تفسیر بخش هفتم

ثُمَّ إِيَّاکُمْ وَتَهْزِيعَ آلْأَخْلاقِ وَتَصْرِيفَهَا، وَآجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِدآ، وَلْيَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ، فَإِنَّ هذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ. وَآللهِ مَا أَرَى عَبْدآ يَتَّقِي تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى يَخْزُنَ لِسَانَهُ. وَإِنَّ لِسَانَ آلْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ، وَإِنَّ قَلْبَ آلْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ: لِأَنَّ آلْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَکَلَّمَ بِکَلامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ، فَإِنْ کَانَ خَيْرآ أَبْدَاهُ، وَإِنْ کَانَ شَرّآ وَارَاهُ. وَإِنَّ آلْمُنَافِقَ يَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لا يَدْرِي مَاذَا لَهُ، وَمَاذَا عَلَيْهِ. وَلَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله): «لا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ. وَلايَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ». فَمَنِ آسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ يَلْقَى آللهَ تَعَالَى وَهُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ آلْمُسْلِمِينَ وَأَمْوَالِهِمْ، سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْيَفْعَلْ.

ترجمه
سپس برحذر باشيد از درهم شکستن فضايل اخلاقى و دگرگون ساختن آن. يک زبان باشيد (و هميشه حق بگوييد) انسان بايد زبان خود را نگه دارد؛ زيرا اين زبان، سرکش است و صاحبش را به هلاکت مى افکند. به خدا سوگند! باور نمى کنم بنده اى که زبانش را حفظ نکند، به درجه اى از تقوا برسد که به حالش سودمند گردد، (بدانيد،) زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق، پشت زبان اوست؛ چون مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگويد نخست مى انديشد؛ اگر خير بود اظهار مى کند و اگر شرّ بود آن را پنهان مى سازد؛ ولى منافق آنچه بر زبانش جارى مى شود مى گويد؛ در حالى که نمى داند کدام به سود اوست و کدام به زيان او. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: ايمانِ هيچ بنده اى صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هيچ گاه قلبش صاف و استوار نخواهد شد تا زبانش چنين گردد. هرکس از شما بتواند خدا را در حالى ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک و زبانش از تعدى به آبروى آنان سالم مانده باشد، بايد چنين کند (که نجات در آن است).
شرح و تفسیر
فرق مؤمن و منافق در اصلاح زبان است
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه مسائل مهمى را درباره تهذيب اخلاق و پاک سازى روح و جان از رذايل اخلاقى بيان مى فرمايد و به نکات بسيار مهمى که کليد اصلاح اخلاق است، اشاره مى کند؛ نخست مى فرمايد: «سپس برحذر باشيد از درهم شکستن فضايل اخلاقى و دگرگون ساختن آن»؛ (ثُمَّ إِيَّاکُمْ وَتَهْزِيعَ آلْأَخْلاقِ وَتَصْرِيفَهَا).
با توجّه به اين که «تهزيع» از ريشه «هزع» (بر وزن نظم) به معناى درهم شکستن گرفته شده، گويى امام (عليه السلام) فضايل اخلاقى را همچون بناى استوار يا گوهرى شاهوار مى شمرد که انحراف از آن به منزله تخريب و درهم شکستن و دگرگون ساختن آن است؛ بنايى که اگر درهم شکسته شد، مايه بدبختى و درماندگى است و گوهرى که اگر درهم بشکند ارزش خود را به کلّى از دست مى دهد. نه تنها افراد، بلکه جوامع بشرى، هرگاه فضايل اخلاقى را از دست دهند رو به تباهى و نابودى و انقراض مى روند:
اقوام روزگار به اخلاق زنده اند *** قومى که گشت فاقد اخلاق، مردنى است آنگاه انگشت روى يکى از مهم ترين مسائل اخلاقى مى گذارد که بدون آن، کسى در مسير تهذيب نفس نمى تواند گام بردارد و آن، اصلاح زبان است و در اين زمينه چند دستور مهم مى دهد؛ نخست مى فرمايد: «يک زبان باشيد (وهميشه حق بگوييد)»؛ (وَآجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِدآ).
