طاووس اين چنين سخن نگفته است.
پاورقی ها
«قنزعة» به معناى کاکل است. «موشاة» يعنى پرنقش و نگار. «ابريق» به گفته بعضى، از ريشه فارسى «ابريز» گرفته شده و به معناى آفتابه مخصوصى است که معمولا براى شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا خوردن يا براى ريختن گلاب در مهمانى ها به کار مى رود و لوله و گردن آن با انحناى خاصى به شکلى زيبا ساخته شده است. «مغرز» محلّ قرار گرفتن يا محلّ فرو رفتن چيزى است. «وسمه» رنگ خاصى بوده که ابرو يا محاسن را با آن رنگ مى کردند. «صقال» و صيقل به يک معنا هستند. «متلفع» به معناى پيچيده شده از ريشه «لفع» بر وزن «نفع» به معناى فراگرفتن و گرداگرد چيزى را پوشاندن است. «معجر»، يعنى روسرى و مقنعه. «اسحم» به معناى سياه است. «مستدق» به معناى باريک و نازک است و از ريشه «دق» بر وزن «حق» گرفته شده است. «أقحوان» به معناى بابونه سفيد است. «يقق» به معناى بسيار سفيد و از ريشه «يقوقه» گرفته شده است. «يأتلق» يعنى مى درخشد و از ريشه «ألْق» بر وزن «طلق» گرفته شده است. «بريق» به معناى درخشندگى از ريشه «برق» گرفته شده است. «بصيص» به معناى درخشش و تلألؤ است. «رونق» به معناى زيبايى از ريشه «رنق» بر وزن «رنگ» گرفته شده است. «قيظ» به معناى چلّه تابستان و شدّت حرارت است.