تفسیر بخش چهارم

وَآلْحَمْدُ لِلهِ آلْکَائِنِ قَبْلَ أَنْ يَکُونَ کُرْسِيٌّ أَوْ عَرْشٌ، أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ، أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ. لا يُدْرَکُ بِوَهْمٍ، وَلا يُقَدَّرُ بِفَهْمٍ، وَلا يَشْغَلُهُ سَائِلٌ، وَلا يَنْقُصُهُ نَائِلٌ، وَلا يَنْظُرُ بِعَيْنٍ، وَلا يُحَدُّ بِأَيْنٍ، وَلا يُوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ، وَلا يُخْلَقُ بِعَلاجٍ، وَلا يُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ، وَلا يُقَاسُ بِالنَّاسِ. الَّذِي کَلَّمَ مُوسَى تَکْلِيمآ، وَأَرَاهُ مِنْ آيَاتِهِ عَظِيمآ؛ بِلا جَوَارِحَ وَلا أَدَوَاتٍ، وَلا نُطْقٍ وَلا لَهَوَاتٍ. بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادِقآ أَيُّهَا آلْمُتَکَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّکَ، فَصِفْ جِبْرِيلَ وَمِيکَائِيلَ وَجُنُودَ آلْمَلائِکَةِ آلْمُقَرَّبِينَ، فِي حُجُرَاتِ آلْقُدُسِ مُرْجَحِنِّينَ، مُتَوَلِّهَةً عَقُولُهُمْ أَنْ يَحُدُّوا أَحْسَنَ آلْخَالِقِينَ. فَإِنَّمَا يُدْرَکُ بِالصِّفَاتِ ذَوُو آلْهَيْئَاتِ وَآلْأَدوَاتِ، وَمَنْ يَنْقَضِي إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ. فَلا إِلهَ إِلاَّ هُوَ، أَضَاءَ بِنُورِهِ کُلَّ ظَلامٍ، وَأَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ کُلَّ نُورٍ.

ترجمه
ستايش مخصوص خداوندى است که پيش از آن که کرسى يا عرش، يا آسمان يا زمين، يا جن يا انسى موجود باشد وجود داشته است. خداوندى که نه با فکر وعقل ژرف انديشان درک مى شود و نه با نيروى فهم، اندازه اى براى او مى توان تعيين کرد. هيچ درخواست کننده اى او را به خود مشغول نمى سازد (به گونه اى که از امور ديگر غافل شود) و هيچ گاه بخشش و عطايش از خزانه بى کرانش نمى کاهد.
نه به وسيله چشم مى بيند و نه در مکانى محدود مى شود. نه همتا و همسرى دارد و نه در آفرينش نياز به وسيله اى؛ نه با حواس درک مى شود و نه با مردم مقايسه مى گردد. او همان کسى است که با موسى سخن گفت و آيات بزرگش را به او نشان داد بى آن که نياز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد. اى کسى که خود را براى بيان اوصاف پروردگارت به زحمت افکنده اى! اگر راست مى گويى جبرئيل و ميکائيل و لشکر فرشتگان مقربين را وصف کن، همان ها که در بارگاه قدس به عبادت و خضوع مشغول اند و عقولشان از اين که خداوند احسن الخالقين را وصف کند در حيرت فرو مانده است. (آرى!) کسى را مى توان با صفات شناخت که داراى هيئت و اعضا و ابزارى باشد و عمرش در زمان معينى سپرى گردد، معبودى جز او نيست معبودى که با نور خويش هر ظلمتى را روشن ساخته و با تاريکى هايى که آفريده هر نورى را در ظلمت فرو برده است.
شرح و تفسیر
عجز ما از درک صفات او
امام (عليه السلام) بعد از بيان عظمت خلقت و قدرت خدا و ذکر نشانه هاى او در جهان هستى، بيان صفات پروردگار را پى مى گيرد و در اين فراز، بخش مهمى از صفات ثبوتيه و سلبيه و صفات فعليه را بسيار زيبا شرح مى دهد و درس خود را در طريق معرفة الله براى مخاطبان تکميل مى کند.
نخست از ازليّت خداوند دم مى زند که البتّه با ابديّت او توأم است، مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است که پيش از آن که کرسى يا عرش، يا آسمان يا زمين، يا جن يا انس موجود باشند وجود داشته است»؛ (وَآلْحَمْدُ لِلهِ آلْکَائِنِ قَبْلَ أَنْ يَکُونَ کُرْسِيٌّ أَوْ عَرْشٌ، أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ، أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ).
