تفسیر بخش دوم
اَفَاَمَرَهُمُ اللّهُ سُبْحانَهُ بِالاِخْتِلافِ فَاَطاعُوهُ! اَمْ نَهاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ! اَمْ اَنْزَلَ اللّهُ سُبْحانَهُ دينآ ناقِصآ فَاسْتَعانَ بِهِمْ عَلىِ اِتْمامِهِ! اَمْ کانُوا شُرَکاءَ لَهُ، فَلَهُمْ اَنْ يَقُولُوا، وَ عَلَيْهِ اَنْ يَرْضى؟ اَمْ اَنْزَلَ الله سُبْحانَهُ دينآ تامّآ فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (صلي الله عليه و آله) عَنْ تَبْليغِهِ وَ اَدائِهِ، وَ اللّهُ سُبْحانَهُ يَقُولُ: (مَا فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْءٍ) وَ فيه تِبْيان لِکُلِّ شَىْءٍ، وَ ذَکَرَ اَنَّ الْکِتابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضآ، وَ اَنَّهُ لاَ اخْتِلافَ فيهِ فَقالَ سُبْحانَهُ: (وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافآ کَثيرآ).
ترجمه
(چگونه ممکن است اين همه آراى ضدّ و نقيض در مسئله واحد، حکم خداوند باشد؟!) آيا خداوند سبحان به آن ها دستور اختلاف و پراکندگى داده است و آن ها اطاعت فرمان او را کرده اند؟! يا اين که آن ها را از اختلاف بر حذر داشته و آن ها عصيان نموده اند؟! يا اين که دين ناقصى نازل کرده و در تکميل آن از آن ها کمک خواسته است؟! يا اين که آن ها شريک هاى خدايند و حق دارند بگويند (و حکم صادر کنند و قانون بنويسند) و بر خدا لازم است رضايت دهد؟! يا اين که خداوند سبحان دين کاملى نازل کرده، ولى پيامبر در تبليغ و اداى آن کوتاهى نموده است؟! حال آن که خداوند سبحان مى فرمايد: «ما چيزى در قرآن فروگذار نکرديم» و در قرآن توضيح همه چيز آمده است و نيز فرموده: بخش هاى قرآن، يکديگر را تصديق و تأييد مى کنند و هيچ گونه اختلافى در آن راه ندارد» (تا مايه اختلاف آرا شود، چگونه ممکن است در قرآن اختلافى باشد
در حالى که) خداوند سبحان مى فرمايد: «اگر اين قرآن از ناحيه غير خدا بود اختلافات بسيارى در آن مى يافتند».
شرح و تفسیر
اين اختلافات، قابل توجيه نيست
امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنانش به يک استدلال متين و محکم براى ابطال مسئله اجتهاد به رأى و تصويب آراى مجتهدين و به تعبير ساده تر، قانون گذارى فقها دست زده و با يک تقسيم دقيق که بر پنج پايه قرار گرفته، تمام راه هاى فرار را بر آن ها مى بندد، و نادرستى اين طرز فکر را با روشن ترين بيان، تبيين مى کند.
نخست مى فرمايد: سرچشمه اين همه اختلاف آراى آن ها در مسائل فقهى چيست؟ «(چگونه ممکن است اين همه آراى ضدّ و نقيض در مسئله واحد، حکم خداوند باشد؟!) آيا خداوند سبحان به آن ها دستور اختلاف و پراکندگى داده است و آن ها اطاعت فرمان او را کرده اند؟!»؛ (اَفَاَمَرَهُمُ اللّهُ سُبْحانَهُ بِالاِخْتِلافِ فَاَطاعُوهُ).
به يقين چنين چيزى امکان پذير نيست چراکه خداوند واحد و يکتا هميشه دعوت به وحدت و يگانگى مى کند و از تفرقه و پراکندگى بر حذر مى دارد، اوست که در قرآن مجيدش مى فرمايد: (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعآ وَ لا تَفَرَّقُوا)؛ «همگى به ريسمان (محکم) الهى چنگ زنيد و متفرق نشويد».
بنابراين، اختلاف حتمآ از جاى ديگرى سرچشمه مى گيرد و لذا در دومين مرحله مى فرمايد: «يا اين که خداوند آن ها را از اختلاف بر حذر داشته و آن ها عصيان کرده اند؟!»؛ (اَمْ نَهاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ). به يقين يکى از سرچشمه هاى اصلى اختلاف همين است؛ ولى قضاتى که در مسئله واحد رأى هاى مختلفى دارند هرگز حاضر به پذيرش چنين احتمالى نيستند! بنابراين، پاسخ آن ها در برابر اين سؤال، منفى است.
سپس به سراغ احتمال سوم مى رود، مى فرمايد: «يا اين که خداوند سبحان دين ناقصى نازل کرده و در تکميل آن از آن ها کمک خواسته است؟!»؛ (اَمْ اَنْزَلَ اللّهُ سُبْحانَهُ دينآ ناقِصآ فَاسْتَعانَ بِهِمْ عَلى اِتْمامِهِ).
