تفسیر بخش اوّل
لا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ، وَلا يُغَيِّرُهُ زَمَانٌ، وَلا يَحْوِيهِ مَکَانٌ، وَلا يَصِفُهُ لِسَانٌ، وَلا يَعْزُبُ عَنْهُ عَدَدُ قَطْرِ آلْمَاءِ وَلا نُجُومِ السَّمَاءِ، وَلا سَوَافِي الرِّيحِ فِي آلْهَوَاءِ، وَلا دَبِيبُ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا، وَلا مَقِيلُ آلذَّرِّ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ. يَعْلَمُ مَسَاقِطَ آلْأَوْرَاقِ، وَخَفِيَّ طَرْفِ آلْأَحْدَاقِ. وَأَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ آللهُ غَيْرَ مَعْدُولٍ بِهِ، وَلا مَشْکُوکٍ فِيهِ، وَلا مَکْفُورٍ دِينُهُ، وَلا مَجْحُودٍ تَکْوِينُهُ، شَهَادَةَ مَنْ صَدَقَتْ نِيَّتُهُ، وَصَفَتْ دِخْلَتُهُ وَخَلَصَ يَقِينُهُ، وَثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ. وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ آلْمُجْتَبَى مِنْ خَلائِقِهِ، وَآلْمُعْتَامُ لِشَرْحِ حَقَائِقِهِ، وَآلْمُخْتَصُّ بِعَقَائِلِ کَرَامَاتِهِ وَآلْمُصْطَفَى لِکَرَائِمِ رِسَالاتِهِ، وَآلْمُوَضَّحَةُ بِهِ أَشْرَاطُ الْهُدَى، وَآلْمَجْلُوُّ بِهِ غِرْبِيبُ الْعَمَى.
ترجمه
و گواهى مى دهم که جز او معبودى نيست و همتايى براى او وجود ندارد؛ و نه شک و ترديد در او راه دارد، و نه کفر در دين و آيينش و نه مى توان خلقت (باعظمت) او را انکار کرد. شهادت کسى که نيّتش راست، درونش پاک، يقينش خالص، و ميزان عملش (با ايمان و اعمال صالح) سنگين است. و گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده برگزيده او از ميان خلايق است که براى تشريح حقايق آيين الهى انتخاب شد و به ويژگى هاى خاص اخلاقى آراسته گرديد؛ براى رساندن رسالت هاى کريمانه الهى برگزيده شد و نشانه هاى هدايت به وسيله او آشکار گشت و تاريکى هاى جهل و ضلالت به برکت وجود او روشنى يافت.
شرح و تفسیر
همان گونه که اشاره شد، امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه و در عبارات کوتاه وپرمعنايى پنج وصف از اوصاف جمال و جلال خداوند را بيان مى کند؛ مى فرمايد: «هيچ کارى خداوند را به خود مشغول نمى سازد (تا از کار ديگرى بازماند) وگذشت زمان، دگرگونى در او ايجاد نمى کند؛ مکانى او را در بر نمى گيرد، و هيچ زبانى قادر به وصف او نيست»؛ (لا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ، وَلا يُغَيِّرُهُ زَمَانٌ، وَلا يَحْوِيهِ مَکَانٌ، وَلا يَصِفُهُ لِسَانٌ).
اين اوصاف چهارگانه همگى از نامتناهى بودن ذات پاک او سرچشمه مى گيرند. کسى که علم و قدرتش محدود است هنگامى که به چيزى مى پردازد وعلم و قدرت خود را در راه انجام آن به کار مى گيرد به طور طبيعى از کار ديگر بازمى ماند؛ ولى ذات پاک خداوند در يک لحظه به تدبير تمام جهان هستى مى پردازد، راز و نياز بندگان را مى شنود و خواسته هاى آن ها را مى داند و از آن جا که نامحدود است و جامع جميع کمالات است دگرگونى در او راه ندارد؛ زيرا دگرگونى ها يا به سوى کمال است يا به سوى نقصان و هيچ کدام در آن ذات نامتناهى راه ندارد. و همچنين مکان، لازمه محدوديت وجود است، آن ذاتى که نامحدود است همه جا حاضر است و در عين حال، نيازى به مکان ندارد.
نيز ذات و صفاتش در وصف ما نمى گنجد؛ چراکه ما محدوديم و ذات وصفات او نامحدود، و اگر تا پايان عمر از کمالات او سخن بگوييم ناچاريم در پايان کار اعتراف کنيم:
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر *** ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ايم
آرى، تنها او مى تواند صفات خود را بيان کند؛ آن گونه که در حديث آمده است: «لا أَبْلُغُ مَدْحَکَ وَالثَّنَاءَ عَلَيْکَ أَنْتَ کَمَا اثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِکَ؛ من هرگز نمى توانم به مرحله مدح و ثناى تو برسم تو همان گونه هستى که خودت ثناى خويش را گفته اى».
