تفسیر بخش ششم

وَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ، يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لا شَيْءَ مَعَهُ. کَمَا کَانَ قَبْلَ آبْتِدَائِهَا، کَذلِکَ يَکُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا، بِلا وَقْتٍ وَلا مَکَانٍ، وَلا حِينٍ وَلا زَمَانٍ. عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِکَ آلاْجَالُ وَآلْأَوْقَاتُ، وَزَالَتِ السِّنُونَ وَالسَّاعَاتُ. فَلا شَيْءَ إِلاَّ آللهُ آلْوَاحِدُ آلْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ آلْأُمُورِ. بِلا قُدْرَةٍ مِنْهَا کَانَ آبْتِدَاءُ خَلْقِهَا، وَبِغَيْرِ آمْتِنَاعٍ مِنْهَا کَانَ فَنَاؤُهَا، وَلَوْ قَدَرَتْ عَلَى آلْأِمْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا. لَمْ يَتَکَاءَدْهُ صُنْعُ شَيْءٍ مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ، وَلَمْ يَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا خَلَقَهُ وَبَرَأَهُ، وَلَمْ يُکَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ، وَلا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَنُقْصَانٍ، وَلا لِلْإِسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُکَاثِرٍ، وَلا لِلْإِحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ، وَلا لِلْإِزْدِيَادِ بِهَا فِي مُلْکِهِ، وَلالِمُکَاثَرَةِ شَرِيکٍ فِي شِرْکِهِ، وَلا لِوَحْشَةٍ کَانَتْ مِنْهُ، فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَأْنِسَ إِلَيْهَا.

ترجمه
خداوند سبحان بعد از فناى جهان، تنها باقى مى ماند، چيزى با او نخواهد بود و همان گونه که قبل از آفرينش جهان تنها بود بعد از فناى آن نيز چنين خواهد شد. (در آن هنگام) نه وقتى وجود خواهد داشت نه مکانى و نه حين و نه زمانى. در آن هنگام سرآمدها، اوقات، سال ها و ساعت ها همه از ميان مى رود و چيزى جز خداوند يکتاى قاهر نيست، همان خدايى که همه امور به او بازگشت مى کند، کائنات همان گونه که در آغاز آفرينش از خود قدرتى نداشتند، به هنگام فنا و نابودى نيز توان امتناع ندارند، زيرا اگر قدرت بر امتناع مى داشتند بقاى آن ها ادامه مى يافت. در آن زمان که موجودات را آفريد آفرينش آن ها براى او رنج آور نبود و به سبب خلقت آن ها خستگى براى او پديد نيامد. خداوند (هرگز) موجودات جهان را براى استحکام بخشيدن به حکومتش نيافريد و نه براى ترس از زوال و نقصان، نه براى کمک گرفتن از آن ها در برابر همتايى برترى جو و نه براى دورى جستن از دشمنى مهاجم، نه براى افزودن بر ملک خويش، نه براى فزون طلبى در برابر شريکى همطراز و نه به سبب وحشت از تنهايى و انس گرفتن با مخلوقات خود.
شرح و تفسیر
من نکردم خلق تا سودى کنم!
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه و در ادامه بحث هايى که قبلا درباره وجود وعدم جهان فرمود، مى افزايد: «خداوند سبحان بعد از فناى جهان، تنها باقى مى ماند، چيزى با او نخواهد بود و همان گونه که قبل از آفرينش جهان تنها بود بعد از فناى آن نيز چنين خواهد شد. (در آن هنگام) نه وقتى وجود خواهد داشت نه مکانى و نه حين و نه زمانى»؛ (وَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ، يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لا شَيْءَ مَعَهُ. کَمَا کَانَ قَبْلَ آبْتِدَائِهَا، کَذلِکَ يَکُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا، بِلا وَقْتٍ وَلامَکَانٍ، وَلا حِينٍ وَلا زَمَانٍ).
