تفسیر بخش دوم

وَ رَجُل قَمَشَ جَهْلا، مُوضِعٌ في جُهّالِ الاُمَّةِ، عادٍ في اَغْباشِ الْفِتْنَةِ، عَمٍ بِما في عَقْد الْهُدْنَةِ؛ قَدْ سَمّاهُ اَشْباهُ النّاسِ عالِمآ وَ لَيْسَ بِهِ، بَکَّرَ فَاسْتَکْثَرَ مِنْ جَمْعٍ؛ ما قَلَّ مِنْهُ خَيْر مِما کَثُرَ، حَتّى اِذا ارْتَوى مِنْ ماءٍ آجِنٍ، وَ اَکْتَثَرَ مِنْ غَيْرِ طائِلٍ، جَلَسَ بَيْنَ النّاسِ قاضِيآ ضامِنآ لِتَخْليص مَا الْتَبَسَ عَلى غَيْرِهِ، فَاِنْ نَزَلَتْ بِهِ اِحْدَى الْمُبْهَماتِ هَيَّأ لَها حَشْوآ رَثّآ مِنْ رَأيِهِ، ثُمَّ قَطَعَ بِهِ، فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهاتِ في مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ: لايَدْرى اَصابَ اَمْ اَخْطَأ؛ فَاِنْ اَصابَ خافَ اَنْ يَکُونَ قَدْ اَخْطأَ وَ اِنْ اَخْطَأَ رَجا اَنْ يَکُونَ قَدْ اَصابَ. جاهِل خَبّاطُ جَهالاتٍ، عاشٍ رَکّابُ عَشَواتٍ، لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قاطِعٍ، يَذْرُو الرِّواياتِ ذَرْوَ الرّيحِ الْهَشيمَ. لامَلِيّ ـ وَ اللهِ ـ بِاِصْدارِ ما وَرَدَ عَلَيْهِ، وَ لا اَهْل لِما قُرِّظَ بِهِ، لا يَحْسَبُ الْعِلْمَ في شَيءٍ مِمّا اَنْکَرَهُ، وَ لا يَرى اَنَّ مِنْ وَراءِ ما بَلَغَ مَذْهَبآ لِغَيْرهِ، وَ اِنْ اَظْلَمَ عَلَيْهِ اَمْر اکْتَتَمَ بِهِ لِما يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ، تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضائِهِ الدِّماء، و تَعَجُّ مِنْهُ الْمَواريثُ.

ترجمه
(دومين گروهى که مبغوض ترين خلايق نزد خدا هستند، جاهلان عالم نما مى باشند که امام (عليه السلام) آن ها را چنين توصيف مى کند):
او مردى است که انبوهى از جهل و نادانى را در خود جمع کرده است؛ و در ميان مردم نادان، به هر سو مى شتابد و در تاريکى هاى فتنه ها به پيش مى دود؛ از ديدن منافع پيمان صلح در ميان مردم، نابيناست؛ انسان نماها او را عالم ودانشمند مى نامند در حالى که چنين نيست. او صبح (که از خواب برمى خيزد) کارى جز انباشتن چيزهايى که اندکش بهتر از بسيار است، ندارد؛ تا اين که از آب هاى گنديده (زشتى ها و پليدى ها)، سيراب مى شود و انبوهى از مسائل بيهوده را (در مغز و فکر خود) جمع مى کند؛ آنگاه بر مسند قضا و داورى در ميان مردم مى نشيند (و عجب اين که اين بينواى نالايق)، تضمين مى کند حقايقى را که بر ديگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد و هرگاه با مسئله مبهمى روبرو گردد، براى تبيين آن، افکار بيهوده و حرف هاى پوچ و توخالى را پيش خود آماده مى سازد و (از اين مقدمات نادرست نتيجه مى گيرد و) به نتيجه نادرست آن حکم مى کند. او در برابر شبهات فراوانى که وى را احاطه کرده همانند عنکبوتى است که تارهايى مى تند و بر آن تکيه مى کند (تارهايى سُست و بى اساس!) او نمى داند درست حکم کرده يا به خطا رفته است. به همين دليل اگر (از روى تصادف) راه صحيحى رفته باشد از اين بيم دارد که خطا کرده باشد و اگر راه خطا را پيموده است اميد دارد که (تصادفآ) صحيح از آب درآيد.
او نادانى است که در تاريکى هاى جهالت سرگردان و حيران است و همچون نابينايى است که در ظلمات پرخطر به راه خود ادامه مى دهد. هرگز علوم و دانش ها را به طرز صحيحى فرانگرفته است (و به همين دليل در هيچ مسئله اى با اطمينان و يقين داورى نمى کند).
او همانند تندبادى که گياهان درهم شکسته را بى هدف و به هر سو پراکنده مى کند، روايات پيامبر (صلي الله عليه و آله) را درهم مى ريزد (تا به گمان خويش از آن نتيجه اى به دست آورد)؛ به خدا سوگند (اين نادان مغرور) نه براى حل مسائلى که بر او وارد مى شود قابل اعتماد است، نه براى مدحى که (مدّاحان چاپلوس) درباره او سرمى دهند شايستگى دارد!
او باور نمى کند که وراى آنچه شناخته است علم و دانشى باشد و جز آنچه او فهميده است نظريه ديگرى در کار باشد. هرگاه مطلبى براى او مبهم شود کتمان مى کند، چراکه از جهالت خويش آگاه است!
خون ها (يى که به ناحق ريخته شده) از داورى ظالمانه اش فرياد مى کشند و ميراث ها (ى بر باد رفته) از قضاوت او صيحه مى زنند!
شرح و تفسیر
جاهلان عالم نما!
