تفسیر بخش دوازدهم
وَلَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ آلْعَالَمِينَ يَتَعَصَّبُ لِشَيْءٍ مِنَ الأَشْيَاءِ إِلاَّ عَنْ عِلَّةِ تَحْتَمِلُ تَمْوِيهَ الْجُهَلاءِ، أوْ حُجَّةٍ تَلِيطُ بِعُقُولِ آلسُّفَهَاءِ غَيْرَکُمْ. فَإِنَّکُمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا يُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَلا عِلَّةٌ. أَمَّا إِبْلِيسُ فَتَعَصَّبَ عَلَى آدَمَ لِأَصْلِهِ، وَطَعَنَ عَلَيْهِ فِي خِلْقَتِهِ، فَقَالَ: أَنَا نَارِيٌّ وَأَنْتَ طِينِيٌّ.
وَأَمَّا آلْأَغْنِيَاءُ مِنْ مُتْرَفَةِ آلْأُمَمِ، فَتَعَصَّبُوا لاِثَارِ مَوَاقِعِ آلنِّعَمِ، فَقَالُوا: (نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ).
ترجمه
من در رفتار و کردار مردم جهان نظر افکندم، هيچ کس را نيافتم که درباره چيزى تعصّب به خرج دهد جز اين که دليل و هدفى براى خويش دارد: يا مى خواهد حقيقت را بر جاهلان مشتبه سازد و يا با دليلى با فکر و انديشه سفيهان درآميزد (و در آن نفوذ کند). جز شما که درباره چيزى تعصّب مى ورزيد که نه سببى دارد و نه هدفى.
ابليس در برابر آدم به سبب اصل و ريشه خود تعصّب و تکبّر ورزيد؛ آفرينش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از گِل. و اما ثروتمندان عيّاش و متکبّر امّت هاى پيشين، تعصّبشان به سبب نعمت هاى گوناگون (و زر وزيورها) و فزونى نفراتشان بود؛ آن ها مى گفتند: «ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است و هرگز کيفر (الهى) نمى بينيم» (امّا شما حتّى اين بهانه ها را هم براى تعصّب کورکورانه خود نداريد).
ابليس در برابر آدم به سبب اصل و ريشه خود تعصّب و تکبّر ورزيد؛ آفرينش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از گِل. و اما ثروتمندان عيّاش و متکبّر امّت هاى پيشين، تعصّبشان به سبب نعمت هاى گوناگون (و زر وزيورها) و فزونى نفراتشان بود؛ آن ها مى گفتند: «ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است و هرگز کيفر (الهى) نمى بينيم» (امّا شما حتّى اين بهانه ها را هم براى تعصّب کورکورانه خود نداريد).
شرح و تفسیر
تعصّب بى دليل
امام (عليه السلام) در اين بخش براى مبارزه با کبر و غرور و تعصّبات جاهلى به بيان نکته ديگرى مى پردازد که حاصلش اين است: افراد متعصّب براى خود دلايلى دارند، هر چند ضعيف و نادرست؛ اما تعصب هاى زشت شما که سبب نزاع و خونريزى مى شود هيچ دليلى ندارد و اين نشان مى دهد که تعصّب شما از آن ها زشت تر و بدتر است.
مى فرمايد: «من در رفتار و کردار مردم جهان نظر افکندم، هيچ کس را نيافتم که درباره چيزى تعصّب به خرج دهد جز اين که (ظاهرآ) دليل و هدفى براى خويش دارد: يا مى خواهد حقيقت را بر جاهلان مشتبه سازد و يا با دليلى با فکر وانديشه سفيهان درآميزد (و در آن نفوذ کند). جز شما که درباره چيزى تعصّب مى ورزيد که نه سببى دارد و نه هدفى»؛ (وَلَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ آلْعَالَمِينَ يَتَعَصَّبُ لِشَيْءٍ مِنَ الأَشْيَاءِ إِلاَّ عن عِلَّةِ تَحْتَمِلُ تَمْوِيهَ الْجُهَلاءِ، أوْ حُجَّةٍ تَلِيطُ بِعُقُولِ آلسُّفَهَاءِ غَيْرَکُمْ. فَإِنَّکُمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا يُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَلا عِلَّةٌ).