مسلّم است که هيچ مسلمانى چنين سخنى نمى گويد که دين خدا (اسلام) ناقص است و خداوند از بندگانش براى تکميل آن يارى مى طلبد! بلکه به عکس، آيات قرآن، با صراحت، اين آيين را از هر نظر کامل مى شمارد و مى فرمايد : (اَلْيَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيْتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دينآ)؛ «امروز دين شما را برايتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم».
سپس به سراغ احتمال ديگرى مى رود که بطلان آن نيز مانند آفتاب، روشن و آشکار است، مى فرمايد: «يا اين که آن ها شريک هاى خدايند و حق دارند بگويند (و حکم صادر کنند و قانون بنويسند) و بر خداوند لازم است رضايت دهد؟!»؛ (اَمْ کانُوا شُرَکاءَ لَهُ، فَلَهُمْ اَنْ يَقُولُوا، وَ عَلَيْهِ اَنْ يَرْضى).
بديهى است که اگر کسى قائل به خدايان متعدّد باشد، بايد براى هر کدام از آن ها سهمى در قانون گذارى و صادر کردن احکام قائل شود؛ ولى مگر ممکن است مسلمانى که اساس و پايه آيين او بر توحيد است و همه اصول و فروع دين را از دريچه توحيد مى نگرد تن به شرک دهد و فقها و قضات را شرکاى خدا بشمرد؟! به تعبير ديگر، يکى از شاخه هاى توحيد (بعد از توحيد ذات و صفات) توحيد افعال است، و يکى از شاخه هاى توحيد افعالى، توحيد حاکميّت و قانون گذارى است؛ و مطابق آن، حاکميّت و تمام شاخ و برگش، بايد به خدا منتهى شود. حکم، حکم اوست و فرمان، فرمان او! چنان نيست که خداوند، بخشى از قوانين اسلام را خودش تشريع کرده باشد و تشريع بخش ديگر را به مغزهاى ناتوان انسان ها واگذار کرده باشد! مگر ممکن است غير او، کسى از مصالح و مفاسد احکام به طور کامل آگاه باشد؟! مگر ممکن است خداوند زمام بندگان خودش را به دست قانون گذارانى بسپارد که هرکدام به ظن و گمان و رأى قاصر خود قانونى مى نهند و مردم را در ميان انبوهى از آراى ضدّ و نقيض، حيران و سرگردان مى سازند؟!
سپس امام (عليه السلام) به سراغ آخرين احتمال مى رود و آخرين راه فرار را نيز به روى آن ها مى بندد و مى فرمايد: «يا اين که خداوند سبحان دين کاملى نازل کرده، ولى پيامبر (صلي الله عليه و آله) در تبليغ و اداى آن کوتاهى نموده است؟!»؛ (اَمْ اَنْزَلَ الله سُبْحانَهُ دينآ تامّآ فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (صلي الله عليه و آله) عَنْ تَبْليغِهِ وَ اَدائِهِ).
بديهى است که هيچ مسلمانى چنين احتمالى را درباره پيامبر (صلي الله عليه و آله) نمى دهد؛ چرا که حتّى کسانى که مسئله عصمت را به طور کامل نپذيرفته اند و به پندارشان معصوم بودن پيامبر (صلي الله عليه و آله) در همه جا و همه چيز دليل کافى ندارد، مسئله عصمت را در تبليغ و اداى وحى پذيرفته اند؛ چرا که بدون پذيرش اين معنا، مفهومى براى نبوّت و رسالت باقى نمى ماند و نقض غرض حاصل مى شود.
سپس بار ديگر امام (عليه السلام) به اصل مسئله بازمى گردد و اين حقيقت را روشن مى سازد که اسلام براى تمام نيازهاى زندگى بشر، آنچه از احکام لازم بوده، تشريع کرده و چيزى فروگذار نکرده است. و به اين ترتيب مسئله «مالا نَصَّ فيهِ لا حُکْمَ فيهِ؛ آنچه نصّى در آن وارد نشده حکمى ندارد» را از آن ها مى گيرد ومى فرمايد: «حال آن که خداوند سبحان مى فرمايد: «ما هيچ چيزى را در قرآن فروگذار نکرديم» و در قرآن توضيح همه چيز آمده است!»؛ (وَ اللّهُ سُبْحانَهُ يَقُولُ : (ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْءٍ) وَ فيهِ تِبْيانٌ لِکُلِّ شَىْءٍ).
اين دو آيه گواه روشنى است بر اين که خداوند هرگز دين ناقصى نازل نکرده و از کسى براى تکميل آن استمداد نجسته است؛ بلکه همه آنچه مورد نياز است در قرآن مجيد آمده، بخشى در عمومات قرآن، و بخشى در احکام خاصّه که شرح آن در بحث نکته ها به خواست خدا خواهد آمد.
سپس براى اين که اين حربه را نيز از قاضيان ضدّ و نقيض گو بگيرد که هرکدام ممکن است به آيه اى استناد بجويند که مفهوم آن با يکديگر متفاوت باشد، مى افزايد: «و نيز خداوند فرموده: بخش هاى قرآن، يکديگر را تصديق و تأييد مى کنند و هيچ گونه اختلافى در آن وجود ندارد! (تا مايه اختلاف آرا شود)»؛ (وَ ذَکَرَ اَنَّ الْکِتابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضآ وَاَنَّهُ لا اختِلافَ فيهِ).