اين امور شش گانه اشاره به مجموعه عالم است، زيرا آن ها اصل و اساس و بقيّه تابع هستند. در هر حال، اين جمله اشاره به يکى از مهم ترين اوصاف جمال الهى است که بقيّه صفات به آن باز مى گردد و آن، نامتناهى بودن ذات پاک او از هر نظر است. همه مخلوقات، زمان و تاريخ حدوثى دارند جز ذات پاک او که از ازل بوده و تا ابد ادامه دارد؛ ازاين رو به دنبال اين وصف اشاره به يازده صفت از صفات سلبيه مى کند که همه آن ها از نامتناهى بودن ذات پاکش سرچشمه مى گيرند.
در جمله اوّل و دوم مى فرمايد: «نه با فکر و عقل ژرف انديش درک مى شود، و نه با نيروى فهم، اندازه اى برايش مى توان تعيين کرد»؛ (لا يُدْرَکُ بِوَهْمٍ، وَلا يُقَدَّرُ بِفَهْمٍ).
بعضى از شارحان نهج البلاغه درباره تفاوت اين دو جمله گفته اند: «وهم» اشاره به نيروى درک جزئيات است و «فهم» اشاره به نيروى درک کليّات. اين احتمال نيز وجود دارد که «وهم» اشاره به قوّه تخمين و فرض باشد و «فهم» اشاره به قوه درک و يقين؛ يعنى نه از راه علم و نه از راه ظن و گمان نمى توان به او رسيد.
علاوه بر اين، جمله اوّل اشاره به درک اصل وجود او و جمله دوم اشاره به اندازه گيرى ذات پاک اوست و چون بى نهايت است نه در وهم مى گنجد و نه با عقل اندازه گيرى مى شود.
و در سومين و چهارمين وصف سلبى مى فرمايد: «هيچ درخواست کننده اى او را به خود مشغول نمى سازد (به گونه اى که از امور ديگر غافل شود) و هيچ گاه عطا و بخشش، از دارايى او نمى کاهد»؛ (وَلا يَشْغَلُهُ سَائِلٌ، وَلا يَنْقُصُهُ نَائِلٌ).
انسان هر قدر باهوش و زيرک باشد، هنگامى که يک يا چند نفر توجه او را به مطلب مهمى جلب کنند نمى تواند مطلب ديگران را درک کند و پرداختن به شخصى او را از ديگرى بازمى دارد، زيرا وجودى است محدود و متناهى؛ ولى ذات پاک خداوند آن چنان است که اگر تمام مخلوقات در آنِ واحد، دست به درگاه او بردارند و حاجات خود را طلب کنند او صداى همه را مى شنود و از نيّات همه باخبر است و هيچ سائلى او را از ديگرى به خود مشغول نمى سازد.
همچنين اگر همه بندگان به درگاه او آيند و هر چه مى خواهند از او بخواهند وخواسته هاى همه آن ها را يک جا بدهد کمترين نقصانى در ملک او حاصل نمى شود و به تعبير روايتى، همه آن ها روى هم رفته به منزله رطوبتى هستند که در يک نخ، از ملاقات با آب دريا جاى مى گيرد که کمترين اثرى در وضع آن دريا نمى گذارد، بلکه از آن هم کمتر است، زيرا او «خلّاق ما يشاء» و چشمه جوشان فيض است.
سپس در بيان پنجمين و ششمين وصف او مى فرمايد: «خداوند نه با چشم مى بيند (زيرا جسم نيست) و نه در مکانى محدود مى شود (چون محدوديت مکانى از ويژگى هاى اجسام است)؛ (وَلا يَنْظُرُ بِعَيْنٍ، وَلا يُحَدُّ بِأَيْنٍ).
آرى! او همه چيز و همه جا را مى بيند و همه عالم محضر اوست؛ در عين حال نه چشم دارد نه مکان، زيرا برتر از زمان و مکان و عوارض جسمانى است.
حضرت در هفتمين و هشتمين وصف مى فرمايد: «نه همتا و همسر و شبيه ومانندى دارد و نه در آفرينش نياز به وسيله اى»؛ (وَلا يُوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ، وَلا يَخْلُقُ بِعَلاجٍ).