سپس در ادامه همين بحث مى فرمايد: «در آن هنگام سرآمدها و اوقات وسال ها و ساعت ها همه از ميان خواهد رفت (نه موجودى باقى مانده نه وقت ونه زمانى و نه مکانى، زيرا زمان و مکان، زاييده اجسام است و هنگامى که جسمى نباشد زمان و مکانى هم نيست)»؛ (عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِکَ آلاْجَالُ وَآلْأَوْقَاتُ، وَزَالَتِ السِّنُونَ وَالسَّاعَاتُ).
حضرت در نتيجه گيرى مى افزايد: «در آن هنگام، چيزى جز خداوند يکتاى قاهر نيست، همان خدايى که همه امور به او بازگشت مى کند و کائنات همان گونه که در آغاز آفرينش از خود قدرتى نداشتند به هنگام فنا و نابودى نيز توان امتناع ندارند، زيرا اگر قدرت بر امتناع مى داشتند بقاى آن ها ادامه مى يافت»؛ (فَلا شَيْءَ إِلاَّ آللهُ آلْوَاحِدُ آلْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ آلاُْمُورِ. بِلا قُدْرَةٍ مِنْهَا کَانَ آبْتِدَاءُ خَلْقِهَا، وَبِغَيْرِ آمْتِنَاعٍ مِنْهَا کَانَ فَنَاؤُهَا، وَلَوْ قَدَرَتْ عَلَى آلْإِمْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا).
اشاره به اين که همه جهان خلقت، در برابر اراده خداوند تسليم اند؛ نه در آغاز آفرينش خود، اختيارى داشتند نه به هنگام فنا و پايان زندگى، چون اگر آفرينش و فنا به دست آن ها بود از آن جا که بى شک هر موجودى خواهان بقاى خويش است همه موجودات جاودان مى شدند.
البتّه اين سخن منافاتى با اختيارى بودن افعال انسان ها ندارد، زيرا منظور مولا (عليه السلام) بيان آغاز و پايان خلقت است که از اختيار همه بيرون است و مطابق برنامه اى حکيمانه و زمان بندى شده انجام مى شود.
آنگاه به اين نکته اشاره مى فرمايد: «در آن زمان که موجودات را آفريد آفرينش آن ها براى او رنج آور نبود و به سبب خلقت موجودات خستگى براى او پديد نيامد»؛ (لَمْ يَتَکَاءَدْهُ صُنْعُ شَيْءٍ مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ، وَلَمْ يَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا خَلَقَهُ وَبَرَأَهُ).
زيرا خستگى و ضعف و ناتوانى مربوط به کسى است که قدرت محدودى دارد، هنگامى که بخواهد زير بار کارى برود که بيش از قدرت اوست ناتوان و فرسوده مى شود و اگر در حد اعلاى قدرت او باشد خسته مى شود؛ اما براى کسى که قدرتش بى پايان است برداشتن يک پر کاه از زمين با يک کوه عظيم يکسان است. او نياز به ابزار و آلاتى ندارد که از آن کمک بگيرد، بلکه به محض اين که اراده کند همه چيز انجام مى شود: (إِذَا أَرَادَ شَيْئآ أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ).
اين بيان مولا (عليه السلام) هماهنگ با چيزى است که در بخشى از آية الکرسى در قرآن مجيد آمده است، آن جا که مى فرمايد: (وَسِعَ کُرْسِيُّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلا يَؤُدُهُ حِفْظُهُمَا)؛ «تخت (حکومت) او آسمان ها و زمين را در بر گرفته و نگاهدارى آن دو او را خسته نمى کند». و در جايى ديگر بعد از اشاره به آفرينش آسمان و زمين مى فرمايد: (وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ)؛ «و از آفرينش آن ها ناتوان نشده است».
سپس حضرت در ادامه به بيان اين نکته مهم مى پردازد که نه آفرينش جهان خلقت براى جلب نفع و دفع ضررى بوده، چون او غنى بالذات است و نه فانى ساختن آن ها بعد از آفرينش به دليل ناراحتى و خستگى از وجود آن ها بوده است و به اين ترتيب هرگونه نياز را در آفرينش جهان و سپس در فانى ساختن جهان از ذات پاک او نفى مى کند.
