تفسیر بخش پنجم
أُوصِيکُمْ عِبَادَ آللهِ بِتَقْوَى آللهِ الَّذِي أَلْبَسَکُمُ الرِّيَاشَ، وَأَسْبَغَ عَلَيْکُمُ آلْمَعَاشَ؛ فَلَوْ أَنَّ أَحَدآ يَجِدُ إِلَى آلْبَقَاءِ سُلَّمآ، أَوْ لِدَفْعِ آلْمَوْتِ سَبِيلا، لَکَانَ ذلِکَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُودَ (عليه السلام)، الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ آلْجِنِّ وَآلْإِنْسِ، مَعَ النُّبُوَّةِ وَعَظِيمِ الزُّلْفَةِ. فَلَمَّا آسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ، وَآسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتْهُ قِسِيُّ آلْفَنَاءِ بِنِبَالِ آلْمَوْتِ، وَأَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً، وَآلْمَسَاکِنُ مُعَطَّلَةً، وَوَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ. وَإِنَّ لَکُمْ فِي آلْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً!
أَيْنَ آلْعَمَالِقَةُ وَأَبْنَاءُ آلْعَمَالِقَةِ! أَيْنَ آلْفَرَاعِنَةُ وَأَبْنَاءُ آلْفَرَاعِنَةِ! أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ، وَأَطْفَؤُوا سُنَنَ آلْمُرْسَلِينَ، وَأَحْيَوْا سُنَنَ آلْجَبَّارِينَ! أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ، وَهَزَمُوا بِالْأُلُوفِ، وَعَسْکَرُوا آلْعَسَاکِرَ، وَمَدَّنُوا آلْمَدَائِنَ!
ترجمه
اگر کسى راهى به سوى بقا و جاودانگى يا جلوگيرى از مرگ پيدا مى کرد چنين کسى به يقين سليمان بن داود (عليه السلام) بود. همان کس که خداوند حکومت جن و انس را افزون بر نبوّت و قرب پروردگار مسخّر وى ساخت؛ ولى آنگاه که آخرين روزى اش را برگرفت و مدّت زندگانى اش پايان يافت، کمان هاى فنا تيرهاى مرگ را به سوى او پرتاب کردند و دار و ديار از او خالى گشت، مسکن ها (وقصرها)ى او بى صاحب ماند و گروهى ديگر، آن را به ارث بردند. (آرى) در قرون گذشته براى شما درس هاى عبرت فراوانى است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان «عمالقه»؟! کجايند فرعون ها و فرزندانشان؟ و کجا هستند صاحبان شهرهاى رسّ؛ همان ها که پيامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّت هاى فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّت هاى جباران را زنده ساختند؟ کجايند آن ها که با لشکرهاى گران به راه افتادند و هزاران نفر را شکست دادند و متوارى ساختند؛ همان ها که سپاهيان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسيار بنا کردند؟
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به بحث هاى مربوط به صفات جمال و جلال خدا وعظمت جهان هستى و به جنبه هاى عملى آن مى پردازد، زيرا اعمال صالح از عقيده صالح سرچشمه مى گيرد؛ حضرت همگان را در برابر اين همه نعمت هايى که خدا به بندگانش ارزانى داشته دعوت به تقوا مى کند و مى فرمايد: «اى بندگان خدا! شما را به تقوا و پرهيزکارى در برابر خداوند سفارش مى کنم، همان خدايى که لباس هاى فاخر به شما پوشانيد و وسايل زندگى را به فراوانى در اختيار شما قرار داد»؛ (أُوصِيکُمْ عِبَادَآللهِ بِتَقْوَى آللهِ الَّذِي أَلْبَسَکُمُ الرِّيَاش، وَأَسْبَغَ عَلَيْکُمُ آلْمَعَاشَ).
درواقع امام (عليه السلام) به دو نعمت بزرگ اشاره مى کند که سرچشمه نعمت هاى فراوان ديگرى هستند: نعمت اوّل، انواع لباس هاست که هم بدن را از سرما و گرما و انواع آسيب ها حفظ مى کند و هم به انسان وقار، شخصيت، احترام و ارزش مى بخشد و او را از حيوانات جدا مى سازد.