براى «ازواج» جمع «زوج» معانى زيادى ذکر کرده اند؛ مثل: همتا، همسر، شبيه، مانند، ضدّ و ترکيب. و مانعى ندارد که همه اين مفاهيم در جمله مذکور جمع باشد؛ يعنى خداوند از همه اين امور منزّه است. جمله «لا يَخْلُقُ بِعَلاجٍ» اشاره به اين است که انسان ها و مانند آن ها اگر بخواهند چيزى بيافرينند، يا به تعبير صحيح تر، هيأت تازه اى از ترکيب اشيا به وجود آورند ناگزير، از وسايل و ابزارى استفاده مى کنند که گاهى ساده و گاهى بسيار پيچيده است. تنها آفريننده اى که هيچ گونه نيازى به ابزار وادوات ندارد ذات پاک پروردگار است، بلکه همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئآ أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ)؛ «فرمان او چنين است که هرگاه چيزى را اراده کند، تنها به آن مى گويد: موجود باش! آن نيز بى درنگ موجود مى شود».
در نهمين و دهمين وصف از اوصاف سلبيه خداوند مى فرمايد: «با حواس درک نمى شود و با مردم مقايسه نمى گردد»؛ (وَلا يُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ، وَلا يُقَاسُ بِالنَّاسِ).
مى دانيم که قلمرو حواس انسان اجسام مادى است، بنابراين ذات پاکى که مافوق جهان ماده است جز با عقل و انديشه درک نمى شود و آن ها که معتقدند خداوند در دنيا و آخرت با اين چشم ديده مى شود سخت دچار اشتباه و آلوده به شرک اند. جمله «لا يُقَاسُ بِالنَّاسِ» بيانگر يک اصل کلّى درباره صفات خداست وآن اين که در هيچ موردى نبايد صفات او را با صفات مخلوق مقايسه کرد که سبب گمراهى وضلالت است و اين همان است که در خطبه اوّل نهج البلاغه آمده است: «وَکَمالُ الْإِخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ؛ همانا نهايت اخلاص و توحيد پروردگار آن است که صفات مخلوقين را از او نفى کنند».
سرانجام در بيان آخرين وصف چنين مى فرمايد: «او همان کسى است که با موسى سخن گفت و آيات بزرگش را به او نشان داد بى آن که نياز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد»؛ (الَّذِي کَلَّمَ مُوسَى تَکْلِيمآ، وَأَرَاهُ مِنْ آيَاتِهِ عَظِيمآ؛ بِلا جَوَارِحَ وَلا أَدَوَاتٍ، وَلا نُطْقٍ وَلا لَهَوَاتٍ).
چون پيش از اين، صفات مختلفى از صفات مخلوقين را نقل کرد، هر چند نتيجه آن را در عالى ترين وجه براى خدا اثبات فرمود، در اين جا نيز به مسئله تکلّم و سخن گفتن مى پردازد و مى فرمايد: «خدا با موسى سخن گفت، ولى نه مثل انسان ها که با زبان و دهان و تارهاى صوتى، مخارج حروف را تنظيم کند و کلمات را به وجود آورد، بلکه او امواج صوتى را در فضا آفريد و از اين طريق با موسى سخن گفت و موسى سخن خدا را از شش جهت مى شنيد که اين خود از آيات عظيم پروردگار بود، بى آن که نياز به جوارح و اعضاى صوتى داشته باشد.
ظاهر کلام امام (عليه السلام) اين است که آيات عظيم پروردگار همان شنيدن سخنان خداوند از شش جهت بود، چنان که جمله هاى «بِلا جَوَارِحَ وَلا أَدَوَاتٍ، وَلا نُطْقٍ وَلا لَهَوَاتٍ» نيز شاهد و گواه آن است.
احتمال ديگرى را جمعى از شارحان نهج البلاغه در اين جا داده اند که منظور از آيات عظيم خداوند، معجزات نه گانه موسى بن عمران (عليه السلام) است؛ ولى اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد و با نظم کلام امام (عليه السلام) سازگار نيست مگر با تکلّف وارتکاب خلاف ظاهر.
البتّه اين احتمال وجود دارد که منظور، خصوص دو معجزه عصا و يد بيضا باشد که مقارن تکلّم با موسى (عليه السلام) به وى ارائه شد.
به هرحال اطلاق وصف ناطق، يا لافظ به خداوند صحيح نيست، زيرا اين دو لفظ اشاره به حرکت زبان و مخارج حروف و تارهاى صوتى دارد که خداوند از آن ها منزّه است؛ ولى اطلاق لفظ متکلّم بر خدا صحيح است، چون او ايجاد کلام مى کند و براى اين که موسى (عليه السلام) يا ديگران تصوّر نکنند او مکان خاصى دارد امواج صوتى را در شش جهت ايجاد مى فرمايد.
