تفسیر بخش اول

اِنَّ اَبْغَضَ الْخَلائِقِ اِلَى اللهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَکَلَهُ اللّهُ اِلى نَفْسِهِ؛ فَهُوَ جائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبيلِ، مَشْغوفٌ بِکَلامِ بِدْعَةٍ، وَ دُعاءِ ضَلالَةٍ، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْىِ مَنْ کان قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقتْدَى بِهِ في حَياتِهِ وَ بَعْدَ وَفاتِهِ، حَمّالٌ خَطايا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطيئَتِهِ.

ترجمه
مبغوض ترين خلايق نزد خدا دو نفرند: کسى که خداوند وى را به حال خود واگذشته و از راه راست منحرف مى گردد. او به سخنان بدعت آميز خويش و دعوت به گمراهى ها سخت دل بسته است، به همين دليل مايه انحراف کسانى است که فريبش را خورده اند! از مسير هدايت پيشينيان، گمراه شده و کسانى را که در زندگى اش يا پس از مرگش به او اقتدا کنند گمراه مى سازد! او بار گناه کسانى را که گمراه ساخته به دوش مى کشد و همواره در گروى گناهان خويش است
شرح و تفسیر
منفورترين خلايق چه کسانى هستند؟
امام (عليه السلام) در اين بخش از کلامش، نخست به تقسيم کردن مبغوض ترين خلايق خداوند به دو گروه پرداخته، مى فرمايد: «مبغوض ترين خلايق نزد خدا دو نفرند»؛ (اِنَّ اَبْغَضَ الْخَلائِقِ اِلَى اللهِ رَجُلانِ).
بديهى است که حبّ و بغض، آن گونه که در انسان هاست در مورد خداوند مفهوم ندارد؛ زيرا اين حبّ و بغض ازقبيل حالات و دگرگونى هايى است که در روح و جان انسان براثر تمايل و نفرت درباره امورى پيدا مى شود؛ امّا درمورد خداوند حبّ به معناى مشمول رحمت ساختن و بغض به معناى دور نمودن از رحمت است.
سپس به توصيف گويايى از گروه اوّل، يعنى حاکمان يا عالمان هوى پرست مى پردازد و قبل از هرچيز به ريشه اصلى بدبختى آن ها اشاره کرده، مى فرمايد: «کسى که خداوند او را به حال خود واگذاشته است!»؛ (رَجُلٌ وَکَلَهُ اللّهُ اِلى نَفْسِهِ).
تمام ممکنات و از جمله انسان ها آن چنان به ذات پاک خدا وابسته اند که اگر لحظه اى رابطه آنان از او قطع شود همگى فانى و نابود مى شوند. توجّه به اين وابستگى و پيوستگى، روح توکّل را در انسان زنده مى کند که همه چيز خود را به او واگذار کند، يعنى آن مقدار که مى تواند، براى پيشرفت کارها تلاش کند ولى با اين حال بداند سرچشمه هر خير وبرکت و هر موهبت و نعمت، ذات پاک اوست.
ولى هنگامى که انسان براثر غرور و خودخواهى و هوى پرستى، از اين حقيقت غافل شود و خويش را مستقل بپندارد، از خدا بريده مى شود و همه چيز در نظر او وارونه مى گردد. اين بريدگى از خدا همان معناى واگذار شدنش به خويشتن است و اين، ريشه تمام بدبختى ها و انحرافات است.
به همين دليل پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که گل سرسبد عالم آفرينش بود بارها فرمود: «اَللّهُمَّ لاتَکِلْني اِلى نَفْسي طَرْفَة عَيْنٍ اَبَدآ؛ خداوندا! لحظه اى مرا به خويشتن وامگذار (و از ذات پاکت دور مفرما)!».
اين همان چيزى است که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در آن سخن پرمعنا مى فرمايد: «الِهى کَفى بي عِزّآ اَنْ اَکُونَ لَکَ عَبْدآ وَ کَفى بي فَخْرآ انْ تَکُونَ لي رَبّآ؛ خداى من! اين عزت براى من بس است که بنده تو باشم و اين افتخار براى من کافى است که تو پروردگار من باشى!».
