تفسیر بخش دوم

منها: فَالْقُرْآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ. حُجَّةُ آللهِ عَلَى خَلْقِهِ. أَخَذَ عَلَيْهِ مِيثَاقَهُمْ، وَآرْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ. أَتَمَّ نُورَهُ، وَأَکْمَلَ بِهِ دِينَهُ، وَقَبَضَ نَبِيَّهُ (صلي الله عليه و آله) وَقَدْ فَرَغَ إِلَى آلْخَلْقِ مِنْ أَحْکَامِ آلْهُدَى بِهِ. فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ، فَإِنَّهُ لَمْ يُخْفِ عَنْکُمْ شَيْئآ مِنْ دِينِهِ، وَلَمْ يَتْرُکْ شَيْئآ رَضِيَهُ أَوْ کَرِهَهُ إِلاَّ وَجَعَلَ لَهُ عَلَمآ بَادِيآ، وَآيَةً مُحْکَمَةً، تَزْجُرُ عَنْهُ، أَوْ تَدْعُو إِلَيْهِ، فَرِضَاهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ، وَسَخَطُهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ. وَآعْلَمُوا أَنَّهُ لَنْ يَرْضَى عَنْکُمْ بِشَيْءٍ سَخِطَهُ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، وَلَنْ يَسْخَطَ عَلَيْکُمْ بِشَيْءٍ رَضِيَهُ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ. وَإِنَّمَا تَسِيرُونَ فِي أَثَرٍ بَيِّنٍ، وَتَتَکَلَّمُونَ بِرَجْعِ قَوْلٍ قَدْ قَالَهُ الرِّجَالُ مِنْ قَبْلِکُمْ. قَدْ کَفَاکُمْ مَؤُونَةَ دُنْيَاکُمْ، وَحَثَّکُمْ عَلَى الشُّکْرِ، وَآفْتَرَضَ مِنْ أَلْسِنَتِکُمُ الذِّکْرَ.

ترجمه
قرآن، امرکننده و بازدارنده است، خاموش است و گويا، و حجت خداست بر خلق. خداوند پيمان عمل به آن را از بندگانش گرفته و آنان را در گرو دستورات قرآن قرار داده است. نور خود را (در ميان بندگان به وسيله آن) کامل ساخت ودين و آيينش را با آن به حدّ کمال رساند. پيامبرش (صلي الله عليه و آله) را در حالى از اين جهان برد که احکام هدايت بخش قرآن را به خلق، رسانده بود. حال که چنين است خدا را آن گونه بزرگ بشماريد و توصيف کنيد که خود (در قرآن) بيان کرده، خداوند چيزى از دينش را از شما پنهان نساخته و هيچ مطلبى را که سبب رضا يا ناخشنودى اش باشد وانگذاشته است جز اين که (در قرآن) نشانه اى آشکار و آيه اى محکم و روشن براى آن قرار داده که از آن بازمى دارد يا به سوى آن دعوت مى کند (بازداشتن از معاصى و دعوت به سوى اطاعت). رضا و خشم او در گذشته و حال و آينده يکسان است (و اين احکام، مخصوص گروه خاصّى نيست). بدانيد که خداوند هيچ گاه از کارى که به سبب آن بر پيشينيان خشم گرفته خشنود نمى شود و هرگز از شما به سبب چيزى که به خاطر آن از پيشينيان راضى شده است، خشمگين نمى گردد. (آرى) شما در راه روشنى گام برمى داريد (که همه انبيا به آن دعوت کرده اند) و همان سخنى را مى گوييد که بزرگان پيش از شما گفته اند. خداوند نياز دنياى شما را برطرف ساخته و شما را به شکر نعمت هايش ترغيب کرده (تا نعمتش را بر شما افزون کند) و ذکر و يادش را با زبان، بر شما واجب ساخته است (تا دل هايتان همواره بيدار باشد).
