تفسیر بخش بيست و دوم
وَلَقَدْ کُنْتُ مَعَهُ (صلي الله عليه و آله) لَمَّا أَتَاهُ آلْمَلَأُ مِنْ قُرَيْشٍ، فَقَالُوا لَهُ: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّکَ قَدِ آدَّعَيْتَ عَظِيماً لَمْ يَدَّعِهِ آبَاؤُکَ وَلا أَحَدٌ مِنْ بَيْتِکَ، وَنَحْنُ نَسْأَلُکَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وَأَرَيْتَنَاهُ، عَلِمْنَا أَنَّکَ نَبِيٌّ وَرَسُولٌ، وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّکَ سَاحِرٌ کَذَّابٌ. فَقَالَ (صلي الله عليه و آله): «وَمَا تَسْأَلُونَ؟» قَالُوا: تَدْعُو لَنَا هذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَتَقِفَ بَيْنَ يَدَيْکَ، فَقَالَ (صلي الله عليه و آله): «إِنَّ آللهَ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، فَإِنْ فَعَلَ آللهُ لَکُمْ ذلِکَ، أَتُؤْمِنُونَ وَتَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ؟» قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: «فَإنِّي سَأُرِيکُمْ مَا تَطْلُبُونَ، وَإِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّکُمْ لاَتَفِيئُونَ إِلَى خَيْرٍ، وَإِنَّ فِيکُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي آلْقَلِيبِ، وَمَنْ يُحَزِّبُ آلْأَحْزَابَ». ثُمَّ قَالَ (صلي الله عليه و آله): «يا أيَّتُهَا آلشَّجَرَةُ إِنْ کُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللهِ وَآلْيَوْمِ آلاْخِرِ، وَتَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ آللهِ، فَانْقَلِعِي بِعُرُوقِکِ حَتَّى تَقِفِي بَيْنَ يَدَيَّ بِإِذْنِ آللهِ». فَوَ آلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لانْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا، وَجَاءَتْ وَلَهَا دَوِيٌّ شَدِيدٌ، وَقَصْفٌ کَقَصْفِ أَجْنِحَةِ آلطَّيْرِ؛ حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) مُرَفْرِفَةً، وَأَلْقَتْ بِغُصْنِهَا آلْأَعْلَى عَلَى رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله)، وَبِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى مَنْکِبِي، وَکُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ (صلي الله عليه و آله)، فَلَمَّا نَظَرَ آلْقَوْمُ إِلَى ذلِکَ قَالُوا ـ عُلُوًّا وَآسْتِکْبَاراً ـ: فَمُرْهَا فَلْيَأْتِکَ نِصْفُهَا وَيَبْقَى نِصْفُهَا، فَأَمَرَهَا بِذلِکَ، فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا کَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَأَشَدِّهِ دَوِيّاً، فَکَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله)، فَقَالُوا ـ کُفْراً وَعُتُوّاًـ: فَمُرْ هذَا آلنِّصْفَ فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ کَمَا کَانَ، فَأَمَرَهُ (صلي الله عليه و آله) فَرَجَعَ؛ فقُلْتُ أَنَا: لا إِلهَ إِلاَّ آللهُ؛ إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِکَ يَا رَسُولَ آللهِ، وَأَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ آلشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ آللهِ تَعَالَى تَصْدِيقاً بِنُبُوَّتِکَ، وَإِجْلالاً لِکَلِمَتِکَ. فَقَالَ آلْقَوْمُ کُلُّهُمْ: بَلْ سَاحِرٌ کَذَّابٌ، عَجِيبُ السِّحْرِ خفِيفٌ فِيهِ، وَهَلْ يُصَدِّقُکَ فِي أَمْرِکَ إِلاَّ مِثْلُ هذَا! (يَعْنُونَنِي).
ترجمه
پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: خواسته شما چيست؟ گفتند: اين درخت را (اشاره به درختى کردند که در آن جا بود) براى ما صدا بزن، تا با تمام ريشه هايش کنده شود وپيش روى تو بايستد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: خداوند بر هر چيزى تواناست. آيا اگر خداوند اين کار را (به دست من) براى شما انجام دهد، ايمان مى آوريد وشهادت به حق خواهيد داد؟ عرض کردند: آرى، فرمود: من به زودى آنچه را که مى خواهيد به شما نشان مى دهم، ولى مى دانم که شما به خير و نيکى (و ايمان وتسليم در برابر حق) بازنمى گرديد، و نيز مى دانم که در ميان شما کسى است که درون چاه (در سرزمين بدر) افکنده مى شود (اشاره به جنازه هاى ابوجهل و عتبه و شيبه وامية بن خلف است که در ميدان بدر به چاه افکنده شدند) و نيز کسى است که احزاب را (براى جنگ با مسلمين) بسيج مى کند (اشاره به ابوسفيان است).