بعد براى تکميل اين سخن و بيان دليل روشنى از خود قرآن براى اين که هيچ گونه اختلافى در ميان آيات آن نيست، مى افزايد: «(چگونه ممکن است در قرآن اختلافى باشد در حالى که) خداوند سبحان مى فرمايد: اگر اين قرآن از ناحيه غير خدا بود اختلافات بسيارى در آن مى يافتند»؛ (فَقالَ سُبْحانَهُ: (وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْر الله لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافآ کَثيرآ)).
بديهى است که انسان ها علمشان محدود است و با گذشت زمان يا دگرگونى مکان و يا کشف امور تازه، افکارشان تغيير مى يابد؛ و به همين دليل ممکن است يک گوينده يا يک نويسنده در طول عمر خود، مطالب ضدّ و نقيض و مختلفى را بگويد که لازمه محدود بودن علم و دگرگونى و تکامل افکار با گذشت زمان است. اين ها از يک سو، از سوى ديگر، انسان، فراموش کار است؛ چه بسا مطلبى را امروز بگويد و فردا يا ماه يا سال ديگر آن را فراموش کند و نظرى برخلاف آن ابراز دارد.
ولى خداوندى که عالم به همه چيز است و گذشته و آينده (وَ ما کانَ وَما يَکُونُ) را مى داند، گذشت زمان هيچ دگرگونى و تغييرى در ذات مقدّسش ايجاد نمى کند؛ چرا که مافوق زمان و مکان است. و از اين گذشته نسيان و فراموشى براى او مفهومى ندارد. چگونه ممکن است در کلام چنين کسى کمترين اختلاف و سخن ضدّ و نقيض باشد؟
از مجموع آنچه گفته شد به خوبى مى توان نتيجه گرفت که امام (عليه السلام) با بيان رسا و تحليل دقيق و ظريفش مسئله تصويب و تمسّک به قياس و استحسان و اجتهاد به رأى را به کلّى باطل مى کند و راه فرارى براى طرفداران آن باقى نمى گذارد؛ زيرا خدا دين کاملى نازل کرده و قرآن، جامع همه نيازهاى انسان هاست و پيامبر (صلي الله عليه و آله) کمترين کوتاهى اى در تبليغ آن نکرده و هرگز خداوند اختلاف را براى امّت اسلامى نپذيرفته و همه جا آن ها را دعوت به اتّحاد و وحدت کرده است. بنابراين، اعتقاد به صحّت آراى متناقض و تصويب فتاواى مختلف و همه را حکم واقعى الهى دانستن، چه معنا و مفهومى مى تواند داشته باشد؟ اين يک انحراف و اشتباه و گمراهى است نه يک واقعيّت! نکته
چگونه در قرآن همه نيازها وجود دارد؟
همان گونه که در اين فراز از اين خطبه مهم تأکيد شده، قرآن مجيد به صراحت آيات متعدّد، بيانگر همه امورى است که مسلمانان تا دامنه قيامت به آن نيازمندند. در احاديث اسلامى نيز اين موضوع با صراحت بيشترى بيان شده، ازجمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالى اَنْزَلَ فِى الْقُرْآنِ تِبْيانآ کُلِّ شَىءٍ حَتّى وَاللهِ ما تَرَکَ شَيْئآ تَحْتاجُ اِلَيْهِ الْعِبادُ، حتّى لا يَسْتَطيعَ عَبْد يَقُولُ لَوْ کانَ هذا، اُنْزِلَ فِى الْقُرآنِ، اَلا وَ قَدْ اَنْزَلَهُ اللّهُ فيهِ؛ خداوند در قرآن هرچيزى را بيان کرده است. به خدا سوگند او چيزى را که مورد نياز مردم بوده کم نگذاشته، تا کسى نگويد: اگر فلان مطلب درست است بايد در قرآن نازل مى شد. آگاه باشيد که همه نيازمندى هاى بشر را خدا در آن نازل کرده است».
ولى در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که ما احکام مختلفى را مى بينيم که در قرآن نيامده و اين با جامعيّت قرآن سازگار نيست؛ مثلا، تعداد رکعات نماز، اجناسى که در آن، زکات، واجب است، نصاب زکات، مقدار آن و بسيارى از مناسک حج، عدد سعى صفا و مروه و دورهاى طواف و مسائل ديگرى در زمينه حدود و ديات و آداب قضاوت و شرايط معاملات و انواع معاملات مُسْتَحْدثه ومانند آن به وضوح در قرآن ديده نمى شود.
در پاسخ اين سؤال بايد به سه نکته توجّه کرد:
نخست اين که در قرآن مجيد احکام کليّه و قواعد گسترده و عمومات واطلاقاتى وجود دارد که بسيارى از مشکلات را مى توان با آن حل کرد؛ مثلا، آيه (اَوْفُوا بِالْعُقُودِ) در معاملات، و آيه (وَ مَا جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ) در ابواب عبادات، و (لا تُضارَّ والِدَة بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُود لَهُ بِوَلَدِهِ) در حقوق والدين، و آيات ديگرى از اين قبيل، پاسخ گوى بسيارى از سؤالات و مسائل مستحدثه است.
