تفسیر بخش بيستم

أَلا وَقَدْ أَمَرَنِي آللّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ آلْبَغْيِ وَآلنَّکْثِ وَآلْفَسَادِ فِي آلْأَرْضِ، فَأَمَّا آلنَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَأَمَّا آلْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَأَمَّا آلْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ، وَأَمَّا شَيْطَانُ آلرَّدْهَةِ فَقَدْ کُفِيتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَرَجَّةُ صَدْرِهِ، وَبَقِيَتْ بَقِيَّةٌ مِنْ أَهْلِ آلْبَغْيِ. وَلَئِنْ أَذِنَ آللّهُ فِي آلْکَرَّةِ عَلَيْهِمْ لَأُدِيلَنَّ مِنْهُمْ إِلاَّ مَا يَتَشَذَّرُ فِي أَطْرَافِ آلْبِلادِ تَشَذُّراً.

ترجمه
آگاه باشيد! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پيمان شکنان و مفسدان در زمين امر فرموده است، با ناکثين و پيمان شکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (وآن ها را در هم شکستم) و با قاسطين (ستمگران شام و اصحاب معاويه) جهاد نمودم (و ضعف و زبونى آن ها را نشان دادم) و مارقين (خوارج نهروان) را بر خاک مذلت نشاندم؛ و شيطان ردهه (ذوالثديه، رييس خوارج) با صاعقه اى که بر او فرود آمد به گونه اى که آخرين تپش هاى قلب و لرزش سينه اش شنيده شد، شرّ او از من دفع گرديد؛ ولى گروه ديگرى از ستمگران باقى مانده اند که اگر خداوند به من اجازه حمله ديگرى به آن ها دهد (و مرا باقى بگذارد) آن ها را از ميان برداشته ودولت حق را به جاى آن ها قرار مى دهم، جز افراد قليلى از آنان که (ممکن است از دست ما بگريزند و) در اطراف بلاد پراکنده شوند.
شرح و تفسیر
من مأمور به مبارزه با فاسدان و مفسدانم
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، اشاره به نبردهاى معروف خود با گروه هاى ستمگر و پيمان شکن در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان مى کند که چگونه قدرت و توان خود را به آن ها نشان داد، گويى مى خواهد با اين سخن، بعضى از قبايل شورشى را که براثر تعصبات واهى به جان هم مى افتادند (و بحث آن ها در بخش هاى پيشين آمد) بر سر جاى خود بنشاند و به آن ها بفهماند که اگر به اين حرکت نادرست خود ادامه دهند با حمله شديدى مجازات خواهند شد، مى فرمايد: «آگاه باشيد! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پيمان شکنان و مفسدان در زمين امر فرموده است، با ناکثين و پيمان شکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (و آن ها را در هم شکستم) و با قاسطين (ستمگران شام و اصحاب معاويه) جهاد نمودم (وضعف و زبونى آن ها را نشان دادم) و مارقين (خوارج نهروان) را بر خاک مذلّت نشاندم»؛ (أَلا وَقَدْ أَمَرَنِي آللهُ بِقِتَالِ أَهْلِ آلْبَغْيِ وَآلنَّکْثِ وَآلْفَسَادِ فِي آلْأَرْضِ، فَأَمَّا آلنَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَأَمَّا آلْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَأَمَّا آلْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ).
اشاره به اين که اولا پيکار من با اين سه گروه به فرمان خدا بود. اين سخن ناظر به روايتى است که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که به اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمود: «وَإنَّکَ سَتُقاتِلُ بَعْدِيَ النَّاکِثينَ وَالْقَاسِطينَ وَالْمَارِقينَ». همين سخن به تعبير ديگرى در اسدالغابة آمده است، که امام (عليه السلام) فرمود: «عَهْدٌ إلى رَسُولِ اللهِ أنْ أقاتِلَ النَّاکِثينَ وَالْقَاسِطينَ وَالْمارِقينَ».