امام (عليه السلام) بعد از توصيف جامعى که درباره گروه اوّل بيان فرمود به اوصاف گروه دوم مى پردازد و از کسى سخن مى گويد که در جهل و نادانى غوطه ور است، ولى خود را دانا مى پندارد و بى آن که اسباب بزرگى آماده کند تکيه بر جاى بزرگان مى زند.
در مرحله اوّل، پنج صفت را براى چنين کسى بيان مى کند:
نخست اين که «او مردى است که انبوهى از جهل و نادانى را در خود جمع کرده است»؛ (وَ رَجُل قَمَشَ جَهْلا).
با توجّه به تعبيراتى که ارباب لغت در معناى «قَمْش» ذکر کرده اند که آن را به معناى جمع وجور کردن اشياى پراکنده و بدون تناسب و نيز اشياى بى ارزش يا کم ارزش دانسته اند، نکته اين تعبير در کلام امام (عليه السلام) به خوبى روشن مى شود که اين نادان هاى عالم نما به دنبال شبه معلوماتى مى روند که نه ارزشى دارند و نه تناسب منطقى در جمع آورى آن ها ديده مى شود.
مرحوم علّامه خويى در شرح اين کلام مى گويد: منظور اين است که مطالبى را از دهان اين و آن و از روايات غير معتبر و از طريق قياس و استحسان و منابعى از اين قبيل، جمع آورى مى کند (که حجمش زياد امّا ارزشش بسيار کم يا بى ارزش است). در دومين توصيف مى فرمايد: «و در ميان مردم نادان به هر سو مى شتابد»؛ (مُوضِعٌ في جُهّالِ الاُمَّةِ).
بديهى است که چنين افرادى خريدارانى جز آن گروه ندارند و براى آنان در ميان خردمندان جايى نيست. هدفشان جلب نظر جهّال و نفوذ در ميان آن هاست چرا که از ورود به جرگه خردمندان مأيوس و نااميدند.
در سومين توصيف مى افزايد: «او در تاريکى هاى فتنه ها به پيش مى دود»؛ (عادٍ في اَغْباشِ الْفِتْنَةِ).
با توجّه به اين که «غَبَش» (مفرد اَغْباش) طبق تصريح ارباب لغت به معناى شدّت ظلمت يا ظلمت آخر شب است که بهترين زمان براى پيشرفت کار سارقان و دزدان مى باشد روشن مى شود که اين گونه افراد، هميشه به دنبال آن هستند که از آب گل آلود فتنه ها، ماهى بگيرند. هميشه از روشنايى مى گريزند و به ظلمات و تاريکى ها که بهترين جا براى فريب مردم نادان است، پناه مى برند؛ چرا که اگر ظلمت فتنه فرو نشيند و آفتاب علم و دانش سرزند چهره واقعى آنان نمايان مى گردد و نزد خاص و عام رسوا مى شوند.
در چهارمين توصيف به يکى ديگر از بدبختى هاى بزرگ چنين کسى اشاره کرده، مى فرمايد: «او از ديدن منافع پيمان صلح در ميان مردم، نابيناست»؛ (عَمٍ بِما في عَقْد الْهُدْنَةِ).
روشن است که منظور از «هدنه» در اين جا، صلح ميان مسلمانان و غير مسلمين نيست؛ چرا که اين سخن به گواهى جمله هاى بعد، درباره کسى است که به عنوان قاضى در ميان مردم مطرح شده است. بنابراين، منظور، ايجاد صلح ومصالحه در ميان توده هاى مردم و حلّ منازعات از طريق مصالحه است؛ و به تعبير ديگر، «هدنه» در اين جا نقطه مقابل «فتنه» است که در جمله قبل آمده بود.
اصولا اين قبيل افراد، هميشه خواهان اين هستند که آتش اختلاف شعله ور باشد تا به نيّات پليد و مقاصد شوم خود برسند؛ در حالى که اگر مى دانستند آرامش و صلح در ميان مردم به نفع همه افراد است و درگيرى و نزاع براى هيچ کس سودى ندارد، به سراغ اين امور نمى رفتند.
آرى! اين گونه اشخاص از درک اين حقيقت و مشاهده آن نابينا هستند.
در پنجمين توصيف مى فرمايد: «انسان نماها او را عالم و دانشمند مى نامند در حالى که چنين نيست!»؛ (قَدْ سَمّاهُ اَشْباهُ النّاسِ عالِمآ وَ لَيْسَ بِهِ).
اصولا همان جاذبه اى که ذرّات اين جهان را در زمين و آسمان به هم پيوند مى دهد و هر موجودى گرايش به همانند خود دارد، در ميان اين گروه وپيروانشان نيز ديده مى شود.
چه تعبير زيبايى! که از پيروان اين عالم نماها به عنوان «اَشْباهُ النّاس» ياد مى کند، اشاره به اين که انسان نماهايى در خدمت اين عالم نماها هستند و دو چهره ساختگى و کاذب از واقعيت ها دارند.
بديهى است که شباهت آن ها به انسان ها همچون شباهت پيشوايانشان به عالمان و دانشمندان، يک شباهت صورى بيش نيست و اين تعبير هميشه در اين گونه موارد که تنها شباهت صورى وجود دارد به کار مى رود؛ مانند: «يا اَشْباهَ الرِّجالِ وَ لا رِجالَ» که در خطبه 27 نهج البلاغه آمده است.
بعد از اين توصيف هاى پنج گانه، امام (عليه السلام) به بخشى از کارهاى زشت و نادرست اين گروه مى پردازد که نتيجه مستقيم همان صفات و نقاط ضعف بارز آن هاست؛ مى فرمايد: «او صبح (که از خواب برمى خيزد) کارى جز انباشتن چيزهايى که اندکش بهتر از بسيار است، ندارد»؛ (بَکَّرَ فَاستْکْثَرَ مِنْ جَمْعٍ؛ ما قَلَّ مِنْهُ خَيْر مِمّا کَثُرَ).