ديگر اين که قرآن مجيد با صراحت، يکى از منابع اصلى احکام الهى و معارف اسلامى را «سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله)» مى شمارد و مى گويد: (وَ مَا آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهيکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)؛ «آنچه را پيامبر براى شما آورده بگيريد (و اطاعت کنيد) و از آنچه شما را نهى کرده خوددارى کنيد!» و نيز در جاى ديگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به عنوان تبيين کننده و شارح قرآن معرفى کرده و مى فرمايد: (وَ اَنْزَلْنا اِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ).
پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز طبق صريح حديث ثقلين، اهل بيت و عترت (عليهم السلام) را نيز به عنوان يکى از منابع مطمئن احکام و معارف اسلامى معرفى فرموده است و به يقين اگر به توصيه هاى قرآن و پيامبر (صلي الله عليه و آله) عمل شود هيچ سؤالى در زمينه احکام و غير آن بدون پاسخ نخواهد ماند.
سوم اين که از روايات مختلف اسلامى به خوبى استفاده مى شود که قرآن، ظاهر و باطنى دارد، ظاهر آن، معانى و مفهوماتى است که در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهره مند مى شوند؛ ولى باطن آن، معانى و مفاهيم ديگرى است که تنها در اختيار پيامبر (صلي الله عليه و آله) و پيشوايان معصوم (عليهم السلام) قرار دارد که با درک و ديد ديگرى آيات را مى نگرند و از آن بهره گيرى و استفاده فراوانى مى کنند. بنابراين اگر ثقلين (قرآن و اهل بيت (عليهم السلام)) در کنار هم قرار گيرند و مردم در ميان اين دو جدايى نيفکنند، از اين بخش از محتواى قرآن که راه گشايى فراوانى دارد، بهره مى گيرند. شايد روايت معروف امام صادق (عليه السلام) که مى فرمايد: «اَنَا اَعْلَمُ کِتابَ اللهِ وَ فيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ ما هُوَ کائِن اِلى يَوْمِ الْقيامَةِ وَ فيهِ خَبَرُ السَّماءِ وَ خَبَرُ الاَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النّارِ وَ خَبَرُ ما کانَ وَما هُوَ کائِن، اَعْلَمُ ذلِکَ کَما اَنْظُرُ اِلى کَفّىِ اِنَّ اللهَ يَقُولُ فيهِ تِبْيانُ کُلِّ شَىءٍ؛ من به خوبى کتاب خدا را مى دانم، در آن، آغاز آفرينش و آنچه تا روز قيامت به وقوع مى پيوندد وجود دارد، و همچنين است در آن، خبر آسمان وزمين و خبر بهشت و دوزخ و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود. من همه اين ها را مى دانم آن گونه که به کف دستم نگاه مى کنم! خداوند مى فرمايد: در قرآن توضيح همه چيز آمده است» ناظر به همين معنا باشد.
در نهج البلاغه نيز آمده است: «وَ فِى الْقُرآنِ نَبَاءُ ما قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ ما بَيْنَکُمْ؛ در قرآن خبرهاى پيش از شما و خبرهاى بعد از شما، و حکم در ميان شما وجود دارد (گذشته و آينده و حال، همه در آن جمع است)».
در تعبير ديگرى امام (عليه السلام) درباره قرآن مى فرمايد: «اَلا اِنَّ فيهِ عِلْمَ ما يَأتي وَالْحَدِيثَ عَنِ الْماضي وَ دَواءَ دائِکُمْ وَ نَظْمَ ما بَيْنَکُمْ؛ آگاه باشيد! در قرآن علوم مربوط به آينده و اخبار مربوط به گذشته و داروى بيمارى ها و نظم ميان شما وجود دارد».
اين سخن تنها در احاديث اهل بيت (عليهم السلام) نيامده بلکه از طريق اهل سنّت نيز نقل شده است:
سيوطى در درّالمنثور از صحابى معروف، ابن مسعود، نقل مى کند: «اِنَّ فيهِ عِلْمَ الاَوَّلينَ وَ الآخِرِينَ؛ در قرآن علم اوّلين و آخرين است» و از اوزاعى نقل مى کند که در تفسير آيه (وَ نَزَّلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ تِبْيانآ لِکُلِّ شَىءٍ) گفت: «بِالسُّنَّةِ» منظور اين است که به وسيله سنّت همه حقايقى که در قرآن وجود دارد، کشف مى شود.
سيوطى همچنين در کتاب اتقان، اين معنا را از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل کرده که فرمود (عليهم السلام) «در کتاب خدا خبر پيش از شما و خبر بعد از شما، و حکم ميان شماست».
سپس مى افزايد: اين حديث را ترمذى و غير او آورده اند.
امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنانش به يک استدلال متين و محکم براى ابطال مسئله اجتهاد به رأى و تصويب آراى مجتهدين و به تعبير ساده تر، قانون گذارى فقها دست زده و با يک تقسيم دقيق که بر پنج پايه قرار گرفته، تمام راه هاى فرار را بر آن ها مى بندد، و نادرستى اين طرز فکر را با روشن ترين بيان، تبيين مى کند.