شرح و تفسیر
هدايت الهى در سايه قرآن
در بخش اوّل خطبه، امام (عليه السلام) درباره مبدأ و معاد و صفات جمال و جلال الهى وپاداش و کيفر روز قيامت و همچنين بعثت انبيا و رسولان الهى و بيان حلال وحرام براى آن ها، سخن گفت.
در اين بخش درباره قرآن مجيد که برترين معجزه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) وجامع ترين دستورالعمل تا روز قيامت است سخن مى گويد و اوصاف مختلفى براى آن ذکر مى کند که همگى دلالت بر جامعيّت قرآن دارد.
مى فرمايد: «قرآن، امرکننده و بازدارنده است، خاموش است و گويا، و حجت خداست بر خلق. خداوند پيمان عمل به آن را از بندگانش گرفته و آنان را در گرو دستورات قرآن قرار داده است»؛ (فَالْقُرْآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ. حُجَّةُ آللهِ عَلَى خَلْقِهِ. أَخَذَ عَلَيْهِ مِيثَاقَهُمْ، وَآرْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ). به اين ترتيب امام (عليه السلام) هفت وصف مهم را براى قرآن ذکر فرموده است که براى بيان اهمّيّت قرآن و موقعيّت آن کافى است. جمله «آمِرٌ زَاجِرٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ» درواقع هر کدام دو وصف است براى قرآن، که واو عاطفه در ميان آن ها حذف شده است؛ يعنى قرآن اوامر و نواهى اى دارد و در برابر بعضى از امور که مصلحت در سکوت بوده ساکت شده است و در برابر امورى که آگاهى از آن براى همگان لازم بوده زبان گشوده است، يا اين که قرآن برحسب ظاهر خاموش است، زيرا خطوط و نقوشى بيش نيست؛ ولى در حقيقت با صد زبان سخن مى گويد و حقايق را فاش مى سازد.
جمله «أَخَذَ عَلَيْهِ مِيثَاقَهُمْ» اشاره به پيمانى است که به هنگام اظهار ايمان به توحيد و رسالت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) خداوند و پيامبرش از مؤمنان گرفته اند، زيرا وقتى کسى به اين دو اصل، اظهار ايمان مى کند مفهومش تسليم در برابر فرمان خدا و دستورات پيامبر (صلي الله عليه و آله) است.
يا اين که خداوند از طريق اعطاى عقل، از يک سو، و فطرت توحيدى، از سوى ديگر اين پيمان را از راه تکوين از همه انسان ها گرفته است تا به فرمانش گردن نهند و به کتابش عمل کنند.
جمله «وَآرْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ» اشاره به همان حقيقتى است که در قرآن مجيد آمده و مى فرمايد: (کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِينَةٌ)؛ «هر کسى در گرو اعمال خويش است». همان گونه که عين مرهونه (چيزى که گرو گذاشته اند) بدون پرداختن بدهى ها آزاد نمى شود، انسان نيز تا وظايف الهى اش را انجام ندهد به آزادى و حريّت واقعى نخواهد رسيد.
در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) با بيان دو وصف ديگر براى اين کتاب بزرگ آسمانى، عمق اهمّيّت آن را آشکارتر مى سازد و مى فرمايد: «خداوند به وسيله قرآن، نور خود را (در ميان بندگان) کامل ساخت و دين و آيينش را با آن به حدّ کمال رساند»؛ (أَتَمَّ نُورَهُ، وَأَکْمَلَ بِهِ دِينَهُ).
منظور از نور در اين جا همان فيض الهى است که از طريق قرآن به بندگان رسيده و تعبير «أَکْمَلَ بِهِ دِينَهُ» اشاره به آيه (الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ) است که با نزول قرآن و پيام ولايت، دين کامل شد.
امام (عليه السلام) در ادامه سخن به بيان جامعيّت احکام اسلام و قرآن پرداخته، مى فرمايد : «خداوند پيامبرش (صلي الله عليه و آله) را در حالى از اين جهان برد که احکام هدايت بخش قرآن را به خلق، رسانده بود (و حلال و حرام را به طور کامل براى همگان تبيين کرده بود)»؛ (وَقَبَضَ نَبِيَّهُ (صلي الله عليه و آله) وَقَدْ فَرَغَ إِلَى آلْخَلْقِ مِنْ أَحْکَامِ آلْهُدَى بِهِ).