اشاره به اين که هر چه تاريخ گذشتگان و اقوام امروز را مطالعه مى کنم به اين نتيجه مى رسم که آن ها بهانه اى براى تعصّب خود داشتند: يا پوشاندن حقيقت بر جاهلان و يا نفوذ در افکار سفيهان و ساده لوحان و درنتيجه رسيدن به يک سلسله منافع مادى؛ ولى تعصبات شما هيچ اثر و فايده، و دليل مقبول يا نيمه مقبولى ندارد، جز سخنانى ناروا و سپس ديوانه وار به جان هم افتادن و احيانآ خون ريختن. تفاوت جاهلان و سفيهان در اين است که جاهلان هيچ آگاهى اى ندارند، ولى سفيهان نيمه آگاه اند و هر دو گروه با دلايل دروغين ممکن است در مسير منافع متعصبان و مستکبران گام بردارند.
بديهى است که منظور امام (عليه السلام) اين نيست که تعصّب شما معلول بدون علّت است، زيرا هر چيزى در جهان ازنظر فلسفى علتى دارد، بلکه منظور اين است که متعصبان پيشين بهانه هاى ظاهرفريبى داشتند و شما آن را هم نداريد؛ درواقع، تعصّب مخاطبان حضرت از پايين بودن فرهنگ و خيالات واهى جاهلى سرچشمه مى گرفت که حتى در قالب يک بهانه قابل طرح نيز نمى گنجيد.
آنگاه امام (عليه السلام) به دو نمونه از تعصب هايى که ظاهرآ با دلايلى ـ هر چند نادرست ـ همراه بوده اشاره مى فرمايد: يکى تعصّب و استکبار ابليس و ديگرى تعصّب ثروتمندان مستکبر پيشين.
مى فرمايد: «ابليس در برابر آدم به سبب اصل و ريشه خود تعصّب و تکبّر ورزيد، آفرينش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از گل»؛ (أَمَّا إِبْلِيسُ فَتَعَصَّبَ عَلَى آدَمَ لِأَصْلِهِ، وَطَعَنَ عَلَيْهِ فِي خِلْقَتِهِ، فَقَالَ: أَنَا نَارِيٌّ وَأَنْتَ طِينِيٌّ).
ابليس به يقين از آتش آفريده شده بود، زيرا او از جن بود و آفرينش طايفه جن از آتش بود و آدم نيز از خاک و گل؛ و در ظاهر، آتش داراى نور و روشنايى است، در حالى که گل، تيره و تاريک است و اين مى تواند بهانه اى براى خودبرتربينى ابليس باشد، در حالى که آتش سوزنده است و خاک احياکننده، افزون بر اين، فضيلت آدم در روح الهى او بود و لذا خداوند مى فرمايد: (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ)، ولى ابليس در اثر خودخواهى و تعصّب نمى خواست اين حقيقت را دريابد. آنگاه به گروه دوم پرداخته، مى فرمايد: «امّا ثروتمندان عيّاش و متکبّر امّت هاى پيشين، تعصّبشان به سبب نعمت هاى گوناگون (و زر و زيورها) و فزونى نفراتشان بود؛ آن ها مى گفتند: ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است وهرگز کيفر نمى بينيم (امّا شما حتّى اين بهانه ها را هم براى تعصّب خود نداريد)»؛ (وَأَمَّا آلْأَغْنِيَاءَ مِنْ مُتْرَفَةِ آلْأُمَمِ، فَتَعَصَّبُوا لاِثَارِ مَوَاقِعِ آلنِّعَمِ، فَقَالُوا: (نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ)).
اشاره به اين که آن ها نعمت هاى پروردگار را در جنبه هاى مادّى که شامل نيروى انسانى و اموال سرشار مى شد وسيله برترى جويى و تعصّب قرار دادند واز پذيرش دعوت انبيا سر باززدند و سرانجام به کيفر الهى گرفتار شدند؛ ولى تعصّب مخاطبان آن حضرت که به بهانه هاى واهى و کودکانه به نزاع و درگيرى مى پرداختند، نه مانند تعصّب شيطان بود و نه مانند تعصّب مترفان و مستکبران پيشين، بلکه بر محور مسائلى دور مى زد که حتّى ارزش بهانه جويى را هم نداشت و اين بدترين نوع تعصّب است.