اين تعبير در مقابل تعبير «ذواللسانين» (افراد دو زبان) است که اشاره به منافقان مى باشد، که در حضور فرد چيزى مى گويند و در غياب او چيز ديگر؛ هنگامى که مؤمنان را ملاقات مى کنند مى گويند: ما ايمان آورده ايم؛ ولى موقعى که جلسات خصوصى با شيطان صفتان تشکيل مى دهند مى گويند: ما با شماييم، ما اين ها را مسخره مى کنيم؛ (وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ).
بديهى است، در جامعه اى که افراد دو چهره و دو زبان و منافق و بى بهره از صداقت، نفوذ کنند، اعتماد و محبّت و همدلى که مهم ترين سرمايه زندگى اجتماعى است به باد مى رود و محيط زندگى به جهنّم سوزانى تبديل مى شود که همه با بدبينى به يکديگر مى نگرند و همه از هم وحشت دارند.
در دومين دستور مى فرمايد: «انسان بايد زبان خود را نگه دارد؛ زيرا اين زبان، سرکش است و صاحبش را به هلاکت مى افکند»؛ (وَلْيَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ، فَإِنَّ هذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ).
تشبيه زبان به يک مرکب سرکش، تشبيه جالب و عجيبى است؛ چراکه زبان، ساده ترين عضوى است که در اختيار انسان است و به آسانى آن را به گردش درمى آورد؛ ولى گاه هواى نفس و وسوسه هاى شيطانى آن چنان بر انسان غلبه مى کنند که مهار زبان را از دست او مى گيرند؛ همچون مرکب چموش و سرکشى که زمام اختيار از صاحبش گرفته و او را به سوى پرتگاه مى برد. بهترين وسيله براى محفوظ ماندن از اين خطر، آن است که انسان کمتر سخن بگويد. منظور از نگهدارى زبان، همين است؛ نه اين که اصلا سخن نگويد؛ زيرا زبان، مهم ترين وسيله تعليم و تربيت، و انتقال علوم و تجربه ها، و ذکر خداوند متعال است.
در ادامه اين سخن در تأکيد بر همين مطلب مى فرمايد: «به خدا سوگند! باور نمى کنم بنده اى که زبانش را حفظ نکند، به درجه اى از تقوا برسد که به حالش سودمند گردد»؛ (وَآللهِ مَا أَرَى عَبْدآ يَتَّقِي تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى يَخْزُنَ لِسَانَهُ).
اين تأکيد امام (عليه السلام) که با سوگند به ذات پاک خدا مقرون شده، اشاره به آن چيزى است که همه پويندگان راه حق و ارباب سير و سلوک قائل اند که نخستين گام در اين راه را اصلاح زبان مى شمارند و تا کسى از اين گردنه صعب العبور نگذرد، هرگز به حقيقت تقوا و پرهيزکارى و قرب الى الله نخواهد رسيد.
سپس در ادامه سخن براى بيان اهمّيّت حفظ زبان، يکى از تفاوت هاى مؤمنان و منافقان را در همين موضوع برمى شمرد و مى فرمايد: «زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق، پشت زبان اوست؛ چون مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگويد نخست مى انديشد؛ اگر خير بود اظهار مى کند و اگر شرّ بود آن را پنهان مى سازد؛ ولى منافق آنچه بر زبانش جارى مى شود مى گويد؛ در حالى که نمى داند کدام به سود اوست و کدام به زيان او»؛ (وَإِنَّ لِسَانَ آلْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ، وَإِنَّ قَلْبَ آلْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ: لِأَنَّ آلْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَکَلَّمَ بِکَلامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ، فَإِنْ کَانَ خَيْرآ أَبْدَاهُ، وَإِنْ کَانَ شَرّآ وَارَاهُ. وَإِنَّ آلْمُنَافِقَ يَتَکَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لا يَدْرِي مَاذَا لَهُ، وَمَاذَا عَلَيْهِ).
به يقين، زبان هرکس در دهان اوست و قلب ـ چه به معناى عضو مخصوصى که در وسط سينه است تفسير شود و چه به معناى عقل ـ از زبانش جداست و در اين مطلب ظاهرآ ميان مؤمن و منافق، فرقى نيست؛ ولى در بيان حضرت، کنايه لطيفى است براى بيان اين معنا که مؤمن، اوّل مى انديشد و سپس سخن مى گويد؛ ولى منافق اوّل سخن مى گويد و سپس مى انديشد؛ همان گونه که امام (عليه السلام) در ادامه سخنش تفسير فرموده است.