همان گونه که در دعاهاى معصومين(عليهم السلام) آمده است: «اِنَّکَ اِنْ وَکَلْتَني اِلى نَفْسي تُقَرِّبُني مِنَ الشَّرِّ وَ تُباعِدُني مِنَ الْخَيْرِ؛ اگر مرا به خويشتن واگذارى، هواى نفس، مرا به شرّ نزديک و از خير دور مى سازد».
سپس امام (عليه السلام) به دنبال بيان ريشه اصلى بدبختى اين گونه افراد، به هشت ثمره شوم آن که در واقع ازقبيل علّت و معلول يکديگرند اشاره مى کند:
نخست مى فرمايد: «از راه راست منحرف مى گردد»؛ (فَهُوَ جائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبيلِ).
«قَصْد السَّبيلِ» همان راه ميانه و معتدل و خالى از هرگونه افراط و تفريط است. قصدالسبيل راهى است که انسان را به سوى خدا مى برد همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: (وَ عَلَى اللهِ قَصْدُ السَّبِيلِ)؛ «بر خداست که راه راست را (به بندگان) نشان دهد».
بديهى است که انسان در صورتى مى تواند راه راست را که از مو باريک تر و از شمشير تيزتر است، از ميان هزاران هزار راه انحرافى تشخيص دهد که عنايات الهيّه شامل حال او گردد؛ امّا کسى که از خدا بريده و به خود واگذار شده است در حيرت وسرگردانى فرومى رودوبه بيراهه کشانده مى شود؛ به ويژه اين که بيراهه ها غالبآ با هواى نفس هماهنگ است و زرق وبرق دارد و به او چشمک مى زند.
در دومين ثمره شوم اين واگذارى به خويشتن، که نتيجه طبيعى انحراف از جاده مستقيم است، مى فرمايد: «او به سخنان بدعت آميز خويش سخت دل مى بندد»؛ (مَشْغُوفٌ بِکَلامِ بِدْعَةٍ).
از آن جا به مرحله سوم گام مى نهد که «در راه دعوت به ضلالت گام برمى دارد»؛ (وَدُعاءِ ضَلالَةٍ).
«شغف» از ريشه «شغاف» (بر وزن کلاف) به معناى گره بالاى قلب يا پوسته نازک آن است که همچون غلافى تمام آن را دربرگرفته، و در قرآن مجيد درباره عشق بى قرار زليخا به يوسف (عليه السلام) از زبان زنان مصر، به عنوان «قَدْ شَغَفَها حُبّآ» تعبير شده است؛ و در جمله مورد بحث اشاره به اين است که اين گونه افراد خودخواه و خودمحور، به سخنان بدعت آميز خويشتن سخت دلبستگى دارند؛ همان دلبستگى اى که نتيجه اش دعوت ديگران به راه هاى ضلالت است، قرآن نيز مى گويد: (وَ مَا دُعاءُ الْکافِرينَ اِلّا في ضَلالٍ)؛ «و دعاى کافران جز در ضلال وگمراهى نيست».
درباره حقيقت بدعت و انگيزه ها و نتايج آن، بحثى داريم که در نکته ها خواهد آمد.
در چهارمين وصف که در حقيقت نتيجه اوصاف پيشين است، مى فرمايد: «به همين دليل مايه انحراف کسانى است که فريبش را خورده اند»؛ (فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ).
همان کسانى که براثر خوش باورى يا فريب ظاهر خوردن، به او دل مى بندند و او را مقتدا و پيشواى خود مى پندارند و به او اعتماد مى کنند؛ بديهى است آن کس که دلبسته بدعت ها و دعوت کننده به ضلالت هاست، مايه گمراهى گروه هاى زيادى مى شود. در پنجمين و ششمين توصيف چنين کسانى مى افزايد: «از مسير هدايت پيشينيان، گمراه شده و کسانى را که در زندگى او يا پس از مرگش به او اقتدا مى کنند گمراه مى سازد»؛ (ضالٌّ عَنْ هَدْىِ مَنْ کانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ في حَياتِهِ وَ بَعْدَ وَفاتِهِ).
منظور از «مَنْ کانَ قَبْلَهُ» پيامبران و اوصياى بر حقّ آنان است؛ اشاره به اين که راه هدايت از پيش روشن شده و عذرى براى پوييدن راه ضلالت وجود ندارد؛ با اين حال، راه پرنور هدايت را رها ساخته و در کوره راه تاريک ضلالت افتاده است.