اين تعبير ممکن است اشاره به امکانات مادّى و دنيوى باشد که فزونى آن باعث غفلت و تکبّر و اشتغال دائم به مادّيات و دور ماندن از معنويات است؛ و همواره مقدار کم آن از مقدار زيادش بهتر است؛ و کفاف و عفاف، از تکاثر و تفاخر، به سلامت و سعادت نزديک تر مى باشد. يا اشاره به سخن هاى بى ارزش و مسائل بى فايده علوم و پرداختن به شاخ و برگ هاى اضافى، به قيمت فراموش کردن اصول و ريشه هاست.
بعضى آن را اشاره به آراى باطله و عقايد فاسده دانسته اند ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد؛ چرا که اين آرا و عقايد، مقدار کم آن هم مضر است؛ هرچند با بعضى از جمله هاى آينده سازگار است.
سپس مى افزايد: «تا اين که از آب هاى گنديده (زشتى ها و پليدى ها)، سيراب مى شود و انبوهى از مسائل بيهوده را (در مغز و فکر خود) جمع مى کند، آنگاه بر مسند قضا و داورى در ميان مردم مى نشيند (و عجب اين که اين بينواى نالايق) تضمين مى کند حقايقى را که بر ديگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد»؛ (حَتّى اِذا ارْتَوى مِنْ ماءٍ آجِنٍ، وَاکْتَثَرَ مِنْ غَيْرِ طائِلٍ، جَلَسَ بَيْنَ النّاسِ قاضِيآ ضامِنآ لِتَخْليصِ مَا الْتَبسَ عَلى غَيْرِه).
آرى اين مرد نادان و گمراه و عالم نما که سرمايه علمى او يک مشت اشتباهات و يا مسائل بيهوده است و مغز و روح او انباشته از آب هاى گنديده حبّ دنيا و علاقه به زرق وبرق عالم مادّه است، تکيه بر جايى مى زند که جز انبيا و معصومين : و جانشينان به حقّ آن ها کسى نمى تواند در آن جا بنشيند. همان طور که در حديث معروف وارد شده است که على7 خطاب به شريح قاضى فرمود: «يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِسآ لا يَجْلِسُهُ إلّا نَبِىّ اَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ اَوْ شَقِىّ؛ اى شريح! جايى نشستى که در اين جا جز پيامبر يا وصى پيامبران يا شقى نمى نشيند!».
از آن بدتر اين که جاهل عالم نما ادّعايى بزرگ دارد که من مى خواهم حقايقى را که از ديگران مکتوم مانده است، واضح و آشکار سازم، و هميشه اين افراد از اين ادّعاهاى بزرگ و بلند پروازى هاى احمقانه داشته و دارند!
بعضى از شارحان نهج البلاغه، بر اين کلام امام (عليه السلام) چنين افزوده اند که نه تنها در آن زمان، که در عصر ما هم در ميان کسانى که بر مسند قضاوت تکيه زده اند از اين جاهلان عالم نما و آلودگان به زرق و برق دنيا کم نيستند! همان گروهى که اگر حق و عدالت باشد بايد همراه مجرمان در قعر زندان ها به سر برند! و اين خود يکى از مشکلات بزرگ دستگاه هاى قضايى عصر ماست. همان کسانى که تنها به حفظ کردن چند ماده قانون دل خوش کرده و يا به مطالعه سطحى بعضى از کتاب هاى قضايى شرق و غرب بسنده کرده اند.
اکنون ببينيم اين جاهل بى خبر که بر مسند قضاوت تکيه کرده در عمل چه مى کند؛ امام (عليه السلام) در تبيين حال او چنين مى فرمايد: «هرگاه با مسئله مبهمى روبرو گردد، براى تبيين آن، افکار بيهوده و حرف هاى پوچ و توخالى را پيش خود آماده مى سازد (و از اين مقدمات نادرست نتيجه مى گيرد) و به نتيجه نادرست آن حکم مى کند!»؛ (فَاِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَماتِ هَيَّا لَها حَشْوآ رَثّآ مِنْ رَأيِهِ، ثُمَّ قَطَعَ بِهِ).
تعبير به «حَشْوآ رَثّآ مِنْ رَأيِهِ» ـ با توجّه به اين که «حَشْو» به معناى اشياى زائد وبى فايده و «رَثّ» به معناى کهنه و پوسيده است ـ گويى به اين نکته اشاره مى کند که او نه اهل ابتکار است، نه ذهن وقّاد و روشنى دارد و نه مى تواند دلايل مفيدى براى رسيدن به مقصود خويش گردآورى کند. سرمايه او تنها يک مشت افکار زايد و بى ارزش و کهنه و پوسيده است که دائمآ بر آن تکيه مى کند و همين هاست که وسيله اظهار قطع و يقين و رأى دادن اوست!
بديهى است که اين گونه مقدّمات باطل و فاسد هرگز يقين آور نيست! او مردم را فريب مى دهد و اظهار يقين مى کند و به فرض که يقين باشد، هرگز نزد خدا معذور نيست! چون در مقدّماتش راه خطا را از روى تقصير پيموده است.