ثانيآ اشاره به اين است که هر سه گروه را در هم شکستم؛ اصحاب جمل تارومار شدند و خوارج نهروان متلاشى گشتند و اصحاب معاويه نيز در نبرد مغلوب شدند، اما با حيله اى که عمروعاص پيشنهاد کرد خود را از شکست کامل نجات دادند.
در ادامه اين سخن، به رييس خوارج که نامش حرقوص بن زهير و کنيه اش ذوالثدية بود، اشاره مى فرمايد که به طرز فجيعى در ميدان جنگ نهروان جان داد، مى فرمايد: «شيطان ردهه (ذوالثديه که جسم بى جان او بعد از جنگ نهروان در گودال آبى افتاده بود) با صاعقه اى که بر او فرود آمد به گونه اى که آخرين تپش هاى قلب و لرزش سينه اش شنيده شد، شرّ او از من دفع گرديد»؛ (وَأَمَّا شَيْطَانُ آلرَّدْهَةِ فَقَدْ کُفِيتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَرَجَّةُ صَدْرِهِ).
در ميان شارحان نهج البلاغه درباره اين صاعقه، گفت وگوست؛ بعضى معتقدند که واقعآ صاعقه اى آسمانى رييس خوارج، ذوالثديه را نابود ساخت وجسم بى جانش در گودال آبى افتاد («ردهة» به معناى گودال آب است) ولى جمعى ديگر عقيده دارند که اين صاعقه کنايه از آن فرياد شجاعانه اى است که امام (عليه السلام) در آغاز جنگ از سينه برکشيد، اين فرياد گروهى را به لرزه درآورد و از جمله ذوالثديه چنان ترسيد که قلبش از کار افتاد و به روى زمين غلتيد و در گودال آبى افتاد. آنگاه بعضى از بازماندگان مخالفين را با اين جمله مورد تهديد قرار مى دهد: «و گروه ديگرى از ستمگران باقى مانده اند که اگر خداوند به من اجازه حمله ديگرى به آن ها دهد (و مرا باقى بگذارد) آن ها را از ميان برداشته و دولت حق را به جاى آن ها قرار مى دهم، جز افراد قليلى از آنان که (ممکن است از دست ما بگريزند و) در اطراف بلاد پراکنده شوند»؛ (وَبَقِيَتْ بَقِيَّةٌ مِنْ أَهْلِ آلْبَغْيِ. وَلَئِنْ أَذِنَ آللهُ فِي آلْکَرَّةِ عَلَيْهِمْ لَأُدِيلَنَّ مِنْهُمْ إِلاَّ مَا يَتَشَذَّرُ فِي أَطْرَافِ آلْبِلاَدِ تَشَذُّراً).
تعبير به «أَهْلِ آلْبَغْيِ» اشاره به ستمگران شام و اصحاب معاويه است که اگر داستان حکمين در ميدان صفين پيش نيامده بود تارومار مى شدند. امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اگر توفيقى نصيب من شود قدرت آن ها را در هم مى شکنم وحکومت حق و عدالت را در سراسر کشور اسلامى برپا مى دارم».
ذکر اين معنا به صورت جمله شرطيه، شايد اشاره به اين است که امام (عليه السلام) مى دانسته توفيق حمله ديگر به آنان را نخواهد يافت و پيش از آن که دست به چنين کارى زند شهيد خواهد شد؛ ولى به هرحال آمادگى خود را براى مبارزه با ستمگران تا آخرين نفس، اعلام مى دارد و در ضمن برنامه آينده را به ياران خود اطلاع مى دهد. نکته
ذوالثدية کيست؟
نام اصلى وى «حرقوص بن زهير سعدى تميمى» است که به ذوالخويصره، ذوالثديه و مُخدج معروف است. وجه نام گذارى وى به ذوالخويصرة روشن نيست؛ ولى به سبب آن که گوشت زائدى همانند پستان بر بازو داشت، به «ذوالثديه» معروف شد و به دليل نقص در دست، به «مُخدج اليد» نيز شناخته شده است.