سپس امام (عليه السلام) براى تکميل اين اوصاف و اثبات عجز افکار بشرى از بيان اوصاف واقعى پروردگار به دو بيان ديگر مى پردازد، نخست مى فرمايد: «اى کسى که خود را براى بيان اوصاف پروردگارت به زحمت افکنده اى، اگر راست مى گويى جبرئيل و ميکائيل و لشکر فرشتگان مقرّبين را وصف کن، همان ها که در بارگاه قدس همواره به عبادت و خضوع مشغول اند و عقلشان از اين که خداوند احسن الخالقين را وصف کند در حيرت فرو مانده است»؛ (بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادِقآ أَيُّهَا آلْمُتَکَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّکَ، فَصِفْ جِبْرِيلَ وَمِيکَائِيلَ وَجُنُودَ آلْمَلائِکَةِ آلْمُقَرَّبِينَ، فِي حُجُرَاتِ آلْقُدُسِ مُرْجَحِنِّينَ، مُتَوَلِّهَةً عَقُولُهُمْ أَنْ يَحُدُّوا أَحْسَنَ آلْخَالِقِينَ). اشاره به اين که انسانى که از بيان اوصاف فرشتگان مقرّب الهى عاجز است و نمى تواند حقيقت وجود آن ها و چگونگى صفاتشان را دريابد، چگونه انتظار دارد اوصاف خالق آن ها را درک کند و صفات جمال و جلالش را در چنبر انديشه بگنجاند؟ تازه اين فرشتگانى که ما از بيان اوصافشان عاجزيم خود آن ها نيز در اين دايره، حيران و سرگردان اند.
آنگاه به نکته دوم که دليل روشن عقلى است پرداخته، مى فرمايد: «کسى را مى توان با صفات شناخت که داراى هيئت و ابزار و اعضايى باشد و در زمان معينى عمرش سپرى گردد؛ (يعنى هم محدود به حدودى باشد و هم در زمره جسم و جسمانيّات؛ خدايى که نه جسم و هيئتى دارد و نه حدّ و حدودى، چگونه با فکر محدود بشرى قابل وصف است؟»؛ (فَإِنَّمَا يُدْرَکُ بِالصِّفَاتِ ذَوُو آلْهَيْئَاتِ وَآلْأَدْوَاتِ، وَمَنْ يَنْقَضِي إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ).
سپس اين بخش را با يک نتيجه گيرى روشن پايان مى دهد و مى فرمايد: «بنابراين معبودى جز او نيست، معبودى که با نور خويش هر ظلمتى را روشن ساخته و با تاريکى هايى که آفريده هر نورى را در ظلمت فرو برده است»؛ (فَلا إِلهَ إِلاَّ هُوَ، أَضَاءَ بِنُورِهِ کُلَّ ظَلامٍ، وَأَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ کُلَّ نُورٍ).
شارحان نهج البلاغه در تفسير اين جمله، گاه به معناى تطبيقى آن توجّه کرده وگفته اند: منظور اين است که با روشنايى روز، تاريکى شب را برمى چيند و به همه جا نور و روشنايى مى تابد و با تاريکى شب اشعه نورانى روز را جمع مى کند و ظلمتى آميخته با آرامش و سکوت بر همه جا حاکم مى سازد، و گاه معناى کنايى آن را در نظر گرفته و گفته اند: منظور از ظلمت ها اخلاق زشت است که با نور معرفت الله از صفحه روح انسان برچيده مى شود و در مقابل، کسانى که در ظلمت جهل و عدم معرفت پروردگار گرفتار شوند، انوار فضيلت و اخلاق انسانى از وجودشان برچيده خواهد شد. اما با توجّه به امکان تفسير آن بر وفق معناى تطبيقى و عدم وجود قرينه بر معناى کنايى، ضرورتى براى تفسير کنايى به نظر نمى رسد، هر چند جمع ميان هر دو معنا مانعى ندارد. نکته ها
1. رمز پيچيدگى صفات خدا
بارها گفته ايم: به همان اندازه که راه خداجويى روشن و هموار است طريق خداشناسى پيچيده است و به بيان ديگر، علم به وجود خدا از طريق مطالعه اسرار آفرينش در زمين و آسمان و بررسى عجايب آفرينش مخلوقات، کار بسيار سختى است. هر انسانى در هر حد از علم و شعور باشد آثار علم و قدرت و عظمت او را در همه جا و در همه چيز مى بيند؛ ولى فهم کنه ذات و صفات او بسيار مشکل است، زيرا همان گونه که امام (عليه السلام) در خطبه مورد بحث اشاره فرمود ما در اين جا گرفتار قياس گمراه کننده اى مى شويم، ما تنها صفاتى را مى شناسيم که از طريق ابزار و ادوات و هيئت ها و آميخته با زمان و مکان مفهوم است. بديهى است کسى که مافوق زمان و مکان و ابزار و ادوات است و از هر نظر وجود او وصفاتش نامتناهى است درک آن براى ما مشکل و يا به تعبيرى، غير ممکن است: «ما لِتُرابٍ وَربِّ الأَرْبابِ».