در قسمت اوّل به اهداف هفتگانه اى که معمولا انسان ها براى انجام کارهاى خويش در نظر مى گيرند اشاره کرده و همه را که از نشانه هاى ضعف و نقصان هستند از او نفى مى کند، مى فرمايد: «هرگز موجودات جهان را براى استحکام بخشيدن به حکومتش نيافريد (زيرا او وجودى است نامحدود و بى نياز، از هر نظر)»؛ (وَلَمْ يُکَوِّنْهَا لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ).
«و نه براى ترس از زوال و نقصان (چون او واجب الوجود است و زوال ونقصان در وى راه ندارد)»؛ (وَلا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَنُقْصَانٍ). «و نه براى کمک گرفتن از آن ها در برابر همتايى برترى جو (چراکه او همتايى ندارد)»؛ (وَلا لِلْإِسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُکَاثِرٍ).
«و نه براى دورى جستن از دشمنى مهاجم (چون او ضدّ و دشمنى ندارد وهمه چيز و همه کس سر به فرمانش نهاده اند)»؛ (وَلا لِلْإِحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ).
«و نه براى افزودن بر ملک خويش (زيرا او نيازى به مخلوقات خود ندارد تا با افزايش آن ها نيازش برطرف گردد)»؛ (وَلا لِلْإِزْدِيَادِ بِهَا فِي مُلْکِهِ).
«و نه براى فزون طلبى در برابر شريکى همطراز (چون نه شريکى دارد و نه قرينى)»؛ (وَلا لِمُکَاثَرَةِ شَرِيکٍ فِي شِرْکِهِ).
«و نه به سبب وحشت از تنهايى و براى انس گرفتن با مخلوقات خود (زيرا وحشت تنهايى به دليل احساس خطر از ناحيه دشمن يا بروز مشکلات است و او نه دشمنى دارد و نه مشکلى)»؛ (وَلا لِوَحْشَةٍ کَانَتْ مِنْهُ، فَأَرَادَ أَنْ يَسْتَأْنِسَ إِلَيْهَا).
بديهى است که همه اين اهداف هفتگانه به جلب منفعت و دفع ضرر باز مى گردد؛ ولى امام (عليه السلام) آن دو را به طرز بليغى تشريح فرموده و انگشت روى همه مصاديق مهم آن گذاشته است به گونه اى که از آن رساتر و گوياتر تصوّر نمى شود.
روشن است، هنگامى که همه اين اهداف نفى شود، ثابت مى گردد که خداوند آفرينشى دارد براى فيض بخشى و لطف به آفريدگان؛ نه به دليل جلب منفعتى براى خويش، چون جلب منفعت يا دفع ضرر از لوازم ممکنات است و او واجب الوجود است. نکته
آيا زمانى بود که مخلوقى نباشد؟
آنچه امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، درباره فناى دنيا در آغاز و در پايان بيان فرموده به گونه اى که خداوند در آغاز تنهاى تنها بوده و در پايان نيز چنين مى شود، سؤالى را براى بعضى شارحان نهج البلاغه طرح کرده است که مى گويند: چگونه ممکن است ذات پاک فياض على الاطلاق، زمانى بر او بگذارد که فيض از آن بروز و ظهور نکند؟ و پاسخ داده اند که منظور عدم وجود اشيا به طور مطلق نيست، بلکه در مرحله ذات خداوند است، يعنى موجوداتى بوده اند، اما نه مستقل از او، بلکه وابسته به او (البتّه اين پاسخ چندان قانع کننده نيست).
سؤال مهم ترى نيز براى ما مطرح است و آن اين که آنچه امام (عليه السلام) درباره فناى جهان فرموده چگونه با ظاهر آيات قرآن سازگار است؟ قرآن در آيات متعدّدى مى گويد: اين جهان در پايان خراب و ويران مى گردد؛ نه اين که به کلى نابود شود، مى فرمايد: (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ * وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ * وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ * وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ * وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ * وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ).