* * *
امام (عليه السلام) در اين بخش براى مبارزه با کبر و غرور و تعصّبات جاهلى به بيان نکته ديگرى مى پردازد که حاصلش اين است: افراد متعصّب براى خود دلايلى دارند، هر چند ضعيف و نادرست؛ اما تعصب هاى زشت شما که سبب نزاع و خونريزى مى شود هيچ دليلى ندارد و اين نشان مى دهد که تعصّب شما از آن ها زشت تر و بدتر است.
مى فرمايد: «من در رفتار و کردار مردم جهان نظر افکندم، هيچ کس را نيافتم که درباره چيزى تعصّب به خرج دهد جز اين که (ظاهرآ) دليل و هدفى براى خويش دارد: يا مى خواهد حقيقت را بر جاهلان مشتبه سازد و يا با دليلى با فکر وانديشه سفيهان درآميزد (و در آن نفوذ کند). جز شما که درباره چيزى تعصّب مى ورزيد که نه سببى دارد و نه هدفى»؛ (وَلَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ آلْعَالَمِينَ يَتَعَصَّبُ لِشَيْءٍ مِنَ الأَشْيَاءِ إِلاَّ عن عِلَّةِ تَحْتَمِلُ تَمْوِيهَ الْجُهَلاءِ، أوْ حُجَّةٍ تَلِيطُ بِعُقُولِ آلسُّفَهَاءِ غَيْرَکُمْ. فَإِنَّکُمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا يُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَلا عِلَّةٌ).
اشاره به اين که هر چه تاريخ گذشتگان و اقوام امروز را مطالعه مى کنم به اين نتيجه مى رسم که آن ها بهانه اى براى تعصّب خود داشتند: يا پوشاندن حقيقت بر جاهلان و يا نفوذ در افکار سفيهان و ساده لوحان و درنتيجه رسيدن به يک سلسله منافع مادى؛ ولى تعصبات شما هيچ اثر و فايده، و دليل مقبول يا نيمه مقبولى ندارد، جز سخنانى ناروا و سپس ديوانه وار به جان هم افتادن و احيانآ خون ريختن. تفاوت جاهلان و سفيهان در اين است که جاهلان هيچ آگاهى اى ندارند، ولى سفيهان نيمه آگاه اند و هر دو گروه با دلايل دروغين ممکن است در مسير منافع متعصبان و مستکبران گام بردارند.
بديهى است که منظور امام (عليه السلام) اين نيست که تعصّب شما معلول بدون علّت است، زيرا هر چيزى در جهان ازنظر فلسفى علتى دارد، بلکه منظور اين است که متعصبان پيشين بهانه هاى ظاهرفريبى داشتند و شما آن را هم نداريد؛ درواقع، تعصّب مخاطبان حضرت از پايين بودن فرهنگ و خيالات واهى جاهلى سرچشمه مى گرفت که حتى در قالب يک بهانه قابل طرح نيز نمى گنجيد.
آنگاه امام (عليه السلام) به دو نمونه از تعصب هايى که ظاهرآ با دلايلى ـ هر چند نادرست ـ همراه بوده اشاره مى فرمايد: يکى تعصّب و استکبار ابليس و ديگرى تعصّب ثروتمندان مستکبر پيشين.
مى فرمايد: «ابليس در برابر آدم به سبب اصل و ريشه خود تعصّب و تکبّر ورزيد، آفرينش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از گل»؛ (أَمَّا إِبْلِيسُ فَتَعَصَّبَ عَلَى آدَمَ لِأَصْلِهِ، وَطَعَنَ عَلَيْهِ فِي خِلْقَتِهِ، فَقَالَ: أَنَا نَارِيٌّ وَأَنْتَ طِينِيٌّ).