سپس فرمود: اى درخت! اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مى دانى که من رسول خدا هستم با ريشه ها از زمين کنده شو و نزد من آى و به فرمان خدا پيش روى من بايست!
سوگند به خدايى که او را به حق مبعوث کرد (با چشم خود ديدم) درخت با ريشه هايش از زمين کنده شد و حرکت کرد، در حالى که (براثر سرعت حرکت) طنين شديدى داشت و صدايى همچون صداى بال پرندگان (در هنگام پرواز) از آن برمى خاست؛ تا در برابر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) قرار گرفت، در حالى که مانند پرندگان بال مى زد و بعضى از شاخه هاى بالاى آن، بر سر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سايه افکنده بود و بعضى ديگر بر دوش من، در حالى که در طرف راست پيامبر (صلي الله عليه و آله) ايستاده بودم.
هنگامى که آن قوم (لجوج) اين صحنه را مشاهده کردند، از روى برترى جويى و تکبّر گفتند: (اگر راست مى گويى) دستور ده (درخت به جاى خود برگردد و) نيمى از آن نزد تو آيد و نيم ديگر در جاى خود باقى بماند. (رسول خدا) به درخت امر فرمود که چنين کند، بلافاصله نيمى از آن درخت، با منظره اى شگفت آور و صدايى شديدتر به سوى آن حضرت حرکت کرد وآن قدر پيش آمد که نزديک بود به آن حضرت (صلي الله عليه و آله) بپيچد.
(بار ديگر) آن ها از روى کفر و سرکشى گفتند: دستور ده اين نصف بازگردد و به نصف ديگر ملحق شود و به صورت نخستين درآيد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دستور داد و آن نصف به جاى نخستين بازگشت.
در اين هنگام من گفتم: لا اله الا الله؛ اى رسول خدا! من نخستين کسى هستم که به تو ايمان آورده ام و نخستين کسى هستم که اقرار مى کنم که آنچه آن درخت انجام داد به فرمان خدا و براى تصديق نبوّت تو و بزرگداشت سخن وبرنامه ات بود؛ ولى تمام آن گروه گفتند: او ساحرى دروغگوست، که سحر شگفت آور و ماهرانه اى دارد (سپس افزودند:) آيا تو را در اين کار کسى جز امثال اين ـ منظورشان من بودم ـ تصديق مى کند؟!
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه که يکى از مهم ترين بخش هاى آن محسوب مى شود، به يکى از معجزات مهم پيامبر (صلي الله عليه و آله) که در مکه واقع شده و امام (عليه السلام) شاهد و ناظر آن بوده، اشاره مى کند تا تأکيدى بر رابطه نزديک خود با آن حضرت وايمان پيشين خويش کند. معجزه اى که کمتر کسى از مسلمانان شاهد و ناظر آن بوده است. مى فرمايد: «من با آن حضرت (صلي الله عليه و آله) بودم؛ در آن هنگام که سران قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمّد! تو ادعاى بزرگى کرده اى، ادعايى که هيچ يک از پدران و خاندانت نکردند. ما از تو معجزه اى مى خواهيم که اگر پاسخ مثبت به آن داده، و آن را پيش چشم ما انجام دهى، مى دانيم که تو پيامبر و فرستاده خدايى واگر انجام ندهى، خواهيم دانست که ساحر دروغگويى هستى»؛ (وَلَقَدْ کُنْتُ مَعَهُ (صلي الله عليه و آله) لَمَّا أَتَاهُ آلْمَلَأُ مِنْ قُرَيْشٍ، فَقَالُوا لَهُ: يَا مُحَمَّدُ، إِنَّکَ قَدِ آدَّعَيْتَ عَظِيماً لَمْ يَدَّعِهِ آبَاؤُکَ وَلا أَحَدٌ مِنْ بَيْتِکَ، وَنَحْنُ نَسْأَلُکَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وَأَرَيْتَنَاهُ، عَلِمْنَا أَنَّکَ نَبِيٌّ وَرَسُولٌ، وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّکَ سَاحِرٌ کَذَّابٌ).