نخست مى فرمايد: سرچشمه اين همه اختلاف آراى آن ها در مسائل فقهى چيست؟ «(چگونه ممکن است اين همه آراى ضدّ و نقيض در مسئله واحد، حکم خداوند باشد؟!) آيا خداوند سبحان به آن ها دستور اختلاف و پراکندگى داده است و آن ها اطاعت فرمان او را کرده اند؟!»؛ (اَفَاَمَرَهُمُ اللّهُ سُبْحانَهُ بِالاِخْتِلافِ فَاَطاعُوهُ).
به يقين چنين چيزى امکان پذير نيست چراکه خداوند واحد و يکتا هميشه دعوت به وحدت و يگانگى مى کند و از تفرقه و پراکندگى بر حذر مى دارد، اوست که در قرآن مجيدش مى فرمايد: (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعآ وَ لا تَفَرَّقُوا)؛ «همگى به ريسمان (محکم) الهى چنگ زنيد و متفرق نشويد».
بنابراين، اختلاف حتمآ از جاى ديگرى سرچشمه مى گيرد و لذا در دومين مرحله مى فرمايد: «يا اين که خداوند آن ها را از اختلاف بر حذر داشته و آن ها عصيان کرده اند؟!»؛ (اَمْ نَهاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ). به يقين يکى از سرچشمه هاى اصلى اختلاف همين است؛ ولى قضاتى که در مسئله واحد رأى هاى مختلفى دارند هرگز حاضر به پذيرش چنين احتمالى نيستند! بنابراين، پاسخ آن ها در برابر اين سؤال، منفى است.
سپس به سراغ احتمال سوم مى رود، مى فرمايد: «يا اين که خداوند سبحان دين ناقصى نازل کرده و در تکميل آن از آن ها کمک خواسته است؟!»؛ (اَمْ اَنْزَلَ اللّهُ سُبْحانَهُ دينآ ناقِصآ فَاسْتَعانَ بِهِمْ عَلى اِتْمامِهِ).
مسلّم است که هيچ مسلمانى چنين سخنى نمى گويد که دين خدا (اسلام) ناقص است و خداوند از بندگانش براى تکميل آن يارى مى طلبد! بلکه به عکس، آيات قرآن، با صراحت، اين آيين را از هر نظر کامل مى شمارد و مى فرمايد : (اَلْيَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيْتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دينآ)؛ «امروز دين شما را برايتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم».
سپس به سراغ احتمال ديگرى مى رود که بطلان آن نيز مانند آفتاب، روشن و آشکار است، مى فرمايد: «يا اين که آن ها شريک هاى خدايند و حق دارند بگويند (و حکم صادر کنند و قانون بنويسند) و بر خداوند لازم است رضايت دهد؟!»؛ (اَمْ کانُوا شُرَکاءَ لَهُ، فَلَهُمْ اَنْ يَقُولُوا، وَ عَلَيْهِ اَنْ يَرْضى).
بديهى است که اگر کسى قائل به خدايان متعدّد باشد، بايد براى هر کدام از آن ها سهمى در قانون گذارى و صادر کردن احکام قائل شود؛ ولى مگر ممکن است مسلمانى که اساس و پايه آيين او بر توحيد است و همه اصول و فروع دين را از دريچه توحيد مى نگرد تن به شرک دهد و فقها و قضات را شرکاى خدا بشمرد؟! به تعبير ديگر، يکى از شاخه هاى توحيد (بعد از توحيد ذات و صفات) توحيد افعال است، و يکى از شاخه هاى توحيد افعالى، توحيد حاکميّت و قانون گذارى است؛ و مطابق آن، حاکميّت و تمام شاخ و برگش، بايد به خدا منتهى شود. حکم، حکم اوست و فرمان، فرمان او! چنان نيست که خداوند، بخشى از قوانين اسلام را خودش تشريع کرده باشد و تشريع بخش ديگر را به مغزهاى ناتوان انسان ها واگذار کرده باشد! مگر ممکن است غير او، کسى از مصالح و مفاسد احکام به طور کامل آگاه باشد؟! مگر ممکن است خداوند زمام بندگان خودش را به دست قانون گذارانى بسپارد که هرکدام به ظن و گمان و رأى قاصر خود قانونى مى نهند و مردم را در ميان انبوهى از آراى ضدّ و نقيض، حيران و سرگردان مى سازند؟!
سپس امام (عليه السلام) به سراغ آخرين احتمال مى رود و آخرين راه فرار را نيز به روى آن ها مى بندد و مى فرمايد: «يا اين که خداوند سبحان دين کاملى نازل کرده، ولى پيامبر (صلي الله عليه و آله) در تبليغ و اداى آن کوتاهى نموده است؟!»؛ (اَمْ اَنْزَلَ الله سُبْحانَهُ دينآ تامّآ فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (صلي الله عليه و آله) عَنْ تَبْليغِهِ وَ اَدائِهِ).
