تفسیر بخش ششم

و منها: قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَةِ جُنَّتَهَا، وَأَخَذَهَا بِجَمِيعِ أَدَبِهَا، مِنَ آلْإِقْبَالِ عَلَيْهَا، وَآلْمَعْرِفَةِ بِهَا، وَالتَّفَرُّغِ لَهَا؛ فَهِيَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِي يَطْلُبُهَا، وَحَاجَتُهُ الَّتِي يَسْأَلُ عَنْهَا. فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا آغْتَرَبَ آلْإِسْلامُ، وَضَرَبَ بِعَسِيبِ ذَنْبِهِ، وَأَلْصَقَ آلْأَرْضَ بِجِرَانِهِ، بَقِيَّةٌ مِنْ بَقَايَا حُجَّتِهِ، خَلِيفَةٌ مِنْ خَلائِفِ أَنْبِيَائِهِ.

ترجمه
بخش ديگرى از خطبه: (آن مرد الهى) براى حفظ حکمت و دانش، زرهى بر تن کرده و حکمت را با تمام آدابش در بر گرفته، توجّه خاص به آن کرده و آن را به خوبى شناخته و يک سره به آن پرداخته است. حکمت و دانش براى او گمشده اى است که همواره در جست و جوى آن است و نيازى است که پيوسته در طلب آن است. او هنگامى که اسلام غروب کند و همچون شترى که دم بر زمين نهاده (از راه رفتن بازمانده)، و سينه به زمين چسبانده است، پنهان خواهد شد. (آرى) او باقى مانده اى از حجّت هاى خداست و خليفه و جانشينى از جانشينان پيامبران اوست.
شرح و تفسیر
ويژگى هاى آن مرد الهى
آنچه در اين بخش آمده، در ظاهر، پيوندى با بخش هاى سابق اين خطبه ندارد. دليل آن اين است که مرحوم سيّد رضى در بسيارى از موارد همه خطبه را نقل نمى کند، بلکه بخش هايى از آن را به صورت گزينشى انتخاب مى کند. تعبير به «مِنْها» نيز در آغاز اين بخش، گواه روشنى بر اين مطلب است و همين امر سبب شده که اين بخش و مرجع ضميرهاى آن در هاله اى از ابهام فرو رود و هر يک از مفسّران، احتمالى درباره آن بدهند؛ ولى به اعتقاد ما قرائنى در مجموع اين بخش وجود دارد که هرگونه ابهام را برطرف مى سازد که به آن اشاره مى کنيم.
نخست مى فرمايد: «او براى حفظ حکمت و دانش، زرهى بر تن کرده وحکمت را با همه آدابش در بر گرفته، توجّه خاص به آن کرده و آن را به خوبى شناخته و يک سره به آن پرداخته است»؛ (قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَةِ جُنَّتَهَا، وَأَخَذَهَا بِجَمِيعِ أَدَبِهَا، مِنَ آلْإِقْبَالِ عَلَيْهَا، وَآلْمَعْرِفَةِ بِهَا، وَالتَّفَرُّغِ لَهَا).
درباره اين که منظور از اين شخص حکيم که حکمت، همه وجود او را پر کرده وتوجّه او را به خود جلب نموده و وى آن را با همه آداب در بر گرفته، کيست؟ احتمالات متعددى داده شده که از جمله آن ها چهار احتمال زير است:
1. گروهى گفته اند: اين کلام، اشاره به حضرت مهدى (عليه السلام) و دوران غيبت و قيام اوست. ابن ابى الحديد اين نظر را به اماميه نسبت داده است و در آغاز، آن را نمى پذيرد؛ ولى در پايان با اين تفسير که چنين شخصى در آخرالزمان متولّد مى شود و نامش مهدى (عليه السلام) است، اين نظريه را پذيرفته است.
2. فلاسفه گفته اند: مراد از آن نخبگان عرفا هستند که در هر زمان در ميان مردم وجود دارند. 3. از بعضى متصوفه نقل شده که منظور، اولياءالله و سالکان طريق حقيقت اند که همواره در روى زمين وجود دارند.
4. از جماعت معتزله نقل شده که منظور، عالمان به عدل و توحيد از مؤمنان اند که در هر عصر و زمان، افرادى از آن ها در ميان مردم ديده مى شوند.
ولى هنگامى که تعبيرات حضرت را تا پايان اين بخش تفسير کنيم به روشنى درخواهيم يافت که اين عبارات، تفسير صحيحى جز حضرت مهدى (عليه السلام) ندارد.
به هرحال تعبير به «قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَةِ جُنَّتَهَا» اشاره به اين است که او حکيم است و براى حفظ حکمت سپرى بر تن کرده که منظور از آن، سپر تقوا وپرهيزکارى است، همان گونه که دراين حديث معروف آمده است: «ما أَخْلَصَ عَبْدٌ للهِِ عَزَّوَجَلَّ أَرْبَعيüنَ صَباحآ إلّا جَرَتْ يَنابيعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ؛ هيچ بنده اى چهل روز اعمال خود را براى خدا کاملا خالص نکرد مگر اين که چشمه هاى جوشان حکمت از قلب او بر زبانش سرازير شد».