نعمت ديگر، معاش است؛ يعنى انواع روزى هايى که انسان در زندگى به آن محتاج است. با توجّه به اين که معاش از ريشه معيشت به معناى زندگى است، مفهوم وسيعى دارد که غذا و آب و هوا و مسکن و دارو و درمان را شامل مى شود و کليه مواهب حيات را در بر مى گيرد و اين که بعضى تصوّر کرده اند مفهوم آن محدود به آب و غذاست صحيح به نظر نمى رسد. گرچه اين مفهوم عام، انواع لباس هاى فاخر را نيز شامل مى شود؛ ولى ممکن است ذکر لباس فاخر، به طور جداگانه، به دليل اهمّيّت فوق العاده اى باشد که در زندگى انسان دارد.
چون بى تقوايى ها و انواع گناهان از حبّ دنيا سرچشمه مى گيرد، امام (عليه السلام) ناپايدارى دنيا و فناى آن را يادآورى مى کند و به خصوص انگشت روى يک مصداق روشن آن مى گذارد و مى فرمايد: «اگر کسى راهى به سوى بقا و جاودانگى يا جلوگيرى از مرگ پيدا مى کرد چنين کسى به يقين سليمان بن داود (عليه السلام) بود؛ همان که خداوند حکومت بر جنّ و انس را مسخّر وى ساخت، افزون بر نبوّت و مقام قرب پروردگار»؛ (فَلَوْ أَنَّ أَحَدآ يَجِدُ إِلَى آلْبَقَاءِ سُلَّمآ، أَوْ لِدَفْعِ آلْمَوْتِ سَبِيلا، لَکَانَ ذلِکَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُودَ (عليه السلام)، الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ آلْجِنِّ وَآلْإِنْسِ، مَعَ النُّبُوَّةِ وَعَظِيمِ الزُّلْفَةِ).
آرى، سليمان (عليه السلام) با آن همه جلال و جبروت، و قدرت و عزّت، و کَرّ و فَرّ، هرگز نتوانست راه را بر مرگ ببندد و درست در موعد مقرّر بدون اندک تأخيرى چشم از جهان فرو بست. از همين رو امام (عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: «ولى آنگاه که آخرين روزى اش را برگرفت و مدّت زندگانى اش را کامل ساخت کمان هاى فنا تيرهاى مرگ را به سوى او پرتاب کردند و دار و ديار از او خالى گشت ومسکن ها (و قصرها) ىِ او بى صاحب ماند و گروهى ديگر آن را به ارث بردند (و در آن ها ساکن گشتند)»؛ (فَلَمَّا آسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ، وَآسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتْهُ قِسِيُّ آلْفَنَاءِ بِنِبَالِ آلْمَوْتِ، وَأَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً، وَآلْمَسَاکِنُ مُعَطَّلَةً، وَوَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ).
چه تشبيه گويايى! امام (عليه السلام) قانون فنا را به کمان هايى تشبيه کرده که تيرهاى آن مرگ است؛ اين کمان ها همگان را نشانه گيرى کرده اند و منتظرند آخرين لقمه روزى را بخورند و آخرين دقيقه عمر را به پايان ببرند؛ بلافاصله تيرها رها شده و به اهداف خود اصابت مى کنند؛ خواه اين هدف مورچه ضعيفى باشد يا سليمانِ حاکم بر انس و جن و وحش و طيور.
درباره چگونگى مرگ سليمان (عليه السلام) بحث آموزنده اى در نکته ها خواهد آمد. عجب اين که قانون فنا و مرگ از قوانينى است که هيچ گونه استثنا در آن راه ندارد؛ خوبان و بدان، انبيا و اوليا، اشقيا و ظالمان، اقويا و ضعفا، همه و همه را در بر مى گيرد و به هيچ کس رحم نمى کند و لحظه اى مهلت نمى دهد: (فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَ).