از همه اسفبارتر اين که اين گونه اشخاص، تنها در حياتشان مايه گمراهى نيستند، بلکه بعد از وفات نيز تا قرن ها و تا هزاران سال در گمراهى گمراهان سهيم و شريک اند؛ زيرا طبق حديث معروف نبوى: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عُمِلَ بِها مِنْ بَعْدِهِ کانَ لَهُ اَجْرُهُ وَ مِثْلُ اُجُورِهِمْ مِنْ غَيْرِ اَنْ يَنْقُصَ مِنْ اُجُورِهِمْ شَيْئآ، وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةٌ سَيِّئَةً فَعُمِلَ بِها بَعْدَهُ کانَ عَلَيْهِ وِزْرُهُ وَ مِثْلُ اَوْزارِهِمْ مِنْ غَيْرِ اَنْ يَنْقُصَ مِنْ اَوزارِهِمْ شَيْئآ؛ کسى که سنّت حسنه اى بگذارد که بعد از او به آن عمل شود، هم اجر خودش را مى برد و هم مانند اجر کسانى که به آن عمل کرده اند، بى آن که از اجر آن ها چيزى کم کند؛ و کسى که سنّت بدى بگذارد و بعد از او به آن عمل شود، هم بار سنگين گناه خود را بر دوش مى کشد و هم بار گناه کسانى را که به آن عمل کرده اند، بى آن که چيزى از گناهان آن ها کم کند».
اين تعبير هشدار مهمّى است به افرادى که در راه بدعت ها گام برمى دارند و پايه گذار ضلالت ها هستند، که بدانند بدبختى آن ها منحصر به دوران حياتشان نيست؛ گاه تا هزاران سال بعد از آن بايد کفّاره اعمال خويش را بدهند. على (عليه السلام) در خطبه 164 نيز تعبير تکان دهنده ديگرى دارد، مى فرمايد: «وَ اِنَّ شَرَّ النّاسِ عِنْدَ اللهِ اِمام جائِر ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَاَماتَ سُنَّةً مَاْخُوذَةً وَ اَحْيى بِدْعَةً مَتْرُوکَةً؛ بدترين مردم نزد پروردگار، پيشواى ستمگرى است که هم خودش گمراه شده و هم مردم به وسيله او به گمراهى کشيده شده اند؛ سنّت هاى نيکوى پيشين را از بين برده و بدعت هاى متروک و فراموش شده را زنده کرده است».
در هفتمين و هشتمين توصيف که نتيجه مستقيم توصيف هاى سابق است، مى فرمايد: «او بار گناه کسانى را که گمراه ساخته به دوش مى کشد و همواره در گروى گناهان خويش است»؛ (حَمّالٌ خَطايا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطيئَتِهِ).
اين سخن يک بيان تعبّدى نيست؛ بلکه کاملا منطقى است. چرا که هرگونه معاونت و کمک به گناه، شراکت در آن گناه محسوب مى شود؛ و از آن جا که پيروان اين پيشوايان گمراه با اراده خويش اين راه را پيموده اند چيزى از گناهان آن ها نيز کاسته نمى شود.
قرآن مجيد همين معنا را باصراحت در سوره نحل بيان کرده است، مى فرمايد: (لِيَحْمِلُوا اَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَة وَ مِنْ اَوْزارِ الَّذينَ يُضِلٌّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ اَلا سَاءَ ما يَزِرُونَ)؛ «آن ها بايد روز قيامت بار گناهان خود را به طور کامل بر دوش کشند وهمچنين سهمى از گناهان کسانى را که به سبب جهل، گمراهشان مى سازند، بدانيد آن ها بار سنگين بدى بر دوش مى کشند!».
تعبير به «رهن» در مورد گناهان خويش، تعبير جالبى است که از قرآن مجيد گرفته شده است: (کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهينَة)؛ «هرکس در گروى اعمال خويش است»، همان گونه که مال گروگان، تا بدهى آن را نپردازند، آزاد نمى شود، انسان نيز تا کفّاره گناهان خويش را ندهد آزاد نخواهد شد؛ و تعبير به حمّال در مورد گناهان ديگران نيز تعبير جالب ديگرى است، گويى گناهان (همان گونه که از کلمه وِزْر نيز استفاده مى شود) بار عظيمى است که بر دوش صاحبان آن ها و کسانى که باعث و بانى آن شده اند، سنگينى مى کند و آن ها را از پا درمى آورد و از رسيدن به مقصد و صعود به آسمان قرب الهى بازمى دارد و در قعر آتش دوزخ فرو مى افکند.