جمله هاى بعد از آن نيز، (وَأَخَذَهَا بِجَمِيعِ أَدَبِهَا...) همه اشاره به اين است که او حکيمى است توانا که علم و دانش و حکمت و تدبير بر همه وجود او حاکم است و با همين ابزار، محيط خود را اداره مى کند.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: «حکمت و دانش براى او گمشده اى است که همواره در جست وجوى آن است و نيازى است که پيوسته در طلب آن است»؛ (فَهِيَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِي يَطْلُبُهَا، وَحَاجَتُهُ الَّتِي يَسْأَلُ عَنْهَا).
اين سخن تأکيد ديگرى است بر اين که آن مرد الهى برنامه کارش بر اساس حکمت است و قبل از ايجاد هر تحوّلى تحوّل علمى و فرهنگى برقرار مى کند؛ اين سخن هماهنگ با چيزى است که در روايات درباره حضرت مهدى (عليه السلام) آمده است. ازجمله در حديثى از امام باقر (عليه السلام) چنين مى خوانيم: «إذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ يَدَهُ عَلى رُؤُوسِ الْعِبادِ فَجَمَعَ بِها عُقُولُهُمْ وَکَمُلَتْ بِها أَحْلامُهُم ؛ هنگامى که قيام کننده ما به پا خيزد دست خود را بر سر بندگان مى گذارد (آن ها را تحت تربيت خود قرار مى دهد) و به اين وسيله عقل هاى آن ها را متمرکز مى سازد وافکار آن ها را کامل مى کند».
در ادامه در بيان يک ويژگى ديگر آن مرد الهى مى فرمايد: «او هنگامى که اسلام غروب کند و همچون شترى گردد که دم بر زمين نهاده (از راه رفتن بازمانده)، و سينه به زمين چسبانده است، پنهان خواهد شد»؛ (فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا آغْتَرَبَ آلْإِسْلامُ، وَضَرَبَ بِعَسِيبِ ذَنَبِهِ، وَأَلْصَقَ آلْأَرْضَ بِجِرَانِهِ).
هنگامى که شتر از راه رفتن بازمى ماند بر زمين چنان پهن مى شود که انتهاى دم او به زمين مى چسبد و حتى پايين گردن خود را نيز بر آن مى نهد و اين نشانه نهايت خستگى است و عرب از آن به عنوان کنايه براى نهايت ضعف و ناتوانى استفاده مى کند.
اين سخن اشاره آشکار ديگرى به يکى از اوصاف آن مرد الهى است، که در دوران غيبت او اسلام و مسلمين در نهايت ضعف قرار مى گيرند و دشمنان از هر سو براى محو اسلام و شکست مسلمين قيام مى کنند.
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «اَلْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَعِشْرُونَ حَرْفآ فَجَميعُ ما جاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفانِ فَلَمْ يَعْرِفِ النّاسُ حَتّى الْيَوْمِ غَيْرَ الْحَرْفَيْنِ فَإذا قامَ قائِمُنا أَخْرَجَ خَمْسَ وَعِشْرينَ حَرْفآ فَبثّها فىü النّاسِ وَضَمَّ إِلَيْها الْحَرْفَيْنِ حَتّى يَبُثَّها سَبْعَةَ وَعِشْريüنَ حَرْفآ؛ علم و دانش 27 حرف (27 باب) است جميع آنچه پيامبران الهى آورده اند به اندازه دو حرف آن است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نشناختند. هنگامى که قيام کننده ما قيام مى کند 25 حرف ديگر را بيرون مى آورد و در ميان مردم مى گستراند و آن دو حرف را نيز به آن ضميمه مى کند تا 27 حرف کامل شود» (اشاره به اين که آن حضرت انقلاب فرهنگى قوى و پرشتابى پى ريزى مى کند به طورى که سطح آگاهى و علم در جهان بيش از ده برابر وضع موجودش مى شود).
به گفته حافظ:
ز قاطعان طريق اين زمان شوند ايمن *** قوافل دل و دانش که مرد راه رسيد
عزيز مصر به زعم برادران حسود *** ز قعر چاه برآمد، به اوج ماه رسيد
کجاست صوفى دجّال فعلِ ملحدْ شکل *** بگو بسوز که مهدى دين پناه رسيد
امام (عليه السلام) در پايان اين فراز به نکته روشن ترى در اين زمينه مى پردازد ومى فرمايد: «او باقى مانده اى از حجّت هاى خداست و خليفه و جانشينى از جانشينان پيامبران اوست»؛ (بَقِيَّةٌ مِنْ بَقَايَا حُجَّتِهِ، خَلِيفَةٌ مِنْ خَلائِفِ أَنْبِيَائِهِ).
همان گونه که از اين اوصاف به دست مى آيد اين جمله ها مرجع ضميرى جز حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نمى تواند داشته باشد به ويژه اين که واژه هاى «بقيه» (بقية الله) و «حجّت» و «خليفه» در فرهنگ دينى ما کاملا منطبق بر آن حضرت است.