سپس چنين نتيجه گيرى مى کند: «حال که چنين است خدا را آن گونه بزرگ بشماريد که خود (در قرآن) بيان کرده است»؛ (فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ).
اشاره به اين که از پيش خود صفاتى براى خدا قرار ندهيد و در مقام عبادت ونيايش و تعظيم و تقديس پروردگار از خود چيزى اختراع نکنيد، بلکه در همه اين امور تابع هدايت ها و دستورهاى او باشيد که در قرآن آمده است (اين تعبير ممکن است اشاره به توقيفى بودن صفات خدا و تعبّدى بودن عبادات باشد).
سپس به بيان علّت اين موضوع مى پردازد و مى فرمايد: «چراکه خداوند چيزى از دينش را از شما پنهان نکرده است، و هيچ مطلبى را که سبب رضايت او يا ناخشنودى اش باشد وانگذاشته، جز اين که (در قرآن) نشانه اى آشکار و آيه اى محکم و روشن براى آن قرار داده است که از آن بازمى دارد يا به سوى آن دعوت مى کند»؛ (فَإِنَّهُ لَمْ يُخْفِ عَنْکُمْ شَيْئآ مِنْ دِينِهِ، وَلَمْ يَتْرُکْ شَيْئآ رَضِيَهُ أَوْ کَرِهَهُ إِلاَّ وَجَعَلَ لَهُ عَلَمآ بَادِيآ، وَآيَةً مُحْکَمَةً، تَزْجُرُ عَنْهُ، أَوْ تَدْعُو إِلَيْهِ).
به بيان ديگر، خداوند درباره همه اوامر و نواهى اش اتمام حجّت فرموده و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در رساندن پيام الهى کوتاهى نکرده است؛ اصول را روشن ساخته و فروع را تبيين کرده، بنابراين جايى براى ابداعات اين و آن نگذاشته است.
در ادامه مى فرمايد: اين احکام مخصوص زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) نبود، بلکه «رضا وخشم (و قانون) او در گذشته و حال و آينده يکسان است»؛ (فَرِضَاهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ، وَسَخَطُهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ).
بنابراين نبايد بعضى به اين بهانه متوسّل شوند که احکام عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) مخصوص آن زمان بوده و با تغيير زمان و دگرگونى محيط بايد اجتهاد تازه اى به راه اندازيم! درواقع اين جمله امام (عليه السلام) اشاره به مضمون حديث معروف نبوى است: «حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ أبَدآ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَحَرامُهُ حَرامٌ أبَدآ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ».
در ادامه اين سخن و در تأکيد وحدت برنامه هاى الهى درباره همه انسان ها، اعم از آيندگان و گذشتگان و انسان هاى زمان حال، مى افزايد: «بدانيد که خداوند هيچ گاه از کارى که به سبب آن بر پيشينيان خشم گرفته خشنود نمى شود، و هرگز از شما به سبب چيزى که به خاطر آن از پيشينيان راضى شده است خشمگين نمى شود. (آرى) شما در راه روشنى گام برمى داريد (که همه انبيا به آن دعوت کرده اند) و همان سخنى را مى گوييد که بزرگان پيش از شما گفته اند»؛ (وَآعْلَمُوا أَنَّهُ لَنْ يَرْضَى عَنْکُمْ بِشَيْءٍ سَخِطَهُ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، وَلَنْ يَسْخَطَ عَلَيْکُمْ بِشَيْءٍ رَضِيَهُ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ. وَإِنَّمَا تَسِيرُونَ فِي أَثَرٍ بَيِّنٍ، وَتَتَکَلَّمُونَ بِرَجْعِ قَوْلٍ قَدْ قَالَهُ الرِّجَالُ مِنْ قَبْلِکُمْ).
