تفسیر بخش دوم

وَآعْلَمُوا ـ عِبَادَآللهِ ـ أَنَّ آلْمُؤْمِنَ لا يُصْبِحُ وَلا يُمْسِي إِلاَّ وَنَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ، فَلا يَزَالُ زَارِيآ عَلَيْهَا وَمُسْتَزِيدآ لَهَا. فَکُونُوا کَالسَّابِقِينَ قَبْلَکُمْ، وَآلْمَاضِينَ أَمَامَکُمْ. قَوَّضُوا مِنَ الدُّنْيَا تَقْوِيضَ الرَّاحِل، وَطَوَوْهَا طَيَّ الْمَنَازل.

ترجمه
بدانيد اى بندگان خدا که انسان باايمان، صبح و شام بر او نمى گذرد مگر اين که نزد خويش متّهم است. پيوسته از خود عيب مى گيرد (و خويشتن را نقد مى کند) و براى خود طالب تکامل و فزونى است؛ بنابراين همچون پيشينيان و گذشتگان (صالح) خود باشيد که قبل از شما بودند. آن ها شبيه مسافرى بودند که عمودهاى خيمه را برگرفته و طىّ طريق مى کند (دنيا را گذرگاهى مى دانستند به سوى سراى جاودان).
شرح و تفسیر
نقد خويشتن!
امام (عليه السلام) در اين بخش، درس مهم ديگرى به پويندگان راه حق وسالکان مسير قرب خداوند مى دهد؛ مى فرمايد: «بدانيد اى بندگان خدا که انسان باايمان، صبح و شام بر او نمى گذرد مگر اين که نزد خويش متّهم است. پيوسته از خود عيب مى گيرد (و خويشتن را نقد مى کند) و براى خود طالب تکامل و فزونى است»؛ (وَآعْلَمُوا ـ عِبَادَآللهِ ـ أَنَّ آلْمُؤْمِنَ لا يُصْبِحُ وَلا يُمْسِي إِلاَّ وَنَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ، فَلايَزَالُ زَارِيآ عَلَيْهَا وَمُسْتَزِيدآ لَهَا).
مى دانيم که يکى از حجاب ها و موانع راه تکامل انسان، حبّ ذات است که عيب هاى او را در نظرش زيبا و ضعف ها را نقاط قوّت نشان مى دهد؛ بنابراين اگر کسى مى خواهد راه پيشرفت و کمال را بپويد بايد به خويشتن بدبين باشد وهمواره دربرابر صفات و اعمال خويش بر کرسى نقد بنشيند تا پرده هاى حبّ ذات را کنار زند و واقعيت خويش را آن گونه که هست ببيند.
اين نکته مهمى است که امام (عليه السلام) در اين عبارت کوتاه، طىّ سه جمله بيان فرموده است؛ نخست مى فرمايد: به خويش بدگمان باش؛ سپس مى فرمايد: خود را نقد کن؛ وسرانجام مى افزايد: خود را به کمال مطلوب برسان.
در خطبه همّام نيز که صد و ده درس اخلاقى را تشکيل مى دهد به همين نکته اشاره شده است؛ مى فرمايد: «فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ؛ پرهيزکاران کسانى اند که خود را متهم مى سازند (و از خوش بينى هاى بى جا درمورد صفات و افعال خويش اجتناب مى کنند)».
سپس امام (عليه السلام) براى تشويق مخاطبان خود ـ يعنى همه انسان ها ـ به ترک دنياپرستى، الگويى از صالحان پيشين به آنان نشان مى دهد؛ مى فرمايد: «بنابراين همچون سابقين و گذشتگان (صالح) خود باشيد که قبل از شما بودند. آن ها شبيه مسافرى بودند که عمودهاى خيمه را برگرفته و طىّ طريق مى کند (دنيا را گذرگاهى مى ديدند به سوى سراى جاويدان)»؛ (فَکُونُوا کَالسَّابِقِينَ قَبْلَکُمْ، وَآلْمَاضِينَ أَمَامَکُمْ. قَوَّضُوا مِنَ الدُّنْيَا تَقْوِيضَ الرَّاحِل، وَطَوَوْهَا طَيَّ الْمَنَازل).