سپس به شرح جالبى از پنجمين وصف يعنى علم نامحدود او مى پردازد وضمن اين که آگاهى او را به همه چيز، بيان مى کند، انگشت روى هفت موضوع که کاملا ازنظر ديگران پنهان است مى گذارد و بر علم و آگاهى خدا به آن ها تأکيد مى کند و مى فرمايد: «نه تعداد قطره هاى آب ها بر او پنهان مى ماند، و نه عدد ستارگان آسمان و نه شماره ذرات خاک که همراه بادها در هوا به پرواز درمى آيد؛ و نه حرکات مورچگان بر سنگ هاى سخت و نه استراحتگاه مورچه هاى ريز در شب هاى تار؛ از محل ريزش برگ ها و حرکات پنهان چشم ها آگاه است»؛ (وَلا يَعْزُبُ عَنْهُ عَدَدُ قَطْرِ آلْمَاءِ وَلا نُجُومِ السَّمَاءِ، وَلاسَوَافِي الرِّيحِ فِي آلْهَوَاءِ، وَلا دَبِيبُ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا، وَلا مَقِيلُ آلذَّرِّ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ. يَعْلَمُ مَسَاقِطَ آلْأَوْرَاقِ، وَخَفِيَّ طَرْفِ{6} آلْأَحْدَاقِ).
تعبير به «عدد قطر الماء» اشاره به دانه هاى باران و قطره هاى آب درياها ونهرها و چشمه هاست که جز خدا از آن آگاه نيست؛ همان گونه که از عدد ستارگان آسمان کسى باخبر نمى باشد. امروز مى گويند که تنها در کهکشان ما حدود 200 ميليارد ستاره هست؛ ولى در کهکشان هاى بى شمار ديگر چه خبر است؟ تنها خدا مى داند!
و از آن ها عجيب تر ذرات غبارى است که در کره خاکى ما هر لحظه بر امواج باد سوار مى شود و از جايى به جايى منتقل مى گردد؛ چه کسى از تعداد آن ها باخبر است جز خدا؟!
تعبير به جنبش مورچه بر سنگ سخت، به عقيده بعضى اشاره به صداى بسيار ضعيفى است که از برخورد پاهاى او با آن سنگ به وجود مى آيد و يا اشاره به اثر بسيار ضعيفى است که رد پاى او را بر آن سنگ سخت بر جاى مى گذارد که با هيچ وسيله اى قابل درک نيست؛ ولى خدا از آن آگاه است و همچنين از محل آسايش آن ها. فراموش نشود که اين مربوط به تمام مورچه ها در تمام نقاط جهان است!
تعبير به «يَعْلَمُ مَسَاقِطَ آلْأَوْرَاقِ» اشاره به محل ريزش برگ ها در سراسر کره زمين است که در هر لحظه در دل باغ ها و جنگل ها و بلنداى کوه ها و اعماق دره ها برگ هايى از درختان فرو مى ريزد؛ او از تمام آن ها آگاه است. و همچنين در هر لحظه، پلک چشم ميليون ها ميليون انسان، بلکه حيواناتى نيز که داراى چشم و پلک هستند، آهسته به هم مى خورد و او شماره و کيفيت آن ها را به خوبى مى داند.
آرى، در تمام پهنه هستى نه چيزى از کليات بر او مخفى است، نه از جزئيات. ايمان به يک چنين خدايى براى تربيت انسان کافى است. آرى، کافى است که بداند عالم، محضر خداست و اسرار درون و برون ما بر او آشکار است. به همين دليل در قرآن مجيد مى خوانيم: «و اگر همه درختان روى زمين قلم شود و دريا براى آن مرکّب گردد و هفت دريا به آن افزوده شود (اين ها همه تمام مى شود ولى) کلمات خدا پايان نمى گيرد؛ خداوند توانا و حکيم است».
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن گواهى به وحدانيّت معبود يگانه مى دهد؛ چراکه تنها چنين خدايى شايسته عبوديت است، نه غير او؛ عرضه مى دارد: «گواهى مى دهم که جز او معبودى نيست و همتايى براى او وجود ندارد؛ و نه شک و ترديد در هستى او راه دارد، و نه کفر در دين و آيينش و نه مى توان خلقت (باعظمت) او را انکار کرد»؛ (وَأَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ آللهُ غَيْرَ مَعْدُولٍ بِهِ، وَلا مَشْکُوکٍ فِيهِ، وَلا مَکْفُورٍ دِينُهُ، وَلا مَجْحُودٍ تَکْوِينُهُ).