ما حتى قادر به درک اوصاف مخلوقات برتر همچون ملائکه مقرّبين نيستيم ـ همان گونه که امام (عليه السلام) در خطبه مذکور اشاره کرد ـ تا چه رسد به درک صفات خالق آن ها.
به همين دليل به ما دستور روشنى داده شده که در مرحله درک کنه ذات وصفات خداوند به علم اجمالى قناعت کنيم و براى درک علم تفصيلى نکوشيم که در دسترس ما قرار نمى گيرد. فى المثل، ما مى دانيم که خدا از همه چيز آگاه و بر هر چيز قادر است، اما آيا آگاهى او از طريق صورت هاى ذهنى، مانند ما انسان هاست؟ البتّه نه! پس از چه طريقى است؟ دقيقآ نمى دانيم.
اين حقيقتى است که امام (عليه السلام) در خطبه هاى نهج البلاغه بارها به آن اشاره فرموده است؛ به خصوص در خطبه اشباح (خطبه 91) به صورت گسترده اى به آن پرداخته است و ساير امامان معصوم (عليهم السلام) درباره ورود در اين وادى هشدار داده اند، که مرحوم کلينى در کافى و صدوق در کتاب توحيد نمونه هايى از آن را نقل کرده اند.
عبدالملک اعين که از اصحاب امام صادق (عليه السلام) بود خدمتش نامه نگاشت که گروهى در عراق خدا را با اوصاف جسمانى توصيف مى کنند! فدايت شوم اگر مصلحت مى دانى مذهب صحيح را در توحيد براى من بنويس. امام (عليه السلام) در پاسخ او نوشت: خدايت رحمت کند، سؤال از توحيد و پاره اى از انحرافات مردم آن منطقه کرده بودى. بدان! خدايى که مثل و همانندى ندارد و سميع و بصير است، از اوصافى که افراد ناآگاه درباره او ذکر مى کنند و او را شبيه مخلوقات مى دانند وبه خدا افترا مى بندند برتر و بالاتر است.
بدان! مذهب صحيح، همان چيزى است که در قرآن نازل شده است. بطلان وتشبيه را از خدا نفى کن (اشاره به اين که در باب صفات خدا نه قائل به تشبيه به مخلوقات شو و نه اعتقاد به عدم به طور کلى داشته باش؛ بلکه به معرفت اجمالى قناعت کن).

2. عرش و کرسى چيستند؟
درباره عرش و کرسى سخن بسيار گفته شده است. ما هم در شرح خطبه اوّل درباره عرش و حاملان عرش الهى به طور مشروح سخن گفتيم. در قرآن مجيد بيش از 20 بار واژه عرش تکرار شده است، هر چند همه آن ها مربوط به عرش الهى نيست و دو بار واژه کرسى ذکر شده که تنها يک بار آن مربوط به کرسى خداوند است. در نهج البلاغه نيز هفت بار عرش و يک بار کرسى (در خطبه مورد بحث) آمده است.
گرچه عرش به معناى تخت پايه بلند سلاطين است که در اعياد و روزهاى رسمى بر آن جلوس مى کردند و کرسى به معناى تخت پايه کوتاه است که در روزهاى عادى بر آن مى نشستند؛ ولى به يقين آنچه در قرآن و نهج البلاغه و روايات درباره کرسى و عرش الهى آمده است به اين معنا نيست و کنايه از امور ديگرى است.
بعضى عرش را اشاره به مجموعه عالم هستى و بعضى ديگر آن را علم خدا وبعضى نيز صفات جمال و جلال خدا دانسته اند. آنان کرسى را نيز به همين معنا تفسير کرده اند.