همه اين تعبيرات اشاره به اين است که اصول تعليمات انبيا و رجال وحى، يکى است و برنامه سعادت و تکامل انسان ها که از سوى خدا به وسيله مردان وحى ابلاغ شده، يکسان است، هر چند با گذشت زمان تکامل بيشترى يافته، واين درواقع يکى از شاخه هاى توحيد است. اين همان چيزى است که قرآن مجيد مى گويد: (آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْ رُسُلِهِ)؛ «پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده است و همه مؤمنان (نيز) به خدا وفرشتگانش و کتاب هاى او و فرستادگانش ايمان آورده اند (و گفتند:) ما در ميان هيچ يک از پيامبران او فرق نمى گذاريم (و به همه ايمان داريم)».
امام (عليه السلام) در پايان اين بخش به چند نکته پراهمّيّت اشاره کرده، مى فرمايد : «خداوند نياز دنياى شما را برطرف ساخته و شما را به شکر نعمت هايش ترغيب کرده (تا نعمتش را بر شما افزون کند) و ذکر و ياد خود را با زبان هايتان، بر شما واجب ساخته است (تا دل هايتان همواره بيدار باشد)»؛ (قَدْ کَفَاکُمْ مَؤُونَةَ دُنْيَاکُمْ، وَحَثَّکُمْ عَلَى الشُّکْرِ، وَآفْتَرَضَ مِنْ أَلْسِنَتِکُمُ الذِّکْرَ).
اشاره به اين که از يک سو شما را مشمول انواع نعمت ها ساخته و به حکم (وَسَخَّرَ لَکُمْ مَّا فِى السَّمواتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ) و (هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُمْ مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعآ) همه مواهب زمين و آسمان، از نور آفتاب گرفته تا باران حيات بخش و نسيم روح پرور و چشمه ها و نهرها و منابع زيرزمينى و روزمينى، همه را مسخّر شما کرده است. از سوى ديگر، به شما دستور شکرگزارى داده، همان کارى که موجب فزونى نعمت و بقاى مواهب الهى و الطاف او خواهد شد. از سوى سوم، شما را وادار به ياد خودش کرده، يادى که مايه آرامش دل ها و نجات از چنگال شيطان است: (أَلا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)؛ «آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد». (إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنْ الشَّيْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُّبْصِرُونَ)؛ «پرهيزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش و کيفر او) مى افتند و (در پرتو ياد او راه حق را مى بينند و) در اين هنگام بينا مى شوند».
اين که امام (عليه السلام) از ميان همه اعمال واجب و مستحب بر ذکر زبانى تکيه کرده به اين دليل است که ذکر با زبان، مايه بيدارى دل است و اين بيدارى سرچشمه اصلى حرکت به سوى خير و سعادت است. افزون بر اين اگر زبان در اختيار ذکر خدا قرار نگيرد در اختيار شيطان قرار خواهد گرفت و مى دانيم که بخش مهمّى از گناهان کبيره با زبان انجام مى شود.
اين نکته نيز حائز اهمّيّت است که توجّه به نعمت ها و شکر منعم در برابر نعمت ها، پايه اصلى معرفة الله است، همان گونه که در علم عقايد آمده است. نکته ها
1. يکسان بودن حکم خدا از اول تا آخر تاريخ بشر
از نکات مهمى که در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) بر روى آن تأکيد مى کند يکسان بودن اصول احکام الهى در ميان همه اقوام و ملل، و مردم ديروز و امروز و فرداست. توضيح اين که تاريخ بشر در گذشته و حال شاهد و ناظر انواع تبعيض ها در ميان اقوام و ملل در وضع قوانين و احکام عرفى بوده است؛ گروهى به دليل رنگ پوست و گروه ديگرى به علت طبقه اجتماعى خاص خود، احکام متفاوتى با ديگران داشته اند و درواقع خون سفيدپوستان رنگين تر از رنگين پوستان بوده و طبقه اشراف، ازنظر قوانين، امتيازات ويژه اى نسبت به ديگران داشته اند.