قابل توجّه اين که همين معنا در کلمات قصار امام (عليه السلام) به صورت ديگرى ذکر شده است؛ مى فرمايد: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسانِهِ؛ زبان عاقل در پشت قلب اوست، در حالى که قلب احمق در پشت زبان او قرار دارد».
نيز در روايت ديگرى از آن حضرت نقل شده است: «قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِي فِيهِ وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ؛ قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست».
همه اين عبارات، يک حقيقت را دنبال مى کند و آن اين که مؤمن و عاقل، مى انديشند ومى گويند و احمق و منافق، مى گويند و نمى انديشند.
پرسش : منافقان معمولا افرادى هوشيار و در کارهاى تخريبى خود داراى برنامه ها و نقشه هاى دقيق اند؛ چگونه مى توان آن ها را يا کسى که «لا يَدْرِي مَاذَا لَهُ وَمَاذَا عَلَيْهِ؛ نمى داند چه چيزى به سود او و چه چيز به زيان اوست» احمق معرفى کرد؟!
پاسخ : با دقت در آيات مربوط به منافقان در قرآن مجيد، پاسخ اين سؤال را مى توان دريافت و آن اين که گرچه منافقان در مراحل ابتدايى، داراى هوش و نقشه هاى شيطنت آميزند و به همين دليل، خود را هوشمند و مؤمنان راستين را سفيه مى پندارند، ولى در مرحله نهايى، سفيه واقعى آن هايند؛ قرآن مجيد مى فرمايد: (وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا کَمَآ ءَامَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا ءَامَنَ السُّفَهَاءُ أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَـکِنْ لاَّ يَعْلَمُونَ)؛ «و هنگامى که به آنان گفته شود: ايمان آوريد همانگونه که (ساير) مردم ايمان آورده اند، مى گويند: آيا همچون ابلهان ايمان بياوريم؟! آگاه باشيد! اين ها همان ابلهان اند؛ ولى نمى دانند».
بنابراين در يک محاسبه دقيق، حماقت آن ها و هوشيارى مؤمنان روشن مى شود؛ چراکه خط نفاق، خواه ناخواه خود را نشان مى دهد و سبب رسوايى در دنيا و آخرت مى شود و منافقان، سرمايه هاى اصلى خود را از دست مى دهند؛ بى آن که بهره اى براى سعادت جاويدانشان از آن ببرند.
سپس در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) به حديث پرمعنايى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) استدلال کرده، مى فرمايد: «رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: ايمان هيچ بنده اى صاف واستوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هيچ گاه قلبش صاف و استوار نمى شود تا زبانش چنين گردد»؛ (وَلَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله): «لا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ. وَلا يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ»).
رابطه اى که ميان اصلاح زبان و قلب و ايمان در اين حديث آمده، دقيق وحساب شده است. تجربه نشان داده که آلودگى زبان به انواع گناهان و سخنان لغو و بيهوده، قلب را تاريک و روح را تهى از معنويت مى کند و بديهى است که وقتى قلب، تاريک شود جاى درخشش نور ايمان نخواهد بود. قرآن مجيد در يک تعبير حساب شده مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِيدآ * يُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه کنيد وسخن حق بگوييد تا خدا کارهاى شما را اصلاح کند». بنابراين رابطه لازم و ملزوم بودن اصلاح زبان و اصلاح قلب و اصلاح ايمان، يک رابطه روشنى است؛ هر چند بعضى از شارحان نهج البلاغه در توجيه آن به زحمت افتاده اند.
البتّه نمى توان انکار کرد که عکس اين معنا نيز صادق است؛ يعنى قوّت ايمان، باعث نورانيّت قلب و نورانيّت قلب، باعث اصلاح زبان مى شود و به تعبير روشن تر، اين امور سه گانه، تأثير متقابل در يکديگر دارند؛ ولى آنچه در حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمده بارزتر است.
آنچه در جمله هاى قبل آمد همه مربوط به اصلاح زبان بود که مهم ترين گام در راه خودسازى و قرب الى الله است. سپس امام (عليه السلام) به سه موضوع مهم ديگر در پايان اين عبارت از خطبه اشاره کرده، مى فرمايد: «هرکس از شما بتواند خدا را در حالى ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک و زبانش از تعدى به آبروى آنان سالم مانده باشد، بايد چنين کند»؛ (فَمَنِ آسْتَطَاعَ مِنْکُمْ أَنْ يَلْقَى آللهَ تَعَالَى وَهُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ آلْمُسْلِمِينَ وَأَمْوَالِهِمْ، سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْيَفْعَلْ).