بديهى است که هيچ مسلمانى چنين احتمالى را درباره پيامبر (صلي الله عليه و آله) نمى دهد؛ چرا که حتّى کسانى که مسئله عصمت را به طور کامل نپذيرفته اند و به پندارشان معصوم بودن پيامبر (صلي الله عليه و آله) در همه جا و همه چيز دليل کافى ندارد، مسئله عصمت را در تبليغ و اداى وحى پذيرفته اند؛ چرا که بدون پذيرش اين معنا، مفهومى براى نبوّت و رسالت باقى نمى ماند و نقض غرض حاصل مى شود.
سپس بار ديگر امام (عليه السلام) به اصل مسئله بازمى گردد و اين حقيقت را روشن مى سازد که اسلام براى تمام نيازهاى زندگى بشر، آنچه از احکام لازم بوده، تشريع کرده و چيزى فروگذار نکرده است. و به اين ترتيب مسئله «مالا نَصَّ فيهِ لا حُکْمَ فيهِ؛ آنچه نصّى در آن وارد نشده حکمى ندارد» را از آن ها مى گيرد ومى فرمايد: «حال آن که خداوند سبحان مى فرمايد: «ما هيچ چيزى را در قرآن فروگذار نکرديم» و در قرآن توضيح همه چيز آمده است!»؛ (وَ اللّهُ سُبْحانَهُ يَقُولُ : (ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْءٍ) وَ فيهِ تِبْيانٌ لِکُلِّ شَىْءٍ).
اين دو آيه گواه روشنى است بر اين که خداوند هرگز دين ناقصى نازل نکرده و از کسى براى تکميل آن استمداد نجسته است؛ بلکه همه آنچه مورد نياز است در قرآن مجيد آمده، بخشى در عمومات قرآن، و بخشى در احکام خاصّه که شرح آن در بحث نکته ها به خواست خدا خواهد آمد.
سپس براى اين که اين حربه را نيز از قاضيان ضدّ و نقيض گو بگيرد که هرکدام ممکن است به آيه اى استناد بجويند که مفهوم آن با يکديگر متفاوت باشد، مى افزايد: «و نيز خداوند فرموده: بخش هاى قرآن، يکديگر را تصديق و تأييد مى کنند و هيچ گونه اختلافى در آن وجود ندارد! (تا مايه اختلاف آرا شود)»؛ (وَ ذَکَرَ اَنَّ الْکِتابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضآ وَاَنَّهُ لا اختِلافَ فيهِ).
بعد براى تکميل اين سخن و بيان دليل روشنى از خود قرآن براى اين که هيچ گونه اختلافى در ميان آيات آن نيست، مى افزايد: «(چگونه ممکن است در قرآن اختلافى باشد در حالى که) خداوند سبحان مى فرمايد: اگر اين قرآن از ناحيه غير خدا بود اختلافات بسيارى در آن مى يافتند»؛ (فَقالَ سُبْحانَهُ: (وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْر الله لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافآ کَثيرآ)).
بديهى است که انسان ها علمشان محدود است و با گذشت زمان يا دگرگونى مکان و يا کشف امور تازه، افکارشان تغيير مى يابد؛ و به همين دليل ممکن است يک گوينده يا يک نويسنده در طول عمر خود، مطالب ضدّ و نقيض و مختلفى را بگويد که لازمه محدود بودن علم و دگرگونى و تکامل افکار با گذشت زمان است. اين ها از يک سو، از سوى ديگر، انسان، فراموش کار است؛ چه بسا مطلبى را امروز بگويد و فردا يا ماه يا سال ديگر آن را فراموش کند و نظرى برخلاف آن ابراز دارد.
ولى خداوندى که عالم به همه چيز است و گذشته و آينده (وَ ما کانَ وَما يَکُونُ) را مى داند، گذشت زمان هيچ دگرگونى و تغييرى در ذات مقدّسش ايجاد نمى کند؛ چرا که مافوق زمان و مکان است. و از اين گذشته نسيان و فراموشى براى او مفهومى ندارد. چگونه ممکن است در کلام چنين کسى کمترين اختلاف و سخن ضدّ و نقيض باشد؟
از مجموع آنچه گفته شد به خوبى مى توان نتيجه گرفت که امام (عليه السلام) با بيان رسا و تحليل دقيق و ظريفش مسئله تصويب و تمسّک به قياس و استحسان و اجتهاد به رأى را به کلّى باطل مى کند و راه فرارى براى طرفداران آن باقى نمى گذارد؛ زيرا خدا دين کاملى نازل کرده و قرآن، جامع همه نيازهاى انسان هاست و پيامبر (صلي الله عليه و آله) کمترين کوتاهى اى در تبليغ آن نکرده و هرگز خداوند اختلاف را براى امّت اسلامى نپذيرفته و همه جا آن ها را دعوت به اتّحاد و وحدت کرده است. بنابراين، اعتقاد به صحّت آراى متناقض و تصويب فتاواى مختلف و همه را حکم واقعى الهى دانستن، چه معنا و مفهومى مى تواند داشته باشد؟ اين يک انحراف و اشتباه و گمراهى است نه يک واقعيّت! نکته
چگونه در قرآن همه نيازها وجود دارد؟
همان گونه که در اين فراز از اين خطبه مهم تأکيد شده، قرآن مجيد به صراحت آيات متعدّد، بيانگر همه امورى است که مسلمانان تا دامنه قيامت به آن نيازمندند. در احاديث اسلامى نيز اين موضوع با صراحت بيشترى بيان شده، ازجمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالى اَنْزَلَ فِى الْقُرْآنِ تِبْيانآ کُلِّ شَىءٍ حَتّى وَاللهِ ما تَرَکَ شَيْئآ تَحْتاجُ اِلَيْهِ الْعِبادُ، حتّى لا يَسْتَطيعَ عَبْد يَقُولُ لَوْ کانَ هذا، اُنْزِلَ فِى الْقُرآنِ، اَلا وَ قَدْ اَنْزَلَهُ اللّهُ فيهِ؛ خداوند در قرآن هرچيزى را بيان کرده است. به خدا سوگند او چيزى را که مورد نياز مردم بوده کم نگذاشته، تا کسى نگويد: اگر فلان مطلب درست است بايد در قرآن نازل مى شد. آگاه باشيد که همه نيازمندى هاى بشر را خدا در آن نازل کرده است».