تعبير به «آلْمَلَأُ مِنْ قُرَيْشٍ» (= سران قريش) نشان مى دهد که اين معجزه در مکّه واقع شده و در زمانى بوده که دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آشکار شده بود و به گوش بسيارى رسيده بود؛ ولى هنوز مسلمانان قوّت و قدرتى نداشتند وگرنه مخالفان، با چنين لحن شديد و جسورانه اى با آن حضرت سخن نمى گفتند.
به هرحال آن ها به گمان خود در مقام آزمون پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) برآمدند، ولى فرصت خوبى به دست رسول الله (صلي الله عليه و آله) افتاد تا حقانيّت خود را از طريق معجزه اى که آن ها مى خواهند (نه آنچه خودش مى خواهد) به اثبات رساند، لذا در ادامه اين خطبه مى خوانيم: «پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: خواسته شما چيست؟ گفتند: اين درخت را (اشاره به درختى کردند که در آن جا بود) براى ما صدا بزن، تا با همه ريشه هايش کنده شود و پيش روى تو بايستد»؛ (فَقَالَ (صلي الله عليه و آله): «وَمَا تَسْأَلُونَ؟» قَالُوا: تَدْعُو لَنَا هذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَتَقِفَ بَيْنَ يَدَيْکَ). «پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: خداوند بر هر چيزى تواناست. آيا اگر خداوند اين کار را (به دست من) براى شما انجام دهد، ايمان مى آوريد و به حق شهادت خواهيد داد؟ عرض کردند: آرى»؛ (فَقَالَ (صلي الله عليه و آله): «إِنَّ آللهَ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، فَإِنْ فَعَلَ آللهُ لَکُمْ ذلِکَ، أَتُؤْمِنُونَ وَتَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ؟» قَالُوا: نَعَمْ).
شايان توجّه است که حضرت مى فرمايد: «فَإِنْ فَعَلَ آللهُ؛ اگر خدا اين کار را انجام دهد» و نمى گويد: «فَإِنْ فَعَلْتُ؛ اگر اين کار را من انجام دهم»؛ اشاره به اين که معجزه در حقيقت کار خداست، هر چند به دست پيامبر (صلي الله عليه و آله) ظاهر مى شود.
تعبير «أَتُؤْمِنُونَ» و «تَشْهَدُونَ» اشاره به اين است که هم در قلب ايمان بياوريد و هم در ظاهر شهادت به حق بدهيد.
به هرحال آن ها هر دو را پذيرفتند و در اين جا بود که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «من به زودى آنچه را که مى خواهيد به شما نشان مى دهم؛ ولى مى دانم که شما به خير ونيکى (و ايمان و تسليم در برابر حق) بازنمى گرديد. و نيز مى دانم که در ميان شما کسى است که درون چاه (درسرزمين بدر) افکنده مى شود و نيز کسى است که احزاب را (براى جنگ) بسيج مى کند»؛ (قَالَ: «فَإنِّي سَأُرِيکُمْ مَا تَطْلُبُونَ، وَإِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّکُمْ لاَ تَفِيئُونَ إِلَى خَيْرٍ، وَإِنَّ فِيکُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي آلْقَلِيبِ، وَمَنْ يُحَزِّبُ آلْأَحْزَابَ»).
جمله «وَإِنَّ فِيکُمْ...» اشاره به ابوجهل و عتبه و شيبه و امية بن خلف است که در ميدان جنگ بدر کشته شدند و بدن بى جان آن ها را در چاهى که آن جا بود، افکندند و جمله «مَنْ يُحَزِّبُ آلْأَحْزَابَ» اشاره به ابوسفيان است. درواقع پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) معجزه مورد تقاضاى آن ها را با سه خبر غيبى که هر يک معجزه اى محسوب مى شود، تکميل فرمود: عدم ايمان آن ها و داستان افکندن جنازه بعضى از آن ها در چاه و مسئله جنگ احزاب که ساليان درازى بعد از آن واقع شد. سپس پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به سراغ اصل تقاضاى آن ها رفت و رو به درخت کرده «فرمود: اى درخت! اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مى دانى که من رسول خدا هستم با ريشه ها از زمين کنده شو و نزد من آى و به فرمان خدا پيش روى من بايست»؛ (ثُمَّ قَالَ (صلي الله عليه و آله): «ياأيَّتُهَا آلشَّجَرَةُ إِنْ کُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللهِ وَآلْيَوْمِ آلاْخِرِ، وَتَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ آللهِ، فَانْقَلِعِي بِعُرُوقِکِ حَتَّى تَقِفِي بَيْنَ يَدَيَّ بِإِذْنِ آللهِ»).
