تفسیر بخش اول

أَلاَ وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَ آسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيَعُودَ آلجَوْرُ إِلَى أَوْطَانِهِ، وَ يَرْجِعَ آلْبِاطِلُ إِلَى نِصَابِهِ. وَ آللهِ! مَا أَنْکَرُوا عَلَىَّ مُنْکَرآ، وَ لاَجَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصِفآ.

ترجمه
آگاه باشيد! شيطان، حزب خود را بسيج کرده و سپاهش را گردآورده است تا بار ديگر، ظلم و ستم به وطنش برسد و باطل، به جايگاه نخستينش بازگردد.
به خدا سوگند! هيچ کار خلافى از من سراغ ندارند و انصاف را ميان من وخود، حاکم نکرده اند.
شرح و تفسیر
آتش افروزان جنگ جمل
همان گونه که قبلا اشاره شد، اين خطبه، ناظر به آتش افروزان جنگ جمل، يعنى طلحه و زبير و ياران آنهاست. آن دو، که هواى حکومت در سر داشتند و على (عليه السلام) را آماده واگذارى بعضى از مناصب مهم حکومتى به خودشان نديدند، تحت تأثير هواى نفس و وسوسه هاى شيطانى، بيعت خود را با على (عليه السلام) شکستند و گروهى از مردم را پيرامون خود جمع کردند و همسر پيامبر (صلي الله عليه و آله) ، عايشه را هم با خود همراه ساختند و به عنوان خون خواهىِ عثمان، قيام کردند و «بصره» را ـ که ازجهاتى،براى اين کار آمادگى داشت ـ به عنوان مرکز توطئه هاى خود برگزيدند.
امام (عليه السلام) در نخستين فراز اين خطبه، به اين توطئه اشاره کرده و مى فرمايد: «آگاه باشيد! شيطان، حزب خود را بسيج کرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار ديگر، ظلم و ستم به وطنش برسد و باطل به جايگاه نخستينش بازگردد!»؛ (أَلا وَإِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيَعُودَ الْجَورُ إلى أوْطانِهِ، وَيَرْجِعَ الْباطِلُ إلى نِصابِهِ).
اين سخن، اشاره به حرکت هاى آشوب طلبانه اى است که بعد از قتل عثمان و بيعت مردم با على (عليه السلام) روى داد. و منظور از حزب شيطان، همان کسانى هستند که در عصر عثمان به سوء استفاده از بيت المال و سلطه بر پُست هاى حسّاس کشور اسلامى دست زده بودند و در انتظار خلافت و مقامات ديگر، بعد از عثمان، روزشمارى مى کردند.
امام (عليه السلام) در اين گفتار پرمعنا، هشدار مى دهد که توطئه هاى شيطانى در حال شکل گرفتن است و هدف همه آن ها اين است که بار ديگر حيف و ميل در بيت المال و جور و ستم در سرزمين اسلام ظاهر و آشکار گردد و امام (عليه السلام) را از اصلاح جامعه اسلامى و مرهم نهادن بر زخم هايى که در دوران عثمان بر پيکر اسلام و مسلمانان وارد شد، بازدارند.
حضرت سپس در ادامه اين سخن، اين حقيقت را روشن مى سازد که آن ها هيچ دليلى براى مخالفت هاى خود ندارند و تابع هيچ منطقِ روشنى نيستند:
«به خدا سوگند! آن ها هيچ کار خلاف و منکرى از من سراغ ندارند، و انصاف را ميان من و خود، حاکم نکرده اند»؛ (وَ آللهِ! مَا أَنْکَرُوا عَلَىَّ مُنْکَرآ، وَ لاَجَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نَصِفآ).
در اين جمله، امام (عليه السلام) اشاره به طلحه و زبير و گروه پيمان شکنان (ناکثين) مى کند و به طور سربسته، به بهانه واهىِ آن ها اشاره مى فرمايد. بهانه آنها، قتل عثمان بود. حضرت در جمله هاى بعد به طور مشروح تر، بياناتِ بسيار کوبنده اى درباره آنان ايراد کرده است.
آرى، تمام کتاب هاى تاريخى گواهى مى دهد که قتل عثمان، چيزى نبود که به امام (عليه السلام) نسبت داده شود، بلکه آن حضرت بيش از همه براى خاموش کردن فتنه در ميان مسلمانان، تلاش و کوشش کرد.
پيمان شکنان، در اين قضاوت هاى عجولانه خود، هرگز راه انصاف را پيش نگرفتند، بلکه به دروغ و تهمت هاى آشکار متوسّل شدند. البتّه اين رفتار، هنگامى که پاى منافع نامشروع شخصى به ميان آيد، غيرمنتظره نيست و امروزه نيز نمونه هاى آن را فراوان مشاهده مى کنيم که سردمداران سياست هاى جور و ظلم در جهان، از هيچ دروغ و تهمتى براى رسيدن به منافع نامشروع خويش اِبا ندارند! نکته
حزب الله و حزب شيطان
آن چه در اين تعبير امام (عليه السلام) آمده، اشاره لطيفى است به چيزى که در قرآن مجيد، در آخر سوره مجادله آمده است. در آنجا، انسان ها را به دو گروه «حزب الله» و «حزب شيطان» تقسيم مى کند و نشانه اصلى حزب الله را، حبّ فى الله (دوست داشتن براى خدا) و بغض فى الله (دشمن داشتن براى خدا) مى شمرد و ضمنِ بيان اين حقيقت که مؤمنان راستين هرگز با دشمنان خدا رابطه مودّت و دوستى برقرار نمى کنند، هر چند نزديک ترين افراد مانند پدر و فرزند وبرادرشان باشند، مى فرمايد: (أُولَئکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛ «آن ها حزب الله اند، بدانيد تنها حزب الله پيروزان و رستگاران اند».
در مقابل اين ها گروهى هستند که براى حفظ منافع خويش، رابطه دوستى با دشمنان خدا برقرار مى کنند و راه نفاق و دورويى را پيش مى گيرند و تکيه بر قدرت و اموال خود مى کنند و در ميان بندگان خدا، تخمِ ظلم و فساد مى پاشند. قرآن درباره آن ها مى فرمايد: (اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فأَنْساهُمْ ذِکْرَاللهِ أُولَئکَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ)؛ «شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را از خاطر آنها برده؛ آنان حزب شيطان اند، بدانيد تنها حزب شيطان، زيان کارانند!». وجود اين دو حزب، مخصوصِ زمان نزول قرآن و عصر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نبوده، بلکه در هر عصر و زمانى، به اَشکالِ مختلف ظاهر مى شوند و به گفته شاعر، اين آب شيرين و شور تا نفخِ صور ادامه دارد. اگر نگاهى به جهان امروز بيفکنيم،
به روشنى مى بينيم که اين دو حزب در برابر هم صف آرايى کرده اند و همه جا حزب شيطان با تکيه بر قدرت و زور و ثروت و نقشه هاى شوم خود، به پاشيدن تخم ظلم و جور و فساد مشغول است و حزب الله نيز با تکيه بر ارزش هاى الهى، حتّى در مواردى، ظاهرآ با دست خالى در برابر آن ها ايستادگى مى کند.
حزب شيطان، هميشه در انتظار فرصت هاى مناسب است. يکى از اين فرصت ها هنگام نقل و انتقال حکومت ها و پديد آمدن انقلاب ها و تحوّل هاست. نمونه روشنى از اين فرصت طلبى، آغاز حکومت على (عليه السلام) بود. بازماندگان جنود جاهلى که در عصر عثمان جان گرفته بودند، دست به دست هم دادند تا در برابر بنده خالص و فرزند راستين اسلام، على (عليه السلام) به پاخيزند و آتش ظلم و فساد را که به وسيله حکومتِ آن حضرت رو به خاموشى مى رفت برافروخته نگه دارند و به گفته مولا (عليه السلام) جور و ستم را به وطنش برسانند و باطل را به اصل و ريشه اش بازگردانند.
امام (عليه السلام) در اين لحظات حسّاس حکومت خود، به مردم باايمان هشدار مى دهد که مراقب باشند که در دامِ لشکرِ شيطان نيفتند و فريب توطئه هاى آن ها را نخورند.
در ضمن، از تعبير امام (عليه السلام) استفاده مى شود که ظلم و جور نيز وطنى دارد، و باطل، ريشه و اساسى. آرى! چنين است، وطنِ جور و ظلم، همان جاست که لشکر شيطان زندگى مى کند و اصل و اساس باطل، همان اصولى است که حزب شيطان بدان پايبند است. .
پاورقی ها
مسئله خون خواهى عثمان، تنها، دستاويزى براى جنگ افروزان شام نبود؛ بلکه در جنگ جمل نيز دستاويز طلحه و زبير و عايشه بود تا کار خود را در آتش افروزى جنگ جمل توجيه کنند. مورخ معروف،ابن اثير در کتاب کامل مى گويد: هنگامى که عايشه، از مکه به مدينه مى آمد در وسط راه خبر قتل عثمان و اجتماع مردم براى بيعت با على (عليه السلام) را شنيد. بسيار ناراحت شد و گفت: «اى کاش، آسمان بر زمين فرود آيد اگر اين کار سر بگيرد». و سپس دستور داد که او را به مکه بازگردانند. او مى گفت: «به خدا عثمان، مظلوم کشته شد! به خدا قسم من از خون خواهان او خواهم بود». کسى از حاضران به او گفت: «نخستين کسى که ضد عثمان سخن گفت، تو بودى! و تو بودى که نام «نعثل» بر عثمان نهادى! (نعثل، به گفته بعضى يک مردِ يهودىِ ريش بلند بوده است. و به گفته لسان العرب اين کلمه، به معناى «پيرمرد احمق» است) و تو بودى که مى گفتى نعثل را بکشيد که کافر شده است»، (کامل ابن اثير، ج 3، ص 206).
طبرى، مورّخ معروف نيز همين موضوع را در تاريخ خود آورده است. (تاريخ طبرى، ج 3، ص 477).