مشکلات قضايى مانند ساير مشکلات علمى و اجتماعى و سياسى، هميشه از طريق بررسى مقدّمات صحيح و منطقى، حل و فصل مى شود؛ ولى آن کس که هيچ گونه آشنايى با اين مقدمات صحيح ندارد و به مسائل باطلى دل بسته و روح خود را از آن ها انباشته است، نه تنها به نتيجه صحيحى نمى رسد بلکه در وادى ضلالت، حيران و سرگردان مى شود و ديگران را نيز به گمراهى مى کشاند؛ و از همه بدتر اين که هرچه در اين بيراهه ها جلوتر مى رود، از واقعيت ها دورتر مى شود! امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «او دربرابر شبهات فراوانى که وى را احاطه کرده، همانند عنکبوت است که تارهايى مى تند و بر آن تکيه مى کند (تارهايى سُست وبى اساس)»؛ (فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهاتِ في مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ).
در تفسير اين تشبيه مولا (عليه السلام) ، ميان شارحان نهج البلاغه، بحث هاى گوناگونى ديده مى شود که بعضى از آن ها خالى از تکلّف و تقدير و تغيير در عبارت نيست. آنچه مناسب تر به نظر مى رسد اين است که امام (عليه السلام) اين گونه افراد جاهل مغرور ضعيف الفکر را به عنکبوتى تشبيه مى کند که تارهايى براى خود مى تند که هم خانه و لانه اوست و هم دام براى شکارش، خانه اى که به هيچ وجه قابل اعتماد نيست، دامى که شکارش تنها حشرات ضعيف و ناتوان است.
آرى او هم با اين دام خود، تنها افراد جاهل و بى مايه اى همچون خودش را شکار مى کند. بنابراين او همانند عنکبوت و افکارش همانند تارهاى سُست و شکارش همان فريب خوردگان بى مايه و دور از علم و دانش است.
«او نمى داند درست حکم کرده يا به خطا رفته است، به همين دليل اگر (از روى تصادف) راه صحيحى رفته باشد، از اين بيم دارد که خطا کرده باشد؛ و اگر راه خطا را پيموده است، اميد دارد که (تصادفآ) صحيح از آب درآيد!»؛ (لا يَدْرى اَصابَ اَمْ اَخْطَأَ، فَاِنْ اَصابَ خافَ اَنْ يَکُونَ قَدْ اَخْطَأَ، وَ اِنْ اَخْطَاَ رَجا اَنْ يَکُونَ قَدْ اَصابَ).
اين سرنوشت همه افراد نادان و بى خبر است که عهده دار کارهاى مهمّى مى شوند که از صلاحيت آن ها بيرون است. همواره در شک و ترديد به سر مى برند حتّى اگر در راه صواب گام نهند، چون به آن ايمان ندارند متزلزل اند و همواره تير در تاريکى رها مى کنند به اميد اين که شايد به هدف بخورد. بعضى از شارحان نهج البلاغه به تصوّر اين که جمله هاى اخير با جمله قبل تر که فرمود: «ثُمَّ قَطَعَ بِهِ» در تضاد است زيرا در آن جمله، سخن از قطع و يقين است و در اين جا سخن از شک و ترديد، به فکر حلّ اين تضاد افتاده اند؛ در حالى که آن جمله به معناى حکم کردن قاطعانه است نه قطع و يقين خود قاضى، درواقع او فقط حکم مى کند و چهره انسان قاطع را به خود مى گيرد در حالى که در وجودش طوفانى از شک و ترديد برپاست.
آرى! بدبختى بزرگ او در اين است که اگر تصادفآ به واقع برسد، چون يقين واطمينان به آن ندارد دائمآ متزلزل است و از اين تزلزل رنج مى برد و قادر به تصميم گيرى نيست؛ و اگر خطا کند چون به خطاى خود واقف نيست راه بازگشت بر او بسته است.
سپس در توصيف ديگرى، حال اين گونه اشخاص را با تعبيرات کوبنده وتشبيهات بسيار گويا و رسا، چنين بيان مى فرمايد: «او نادانى است که در تاريکى هاى جهالت، سرگردان و حيران است!»؛ (جاهِل خَبّاطُ جَهالاتٍ).
«او همچون نابينايى است که در ظلمات پرخطر، همچنان به راه خود ادامه مى دهد»؛ (عاشٍ رَکّابُ عَشَواتٍ).
امام (عليه السلام) تنها به توصيف او به جاهل بودن، قناعت نمى کند، بلکه بر آن تأکيد مى کند و مى فرمايد: در ميان جهالت ها همواره سرگردان است، و به نابينا بودن او بسنده نمى کند، بلکه مى افزايد: او همواره سوار بر مرکب ظلمت و تاريکى شده و بى آن که بداند به کدام سو مى رود و به کجا منتهى مى شود، به پيش مى تازد. و اين نخستين توصيف و تشبيه درباره آن هاست. توجّه داشته باشيد که «عاش» از ريشه «عَشا» (بر وزن فنا) گاه به معناى نابينايى مطلق تفسير شده و گاهى به معناى ضعف بينايى چشم، و گاه گفته اند که به معناى «شب کورى» است؛ هرچه باشد صاحب چنين چشمى قادر به ديدن صحيح اشيا وآنچه در اطراف او مى گذرد نيست؛ و اگر بى احتياط و بدون مطالعه يا بدون راهنما حرکت کند، گاه در چاه مى افتد، گاه در آتش! چنين است حال کسى که بدون علم و آگاهى کافى در راه پرخطرى همچون راه قضا و داورى ميان مردم گام بگذارد، هر روز که از زندگى اش مى گذرد بدبختى هاى تازه اى براى خود وديگران به بار مى آورد و سرانجام در درّه هولناک کفر و شقاوت سقوط مى کند و از همه بدتر اين که چنين آدمى که خود را آگاه و دانا و آشنا به موازين داورى و حقّ و عدالت مى داند! خطا و گناهش قابل شمارش نيست!