خطاب پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به آن درخت نشان مى دهد که نباتات و جمادات نيز از نوعى شعور خداداد برخوردارند و جمله بعد از آن، نشان مى دهد که آن ها هم داراى ايمان به خدا و روز جزا هستند؛ اما اين که اين ايمان و آن هوشيارى چگونه است و آيا جنبه اختيارى دارد يا اجبارى؟ مطالبى هستند که دقيقآ بر ما روشن نمى باشند. آيات متعددى در قرآن مجيد نيز داريم که اشاره به نوعى هوشيارى و ايمان در همه چيز حتى جمادات مى کند و مى گويد: آن ها نيز تسبيح و حمد خدا را مى گويند، که مفسّران به طور مشروح درباره آن بحث کرده اند.
در اين جا اميرمؤمنان على (عليه السلام) رشته سخن را به دست مى گيرد و مى فرمايد: «قسم به کسى که او را به حق مبعوث کرد (با چشم خود ديدم که) درخت با ريشه هايش از زمين کنده شد و حرکت کرد، در حالى که (براثر سرعت حرکت) طنين شديدى داشت و صدايى همچون صداى بال پرندگان (در هنگام پرواز)؛ تا در برابر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) قرار گرفت، در حالى که مانند پرندگان بال مى زد و بعضى از شاخه هاى بالاى آن، بر سر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سايه افکنده بود و بعضى ديگر بر دوش من، که در طرف راست پيامبر (صلي الله عليه و آله) ايستاده بودم»؛ (فَوَآلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لانْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا، وَجَاءَتْ وَلَهَا دَوِيٌّ شَدِيدٌ، وَقَصْفٌ کَقَصْفِ أَجْنِحَةِ آلطَّيْرِ؛ حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) مُرَفْرِفَةً، وَأَلْقَتْ بِغُصْنِهَا آلْأَعْلَى عَلَى رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله)، وَبِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى مَنْکِبِي، وَکُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ (صلي الله عليه و آله)).
از تعبيرات فوق به خوبى استفاده مى شود که درخت مزبور درخت تنومندى بوده که حرکت شاخ و برگ هاى آن در آسمان توليد صدا و همهمه کرده و بعضى از شاخه هاى آن بالاى سر پيامبر (صلي الله عليه و آله) و بعضى بر دوش على (عليه السلام) سايه افکنده است و اين معجزه بزرگى است که آن چنان درختى، با يک اشاره پيامبر (صلي الله عليه و آله) به اذن الله از ريشه کنده شود و در برابر او قرار گيرد.
آيا اين معجزه آشکار سبب بيدارى و ايمان آن مشرکان متعصّب شد؟ نه! بلکه همان گونه که عادت متعصّبان لجوج است به بهانه جويى پرداختند که امام (عليه السلام) در ادامه سخن به آن اشاره کرده، مى فرمايد: «هنگامى که آن قوم (لجوج) اين صحنه را مشاهده کردند، از روى برترى جويى و تکبّر گفتند: (اگر راست مى گويى) دستور ده (درخت به جاى خود برگردد و) نيمى از آن نزد تو آيد و نيم ديگر آن در جاى خود باقى بماند! (رسول خدا) به درخت امر فرمود که چنين کند، بلافاصله نيمى از آن درخت، با منظره اى شگفت آور و صدايى شديدتر به سوى آن حضرت حرکت کرد و آن قدر پيش آمد که نزديک بود به آن حضرت (صلي الله عليه و آله) بپيچد»؛ (فَلَمَّا نَظَرَ آلْقَوْمُ إِلَى ذلِکَ قَالُوا ـ عُلُوًّا وَآسْتِکْبَاراً ـ: فَمُرْهَا فَلْيَأْتِکَ نِصْفُهَا وَيَبْقَى نِصْفُهَا، فَأَمَرَهَا بِذلِکَ، فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا کَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَأَشَدِّهِ دَوِيّاً، فَکَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله)).