از اين جا روشن مى شود کسى که خدا او را به خويش واگذارد، در چه مسيرى حرکت مى کند و به چه عاقبت شوم و دردناکى گرفتار مى شود. نکته ها
1. بدعت چيست و بدعت گذار کيست؟
در گفتار مورد بحث، از سخنان بدعت آميزى که مردم را به گمراهى مى کشاند مذمّت شده است؛ و در روايات اسلامى نيز در نکوهش بدعت و مذّمت بدعت گذاران (و هم چنين در خطبه هاى ديگر نهج البلاغه) سخنان فراوانى وارد شده است. از جمله در حديثى مى خوانيم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالَة وَ کُلُّ ضَلالَةٍ فِى النّارِ؛ هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى اى در دوزخ است».
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «اَبَى اللّهُ لِصاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوبَةِ قيلَ يا رَسُولَ اللهِ وَ کَيْفَ ذلِکَ؟ قالَ: اِنَّهُ قَدْ اُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّها؛ خداوند توبه صاحب بدعت را هرگز نمى پذيرد! عرض کردند: يا رسول الله! چگونه چنين چيزى ممکن است؟ فرمود: به دليل اين که محبّت آن بدعت در اعماق دلش جاى گرفته است». «بدعت» در لغت به معناى انجام يک امر بى سابقه است، ولى در ميان فقها وعلماى اسلام به معناى افزودن چيزى بر دين يا کاستن چيزى از آن بدون هيچ دليل معتبر است؛ و از آن جا که معارف و احکام الهى بايد از طريق وحى و ادّله معتبر به ثبوت برسد، هر بدعتى گناه بزرگ و عظيمى است و معمولا تمام انحرافات از بدعت ها شروع شده است و اگر جلوى بدعت گرفته نشود و هرکس با سليقه شخصى و فکر قاصر خود چيزى بر آيين خدا بيفزايد و يا از آن بکاهد، مدّتى نمى گذرد که دين الهى به طور کلّى مسخ، محو و نابود مى گردد؛ و اين قانون تحريم بدعت بوده که تاکنون قرآن و اسلام را نگه داشته است.
بسيارى از بدعت ها به دليل شرايطى، به سرعت پخش مى شود و گاه در طول زمان باقى مى ماند و گروه هاى کثيرى را به انحراف مى کشاند و بار گناه بدعت گذار را روز به روز سنگين تر مى کند، به همين دليل در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: مردى در گذشته تحت تأثير وسوسه هاى شيطانى، بدعتى گذاشت و مردم را به سوى آن دعوت کرد، گروهى تحت تأثير او واقع شدند؛ بعد به خود آمد که اين چه کارى بود من کردم؟ و درصدد توبه برآمد و به انواع شيوه ها متوسّل شد. خداوند به پيامبر آن زمان وحى فرستاد که به او بگو: به عزّت و جلالم سوگند! اگر آن قدر مرا بخوانى که بندبند وجودت از هم جدا شود، دعاى تو را مستجاب نخواهم کرد، مگر اين که افرادى را که تحت تأثير بدعت تو واقع شدند زنده کنى و آن ها از بدعت بازگردند، آنگاه توبه ات پذيرفته خواهد شد.
از آنچه گفته شد معلوم مى شود که بدعت نه شامل اختراعات و ابداعات و علوم و فنون طبيعى و پزشکى و صنعت مى شود، و نه نوآورى هايى که در صحنه فرهنگ و ادبيات صورت مى گيرد، و نه آداب و رسوم زندگى، و نه تطبيقات فقها در زمينه مسائل مستحدثه با استفاده از قواعد کلى کتاب و سنّت. بدعت آن است که حلالى را حرام و يا حرامى را حلال کنند و چيزى از آيين خدا بکاهند و يا چيزى بر آن بيفزايند بى آن که دليل معتبرى بر آن قائم باشد، و يا آيين جديدى اختراع کرده و به عنوان يک دين، مردم را به سوى آن دعوت کنند، اين، يکى از عظيم ترين گناهان کبيره است.