به يقين چنين کسى از تقواى فراوانى برخوردار است و در سايه آن مشمول برترين عنايات الهى خواهد شد.
چه تقوايى از اين بالاتر که اذيت و آزار انسان به هيچ کس نرسد و اصول سه گانه احترام انسان ها را رعايت کند: احترام جان و مال و آبرو.
اين موضوع به قدرى مهم است که رعايت آن، نشانه مسلمان بودن و ترک آن دليل بر بيگانگى از اسلام است.
در حديث معروفى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ؛ مسلمان، کسى است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند (و کمترين تعرضى به جان و مال و آبروى افراد نداشته باشد)». حتّى در حديث ديگرى، امام صادق (عليه السلام) مطلب را از دايره اسلام و مسلمين فراتر برده، مى فرمايد: «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النَّاسُ مِنْ يَدِهِ وَلِسَانِهِ وَالْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ النَّاسَ عَلَى اَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ؛ مسلمان، کسى است که مردم از دست و زبانش در امان باشند و مؤمن کسى است که مردم او را براى مال و جان خود امين بشمرند». نکته ها
1. زبان، عجيب ترين عضو بدن
اين يک قطعه گوشت ساده که آن را زبان مى ناميم هم ازنظر ظاهر و هم ازنظر باطن، مسئوليت هاى بزرگى به عهده دارد. اگر اندکى در سخن گفتن افراد دقيق شويم، مى بينيم که زبان با سرعت عجيبى در دهان گردش مى کند و با شتاب، مقاطع حروف را مشخص مى کند و باز با سرعت شگفت آورى کلمات و جمله ها را مى سازد و هرگز خسته نمى شود!
اگر کمى در مسير حرکت خود اشتباه کند، کلمات مهمل و گاه خنده آور ايجاد مى شود!
و نيز به هنگام غذاخوردن با سرعت و دقت بى نظيرى لقمه غذا را به زير دندان ها مى فرستد و خود را به عقب مى کشد تا غذا در زير چکش هاى دندان نرم شود. اگر در اين کار دقيق اشتباه کند و لاى دندان ها بماند، چنان ضربه اى مى خورد که خون از آن جارى مى شود و در اين جاست که مى گوييم: «زبانمان را گاز گرفتيم».
کار مهم ديگر آن جمع کردن غذاهاى جويده شده و فرستادن آن به درون حلق است که اگر زبان نبود، بلعيدن آب و غذا کار بسيار مشکل و پيچيده اى بود؛ اين ازنظر ظاهر. و اما ازنظر برنامه هاى معنوى و اخلاقى باز هم نقش زبان، بسيار مهم است؛ چراکه ساده ترين وسيله عبادت و مهم ترين وسيله گناه است؛ بهترين عبادات (نماز، تلاوت قرآن، تعليم و تربيت، امر به معروف و نهى از منکر و...) با زبان انجام مى شود؛ همان گونه که حدود سى گناه کبيره (غيبت، تهمت، آزار مؤمن، حکم به باطل، ايجاد فساد و اختلاف و...) با زبان انجام مى گردد.
زبان، خطرناک ترين وسيله گناه است؛ زيرا در هر زمان و مکان و در هر شرايط بدون هيچ هزينه اى در اختيار انسان قرار دارد؛ از آن بدتر اين که گناهان زبان براثر کثرت و وسعت، غالبآ قبح و زشتى خود را در ميان مردم از دست داده است؛ به همين دليل، نخستين گام در اصلاح خويش، اصلاح زبان است و مراحل قرب به خدا از مسير اصلاح زبان مى گذرد.
براى نجات از گناهان زبان، دو راه مهم وجود دارد که امام (عليه السلام) در سخنان مزبور به آن اشاره فرموده است:
نخست، کم سخن گفتن و از فضول کلام پرهيز کردن، که يک وسيله مهم براى برکنار ماندن از آفات زبان است.
دوم اين که، انسان هر سخنى مى خواهد بگويد، اوّل در آن بينديشد؛ سپس بر زبان جارى کند؛ به تعبير زيباى مولا (عليه السلام): زبانش در پشت قلبش باشد؛ نه همچون منافقان احمق که قلبشان در پشت زبانشان قرار دارد. هرگاه به اين دو دستور مهم که در سخنان امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه آمد، عمل کنيم به يقين از آفات زبان برکنار خواهيم بود.