باز در توصيف ديگرى درباره جهل و نادانى اين گونه اشخاص مى فرمايد: «هرگز علوم و دانش ها را به طرز صحيحى فرانگرفته است! (به همين دليل در هيچ مسئله اى بااطمينان و يقين داورى نمى کند!)»؛ (لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قاطِعٍ).
در اين توصيف، امام (عليه السلام) اين گونه افراد را به کسانى تشبيه مى کند که غذاى خوبى در اختيار دارند، امّا نجويده فرومى برندکه هرگز جذب بدن آن ها نمى شود.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: «ضِرْس» در اين جا اشاره به دندان عقل است که معمولا هنگام کمال عقل بيرون مى آيد و اين جاهلان مغرور گويى هرگز دندان عقل در نمى آورند و هيچ مسئله اى را با معيار صحيح ارزيابى نمى کنند و نقطه مقابل آن ها کسانى هستند که در مسائل، کاملا آگاه و خبره اند و درباره آن ها گفته مى شود که به ضرس قاطع سخن مى گويند يعنى سخنانشان روى مبنا ومطابق اصول صحيح است.
در توصيف سوم مى فرمايد: «او همانند تندبادى که گياهان درهم شکسته را بى هدف و به هرسو پراکنده مى کند، روايات پيامبر (صلي الله عليه و آله) را درهم مى ريزد! (تابه گمان خويش از آن نتيجه اى به دست آورد)»؛ (يَذْرُو الرِّواياتِ ذَرْوُ الرّيحِ الْهَشيمَ).
اشاره به اين که او در ظاهر براى بسيارى از مطالب، روايت و سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) را مى خواند، امّا چه فايده که به هيچ وجه قدرت تحليل آن را ندارد! نه از مفاد آن آگاه است و نه از چگونگى قوّت و ضعف سند، نه راه جمع بين روايات متعارضه را مى داند و نه روايات محکم را از متشابه مى شناسد. درست همانند تندباد که گياهان خشکيده را بى هدف به هر سو مى برد که در واقع از آن ها هيچ حاصلى به دست نمى آيد.
گياهان خشکيده (هَشيم) فايده چندانى ندارند، ولى اگر جمع شوند ممکن است مختصر فايده اى از آن ها حاصل گردد؛ ولى تندباد چنان آن ها را پراکنده مى کند که آن مختصر فايده نيز از بين مى رود و چنين است حال ناآگاهان بى خردى که به سراغ روايات مى روند ولى صحيح را از ضعيف و درست را از نادرست نمى شناسند.
در چهارمين توصيف مى فرمايد: «به خدا سوگند! (اين نادان مغرور) نه براى حل مسائلى که بر او وارد مى شود قابل اعتماد است و نه براى مدحى که (مدّاحان چاپلوس) درباره او سرمى دهند شايستگى دارد!»؛ (لامَلِيّ ـ وَاللهِ ـ بِاِصْدارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ، وَ لا اَهْل لِما قُرِّظَ بِهِ). بديهى است که حل مشکلات قضايى و به اصطلاحِ فقها، ردّ فروع به اصول، نياز به سرمايه عظيم علمى دارد که اين جاهلان مغرور فاقد آن اند؛ و همين فقر علمى (توجه داشته باشيد که ملىّ به معناى غنىّ و پرمايه آمده است) سبب مى شود که در مشکلات زانو بزند و راه ورود و خروج را در مسائل مختلف نشناسد (توجّه داشته باشيد که صدور و ورود، در برابر هم هستند و اشاره به همان مطلبى است که در تعبيرات علما بسيار ديده مى شود که مى گويند: فلان کس، مرد عالم و آگاهى است، راه ورود و خروج را در مسائل به خوبى مى شناسد. ولى فرد مورد بحث در اين خطبه به دليل بى مايگى، از اين ويژگى به کلّى خالى است!).
يکى از بدبختى هاى اين گونه افراد اين است که گروهى متملّق و چاپلوس براى دستيابى به منافع مادّى و جيفه دنيا، آن ها را احاطه مى کنند و به مدّاحى و گزافه گويى مى پردازند و صفاتى براى آن ها بيان مى کنند که هرگز شايسته آن نيستند، آن ها از اين دروغ هاى شرم آور در آغاز لذّت مى برند با اين که مى دانند دروغ است ولى کم کم باورشان مى آيد و گمان مى کنند به راستى داراى چنين شايستگى هايى هستند و اين اوج بدبختى آن هاست که راه هاى نجات را به روى خود مى بندند!
سپس در توصيف پنجم مى افزايد: «باور نمى کند که وراى آنچه شناخته است علم و دانشى باشد و جز آنچه او فهميده است نظريه ديگرى در کار باشد!»؛ (لايَحْسَبُ الْعِلْمِ في شَيءٍ مِمّا اَنْکَرَهُ، وَ لا يَرى اَنَّ مِنْ وَراءِ ما بَلَغَ مَذْهَبآ لِغَيْرِهِ). اين در حقيقت از لوازم کوته فکرى و محدود بودن دانش و آگاهى است که انسان خود را علم کل مى داند و ماوراى آن را منکر است و کمترين احترامى براى افکار ديگران قائل نيست در حالى که دانشمندان بزرگ کسانى هستند که نهايت علم و دانش خود را اعتراف به نادانى مى شمرند و عقيده دارند که در هر مغزى جرقه هايى از حقيقت است که بايد با تلاش و کوشش به آن دست يافت، آن ها با تواضع و سعه صدر سخنان ديگران را مى شنوند و به مصداق: (فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ) آنچه را خوب و شايسته است
برمى گزينند، و در حالى که جاهلان مغرور در همه جا با قاطعيت سخن مى گويند، آن ها در مسائل علمى با احتياط گام برمى دارند؛ زيرا مى دانند وسعت دايره علوم، فوق آن است که ما تصوّر مى کنيم.