به اين ترتيب، امام (عليه السلام) هرگونه شرک و شک و کفر به آيات تکوينى و تشريعى را نفى مى فرمايد. به تعبير ديگر، نخست هرگونه شبيه و همتا را براى ذات پروردگار، نفى مى کند، سپس شک در ذات مقدّس او را، و آنگاه به افعال تشريعى و تکوينى خداوند مى پردازد و تصريح مى کند که نه در دين و آيين او جايى براى انکار است و نه در خالقيت و ربوبيت او در جهان آفرينش.
آنگاه مى افزايد: «شهادت کسى که نيّتش راست، درونش پاک، يقينش خالص، و ميزان عملش (با ايمان و اعمال صالح) سنگين است»؛ (شَهَادَةَ مَنْ صَدَقَتْ نِيَّتُهُ، وَصَفَتْ دِخْلَتُهُ وَخَلَصَ يَقِينُهُ، وَثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ).
اشاره به اين که اين گواهى به ذات و صفات حق گواهى کسى است که داراى اين صفات چهارگانه است: نيّت و انگيزه او صادقانه و قلب او از هرگونه شرک وريا خالص است؛ يقين او آميخته با شک نيست و اعمال او نيز نشان مى دهد که در درون، ايمان راسخى به خدا دارد؛ نه همچون گواهى افراد منافق يا طمع ورزان در مال و جاه دنيا و نه آن ها که ايمانى آميخته با شک دارند و نه کسانى که دم از ايمان مى زنند، ولى عمل صالحى در ترازوى اعمالشان ديده نمى شود.
سپس امام (عليه السلام) بعد از شهادت به يگانگى پروردگار، به نبوّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) شهادت مى دهد و آن حضرت را با شش ويژگى از اوصاف مهمش مى ستايد : «گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده برگزيده او از ميان خلايق است که براى تشريح حقايق آيين الهى انتخاب شد و به ويژگى هاى خاصّ اخلاقى آراسته گرديد؛ براى رساندن رسالت هاى کريمانه الهى برگزيده شد و نشانه هاى هدايت به وسيله او آشکار گشت و تاريکى هاى جهل و ضلالت به برکت وجود او روشنى يافت»؛ (وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ آلْمُجْتَبَى مِنْ خَلائِقِهِ، وَآلْمُعْتَامُ لِشَرْحِ حَقَائِقِهِ، وَآلْمُخْتَصُّ بِعَقَائِلِ کَرَامَاتِهِ وَآلْمُصْطَفَى لِکَرَائِمِ رِسَالاتِهِ، وَآلْمُوَضَّحَةُ بِهِ أَشْرَاطُ الْهُدَى، وَآلْمَجْلُوُّ بِهِ غِرْبِيبُ الْعَمَى). در اوّلين ويژگى، سخن از صفات برجسته آن حضرت به ميان آمده که سبب انتخاب او براى رسالت بوده است. در دومين وصف، از مأموريت آن حضرت براى شرح حقايق دين و اعتقادات صحيح سخن مى گويد.
در سومين صفت، از مکارم اخلاق آن حضرت پرده برمى دارد و در چهارمين وصف، به مأموريت هاى مهم او براى بيان احکام، اشاره مى کند.
در پنجمين وصف، از هدايت هاى آن حضرت از طريق گفتار و رفتار وامضاى عملى او سخن مى گويد.
و در ششمين وصف، از تلاش آن حضرت براى مبارزه با جهل ـ که از آن به نابينايى تعبير شده ـ سخن به ميان آورده است.
تمام اين اوصاف، اشاره به اين است که اگر من به نبوّت او گواهى مى دهم و به پيشوايى اش تن داده ام، بى علت نيست؛ نه يک دليل، که چندين دليل دارد. نکته ها
1. کليد حلّ معماى صفات
همان گونه که در کلمات پرمعناى امام (عليه السلام) آمد، نه گذشت زمان در ذات پاک خداوند اثر مى گذارد و نه جابه جايى مکان درباره او متصور است و نه چيزى در سراسر عالم هستى از دايره علم او بيرون است.
آرى، همه عالم، محضر خداست، ولى او جا و مکانى ندارد. همه جا حاضر است، ولى هيچ کس او را نمى بيند. اوصاف جلال و جمال او هر چند معرفتى عميق به ما مى بخشد، ولى بايد اعتراف کرد که او در وصف نمى گنجد!