چند نکته مهم
1. در اسلام، همواره به حسن ظنّ دستور داده مى شود؛ ولى چرا در اين جا امام (عليه السلام) به بدگمانى دستور مى دهد؟ دليلش روشن است، حسن ظنّ بايد درباره ديگران باشد؛ ولى درباره خود که به طور طبيعى حسن ظنّ افراطى وجود دارد تا آن جا که نقطه هاى ضعف خود را قوّت، و صفات زشت را گاهى فضايل اخلاقى مى پندارد، به بدگمانى فرمان داده شده تا خويشتن دوستىِ افراطى تعديل گردد. بايد انسان به نقد خويش بنشيند و بدون اغماض، اعمال و رفتار و اخلاق خود را بررسى کند تا راه کمال و پيشرفت به روى او گشوده شود؛ درست مانند کسى که از جاده پرخطرى عبور مى کند، هرگاه با ديده خوش بينى به همه چيز نگاه کند به يقين، گرفتار حوادث دردناک مى شود و اگر با نگاه بدگمانى بنگرد با احتياط از لابه لاى خطرها مى گذرد و به سرمنزل مقصود مى رسد.
بايد توجّه داشت که نقّادى از خويشتن، هرگز با مسئله اعتماد به نفس منافات ندارد. اعتماد به نفس مانند آن است که انسان، سرمايه عظيمى در اختيار داشته باشد و از وجود اين سرمايه باخبر باشد؛ اين مطلب مانع از آن نمى شود که در به کارگيرى سرمايه در يک محيط پرخطر، احتياط هاى لازم را فراموش کند.
2. امام (عليه السلام) دو الگو فرا راه مخاطبان قرار داده است: کسانى که در گذشته دور مى زيسته اند (کالسابقين قبلکم) و کسانى که در گذشته نزديک بوده اند (والماضين امامکم) چراکه بررسى زندگى هر يک از اين دو گروه، درس هاى آموزنده خاصى دارد.
3. امام (عليه السلام) در پايان اين عبارت دستور مى دهد که نگرش شما به دنيا همچون کسى باشد که عمود خيمه را پايين کشيده و بساط خيمه را جمع کرده و به سوى مقصد در حرکت است و منازل ميان راه را يکى پس از ديگرى پشت سر مى گذارد و هرگز دنيا را محلّ اقامت و استقرار نمى بيند؛ اتفاقآ همه مشکلات دنياپرستان از همين جا سرچشمه مى گيرد که مرگ را به کلّى فراموش مى کنند وزندگانى خود را در اين جهان، عملا جاودان فرض مى کنند؛ غافل از اين که گاه با چشم خود مى بينيم چند ثانيه کوتاه از يک زلزله يا يک سيلاب، محصول صدها سال را بر باد مى دهد و يک منطقه آباد، چنان درهم مى ريزد که گويى هرگز ساکنانى در آن جا نبوده اند.

* * *
پاورقی ها
«ظنون» صيغه مبالغه از ريشه «ظن» به معناى گمان است و معمولا در اين موارد به معناى گمان بد به کارمى رود؛ بنابراين ظنون در اين جا به معناى کسى است که به خويش با چشم انتقاد مى نگرد و خود را متهم مى سازد و ريشه «ظن» گاه به معناى چيز کم آمده؛ بنابراين ظنون به افراد ضعيف و بى دست و پا گفته مى شود و در خطبه ياد شده همان معناى اوّل قصد شده است.
«زارى» به معناى عيب جو از ريشه «زَرْى» بر وزن «زرع» به معناى عيب جويى گرفته شده است. «قوضوا» از ريشه «تقويض» به معناى ويران کردن، درهم ريختن يا فرو کشيدن عمود خيمه است که براى جمع کردن خيمه صورت مى گيرد. «طووها» از ريشه «طىّ» به معناى درنورديدن گرفته شده است. اکنون که اين سطور نوشته مى شود مردم کشور ما در سوگ ده ها هزار قربانى زلزله شديدى که در شهر بم و اطراف آن واقع شد به سر مى برند. زلزله در 12 ثانيه (آرى فقط در 12 ثانيه!) شهر آباد و سرسبز و خرّمى را به تلى از خاک تبديل کرد. گويى شهرى است که هزاران سال بر آن مى گذرد و خاموش است. به يقين، مى دانستيم دنيا بى اعتبار است اما تا اين حد نديده بوديم. (5/10/1382 شمسى، مطابق با دوم ذى القعده 1424 قمرى).