«ذَمَّر» از ريشه «ذمر» به معناى «برانگيختن و تشجيع کردن» است و از همين رو، «ذِمْر» بر وزن «ذِهْن» به معناى «مرد شجاع و متحرّک» مى باشد. و گاه گفته شده که اين کلمه به معناى تحريکِ توأمِ با ملامت و سرزنش است. «جَلَب» در اصل، به معناى «سوق دادن و جابه جا کردن» است و به افرادى که به آسانى جمع و جور و گردآورى مى شوند، «جلب» مى گويند. «استجلب»، در اين جا به معناى «گردآورى کردن» است. «نصاب» از ريشه «نصب» در اصل، به معناى «تثبيت چيزى در محلّى» است و لذا به اصل و اساس هر چيزى، «نصاب» گفته مى شود. اطلاق نَصَب بر خستگى و تعب، شايد به اين دليل است که انسان را در محل خود ساکن مى کند. «نَصِف» بر وزن «اَلِف» و «نِصْف» بر وزن «جسم» هر دو به معناى «انصاف و عدالت و حدّ اعتدال» است. و اين که به نيمى از هر چيزى، نصف گفته مى شود، به همين دليل است. مجادله، آيه 22. مجادله، آيه 19. مثنوى معنوى، دفتر اول، ص 36.