ولى در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که ما احکام مختلفى را مى بينيم که در قرآن نيامده و اين با جامعيّت قرآن سازگار نيست؛ مثلا، تعداد رکعات نماز، اجناسى که در آن، زکات، واجب است، نصاب زکات، مقدار آن و بسيارى از مناسک حج، عدد سعى صفا و مروه و دورهاى طواف و مسائل ديگرى در زمينه حدود و ديات و آداب قضاوت و شرايط معاملات و انواع معاملات مُسْتَحْدثه ومانند آن به وضوح در قرآن ديده نمى شود.
در پاسخ اين سؤال بايد به سه نکته توجّه کرد:
نخست اين که در قرآن مجيد احکام کليّه و قواعد گسترده و عمومات واطلاقاتى وجود دارد که بسيارى از مشکلات را مى توان با آن حل کرد؛ مثلا، آيه (اَوْفُوا بِالْعُقُودِ) در معاملات، و آيه (وَ مَا جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ) در ابواب عبادات، و (لا تُضارَّ والِدَة بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُود لَهُ بِوَلَدِهِ) در حقوق والدين، و آيات ديگرى از اين قبيل، پاسخ گوى بسيارى از سؤالات و مسائل مستحدثه است.
ديگر اين که قرآن مجيد با صراحت، يکى از منابع اصلى احکام الهى و معارف اسلامى را «سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله)» مى شمارد و مى گويد: (وَ مَا آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهيکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)؛ «آنچه را پيامبر براى شما آورده بگيريد (و اطاعت کنيد) و از آنچه شما را نهى کرده خوددارى کنيد!» و نيز در جاى ديگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به عنوان تبيين کننده و شارح قرآن معرفى کرده و مى فرمايد: (وَ اَنْزَلْنا اِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ).
پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز طبق صريح حديث ثقلين، اهل بيت و عترت (عليهم السلام) را نيز به عنوان يکى از منابع مطمئن احکام و معارف اسلامى معرفى فرموده است و به يقين اگر به توصيه هاى قرآن و پيامبر (صلي الله عليه و آله) عمل شود هيچ سؤالى در زمينه احکام و غير آن بدون پاسخ نخواهد ماند.
سوم اين که از روايات مختلف اسلامى به خوبى استفاده مى شود که قرآن، ظاهر و باطنى دارد، ظاهر آن، معانى و مفهوماتى است که در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهره مند مى شوند؛ ولى باطن آن، معانى و مفاهيم ديگرى است که تنها در اختيار پيامبر (صلي الله عليه و آله) و پيشوايان معصوم (عليهم السلام) قرار دارد که با درک و ديد ديگرى آيات را مى نگرند و از آن بهره گيرى و استفاده فراوانى مى کنند. بنابراين اگر ثقلين (قرآن و اهل بيت (عليهم السلام)) در کنار هم قرار گيرند و مردم در ميان اين دو جدايى نيفکنند، از اين بخش از محتواى قرآن که راه گشايى فراوانى دارد، بهره مى گيرند. شايد روايت معروف امام صادق (عليه السلام) که مى فرمايد: «اَنَا اَعْلَمُ کِتابَ اللهِ وَ فيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ ما هُوَ کائِن اِلى يَوْمِ الْقيامَةِ وَ فيهِ خَبَرُ السَّماءِ وَ خَبَرُ الاَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النّارِ وَ خَبَرُ ما کانَ وَما هُوَ کائِن، اَعْلَمُ ذلِکَ کَما اَنْظُرُ اِلى کَفّىِ اِنَّ اللهَ يَقُولُ فيهِ تِبْيانُ کُلِّ شَىءٍ؛ من به خوبى کتاب خدا را مى دانم، در آن، آغاز آفرينش و آنچه تا روز قيامت به وقوع مى پيوندد وجود دارد، و همچنين است در آن، خبر آسمان وزمين و خبر بهشت و دوزخ و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود. من همه اين ها را مى دانم آن گونه که به کف دستم نگاه مى کنم! خداوند مى فرمايد: در قرآن توضيح همه چيز آمده است» ناظر به همين معنا باشد.