اسلام آمد و با شعار معروف مساوات نژادها و رنگ ها و قوميت ها خط بطلان بر امتيازات قومى و نژادى و قبيلگى و طبقات اجتماعى کشيد.
معروف است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در ايّام حج در سرزمين مِنى در حالى که بر شترى سوار بود، رو به سوى مردم کرد و فرمود: «يا أَيُّها النّاسُ ألا إِنَّ رَبَّکُمْ واحِدٌ وَإِنَّ أَباکُمْ واحِدٌ ألا لا فَضْلَ لِعَرَبِيٍّ عَلى عَجَمي، وَلا لِعَجَمِيٍ عَلى عَرَبيٍ، وَلا لِأَسْوَدَ عَلى أَحْمَرَ، وَلا لِأَحْمَرَ عَلى اَسْوَدَ إِلّا بِالتَّقْوى. أَلا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قالُوا نَعَم! قالَ لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ الْغائِبَ؛ اى مردم! بدانيد که خداى شما يکى است و پدرتان يکى؛ نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سياه پوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياه پوست، مگر به سبب تقوا. آيا من دستور الهى را ابلاغ کردم؟ همه گفتند: آرى! فرمود: اين سخن را حاضران به غايبان برسانند».
پيامبر (صلي الله عليه و آله) اين سخن را تنها در اجتماع عظيم منى نفرمود، بلکه در موارد ديگر نيز به عنوان يکى از اصول مسلّم اسلام به آن اشاره کرده است، ازجمله در حديثى مى خوانيم: «روزى سلمان فارسى وارد مجلس پيامبر اکرم9 شد، او را گرامى داشتند و به موجب فضيلت ها و سن و سالش در صدر مجلس جاى دادند، در اين هنگام عمر وارد شد و با اعتراض گفت: «مَنْ هذَا الْعَجَمِىِّ الْمُتَصَدَّرِ فيما بَيْنَ الْعَرَبِ؛ اين مرد عجمى که در ميان عرب ها صدرنشين شده کيست؟» پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بر فراز منبر رفت (کارى که براى بيان يک حکم عام و اساسى انجام مى شد) وخطبه خواند و فرمود: «إِنَّ النّاسَ مِنْ آدَمَ إلى يَوْمِنا هذا مِثْلُ أسْنانِ الْمِشْطِ؛ لا فَضْلَ لِلْعَرَبِىِّ عَلَى الْأَعْجَمِىِّ وَلا لِلْأَحْمَرِ عَلَى الْأَسْوَدِ إِلّا بِالتَّقْوى، سَلْمانُ بَحْرٌ لا يُنْزَفُ وَکَنْزٌ لا يَنْفَد، سَلْمانُ مِنّا أهْلَ الْبَيْتِ؛ مردم از زمان آدم تا به امروز همگى مانند دندان هاى شانه مساوى هستند، عرب فضيلتى بر عجم ندارد وگندمگون فضيلتى بر سياه پوست مگر به سبب تقوا. سلمان، دريايى است که پايان نمى گيرد و گنجى است که تمام نمى شود، سلمان از ما اهل بيت است».
اين حديث به خوبى نشان مى دهد که نه تنها انسان هايى که در يک عصر زندگى مى کنند در برابر اصول قوانين الهى يکسان اند، بلکه انسان هايى که در طول تاريخ بشريت بر صفحه زمين گام نهاده و در حال و آينده، بر آن گام مى نهند در شرايط همگون، يکسان اند و با توجّه به اين که امتيازات قبيلگى در ميان عرب و امتيازات نژادى و طبقاتى در سطح جهان آن روز سخت مورد توجّه بود، اين حکم اسلام درخشندگى فوق العاده اى دارد.