در آيه 58 سوره توبه آمده است: (وَمِنْهُمْ مَّنْ يَلْمِزُکَ فِى الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَّمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ)؛ « و در ميان آن ها کسانى هستند که در (تقسيم) غنايم به تو خرده مى گيرند، اگر سهمى از آن (غنايم) به آن ها داده شود، راضى مى شوند؛ و اگر چيزى به آن ها داده نشود، خشمگين مى شوند (هر چند حقى نداشته باشند)». و در منابع تاريخى در نقل ماجراى غزوه حنين آمده است که پس از پايان جنگ، به هنگام تقسيم غنايم، در محلى به نام «جعرانه» ابوسفيان و برخى از تازه مسلمانان قريش، غنايم بيشترى را از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) طلب کردند؛ آن حضرت نيز با اذن الهى و براى تأليف قلوب، اموال فراوانى را به آنان بخشيد. در گيرودار اين تقسيم، ذوالثديه نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و معترضانه گفت: «اى رسول خدا! عدالت پيشه کن». پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «واى بر تو! اگر من به عدالت رفتار نکنم، چه کسى به عدالت رفتار خواهد کرد؟». در اين هنگام يکى از حاضران (عمر بن خطاب) از پيامبر (صلي الله عليه و آله) اجازه خواست که گردن او را بزند؛ ولى پيامبر (صلي الله عليه و آله) وى را از اين کار بازداشت و فرمود: «دَعْهُ، فَسَيَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هذا قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ الدّينِ کَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ،... تُحْتَقَرُ صَلاتُکُمْ فى جَنْبِ صَلاتِهِمْ، وَصَوْمُکُمْ عِنْدَ صَوْمِهِمْ، يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لا يُجاوِزُ تَرَاقِيَهُمْ، آيَتُهُمْ رَجُلٌ أسْوَدُ أو قَالَ أدْعَجُ مُخْدَجُ الْيَدِ، إحْدى ثَدْيَيْهِ کَأنَّها ثُدْيُ امْرَأَةٍ أوْ بَضْعَةٌ تَدَرْدَرُ؛ رهايش کنيد! او پيروانى خواهد يافت که از دين به در خواهند شد؛ همان گونه که تير از کمان به در مى شود. شما نماز و روزه خويش را در برابر نماز و روزه آنان ناچيز خواهيد شمرد. آنان قرآن مى خوانند؛ ولى از شانه و گلوگاهشان فراتر نخواهد رفت. نشانه آنان وجود مردى سياه چرده، با دست ناقص است که بر يکى از دستانش (پاره گوشتى) چون پستان زنان دارد و در ميان آنان است».
مطابق اين پيش بينى، گروهى در امّت اسلامى پديد مى آمدند که قرآن مى خواندند و اهل تهجّد و عبادت بودند، ولى درواقع از دين خارج بوده و از حقيقت آن اطّلاعى نداشتند.
اين حقيقت به اندازه اى ميان مسلمانان معروف بود که حتّى عايشه که کينه على (عليه السلام) را داشت، پس از ماجراى نهروان و کشته شدن ذوالثديه گفت: من از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم که درباره اين گروه فرمود: آنان بدترين مردم اند که به دست بهترين افراد کشته مى شوند.
اين پيش بينى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) محقّق شد و پس از ماجراى جنگ صفين و ماجراى حکميّت، خوارج در منزل عبدالله بن وهب راسبى اجتماع کردند، ذوالثديه در آن جمع خطبه اى آتشين خواند و دوستان و پيروان خود را به قيام بر ضدّ مسلمانان ـ که به زعم او گمراه شده بودند ـ فراخواند. رهبرى آن گروه را عبدالله بن وهب راسبى به عهده داشت (هر چند رهبرىِ فکرى و عقيدتى آن ها به عهده ذوالثديه بود).
آن گروه گمراه، جنگ نهروان را به راه انداختند و اميرمؤمنان (عليه السلام) قبل از پيکار با آن ها فرمود: پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: قومى از دين خارج مى شوند و با مسلمانان جنگ مى کنند و علامت آنان مردى است که نقصى در دست اوست (مُخدج اليد). در اثناى جنگ و همچنين پس از پايان آن مردم به دنبال ذوالثديه يا همان مُخدج بودند؛ ولى هر چه گشتند، او را پيدا نکردند. کم کم برخى از بهانه جويان زبان به طعن گشودند و گفتند: «پسر ابوطالب، ما را فريب داد تا با برادران خويش بجنگيم».