سخن در اين جا بسيار است. مطلب را کوتاه مى کنيم و با حديث پرمعنايى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آن را پايان دهيم. در اين حديث امام صادق (عليه السلام) از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چنين نقل مى کند:
«يُعَذِّبُ اللهُ اللِّسَانَ بِعَذَابٍ لا يُعَذِّبُ بِهِ شَيْئآ مِنَ الْجَوَارِحِ فَيَقُولُ: اَيْ رَبِّ عَذَّبْتَنِي بِعَذَابٍ، لَمْ تُعَذِّبْ بِهِ شَيْئآ فَيُقَالُ لَهُ: خَرَجَتْ مِنْکَ کَلِمَةٌ فَبَلَغَتْ مَشَارِقَ الاَْرْضِ وَمَغَارِبَهَا فَسُفِکَ بِهَا الدَّمُ الْحَرامُ وَانْتُهِبَ بِهَا الْمالُ الْحَرامُ وَانْتُهِکَ بِهَا الْفَرْجُ الْحَرامُ، وَعِزَّتِي (وَجَلالِي) لاَُعَذِّبَنَّکَ بِعَذَابٍ لاَ اُعَذِّبُ بِهِ شَيْئآ مِنْ الجَوَارِحِکَ؛ خداوند، زبان (گنهکار) را (در قيامت) کيفرى مى دهد که هيچ يک از اعضاى بدن را آن گونه کيفر نمى دهد. عرضه مى دارد: پروردگارا! چنان کيفرى به من دادى که به هيچ يک از اعضا ندادى، به او گفته مى شود: سخنى از تو بيرون آمد و به شرق وغرب جهان رسيد و براثر آن، خون بى گناهان ريخته شد و اموال مردم غارت گشت و ناموس هاى مردم بر باد رفت. به عزتم (و جلالم) سوگند! تو را چنان عذابى کنم که هيچ يک از اعضاى ديگر را آن گونه عذاب نکنم».

2. سرمايه هاى اصلى انسان
عمده ترين سرمايه ما سه چيز است: جان، مال و آبرو. و آبرو از بعضى جهات در درجه اوّل اهمّيّت است که انسان، حاضر است جان خود را هم فداى آن کند ودر درجه بعد، جان قرار دارد و بعد از آن اموال انسان است. اسلام، اهمّيّت فوق العاده اى براى هر سه قائل شده و همان گونه که در خطبه يادشده نقل شد، کسى در قيامت، اهل نجات است که دست او از خون و اموال مردم پاک باشد وزبانش از تعرّض به آبروى مردم.
اسلام، احترام اموال مردم را همچون احترام جان آن ها مى داند و احترام جان يک انسان را به اندازه احترام تمام بشر مى شمرد و تضييع آبروى مؤمنى را به وسيله ارتکاب يک غيبت، به منزله خوردن گوشت برادر خود بعد از مرگش مى شمرد. در حديثى مى خوانيم که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در «حجة الوداع» در سرزمين «منى» (که مسلمانان از نقاط مختلف در آن جا گرد هم مى آيند) بعد از پايان مناسک حج، خطبه مهمى ايراد کرد و در ضمن آن، خطاب به مردم فرمود: «کدام روز سال از همه روزها مهم تر است؟
عرض کردند: امروز!
فرمود: کدام ماه از همه ماه ها مهم تر است؟
عرض کردند: همين ماه!
فرمود: کدام نقطه از جهان مهم تر است؟
عرض کردند: همين سرزمين!
فرمود: «إِنَّ دِمائَکُمْ وَاَمْوَالَکُمْ عَلَيْکُمْ حَرامٌ کَحُرْمَةِ يَوْمِکُمْ هذا فِي شَهْرِکُمْ هذا فِي بَلَدِکُمْ هذا إِلَى يَوْمِ تَلْقُونَهُ فَيَسْأَلُکُمْ عَنْ اَعْمَالِکُمْ؛ احترام خون و مال شما همچون احترام امروز و اين ماه در اين سرزمين است و اين ادامه دارد تا روز قيامت و در آن روز خداوند از اعمال شما پرسش مى کند».
سپس فرمود: من آنچه را بايد بگويم گفتم؟
عرض کردند: آرى.
فرمود: خدايا گواه باش».

* * * .