بعضى ديگر کرسى را اشاره به تدبيرات امور جزئيه عالَم و عرش را به معناى تدبير کلّى واحدى که همه تدبيرات جزئى از آن سرچشمه مى گيرند، دانسته اند؛ ولى همان گونه که در سابق هم اشاره کرديم آنچه از قرآن مجيد فهميده مى شود اين است که لااقل يکى از معانى کرسى، مجموعه آسمان و زمين و جهان ماده يا حاکميّت بر آن است و عرش اشاره به عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراى مادّه يا حاکميّت بر آن هاست، زيرا قرآن در آية الکرسى مى گويد: (وَسِعَ کُرْسِيُّهُ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ)؛ «تخت (حکومت) او آسمان ها و زمين را در بر گرفته است» و بديهى است عرش که برتر و بالاتر از کرسى است ماوراى آن است.
البتّه آنچه گفتيم، يکى از تفسيرهاى روشن عرش و کرسى است و از بعضى روايات، تفاسير ديگرى درباره آن استفاده مى شود. .
پاورقی ها
«نائل» هم معناى اسم فاعلى دارد و هم معناى مصدرى (مساوى نيل بر وزن سيل) به معناى عطا و بخشش يا طلب کننده بخشش و در اين جا هر دو معنا مناسب است.
در حديث قدسى آمده است: «يا عِبادىü لَوْ أَنَّ أَوَّلَکُمْ وَآخِرَکُمْ وَإنْسَکُمْ وَجِنَّکُمْ قامُوا فى صَعيدٍ واحِدٍ فَسَأَلُونى فَأَعْطَيْتُ کُلَّ إنْسانٍ مَسْأَلَتَهُ ما نَقَصَ ذلِکَ مِمّا عِنْدى شَيْئآ إلّا کَما يَنْقُصُ الْمَخيطُ إذا دَخَلَ الْبَحْرَ» (صحيح مسلم، ج 8، ص 17؛ کنز العمال، ج 15، ص 924، ح 43590). «أين» به معناى مکان است. «ازواج» جمع «زوج» معناى وسيعى دارد و شامل هر گونه نظير و قرين و همانند مى شود. توجّه داشته باشيد که در متن نهج البلاغه صبحى صالح «يَخْلُقُ» به صورت فعل مجهول ذکر شده که هيچ مفهوم صحيحى براى آن به نظر نمى رسد در حالى که اکثريت قريب به اتّفاق شارحان بزرگ؛ مانند مرحوم ابن ميثم، مغنيه، عبده، تسترى، خويى و جعفرى، همه به صورت فعل معلوم نوشته اند و حق نيز همين است ولى جمله قبل (وَلا يَنْظُرُ بِعَيْنٍ) گرچه به صورت معلوم مفهوم مناسبى دارد؛ اما اگر به صورت مجهول باشد با جمله بعد هماهنگ تر است. يس، آيه 82. «لهوات» جمع «لهات» به معناى قطعه گوشت کوچکى است که در آخر سقف دهان قرار دارد و به آن زبان کوچک مى گويند، ولى در خطبه به نظر مى رسد به قرينه مجاورت به معناى حنجره باشد. منظور از آيات نه گانه همان امورى است که در قرآن مجيد در آيات مختلف به آن اشاره شده است و آن عبارت است از جَراد (بلاى ملخ) قُمّل (بلاى شپش) ضَفادع (بلاى قورباغه ها) دَم (رنگين شدن آب نيل به خون) طوفان هاى کوبنده و معجزه عصا، و يد بيضا و قحطى شديد براى فرعونيان و آفات درختان ميوه. «متکلّف» به کسى گفته مى شود که خود را به خلاف آنچه واقعيّت دارد نشان مى دهد و خود را به زحمت مى اندازد. «مرجحنين» از فعل رباعى «رجحن» بر وزن «دحرج» به معناى به حرکت درآمدن و به دليل سنگينى به راست و چپ مايل شدن است و در خطبه بالا به معناى خضوع و تواضع آمده است. «متولّهة» از ريشه «وله» به معناى حيران شدن يا بى قرارى براثر شدّت اندوه يا عشق است. کافى، ج 1، باب نهى عن الصفة بغير ما وصف...، ص 100، ح 1. ج 1، ص 164. بقره، آيه 255. مرحوم علّامه مجلسى در جلد 55 بحارالانوار، باب العرش و الکرسى و حملتهما، اقوال و روايات متعددى در مورد عرش و کرسى نقل کرده است.