در نهج البلاغه نيز آمده است: «وَ فِى الْقُرآنِ نَبَاءُ ما قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ ما بَيْنَکُمْ؛ در قرآن خبرهاى پيش از شما و خبرهاى بعد از شما، و حکم در ميان شما وجود دارد (گذشته و آينده و حال، همه در آن جمع است)».
در تعبير ديگرى امام (عليه السلام) درباره قرآن مى فرمايد: «اَلا اِنَّ فيهِ عِلْمَ ما يَأتي وَالْحَدِيثَ عَنِ الْماضي وَ دَواءَ دائِکُمْ وَ نَظْمَ ما بَيْنَکُمْ؛ آگاه باشيد! در قرآن علوم مربوط به آينده و اخبار مربوط به گذشته و داروى بيمارى ها و نظم ميان شما وجود دارد».
اين سخن تنها در احاديث اهل بيت (عليهم السلام) نيامده بلکه از طريق اهل سنّت نيز نقل شده است:
سيوطى در درّالمنثور از صحابى معروف، ابن مسعود، نقل مى کند: «اِنَّ فيهِ عِلْمَ الاَوَّلينَ وَ الآخِرِينَ؛ در قرآن علم اوّلين و آخرين است» و از اوزاعى نقل مى کند که در تفسير آيه (وَ نَزَّلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ تِبْيانآ لِکُلِّ شَىءٍ) گفت: «بِالسُّنَّةِ» منظور اين است که به وسيله سنّت همه حقايقى که در قرآن وجود دارد، کشف مى شود.
سيوطى همچنين در کتاب اتقان، اين معنا را از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل کرده که فرمود (عليهم السلام) «در کتاب خدا خبر پيش از شما و خبر بعد از شما، و حکم ميان شماست».
سپس مى افزايد: اين حديث را ترمذى و غير او آورده اند.
پاورقی ها
آل عمران، آيه 103.
مائده، آيه 3. بايد توجّه داشت که جمله اوّل: (ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىءٍ) عين همان چيزى است که در آيه 38سوره انعام آمده، ولى جمله دوم: «فِيهِ تِبْيانٌ لِکُلِّ شَىْءٍ» مضمون و محتواى آيه 89 سوره نحل است که مى فرمايد: (وَ نَزَّلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ تِبْيانآ لِکُلِّ شَىْءٍ) نه اين که عين همان جمله باشد. نساء، آيه 82. تفسير قمى، ج 2، ص 451 ؛ کافى، ج 1، باب الرد إلى الکتاب و السنة، ص 59، ح1 (در معناى اين روايت دو احتمال داده شده است نخست اين که «لو» شرطيه باشد و ديگر آن که تمنّى باشد و «الا» گاه به عنوان «اِلّا» استثنائيه و گاه به صورت «الا» براى تنبيه گفته شده است، به مرآة العقول، ج 1، ص 202 مراجعه شود). مائده، آيه 1. حج، آيه 78. بقره، آيه 233. حشر، آيه 7. نحل، آيه 44. کافى، ج 1، باب الرد الى الکتاب و السنة، ص 61، ح 8. (مرحوم کلينى در همين باب روايات متعدّد ديگرى نقل کرده است). نهج البلاغه، حکمت 313. همان، خطبه 158. الدرّ المنثور، ج 4، ص 127 و 128. الاتقان، ج 2، ص 330، نوع 65 از علوم استفاده شده از قرآن.
مائده، آيه 3. بايد توجّه داشت که جمله اوّل: (ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىءٍ) عين همان چيزى است که در آيه 38سوره انعام آمده، ولى جمله دوم: «فِيهِ تِبْيانٌ لِکُلِّ شَىْءٍ» مضمون و محتواى آيه 89 سوره نحل است که مى فرمايد: (وَ نَزَّلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ تِبْيانآ لِکُلِّ شَىْءٍ) نه اين که عين همان جمله باشد. نساء، آيه 82. تفسير قمى، ج 2، ص 451 ؛ کافى، ج 1، باب الرد إلى الکتاب و السنة، ص 59، ح1 (در معناى اين روايت دو احتمال داده شده است نخست اين که «لو» شرطيه باشد و ديگر آن که تمنّى باشد و «الا» گاه به عنوان «اِلّا» استثنائيه و گاه به صورت «الا» براى تنبيه گفته شده است، به مرآة العقول، ج 1، ص 202 مراجعه شود). مائده، آيه 1. حج، آيه 78. بقره، آيه 233. حشر، آيه 7. نحل، آيه 44. کافى، ج 1، باب الرد الى الکتاب و السنة، ص 61، ح 8. (مرحوم کلينى در همين باب روايات متعدّد ديگرى نقل کرده است). نهج البلاغه، حکمت 313. همان، خطبه 158. الدرّ المنثور، ج 4، ص 127 و 128. الاتقان، ج 2، ص 330، نوع 65 از علوم استفاده شده از قرآن.