ابليس به يقين از آتش آفريده شده بود، زيرا او از جن بود و آفرينش طايفه جن از آتش بود و آدم نيز از خاک و گل؛ و در ظاهر، آتش داراى نور و روشنايى است، در حالى که گل، تيره و تاريک است و اين مى تواند بهانه اى براى خودبرتربينى ابليس باشد، در حالى که آتش سوزنده است و خاک احياکننده، افزون بر اين، فضيلت آدم در روح الهى او بود و لذا خداوند مى فرمايد: (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ)، ولى ابليس در اثر خودخواهى و تعصّب نمى خواست اين حقيقت را دريابد. آنگاه به گروه دوم پرداخته، مى فرمايد: «امّا ثروتمندان عيّاش و متکبّر امّت هاى پيشين، تعصّبشان به سبب نعمت هاى گوناگون (و زر و زيورها) و فزونى نفراتشان بود؛ آن ها مى گفتند: ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است وهرگز کيفر نمى بينيم (امّا شما حتّى اين بهانه ها را هم براى تعصّب خود نداريد)»؛ (وَأَمَّا آلْأَغْنِيَاءَ مِنْ مُتْرَفَةِ آلْأُمَمِ، فَتَعَصَّبُوا لاِثَارِ مَوَاقِعِ آلنِّعَمِ، فَقَالُوا: (نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ)).
اشاره به اين که آن ها نعمت هاى پروردگار را در جنبه هاى مادّى که شامل نيروى انسانى و اموال سرشار مى شد وسيله برترى جويى و تعصّب قرار دادند واز پذيرش دعوت انبيا سر باززدند و سرانجام به کيفر الهى گرفتار شدند؛ ولى تعصّب مخاطبان آن حضرت که به بهانه هاى واهى و کودکانه به نزاع و درگيرى مى پرداختند، نه مانند تعصّب شيطان بود و نه مانند تعصّب مترفان و مستکبران پيشين، بلکه بر محور مسائلى دور مى زد که حتّى ارزش بهانه جويى را هم نداشت و اين بدترين نوع تعصّب است.
* * *
پاورقی ها
«تمويه» يعنى مشتبه ساختن و در اصل به معناى دادن آب طلا به روى مس براى فريب جاهلان بوده است.
«تليط» از ريشه «لوط» بر وزن «موت» به معناى چسبيدن چيزى به چيزى است و هنگامى که مطلبى مورد علاقه قلبى کسى باشد که گويى به آن چسبيده و از آن جدا نمى شود جمله «لاطَ بِقَلْبي» را به کار مى برند. اين واژه، هم به صورت اجوف واوى و هم به صورت اجوف يايى به کار مى رود. حجر، آيه 29. «مترفه» و «مترف» به طورى که در لسان العرب آمده از ريشه «ترف» بر وزن «هدف» به معناى تنعّم گرفته شده و معمولا به کسى مى گويند که فزونى نعمت او را مست و مغرور کرده و به طغيان واداشته است. «مواقع» جمع «موقع» به معناى محلّ است و «مواقع النعم» اشاره به نعمت هايى است که مورد بهره بردارى قرار مى گيرد و منظور از آن لذّاتى است که براى صاحبان نعمت فراهم مى شود. سبأ، آيه 35.
«تليط» از ريشه «لوط» بر وزن «موت» به معناى چسبيدن چيزى به چيزى است و هنگامى که مطلبى مورد علاقه قلبى کسى باشد که گويى به آن چسبيده و از آن جدا نمى شود جمله «لاطَ بِقَلْبي» را به کار مى برند. اين واژه، هم به صورت اجوف واوى و هم به صورت اجوف يايى به کار مى رود. حجر، آيه 29. «مترفه» و «مترف» به طورى که در لسان العرب آمده از ريشه «ترف» بر وزن «هدف» به معناى تنعّم گرفته شده و معمولا به کسى مى گويند که فزونى نعمت او را مست و مغرور کرده و به طغيان واداشته است. «مواقع» جمع «موقع» به معناى محلّ است و «مواقع النعم» اشاره به نعمت هايى است که مورد بهره بردارى قرار مى گيرد و منظور از آن لذّاتى است که براى صاحبان نعمت فراهم مى شود. سبأ، آيه 35.