سپس امام (عليه السلام) در نتيجه گيرى، مى فرمايد: «در قرون گذشته براى شما درس هاى عبرت فراوانى است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان عمالقه؟ش کجايند فرعون ها و فرزندانشان و کجا هستند صاحبان شهرهاى «رسّ»؛ همان ها که پيامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّت هاى فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّت هاى جباران را زنده ساختند کجايند آن ها که لشکرهاى گران به راه انداختند و هزاران نفر را شکست دادند و متوارى ساختند، همان ها که سپاهيان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسيار بنا نهادند»؛ (وَإِنَّ لَکُمْ فِي آلْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً! أَيْنَ آلْعَمَالِقَةُ وَأَبْنَاءُ آلْعَمَالِقَةِ! أَيْنَ آلْفَرَاعِنَةُ وَأَبْنَاءُ آلْفَرَاعِنَةِ! أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ، وَأَطْفَؤُوا سُنَنَ آلْمُرْسَلِينَ، وَأَحْيَوْا سُنَنَ آلْجَبَّارِينَ! أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ، وَهَزَمُوا بِالْأُلُوفِ، وَعَسْکَرُوا آلْعَسَاکِرَ، وَمَدَّنُوا آلْمَدَائِنَ!).
امام (عليه السلام) در اين عبارات پرمعنا و تکان دهنده بعد از اشاره به مرگ عبرت انگيز سليمان (عليه السلام)، نظرى به پهنه تاريخ پيشين بشر افکنده و از قدرتمندانى که در زمان خود بر کشورها با جلال و جبروت حکومت مى کردند و امروز جز مشتى خاک از آن ها باقى نمانده، ياد مى کند به خصوص روى چند گروه از آن ها انگشت مى نهد:
نخست به «عمالقه» اشاره مى کند که از فرزندان «عملاق» يکى از نوادگان نوح پيامبر (صلي الله عليه و آله) بودند و پيکرهاى قوى و نيرومندى داشتند و ساليان دراز بر شامات و غير شامات حکومت مى کردند.
سپس به فراعنه، يعنى پادشاهان مصر که از مقتدرترين شاهان تاريخ بودند اشاره مى کند و در سومين مرحله، از صاحبان شهرهاى رسّ (رودخانه ارس يا چاه هاى پرآبى که در بعضى از مناطق ايران وجود داشت) سخن به ميان مى آورد؛ همان ها که در برابر پيامبران خداوند ايستادند، آن ها را شهيد کردند، سنّت هاى الهى را خاموش ساختند و سنّت هاى ستمگران را احيا کردند.
در آخرين مرحله اشاره اى کلّى به همه شاهان قدرتمند پيشين مى کند که صاحب لشکر فراوان بودند و شهرهاى زيادى بنا کردند؛ ولى سرانجام همگى در برابر مرگ زانو زدند و از فراز تخت هاى زرّين به زير خاک هاى سرد و خاموش منتقل شدند. نکته ها
1. شوکت سليمان (عليه السلام) و مرگ او
برخلاف تورات کنونى که سليمان (عليه السلام) را پادشاهى جبار و بتخانه ساز و هوس باز معرفى کرده، قرآن مجيد او را پيامبرى بزرگ و پاک و خداترس مى شمرد و نمونه قدرت و حاکميّت بى نظير مطرح مى کند که در لابه لاى سرگذشت او درس هاى بزرگى براى همگان نهفته است.
قرآن مى گويد: خداوند مواهب عظيمى به او داد؛ مرکبى بسيار سريع، يعنى باد که مى توانست با آن در مدت کوتاهى سراسر کشورش را سير کند، نيروهاى فعال انس و جنّ، علم و دانش فراوان حتى آشنايى با نطق پرندگان به وى بخشيد، لشکريان و کارگزاران بسيار در اختيار او قرار داد، با اين حال مرگ او بسيار عبرت انگيز بود.
در بعضى از روايات آمده است که روزى سليمان (عليه السلام) به اصحاب و ياران خود گفت: خداوند چنين حکومت عظيمى را در اختيار من قرار داده ولى على رغم اين همه امکانات، يک روز را شاد زندگى نکرده ام، فردا تصميم دارم به بالاى قصر بروم و تنها باشم و نگاهى به اطراف بيفکنم و عظمت خويش را بنگرم و لذّت ببرم. به هيچ کس اجازه ندهيد بر من وارد شود تا يک روز را تنها و خوشحال باشم. گفتند: بسيار خوب. فرداى آن روز عصايش را گرفت و به بالاترين نقطه قصر رفت. تکيه بر عصا کرده بود و به اطراف پايتخت و شکوه و عظمت آن مى نگريست و از اين همه نعمت خداداد شاد و خندان بود. ناگهان ديد جوان خوش قيافه و خوش لباسى از گوشه قصر به سراغ او آمد. سليمان (عليه السلام) گفت: چه کسى به تو اجازه داده وارد قصر شوى؟ من خواستم امروز تنها باشم. جوان گفت: من به اذن پروردگار وارد اين قصر شدم. سليمان (عليه السلام) گفت: او از من سزاوارتر است بگو ببينم کيستى؟ گفت: من فرشته مرگم. سليمان (عليه السلام) پرسيد: براى چه آمده اى؟ گفت: آمده ام تو را قبض روح کنم، سليمان (عليه السلام) گفت: بسم الله، مأموريت خود را انجام بده، اين روز، روز شادى من بود گويا خدا نمى خواهد سرور وشادى جز با لقاى او صورت بگيرد: «أبَى اللهُ عَزَّ وَجَلَّ أنْ يَکُونَ لى سُرُورٌ دُونَ لِقائِهِ».