سپس به ششمين توصيف مى پردازد و مى فرمايد: «هرگاه مطلبى براى او مبهم شود، کتمان مى کند چراکه از جهالت خويش آگاه است!»؛ (وَ اِنْ اَظْلَمَ عَلَيْهِ اَمْر اکْتَتَمَ بِهِ لِما يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ).
اين يک تفاوت روشن در ميان عالمان و جاهلان مغرور است؛ عالم هنگامى که به امر مبهمى برخورد کند آن را در متن مطالعات خود قرار مى دهد و اگر توانايى بر حلّ آن پيدا نکرد، از افکار ديگران و مشاوره با آنان بهره مى گيرد؛ ولى جاهل مغرور آن را مى پوشاند و بى تفاوت از کنار آن مى گذرد؛ چرا که مى داند هرقدر در آن درنگ کند مايه رسوايى بيشتر است.
کوتاه سخن اين که او برخلاف آن چيزى عمل مى کند که در روايات اسلامى آمده است که فرموده اند اگر چيزى را نمى دانيد حيا نکنيد، برويد ياد بگيريد و اگر از شما درباره چيزى سؤال کنند که علم به آن نداريد حيا نکنيد و با صراحت بگوييد: نمى دانم؛ «وَ لا يَسْتَحِيَنَّ اَحَد مِنْکُمْ اِذا سُئِلَ عَمّا لا يَعْلَمُ اَنْ يَقُولَ: لا اَعْلَمُ، وَ لا يَسْتَحِيَنَّ اَحَد اِذا لَمْ يَعْلَمِ الشَّىْءَ اَنْ يَتَعَلَّمَهُ». اين کار او عواقب زيان بار و دردناکى براى خودش و جامعه اى که در آن زندگى مى کند دارد که اميرمؤمنان (عليه السلام) در جمله بعد به آن اشاره کرده و به عنوان يک نتيجه گيرى از کار اين قاضيان جاهل و مغرور و بى تقوا، مى فرمايد: «خون ها (يى که به ناحق ريخته شده)ازداورى ظالمانه اش فرياد مى کشند! و ميراث ها (ى بر باد رفته) از قضاوت او صيحه مى زنند!»؛ (تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضائِهِ الدِّماءُ، وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَواريثُ).
آرى! خون هايى که اين قضاوت هاى ظالمانه ريخته شده و اموالى که با اين داورى هاى نابخردانه بر باد رفته به زبان حال فرياد مى زنند و گوش شنواى آگاهان، اين صدا را به خوبى مى شنود و لرزه بر اندامشان مى افتد؛ در حالى که اين جاهل مغرور عربده مستانه مى کشد و خنده احمقانه مى کند!
تعبير به «تَصْرُخُ...» و «تَعَجُّ...» تعبير بسيار جالب و زيبايى است، چراکه گويى براى آن خون هاى به ناحق ريخته شده و اموال بر باد رفته، علم و شعور و درک و آگاهى قائل مى شود که حتّى اين موجودات بى جان فرياد مى زنند؛ امّا اين مغرور به ظاهر انسان، در بى خبرى کامل به سر مى برد؛ و اين که بعضى در اين جا کلمه «اهل» را در تقدير گرفته اند و مى گويند که اولياى اين خون ها و صاحبان آن اموال فرياد مى کشند تقديرى است که لطافت بيان مولا (عليه السلام) را که به آن اشاره کرديم از بين مى برد.
به هر حال، قاضيانى که بايد حافظ خون و اموال مردم باشند، براثر جهل ونادانى و بى تقوايى، درست در جهت مخالف آن حرکت کرده، امنيّت را از بين مى برند و همه چيز را بر باد مى دهند.
اين سخن شبيه تعبير تکان دهنده اى است که امام صادق (عليه السلام) در روايت

معروف «ابو ولّاد» بعد از آن که بعضى از قضاوت هاى بسيار ظالمانه را شنيد بيان کرد، فرمود: «في مِثْلِ الْقَضاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّماءُ ماءَها وَ تَمْنَعُ الاَرْضُ بَرَکاتِها؛ اين گونه قضاوت ها سبب مى شود که از آسمان، رحمت الهى نبارد وزمين برکاتش را بازدارد».

نکته ها
1. عالمان سوء و خطرات آنان
در اين فراز از کلام مولا على (عليه السلام) اشارات بسيار پرمعنايى به ضررهاى فوق العاده جاهلان عالم نما و عالمان زشت سيرت شده است که هم خود را به بدبختى مى کشانند و هم جامعه اى را که در آن زندگى مى کنند. خطرات آن ها تا آن جاست که خون هاى بى گناهان ريخته مى شود و حقوق مظلومان بر باد مى رود، خون ها از قضاوت ظالمانه آن ها فرياد مى کشند و اموال به غارت رفته، از دست آن ها صيحه مى زنند.
در حديث معروف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْمٍ کانَ مَا يُفْسِدُ اَکْثَرَ مِمّا يُصْلِحُ؛ کسى که بدون آگاهى عهده دار کارى مى شود خراب کارى او از اصلاحاتش بيشتر است!».
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ اَفْتَى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ هُوَ لا يَعْلَمُ النّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَ الْمُحْکَم مِنَ الْمُتَشابِهِ فَقَدْ هَلَکَ وَاَهْلَکَ؛ کسى که بدون آگاهى کافى فتوا دهد در حالى که نه ناسخ را از منسوخ مى شناسد و نه محکم را از متشابه، هم خودش هلاک مى شود و هم ديگران را به هلاکت مى کشاند!». اين گونه افراد هرچه بيشتر و سريع تر کار کنند بدبختى آن ها و جامعه بيشتر مى شود؛ همان گونه که در حديث پرمعنايى، امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «اَلْعالِمُ عَلى غَيْرِ بَصيرَةٍ کَالسّائِرِ عَلى غَيْرِ الطَّريقِ لا يَزيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ اِلّا بُعْدآ؛ کسى که بدون آگاهى عمل مى کند همچون کسى است که از بيراهه مى رود که هرچه بر سرعت سير خود بيفزايد، از جاده اصلى دورتر مى شود!».