در جاى ديگر مى فرمايد: (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ)؛ «در آن روز که اين زمين به زمين ديگر و آسمان ها (به آسمان هاى ديگرى) مبدّل مى شود».
در جاى ديگر مى فرمايد: (وَيَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّى نَسْفآ * فَيَذَرُهَا قَاعآ صَفْصَفآ * لّاَ تَرَى فِيهَا عِوَجآ وَلا أَمْتآ)؛ «از تو درباره کوه ها سؤال مى کنند، بگو: (در پايان جهان) پروردگارم آن ها را به کلى (متلاشى کرده) بر باد مى دهد سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه رها مى سازد که در آن هيچ پستى وبلندى اى نمى بينى».
اضافه بر اين مى گويد: انسان ها روز قيامت از قبرها سر برمى آورند و بسيارى از دانشمندان معتقدند که طبق ظواهر آيات و روايات، بهشت و جهنم هم اکنون موجودند و اعمال ماست که آن ها را گسترش مى دهد.
با اين حال چگونه مى توان گفت که در پايان جهان همه چيز نابود مى شود وجز خداوند يگانه و يکتا باقى نمى ماند حتى زمان و مکان هم از بين مى رود، آن گونه که در خطبه مورد بحث خوانديم؟ در پاسخ سؤال اوّل مى توان گفت: همان گونه که خداوند فيّاض است حکيم على الاطلاق نيز هست و او فاعل مجبور نيست ممکن است حکمتش چنان ايجاب کند که در آغاز چيزى نباشد سپس موجود شود، بنابراين فيّاض بودن او مانع از عدم اشيا در قبل از آفرينش نيست.
و در پاسخ سؤال دوم ممکن است گفته شود که ابتدا جهان ويران مى شود، همان گونه که در آيات مذکور اشاره شد، ولى بعد از ويرانى به کلى محو مى گردد به گونه اى که جز ذات پاک خدا باقى نمى ماند. سپس او آنچه را که فانى شده بود ـ به صورت اعاده معدوم، البتّه در شکل معقولشـ به صحنه حيات باز مى گرداند، درست همانند آنچه در سابق بود، همان بهشت و همان دوزخ، همان انسان ها و همان قبرها، و اين امر معقولى است. در بخش آينده اين خطبه نيز اشاراتى به اين مطلب ديده مى شود. .
پاورقی ها
«لم يتکاءده» از «کئد» بر وزن «وعد» به معناى به زحمت افتادن گرفته شده و جمله «لم يتکأده» يعنى چيزى او را به زحمت نيفکند و «کئود» به معناى پرمشقت و رنج است.
«لم يؤده» در اصل از ريشه «أود» بر وزن «قول» به معناى ثقل و سنگينى گرفته شده و «لم يؤده» يعنى بر او سنگين و سخت نبود و او را خسته نمى کرد. يس، آيه 82. بقره، آيه 255. احقاف، آيه 33. «مکاثر» از «کثرت» به معناى فزونى گرفته شده و «مکاثر» به کسى مى گويند که فزون طلب و برترى جو باشد. «مثاور» از ريشه «ثور» بر وزن «غور» گرفته شده که در اصل به معناى «پراکنده ساختن» است و اگر به گاو نر «ثور» مى گويند به اين دليل است که زمين را شخم مى زند و «مثاور» در اين جا به معناى مهاجم است، زيرا نتيجه هجوم پراکنده ساختن لشکر مقابل است. تکوير، آيات 1-6. ابراهيم، آيه 48. طه، آيات 105-107. اعاده معدوم يک شکل نامعقول دارد و يک شکل معقول؛ شکل نامعقول آن اين است که موجود فانى شده با همه ويژگى ها و حتى ويژگى زمان سابق بازگردد. اين محال است، زيرا بازگشت زمان معنا ندارد و تناقض است؛ ولى شکل معقول آن اين است که همه چيز جز زمان به صورت نخست باز آيد و شايد عدم توجّه به اين تفاوت سبب شده که دانشمندان گرفتار يک نزاع لفظى در مسئله اعاده معدوم بشوند؛ بعضى آن را محال بدانند و بعضى ممکن.