تفسیر بخش پنجم

ثُمَّ أَنشَأَ ـ سُبْحانَهُ ـ فَتْقَ الاْجْواءِ وَ شَقَّ الاْرْجاءِ وَ سَکائِکَ الْهَواءِ.

ترجمه
سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود و اطراف آن را باز کرد و فضاهاى خالى ايجاد نمود!
شرح و تفسیر
چگونگى آغاز آفرينش جهان
امام (عليه السلام) در نخستين جمله از عبارت مورد بحث، به سراغ آغاز آفرينش مى رود و با اشاره به خلقت فضا مى فرمايد: «سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود»؛ (ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الاْجْواءِ).
«و اطراف آن را باز کرد»؛ (وَ شَقَّ الاْرْجاءِ). وفضاهاى خالى ايجاد نمود!»؛ (وَسَکائِکَ الْهَواءِ).
در قسمت اوّل، اشاره به گشودن فضا و در قسمت دوم، ايجاد اطراف و جوانب آن و در قسمت سوم، اشاره به طبقات آن شده است.
تمام اين جمله ها نشان مى دهد که نخستين آفرينش در جهان مادّه، آفرينش فضاى جهان بوده است، فضايى که استعداد پذيرش کرات آسمانى و منظومه ها و کهکشان ها را داشته باشد. درست همانند صفحه کاغذ وسيعى که نقّاش چيره دست، قبلا براى کشيدن نقش آماده مى کند.
از اين جا روشن مى شود که کلمه «ثُمَّ» در اين جا به معناى ترتيب تکوينى نيست، بلکه ترتيب و تأخير بيانى است. زيرا در جمله هاى قبل اشاره به آفرينش انواع موجودات و کائنات شده است و به يقين آفرينش فضا و سپس کرات آسمانى و زمين، بعد از آن نمى تواند باشد. در حقيقت امام (عليه السلام) در فراز گذشته بحثى اجمالى درباره آفرينش موجودات کرده و در اين قسمت شرح و تفصيل تازه اى براى آن بيان مى فرمايد.
در هر حال ظاهر اين عبارات اين است که فضا يکى از مخلوقات يا نخستين مخلوق در عالم مادّه است. ولى بعضى از فلاسفه و متکلّمان، در اين که فضا امر وجودى است يا عدمى؟ ترديد کرده اند و بعضى معتقدند: همان گونه که زمان، بعد از پيدايش موجودات و حرکت آن ها حاصل مى شود (چون زمان همان اندازه گيرى حرکت است) مکان نيز بعد از پيدايش اجسام مختلف و مقايسه آن ها با يکديگر حاصل مى گردد. در حالى که بسيار مشکل است تصوّر کنيم هنگامى که نخستين جسم به وجود آمد مکانى مطلقآ وجود نداشت.
هنگامى که عمارت چندين طبقه اى را ايجاد مى کنيم، همان گونه که محلّى روى زمين لازم دارد، فضايى را در بالاى زمين اشغال مى کند و اگر عمارت بزرگ ترى ايجاد کنيم فضاى بزرگ ترى مى طلبد.
به هر حال ما ظاهر کلام حضرت را که مى فرمايد: فضا و اطراف آن و طبقات آن مخلوق خداست؛ مى پذيريم و بحث بيشتر دراين باره را به جاى خودش موکول مى کنيم. نکته
آيا جهان مادّه، حادث است؟
در اين که آيا عالم مادّه حادث است يا قديم و ازلى؟ در ميان دانشمندان و فلاسفه گفتگوست. بعضى آن را قديم و ازلى مى دانند و گروه زيادى آن را حادث مى شمارند و با توجّه به دلايلى که مى گويد ازلى و ابدى، يک چيز بيش نيست و آن ذات پاک خداست؛ هرچه غير از اوست حادث و مخلوق است و وابسته به ذات پاک او مى باشد.
طرفداران عقيده حدوث جهان، گاه دلايلى فلسفى براى آن ذکر کرده اند و گاه از دلايل علمى استفاده نموده اند.
برهان حرکت و سکون، از استدلال هاى معروف فلسفى است که مى گويد: جهان مادّه دائمآ در معرض حرکت و سکون است و حرکت و سکون از «امور حادثه» است و چيزى که معروض حوادث است حادث مى باشد. اين دليل را با تعبير گسترده ترى مى توان بيان کرد و آن اين که جهان مادّه دائمآ در حال تغيير است و تغيير و دگرگونى نشانه حدوث است زيرا اگر ازلى باشد و در عين حال همواره دستخوش تغييرات و حوادث گردد، جمع ميان حدوث و قدم خواهد شد يعنى بايد تغييرات را که امور حادث اند ازلى بدانيم و اين يک تناقض آشکار است.
اين دليل با قبول «حرکت جوهرى»، که مى گويد: «حرکت در ذات اشيا نهفته شده، بلکه عين ذات آن هاست»، آشکارتر و روشن تر است؛ زيرا وجود حرکت که امر حادثى است در ازل معنا ندارد. (دقّت کنيد).
اين دليل، قابل نقد و بررسى هايى است که جاى آن در مباحث فلسفى مى باشد.