در تاريخ وهّابيّت مى خوانيم که گروهى از آنان حتّى با دوچرخه مخالفت مى کردند و آن را مرکب شيطان مى ناميدند و يا هنگامى که سران سعودى براى خبر گرفتن از مراکز لشکر، خطّ تلفنى کشيده بودند، آن ها ريختند و همه را پاره کردند و از بين بردند و آن را بدعت ناميدند، اين، کار بسيار ابلهانه اى است که هيچ ارتباطى با مفهوم بدعت که در فقه اسلامى آمده ندارد و متأسّفانه تاريخ آن ها پراست از اين گونه امور.
در مقابل اين گروه، گفتار کسانى است که مى گويند: در دين، هيچ اصل ثابتى وجود ندارد. اين گفتار، خطرناک تر و باطل تر است، چرا که تمام ارزش هاى الهى را بر باد مى دهد و راه هرگونه تحريف و تغيير را به استناد افکار و خواسته هاى اين و آن بازمى گذارد و اصالت دين را به کلّى از بين مى برد.
اين سخن را با گفتارى از اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در کلام قصار 123 پايان مى دهيم:
مى فرمايد: «طُوبى لِمَنْ ذَلَّ في نَفْسِهِ... وَ عَزَلَ عَنِ النّاسِ شَرَّهُ وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ يُنْسَبْ اِلَى الْبِدْعَةِ؛ خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک است (و تکبّر و برتربينى ندارد)... آزار او به مردم نمى رسد؛ سنّت پيامبر براى او کافى است و هرگز بدعتى به او نسبت داده نمى شود!».
در اين عبارت، سنّت و بدعت در برابر يکديگر قرار گرفته اند، آن ها که مطيع فرمان خدا و پيرو سنّت پيامبر او هستند به سراغ بدعت نمى روند؛ ولى بدعت گذاران پشت به سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) کرده و به پندار خود آن را کافى نمى دانند که اين گمراهى بزرگ و خطرناکى است. 2. خطرناک ترين گناه، بر دوش کشيدن بار گناه ديگران است
بسيارى از گناهان است که مسئوليت فردى دارد هرچند گناه کبيره محسوب مى شود، مانند ارتکاب اعمال منافى عفّت و يا نوشيدن شراب؛ ولى خطرناک ترين گناهان، گناهانى است که ديگران را به گناه مى افکند و بنيان گذار آن، بار گناهان آن ها را بر دوش مى کشد بى آن که چيزى از گناهان آن ها کم شود. سردمداران ظلم و فساد، بدعت گذاران و آمران به منکر وناهيان از معروف وصاحبان ادّعاهاى باطل، در اين گروه جاى دارند.
گاه دامنه گناه انسان بعد از مرگ او تا قرن ها و نسل ها ادامه دارد و شخص گناهکار بايد جريمه تمام آن ها را بپردازد (همان گونه که گاهى کار نيک و صواب چنين است و برکاتش قرن ها و نسل ها ادامه دارد).
قرآن مجيد درباره اين گونه اشخاص مى فرمايد: (وَ لَيَحْمِلُنَّ اَثْقالَهُمْ وَ اَثْقالا مَعَ اَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمّا کانُوا يَفْتَرُونَ)؛ «آن ها بار سنگين (گناهان) خويش را بر دوش مى کشند و همچنين بارهاى سنگين ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خود؛ و به يقين روز قيامت از دروغ هايى که به خدا مى بستند سؤال خواهند شد!».
بزرگ ترين خطر اين گونه گناهان آن است که غالبآ قابل توبه نيست؛ چرا که شرط توبه، شستن آثار گناه است؛ چگونه انسان مى تواند آثار اين گونه گناهان را بشويد درحالى که که گاه منطقه وسيعى را فرامى گيرد، و يا بسيارى از کسانى که آلوده به آن شده اند از دنيا رفته اند يا در آينده که پايه گذار از دنيا مى رود به دنيا مى آيند؟
در نتيجه بايد بسيار با دقّت گام برداشت! مبادا خداى ناکرده انسان، آلوده چنين گناهان غير قابل جبرانى شود و تعبير مولا على (عليه السلام) در فراز مورد بحث درباره او صادق گردد که مى فرمايد: «حَمّال خَطايا غَيْرِهِ، رَهْن بِخَطيئَتِهِ؛ بار گناهان کسانى را که گمراه ساخته به دوش مى کشد و در گروى گناهان خويش نيز مى باشد». .