فرشته مرگ روح او را قبض کرد در حالى که بر عصا تکيه داشت (حتى اجازه نشستن به او نداد) آرى، او از دنيا رفت در حالى که همچنان به کمک عصا ايستاده بود و مردم به او نگاه مى کردند و تصوّر مى کردند زنده است. چند روز بر اين حال گذشت. بعضى گفتند: به راستى عجيب است او چند روز است در اين حال مانده، نه خسته شده، نه خوابيده و نه غذا و آبى خورده و نوشيده، او حتمآ خداى ماست که بايد او را بپرستيم. بعضى گفتند: نه، او ساحر است، چنين وانمود مى کند که متکى به عصا ايستاده؛ ولى درواقع چنين نيست. مؤمنان گفتند : سليمان بنده خدا و پيامبر اوست و در قبضه تدبير پروردگار است (بايد منتظر بمانيم تا ببينيم چه مى شود).
هنگامى که اين اختلافات بالا گرفت خداوند متعال موريانه را بر عصاى او مسلّط ساخت و چيزى نگذشت که عصا شکست و سليمان (عليه السلام) فرو افتاد. در اين هنگام همه از مرگ او آگاه شدند. آرى! موريانه اى حکومتى را به هم ريخت. و همان گونه که امام على (عليه السلام) در خطبه مورد بحث اشاره فرموده، هنگامى که پيمانه عمر سليمان (عليه السلام) لبريز شد کمان هاى فنا و نيستى او را با تيرهاى مرگ هدف قرار دادند. 2. عمالقه کيان اند؟
«عمالقه» جمع «عملاق» نام شخصى است از فرزندزادگان نوح (عليه السلام) و قبيله عمالقه به او منسوب است؛ آنان افرادى نيرومند و قوى پيکر و جنگجو بودند و به گفته بعضى از مورّخان، در شمال حجاز، دو هزار سال پيش از ميلاد حضرت مسيح (عليه السلام) زندگى مى کردند. به مصر حمله و آن جا را تصرف کردند و مدت ها در آن جا فرمانروايى نمودند ولى سرانجام در حدود 17 قرن پيش از ميلاد، مصريان به آنان حمله کردند و آن ها به جزيرة العرب بازگشتند و در يمن و حجاز و ديگر مناطق اين جزيره ساکن شدند و دولت هايى تشکيل دادند.
جبارانى که قرآن مجيد در داستان ورود موسى (عليه السلام) و بنى اسرائيل به بيت المقدّس، از آن ها ياد کرده به اعتقاد جمعى از مفسّران، شاخه اى از همان عمالقه بوده اند. سرانجام، يوشع، فرمانده بنى اسرائيل به امر موسى (عليه السلام) با آن ها پيکار کرد و بر آن ها غلبه يافت.
و چون اين قوم داراى قدرت فراوانى بودند و قرن ها حکومت هاى مقتدرى تشکيل دادند و سپس همگى بر باد رفتند و تنها نامى از آن ها بر صفحه تاريخ ماند، اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين خطبه مى فرمايد: «کجايند عمالقه و فرزندان آن ها؟».