امّا دليل علمى دليلى است که مى گويد: عالم به طور دائم در حال فرسودگى و«آنتروپى» است و دلايل فراوان علمى، اين فرسودگى دائمى را به اثبات رسانده است؛ سيّارات، ثوابت، کهکشان ها، زمين و آنچه بر روى زمين است مشمول اين قانون مى باشند. اين فرسودگى مستمر دليل بر اين است که جهان مادّه پايان و سرانجامى دارد. زيرا فرسودگى تا بى نهايت نمى تواند ادامه يابد و هنگامى که قبول کنيم پايانى دارد، بايد قبول کنيم آغازى هم دارد. زيرا اگر چيزى ابدى نباشد حتمآ ازلى هم نيست. چرا که ابديّت به معناى بى انتها بودن است و چيزى که بى انتهاست، نامحدود است و نامحدود آغازى ندارد بنابراين آنچه ابدى نيست ازلى هم نخواهد بود.
اين سخن را با تعبير ديگرى مى توان بيان کرد و آن اين که اگر جهان ازلى باشد و در حال فرسودگى، بايد اين فرسودگى، عمر جهان را پايان داده باشد، چرا که بى نهايت فرسودگى، مساوى است با عدم.
باز به تعبير ديگر، مطابق آخرين نظريات علمى، جهان مادّه به سوى يکنواختى مى رود. اتم ها به تدريج متلاشى و مبدّل به انرژى مى شوند و انرژى ها به سوى يکنواختى پيش مى روند (درست مثل اين که شعله آتشى در اتاقى روشن کرده باشيم مادّه آتش زا تبديل به حرارت مى شود و حرارت در فضاى اتاق به تدريج پخش مى گردد و به صورت يکنواخت و بى تفاوت درمى آيد).
هرگاه بى نهايت زمان بر جهان گذشته باشد، بايد اين حالت ـ يعنى تبديل تمام موادّ به انرژى و تبديل انرژى هاى فعّال به صورت انرژى يکنواخت و مرده ـ حاصل شده باشد.
ولى به هر حال مفهوم اين سخن آن نيست که زمانى بوده که خداوند هيچ مخلوقى نداشته است و ذات فيّاض او بى فيض بوده است، بلکه به عکس مى توان گفت: خداوند هميشه مخلوقى داشته، امّا اين مخلوقات دائمآ در تغيير وتبديل بوده اند و مجموع اين مخلوقات، وابسته به ذات پاک او بوده و يا به تعبير ديگر، حدوث ذاتى داشته اند نه حدوث زمانى. زيرا براى مجموع، حدوث زمانى تصوّر نمى شود. (دقّت کنيد). و اين که در روايات آمده: «کانَ اللّهُ ولا شَيْءَ مَعَهُ؛ خداوند هميشه بوده و چيزى با او نبوده است» منظور آن است که با ذات پاکش همراه نبوده، بلکه مخلوق او بوده است. (دقّت کنيد). .
پاورقی ها
«فَتْق» بر وزن «مشق» در اصل به معناى گشودن و فاصله ميان دو چيز است ضدّ «رَتق» (چنانکه راغب در مفردات گفته است). و به صبح «فتيق» مى گويند، چون افق را مى شکافد و ظاهر مى شود و به گفته لسان العرب به افراد فصيح و سخنور «فتيق اللّسان» مى گويند زيرا زبان گشاده اى دارند.
«اجواء» جمع «جوّ» ـ به گفته مفردات و لسان العرب ـ به معناى هوا و فضايى است که ميان زمين و آسمان قرار دارد. «شقّ» به معناى شکاف در چيزى است و از همين رو به اختلافاتى که در ميان جمعيّت واقع مى شود و آن ها را از هم جدا مى سازد، شقاق مى گويند. «أرجاء» جمع «رجا» (بدون همزه) به گفته مقاييس اللغه به معناى اطراف چاه يا اطراف هرچيزى است و هنگامى که «رجاء» (با همزه) گفته شود به معناى اميد است. بعضى مانند نويسنده التحقيق معتقدند که معناى اصلى، همان چيزى است که اميد وقوع آن در جوانب و اطراف مى رود و به اين گونه جوانب و اطرافى که مورد اميد است «رجا» (بدون همزه) اطلاق مى شود. «سکائک» جمع «سُکاکه» بر وزن «خلاصه» به گفته لسان العرب به معناى هوا و فضايى است که در ميان آسمان و زمين قرار گرفته است و به گفته ابن ابى الحديد قسمت هاى بالاى فضاست. «هواء» در اصل به معناى خالى بودن و سقوط کردن است و لذا به هرچيز خالى، هوا مى گويند، از جمله به فضاى ميان زمين و آسمان. و اين که به تمايلات شهوانىِ نفس «هوى» گفته مى شود به دليل آن است که در دنيا و آخرت مايه سقوط انسان است. (مَقاييس اللغة؛ مفردات راغب و لسان العرب).
به نظر مى رسد استعمال وسيع اين واژه براى گاز نامرئى مرکّب از «اکسيژن» و «ازت» که اطراف ما را پر کرده يک استعمال جديد است، که تناسب با معناى اصلى نيز دارد. چون نوعى جاى خالى به نظر مى رسد (هر چند در بعضى از روايات به اين معنا نيز آمده است).
توحيد صدوق، ص 67، ذيل حديث 20. شبيه به همين مضمون در صفحات 145 و 226 نيز آمده است.