2. معلوماتى همچون تارهاى عنکبوت
در فراز مورد بحث معلومات اين گونه جاهلان عالم نما، به تارهاى عنکبوت تشبيه شده است؛ تشبيهى که درواقع از سوره عنکبوت در قرآن مجيد گرفته شده که معبودهاى مشرکان را به تارهاى عنکبوت تشبيه مى کند.
عنکبوت از عجايب و شگفتى هاى جهان آفرينش است. اين حشره از قطره بسيار کوچک آب لزجى که در زير شکم دارد و آن را با چنگال خود بيرون مى کشد، تارهايى براى خود مى تَند، زيرا اين مايع داراى ترکيب خاصّى است که هرگاه در مجاورت هوا قرار گيرد سخت و محکم مى شود. بعضى از دانشمندان مى گويند که هر عنکبوتى قادر است با اين مايع بسيار مختصر که در اختيار دارد در حدود پانصد متر از اين تارها بتند و عجيب تر اين که سستى اين تارها به دليل نازکى آن است ولى اگر از اين تارها به ضخامت يک سيم فولادى درست کنند از فولاد محکمتر خواهد بود! و يا به تعبير ديگر اگر سيمى از فولاد به نازکى تار عنکبوت درست شود از تار عنکبوت سُست تر خواهد شد.
به هر حال اين تارها که با مهندسى خاصّى ساخته مى شود، هم لانه عنکبوت را تشکيل مى دهد و هم دام او را، ولى همان گونه که قرآن مى گويد، در جهان خانه اى سست تر از آن وجود ندارد، يک نسيم مختصر آن را درهم مى ريزد؛ يک قطره باران آن را سوراخ مى کند؛ شعله ضعيفى از آتش آن را به کلىّ ويران مى سازد و حتّى طاقت گرد و غبارى را که بر روى آن مى نشيند، ندارد و از هم گسسته و خراب مى شود و اين گونه است معبودهاى مشرکان و علم و دانش جاهلان مغرور، که در مقابل هر مشکلى ضعيف و ناتوان اند.
عالمانى که بر قياس ها و استحسان هاى ظنّى و مانند آن تکيه مى کنند، از اين جهت نيز همچون عنکبوت عمل مى نمايد که به آن خانه سُستش دل مى بندد و به آن تکيه واعتماد مى کند!
در ضمن، از اين تشبيه که درمورد جاهلان عالم نما آمده است استفاده مى شود که افرادى در دام آن ها گرفتار مى شوند که همچون حشرات و پشه هاى بى مقدارند ولى آن ها که اهل تحقيق و دقت اند هرگز در دام اين عنکبوت هاى زشت گرفتار نمى شوند.

3. مدّاحان چاپلوس
در اين فراز، سخن از عدم اهليّت آن ها براى مدح مدّاحان چاپلوس آمده بود؛ همان بلاى بزرگى که گريبان اين دسته از جاهلان عالم نما را مى گيرد و کم کم باور مى کنند که علم و دانشى دارند و لياقت و ارزشى، و به همين دليل بر مسندهايى تکيه مى زنند که هرگز اهل آن نيستند و مايه هلاکت خويش و جامعه مى شوند. ضرر آن مدّاحان چاپلوس که اطراف نااهلان را مى گيرند و آن ها را بر مسند قدرت مى نشانند از زيان آن سردمداران نالايق کمتر نيست؛ بلکه بيشتر است!
در قرآن مجيد و روايات اسلامى از اين کار به شدّت مذمّت شده است.
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «اِذا مُدِحَ الْفاجِرُ إِهْتَزَّ الْعَرْشُ وَ غَضِبَ الرَّبٌّ؛ هنگامى که براى شخص فاجر مدح و ثنا گفته شود، عرش خداوند به لرزه درمى آيد و پروردگار غضب مى کند!».
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «مَنْ مَدَحَ سُلْطانآ جائِرآ وَتَخَفَّفَ وَ تَضَعْضَعَ لَهُ طَمَعآ فيهِ کانَ قَرينَهُ اِلَى النّارِ؛ کسى که سلطان ظالمى را ثنا گويد و به سبب طمع در امکانات مادّى اش براى او تواضع کند، همنشين او در آتش دوزخ خواهد بود!».
به همين دليل در احاديث اسلامى به شدّت درباره مدح مدّاحان هشدار داده شده که حتى افراد باتقوا مراقب خطرات اين گونه مدّاحان باشند! در حديث معروف نبوى مى خوانيم: «اُحْثُو في وُجُوهِ الْمَدّاحينَ التُّرابَ؛ خاک به صورت مدّاحان بپاشيد! (و آن ها را از خود دور کنيد که شما را از عيوب غافل مى کنند)».
اميرمؤمنان (عليه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر، به مالک در اين زمينه هشدار مى دهد و بعد از آن که او را به همنشينى با اهل ورع و صدق و راستى دعوت مى کند، مى فرمايد: «ثُمَّ رُضْهُمْ عَلى اَلّا يُطْرُوکَ وَ لا يُبْجَحُوکَ بِباطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَاِنَّ کَثْرَةَ الإِطْراءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْني مِنَ العِزَّةِ؛ آنان را طورى تربيت کن که ستايش بيهوده از تو نکنند و تو را براى اعمالى که انجام نداده اى، تمجيد ننمايند! زيرا کثرت مدح و ثنا، خودپسندى و عُجب به بار مى آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزديک مى سازد!». .