نکته
اشاراتى به قيام مهدى (عليه السلام)
از اين بخش خطبه که اشارات روشنى به قيام حضرت مهدى (عليه السلام) کرده، به خوبى استفاده مى شود که برخلاف تصوّر ناآگاهان، تکيه گاه اصلى حضرت مهدى (عليه السلام) بر انقلابى فکرى، علمى و فرهنگى است؛ نه قيامى نظامى و مملوّ از خونريزى. او چنان سطح افکار مردم را بالا مى برد که با پاى خود به سوى يک حکومت سراسر عدل و داد پيش مى روند. بى شکّ در آغاز راه، اقليّت ماجراجو و منحرف، و گردنکشان زورگو و ظالمى در اين طريق سدّ راه اند که امام (عليه السلام) آن ها را با قدرت نظامى خود برمى دارد. او پيوسته در طلب دانش و ارتقاى سطح معلومات امّت است و همچون جدّش پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) با زبان حال و قال مى گويد: (رَبِّ زِدْنِي عِلْمآ).

* * *

پاورقی ها
«جنّه» از ريشه «جنّ» بر وزن «فنّ» به معناى پوشاندن چيزى است و به ديوانه به اين دليل مجنون گفته مى شود که گويى پرده اى بر عقلش کشيده است و جن موجودى است ناپيدا و جنين در رحم پوشيده شده است. باغ را به اين علت «جنّت» مى گويند که زمينش از درختان پوشيده است و «جنان» بر وزن «زمان» به قلب گفته مى شود که در سينه پنهان است و «جنّه» که در خطبه بالا آمده به معناى زره و سلاح هاى دفاعى ديگرى که انسان خود را با آن مى پوشاند.
شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 10، ص 96. عيون اخبارالرضا (عليه السلام)، ج 2، ص 69، ح 321. کافى، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ص 25، ح 21؛ کمال الدين، ج 2، ص 675، ح 31. «اغترب» از ريشه «اغتراب» به معناى مهاجرت کردن يا پنهان شدن است. «عسيب» استخوان انتهايى دم اسب يا شتر را گويند. «ذنب» از ريشه «ذنب» بر وزن «ضرب» گرفته شده که به معناى دنبال چيزى را گرفتن است و چون گناه آثار و تبعاتى دارد که انسان را رها نمى کند به آن ذنب بر وزن ضرب گفته شده و «ذَنَب»، بر وزن «هدف» که در خطبه بالا آمده به معناى دم حيوان و دنباله هر چيزى است. «جران» بخش پيشين گردن شتر را گويند و جمله «ضرب بجرانه» کنايه از جاگرفتن و جا خوش کردن است. بحارالانوار، ج 52، ص 336، ح 73. ديوان حافظ، غزل 242، ص 233. طه، آيه 114.