گاه اين تعبيرات درباره ذات بى مثال او معما جلوه مى کند و شکلى از تناقض را در نظر مجسم مى سازد؛ ولى با توجّه به يک نکته، کليد حل اين معما به دست مى آيد و آن اين که او وجودى است بى نهايت در بى نهايت و نامحدود و نامتناهى از هر جهت، نه آغازى دارد نه انجامى و نه حد محدودى. گرچه تصور چنين وجودى براى ما انسان ها که همه چيزمان محدود است، بسيار مشکل است، ولى به هر حال بدون توجّه به اين نکته، بحث صفات الهى حل نخواهد شد.
اگر مى گوييم: او همه چيز حتّى ذرات غبارى را که تندبادها در هوا به پرواز درمى آورند، مى داند، به اين دليل است که همه جا حضور دارد و اگر مى گوييم: او همه جا حضور دارد به اين معناست که وجود و هستى او نامحدود است وچيزى جدا از او تصور نمى شود و بر هرچيز احاطه دارد و اگر مى گوييم: زمان و مکان ندارد، به اين دليل است که زمان براثر حرکت به وجود مى آيد و مکان به واسطه محدود بودن انسان است؛ ولى وجود نامتناهى حرکتى به سوى نقص و يا کمال ندارد و چون از همه چيز بى نياز است، به مکان نيازى نخواهد داشت. کوتاه سخن اين که اگر بخواهيم خداشناس خوبى باشيم بايد تمام صفات مخلوقات را، که از محدود بودن و نيازهاى آن ها سرچشمه گرفته، از آن ذات بى مثال نفى کنيم.
2. اهداف بعثت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، به ويژه در نهج البلاغه درباره هدف بعثت انبيا، به خصوص پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) سخنان بسيارى وجود دارد؛ ازجمله در اين بخش از خطبه مورد بحث، تعبيرات پرمعنايى ديده مى شود. امام (عليه السلام) يکى از اهداف رسالت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را شرح حقايقى بيان فرموده که مى تواند اشاره به هر حقيقت يا حقايق مربوط به مبدأ و معاد و اصول عقايد باشد و هدف ديگر را بيان ارزش هاى اخلاقى ذکر کرده؛ آن گونه که از خود پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَکَارِمَ الاَْخْلاقِ؛ من براى اين مبعوث شدم که ارزش هاى اخلاقى را به کمال برسانم». و ديگر اين که رسالت هاى الهى را در زمينه احکام دين تبيين کند و نشانه هاى هدايت را آشکار سازد و سرانجام اين که پرده هاى جهل و کوردلى را از چشم جان انسان ها دور فرمايد. او، هم معلّمى است بزرگ، هم مربى اى آگاه، هم رهبرى فرزانه و هم راهنمايى خبير و پرمايه.
* * * .
پاورقی ها
اين بخشى از مناجاتى است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در دل شب به هنگام سجده بيان مى فرمود. کافى، ج 3، باب السجود و التسبيح...، ص 324، ح 12. «يعزب» از ريشه «عزوب» بر وزن «غروب» به معناى دورشدن و پنهان گشتن است. و به همين مناسبت به مردان و يا زنانى که همسر ندارند و يا از همسر خود دورند «عزب» گفته مى شود. «سوافى» جمع «سافيه» به معناى تندباد است. «دبيب» به معناى راه رفتن آهسته است. «صفا» جمع «صفاة» بر وزن «وفات» به معناى تخته سنگ صاف است. «مقيل» از ريشه «قيلوله» به معناى خواب نيم روز گرفته شده و چون «مقيل» اسم مکان است، به معناى محلّ استراحت و خواب در ميان روز مى باشد. «ذر» جمع «ذره» به معناى مورچه هاى کوچک است. «طرف» به معناى پلک چشم و گاه به معناى نگاه کردن و به هم زدن پلک ها نيز مى آيد. لقمان، آيه 27. «معدول» از ريشه «عدل» بر وزن «فکر» به معناى شبيه و همتا گرفته شده است. «صفت» از ريشه «صفا» به معناى پاکى گرفته شده است. «دخله» به معناى باطن و درون چيزى است. «معتام» از ريشه «عَيْم» بر وزن «غَيْب» در اصل به معناى شدت علاقه به شير گرفته شده و «معتام» در اين جا به معناى کسى است که «علاقه شديد به انجام دادن مأموريت الهى» به او داده شده است. «عقائل» جمع «عقيله» به معناى برگزيده هرچيزى است و لذا به گوهرهاى گران بها «عقيلة البحر» گفته مى شود. «غربيب» به معناى چيز سياه پر رنگ است و در اين جا به معناى تاريکى جهل به کار رفته است. مکارم الاخلاق، ص 8؛ کنزالعمال، ج 3، ص 16، ح 5217.