کلام امام اميرمؤمنان (عليه السلام) در خطبه مورد بحث تأکيدى بر همين موضوع است که مى فرمايد: آنچه خدا براى اقوام پيشين پسنديده و به آن راضى شده، براى شما هم پسنديده است و آنچه مورد خشم و نفرت بوده، هم اکنون نيز چنين است. با توجّه به اين که خليفه دوم هنگامى که به حکومت رسيد، ـ طبق تواريخ شيعه واهل سنّت ـ بار ديگر امتيازات جاهلى ازجمله امتياز عرب را بر عجم برقرار کرد؛ اين بيان امام (عليه السلام) نيز در ادامه بيانات پيامبر (صلي الله عليه و آله) است، و ارزش فوق العاده اى دارد. اين سخن را با جمله اى از خطبه حجة الوداع که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در آن جا اصول قوانين اسلام را براى همگان بيان فرمود پايان مى دهيم: «أَيُّهَا النّاسُ إنّ رَبَّکُمْ واحِدٌ وَإِنَّ أباکُمْ واحِدٌ کُلُّکُمْ لاِدَمَ وَآدَمُ مِنْ تُرابٍ، (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقيکُمْ) وَلَيْسَ لِعَربيٍّ عَلى عَجَمِىٍّ فَضْل إلّا بِالتَّقوى؛ ألا هَلْ بَلّغْتُ؟ قالُوا: نَعَمْ. قالَ: فَلْيَبْلُغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ؛ اى مردم! پروردگار شما يکى است و پدر شما يکى، همه شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاک بود. گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزکارترين شماست. عرب بر عجم برترى ندارد مگر به سبب تقوا. اى مردم! آيا من دستور خدا را به شما رساندم؟ همگى گفتند: آرى، فرمود: حاضران اين مطلب را به غايبان برسانند».

2. قرآن ناطق است يا صامت؟
در آغاز اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) فرمود: قرآن خاموش است و گويا، اين در حالى است که در خطبه 125 در داستان حکمين چنين فرمود: «هذَا الْقُرْآنُ إِنَّما هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَيْنَ الدَّفَتَيْنِ لا يَنْطِقُ بِلِسانٍ وَلابُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمانٍ. وَإِنَّما يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ؛ اين قرآن خطوطى است که در ميان دو جلد، مستور و پنهان شده است؛ با زبان سخن نمى گويد و نيازمند ترجمان است و تنها انسان ها مى توانند از آن سخن بگويند» قريب به اين معنا در خطبه 158 نيز آمده است.
آيا اين دو تعبير با هم منافات ندارد؟ پاسخ: منظور از ناطق بودن قرآن اين است که با لسان عربى مبين احکام خدا را بيان کرده است. هر کسى آماده پذيرش باشد او را به سوى خود فرامى خواند و به خير و سعادت هدايت مى کند، بنابراين براى حق طلبان کاملا گوياست؛ ولى کسانى که از روى تعصّب ولجاجت به نزاع برخاسته اند پيام قرآن را نمى شنوند و اگر بشنوند باز هم نشنيده مى انگارند. براى اين افراد بايد قاضى و حکم عادلى باشد که پيام قرآن را به آن ها برساند و اتمام حجت کند. مثلا در داستان جنگ صفين، قرآن پيام روشنى داشت، مى فرمود: (فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِى تَبْغِى حَتّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللهِ)؛ «اگر يکى از آن دو بر ديگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پيکار کنيد تا به فرمان خدا بازگردد». بر همه واضح بود که على (عليه السلام) اضافه بر اين که از سوى خدا به خلافت پيامبر (صلي الله عليه و آله) منصوب شده بود، از سوى قاطبه مؤمنان و اکثريت قريب به اتّفاق مهاجر و انصار نيز براى خلافت پذيرفته شده بود و معاويه و لشکر شام، ياغيان و طاغيانى بودند که مى خواستند خود را بر مسلمين تحميل کنند ولى چون در برابر حکم خدا لجاجت و سرسختى نشان مى دادند لازم بود کسى به عنوان حَکَم آن ها را به سوى حق راهنمايى کند، هر چند متأسفانه حکميّت در مسير صحيحى قرار نگرفت و نتيجه مطلوبى نداد.

* * * .