يافتن او کار دشوارى شد و همه در جست وجوى آن بودند، ولى على (عليه السلام) پيوسته مى فرمود: «ما کَذِبتُ وَلا کُذِبْتُ؛ نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شد».
حضرت دستور داد با نى تک تک جنازه ها را علامت گذارى کردند، تا آن که داخل لجنزارى جنازه اى را ديدند که فقط پاهايش پيدا بود. جنازه را خارج کرده و بى درنگ دست هاى او را بررسى کردند و ديدند او همان مردى است که اميرمؤمنان به نقل از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ويژگى هاى او را پيش بينى کرده بود. على (عليه السلام) تکبير گفت و مردم نيز تکبير گفتند و آن حضرت سجده شکر به جاى آورد.

* * * .
پاورقی ها
«نکث» به معناى پيمان شکنى است و اهل نکث اشاره به طلحه و زبير و مانند آن هاست که با امام (عليه السلام) بيعت کردند. سپس بيعت خود را شکستند و جنگ جمل را به راه انداختند و سرانجام کشته شدند و به آن ها ناکثين گفته مى شود.
«قاسطون» از ريشه «قسط» است که گاه به معناى ظلم و گاه به معناى عدالت مى آيد، زيرا اصل معناى آن همان سهم و نصيب است که اگر پرداخته شود عدالت و اگر باز گرفته شود ظلم است. در اين جا اشاره به اصحاب معاويه است که انواع ستم ها را بر مردم روا مى داشتند. «مارقة» از ريشه «مروق» بر وزن «غروب» يعنى خروج از چيزى، بخصوص هنگامى که تير از کمان خارج شود و فراتر از هدف برود از آن تعبير به مروق مى کنند و خوارج نهروان را از اين رو «مارقة» يا «مارقين» گفته اند که افرادى بسيار افراطى و خشک و متعصّب بودند و به همين دليل همه را جز خودشان کافر مى دانستند (مانند وهابى ها). «دوّخت» از ريشه «دوخ» بر وزن «فوق» به معناى ذليل کردن و به تسليم کشاندن است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 130؛ تفسير قمى، ج 1، ص 283. اسد الغابة، ج 3، ص 612. «ردهة» گودالى است که آب باران در آن جمع مى شود. به اتاق ها يا حياط وسيع و سالن نيز اطلاق مى شود. «صعقة» در اصل از «صاعقه» گرفته شده که سبب هلاکت مى شود. سپس به معناى هلاکت يا وحشتى که قلب را به لرزه در مى آورد استعمال شده است. «وجبة» به معناى سقوط و خفقان و از کار افتادن و ساکت شدن است. واژه «وجبة» گاه به يک وعده غذا اطلاق مى شود. شايد به اين دليل که خوردن غذا باعث سکون و سکوت آدمى مى گردد. «رجّة» از ريشه «رجّ» بر وزن «حج» به معناى به لرزه درآوردن است. «اديلن» از ريشه «دولة» که گاه به معناى جابه جايى و گاه به معناى ضعف و سُستى است گرفته شده و در اين جا منظور، همان معناى اوّل است؛ يعنى قدرت را از آنان مى گيرم. «يتشذر» از «تشذر» يعنى پراکنده شدن. اين ماجرا و پيش بينى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) (با اختلاف در تعبيرات) درباره آنان در منابع معتبر اهل سنّت آمده است، ازجمله: صحيح بخارى، ج 7، ص 111 و ج 8، ص 52؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 112؛ مسند احمد، ج 3، ص 56-65 ؛ مصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 741؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 266؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 68؛ اسد الغابة، ج 2، ص 20 و کنزالعمال، ج 11، ص 307-321 و ح 31589 و.... شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2، ص 267-268 و البداية و النهاية، ج 7، ص 337. تاريخ طبرى، ج 4، ص 54 و 55. مصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 737. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 275-277. مصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 740.