3. فراعنه مصر
نام پادشاهان مصر به صورت عام، «فرعون» بود همان گونه که به سلاطين روم «قيصر» و به سلاطين ايران «کسرى» مى گفتند. يکى از فراعنه، معاصر حضرت موسى (عليه السلام) بود که «رامسيس دوم» نام داشت و ديگرى که فرعون معاصر حضرت يوسف (عليه السلام) بود «ريّان بن وليد» نام داشت. بعضى گفته اند: پادشاهانى که در مصر قبل از ظهور حضرت مسيح (عليه السلام) حکومت کردند 32 نفر بودند؛ گروهى از سرزمين مصر بودند وجمعى از عمالقه و عده اى از روميان و عده اى از يونانيان و بعضى از ايرانيان که از طرف کسراها براى فتح مصر فرستاده شده بودند و در آن جا حکومت داشتند که امروز اثرى از هيچ يک از آن ها نيست.
4. اصحاب رسّ
واژه «رسّ» در اصل به معناى اثر مختصر است. بعضى «رسّ» را مخفّف «ارس» (رودخانه معروف در شمال ايران) دانسته اند؛ ولى اکثرآ آن را به معناى چاه مى دانند و معتقدند: اين گروه که اکنون آثار بسيار کمى از آن ها به جاى مانده، اقوام کشاورزى بودند که چاه هاى پرآب فراوانى داشتند و به همين دليل وضع زندگانى آن ها خوب بود.
در اين که آن ها در کجا زندگى مى کردند و نام پيامبرشان چه بود؟ اختلاف زيادى در ميان مفسّران است؛ بعضى آن ها را از بقاياى عاد و ثمود مى دانند وبعضى مى گويند: آن ها در يمامه مى زيستند و پيامبرى به نام حنظله داشتند. بعضى پيامبر آن ها را شعيب (عليه السلام) مى دانند.
در کتاب عيون اخبار الرضا از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: آن ها قومى بودند که درخت صنوبر را مى پرستيدند و به آن شاه درخت مى گفتند. اين قوم دوازده شهر آباد داشتند که در کنار نهرى به نام رسّ بنا شده بود. اين شهرها به نام هاى آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور و مهر ناميده شده بودند و ايرانيان نام ماه هاى سال خود را از آن گرفتند. براى آن درخت قربانى مى کردند و هنگامى که قربانى را مى سوزاندند و دود از آن به آسمان برمى خاست در مقابل درخت به سجده مى افتادند.
هنگامى که آن ها در کفر و بت پرستى فرو رفتند خداوند پيامبرى از بنى اسرائيل به سوى آن ها فرستاد، ولى ايمان نياوردند. آن پيامبر از خدا تقاضا کرد که آن درخت صنوبر که بيش از همه مورد احترام بود بخشکد. هنگامى که درخت خشکيد آن ها تصميم بر کشتن پيامبرشان گرفتند. «چاهى» عميق کندند و او را زنده در آن افکندند تا جان سپرد. خداوند به دليل اصرار آن ها بر کفر و ظلم، به عذاب شديدى گرفتارشان کرد، و نابود شدند.
* * *
آرى! دنيا از اين گونه سلاطين نيرومند و اقوام سرکش و جباران و ستمگران بسيار به خود ديده است که اکنون گرد و غبار نسيان نه تنها بر قبورشان، بلکه بر تاريخشان نيز نشسته است و اين بهترين سند بى وفايى و ناپايدارى دنياست.
بشکاف خاک را و ببين آنگه *** بى مهرى زمانه رسوا را
اين دشت خوابگاه شهيدان است *** فرصت شمار وقت تماشا را!
* * *
پاورقی ها
«زلفة» و «زلفى» به معناى قرب و نزديکى و منزلت است. «قسىّ» جمع «قوس» به معناى کمان است. «نبال» جمع «نبل» به معناى تير است. اعراف، آيه 34. «هزموا» از ريشه «هزيمت» به معناى شکست و متوارى شدن است. تورات، کتاب اوّل ملوک و پادشاهان. علل الشرائع، ج 1، ص 73، ح 2. اين مطلب به طور فشرده در قرآن مجيد در سوره سبأ آيه 13 و 14 آمده است. به دائرة المعارف فريد وجدى، لغتنامه دهخدا و تفاسير، ذيل آيه (قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمآ جَبَّارِينَ) (سوره مائده، آيه 22) مراجعه شود. عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 205، ح 1؛ بحارالانوار، ج 14، ص 148-152، ح 1؛ و تفسيرالميزان، ج 15، ص 219؛ و تفسير نمونه، ج 15، ص 91 ذيل آيه 38 سوره فرقان و آيه 12 سوره ق مراجعه کنيد. ديوان پروين اعتصامى، قصيده 1، ص 41.