پاورقی ها
منهاج البراعة (خوئى)، ج 3، ص 255.
«مُوضع» از ريشه «ايضاع» به معناى سرعت در حرکت است (و با اين که از باب افعال است مَعناى لازم دارد نه متعدّى) و در اين جا اشاره به حرکت سريع جاهلان عالم نما در ميان قشر جهّال است. «عاد» از ريشه «عَدْو» بر وزن «صبر» به معناى دويدن است. مقاييس اللغه، صحاح جوهرى، لسان العرب. «هُدْنه» به معناى سکون و آرامش است و درمورد پيمان هاى صلح نيز به کار مى رود. «بَکَّرَ» از ريشه «بُکْرَه» بر وزن «لُقْمَه» در اصل به معناى آغاز روز است و سپس به هر آغاز و ابتدايى اطلاق شده و در اين جا اشاره به اين است که جاهلان عالم نما از صبح تا شام به دنبال کارهاى بى اساس خود هستند. جمله «ما قَلَّ خَيْر مِمّا کَثُرَ» ممکن است به صورت توصيف براى «جَمْعٍ» باشد که مفهومش چنين مى شود: مجموعه اى را جمع آورى مى کند که کمش از بسيارش بهتر است؛ اين احتمال نيز داده شده که مضاف اليه باشد و در اين صورت احتياج به تقدير دارد به اين صورت: «مِنْ جَمْعِ شَىْء ما قَلّ مِنْهُ خَيْر مِمّا کَثُرَ» ولى چندان تفاوتى در معنا نخواهد داشت. «آجن» به معناى آب گنديده است. «طائِل» از ريشه «طَوْل» بر وزن «قَوْل» به معناى فايده و امتداد است و «مِنْ غَيْرِ طائِلٍ» به معناى بى فايده و بيهوده است. «عَنْکَبُوت» حشره معروفى است و در اين که در اصل از ريشه «عَکَبَ» يا «عنْکَبَ» است اختلاف است و بعضى گفته اند که در اصل از ريشه «عکوب» به معناى «غبار»گرفته شده چرا که تارهايش شبيه به غبار است. «خَبّاط» از ريشه «خَبْط» در اصل به معناى زدن نامنظم و يا حرکت نامنظم است که طبعآ به نتايج نادرست منتهى مى شود و به همين دليل به افراد ديوانه يا کسانى که نمى توانند تعادل خود را حفظ کنند «خابط» يا«خَبّاط» گفته مى شود. «عَشَوات» جمع «عَشْوَة» به معناى ظلمت و تاريکى است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 284. «يَذرُو» از ريشه «ذَرْو» بر وزن «ضَرْب» به معناى پراکنده کردن است (اين لغت به صورت ناقص واوى و ناقص يائى هر دو آمده است). «هَشيم» از ريشه «هَشْم» بر وزن «پشم» به معناى شکستن چيز خشکى است، خواه تو خالى باشد يا تو پُر. از اين جهت گياهان خشکيده درهم شکسته را «هَشيم» مى گويند. «اِصْدار» از ريشه «صدر» در اصل نقطه مقابل ورود است. و به معناى ورود به آنگاه و خروج از آن نيز آمده است؛ سپس به هر دخول و خروجى درباره امور مختلف، ورود و صدور اطلاق شده است. «قُرِّظَ» از ريشه «تَقْريظ» به معناى مدح کردن کسى در حال حيات است؛ در مقابل «تأبين» که به معناى مدح کردن و بزرگداشت بعد از مرگ است و در اصل به معناى دبّاغى کردن پوست با مادّه اى است که آن را «قَرَظْ» بروزن «غرض» مى نامند که مايه مرغوبيت پوست مى شود. در اين جا بعضى از شارحان نهج البلاغه، به جاى «قُرِّظ» که از ريشه «تَقْريظْ» به معناى مدح و ستايش است «فُرِّطَ» که از ريشه «تَفْريط» و «فُوِّضَ» که از ريشه «تَفْويض» است ذکر کرده و تفسيرهايى براى آن بيان داشته اند، امّا چون بناى ما در اين شرح اين است که سراغ اختلاف نسخه ها نرويم و تنها به نسخه معروفى که امروز متداول است بسنده نماييم از ذکر آن تفسيرها صرف نظر مى کنيم. زمر، آيات 17 و 18. نهج البلاغه، حکمت 82. «تَعَجُّ» از ريشه «عَجّ» و «عَجيج» است که به معناى بلند شدن صدا يا بلند شدن غبار و مانند آن مى باشد و در عبارات بالا به معناى فرياد است. کافى، ج 5، باب الرجل يکتري الدابة فيجاوز بها الحد، ص 291، ضمن حديث 6. کافي، ج 1، باب من عمل بغير علم، ص 44، ح 3. کافي، باب النهى عن القول بغير علم، ص 43، ح 9. کافى، ج 1، باب من عمل بغير علم، ص 43، ح 1. تحف العقول، ص 46. امالى صدوق، ص 426، ضمن حديث 1. من لا يحضره الفقيه، ج 4، باب ذکر جمل من مناهي النبي (صلي الله عليه و آله)، ص 11، ضمن حديث 4968. نهج البلاغه، نامه 53. کافى، ج 7، باب أن الحکومة إنما هي للإمام (عليه السلام)، ص 406، ح 2 (روشن است که وصىّ پيامبران در اين جامفهوم گسترده اى دارد که عالمان عادلى را نيز که در خط پيامبران هستند شامل مى شود). في ظلال نهج البلاغة، ج 1، ص 144.