از اين تعبير استفاده مى شود که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در اين جا دو معجزه ديگر به آن ها نشان داد: نخست امر فرمود که درخت به جاى خود برگردد، سپس دستور داد نيمى از آن به اذن الله نزد او آيد.
آيا با اين همه آن قوم مشرک لجوج تسليم شدند؟ متأسفانه نه! آن گونه که امام (عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: «آن ها از روى کفر و سرکشى گفتند: دستور ده اين نصف بازگردد و به نصف ديگر ملحق شود و به صورت نخستين درآيد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دستور داد و آن نصف به جاى نخستين بازگشت. در اين هنگام من گفتم: لا اله الا اللّه؛ اى رسول خدا! من نخستين کسى هستم که به تو ايمان آورده ام و نخستين کسى هستم که اقرار مى کنم که آنچه آن درخت انجام داد به فرمان خدا و براى تصديق نبوّت تو و بزرگداشت سخن و برنامه ات بود»؛ (فَقَالُوا ـ کُفْراً وَعُتُوّاً ـ: فَمُرْ هذَا آلنِّصْفَ فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ کَمَا کَانَ، فَأَمَرَهُ (صلي الله عليه و آله) فَرَجَعَ؛ فقُلْتُ أَنَا: لا إِلهَ إِلاَّ آللهُ؛ إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِکَ يَا رَسُولَ آللهِ، وَأَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ آلشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ آللهِ تَعَالَى تَصْدِيقاً بِنُبُوَّتِکَ، وَإِجْلالاً لِکَلِمَتِکَ).
آيا بعد از مشاهده اين معجزات چهارگانه و خوارق عادات شگفت انگيز که همه به پيشنهاد آن ها واقع شد، نه به خواست پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و انتخاب او؛ آن گروه ايمان آوردند؟ متأسفانه نه تنها ايمان نياوردند، بلکه سخنى کفرآميز و جسورانه ودور از منطق گفتند، آن گونه که امام (عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: «تمام آن گروه گفتند: او ساحرى دروغگوست، که سحر شگفت آور و ماهرانه اى دارد (سپس افزودند:) آيا تو را در اين کار کسى جز امثال اين ـ منظورشان من بودم ـ تصديق مى کند؟»؛ (فَقَالَ آلْقَوْمُ کُلُّهُمْ: بَلْ سَاحِرٌ کَذَّابٌ، عَجِيبُ السِّحْرِ خفِيفٌ فِيهِ، وَهَلْ يُصَدِّقُکَ فِي أَمْرِکَ إِلاَّ مِثْلُ هذَا! ـ يَعْنُونَنِي ـ).
اشاره به اين که ما در عمر خود ساحران بسيار ديده ايم و مى دانيم که کار تو همانند کار آن ها بلکه از نوع برتر آن است و تنها امثال اين کودکِ خوش باور تو را تصديق مى کنند!
عجيب اين که صدر و ذيل سخنانشان کاملا متناقض است! خودشان پيشنهاد معجزه مى دهند و اظهار مى دارند: در همان اوّلين مرحله معجزه قانع مى شويم وايمان مى آوريم؛ ولى هنگامى که اين معجزه چهار بار تکرار مى شود، تازه مى گويند: تو ساحرى! سؤالى که در اين جا براى هر کسى پيش مى آيد اين است که اگر آن ها سحر و معجزه را از هم نمى شناختند و احتمال ساحر بودن را درباره پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى دادند، چرا از آغاز پيشنهاد معجزه کردند؟ مى توانستند اين نسبت دروغين را در آغاز بگويند.
آرى، افراد لجوج و متعصّب، نه منطق صحيح دارند و نه وجدان و انصاف. نکته ها
1. معجزه شجره در روايات اسلامى
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) معجزات بسيارى داشت که معجزه مذکور در اين خطبه يکى از بارزترين آن هاست و تنها در اين خطبه نيست که اشاره به اين مطلب شده است، بلکه اين معجزه در تواريخ و روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد.
در اين جا کافى است به سخنى که ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه دارد، توجّه شود. او چنين مى گويد: «اما درختى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آن را فراخواند
(وبه صورت اعجاز نزد آن حضرت آمد) احاديث وارده درباره آن بسيار است وبه حدّ استفاضه رسيده و محدّثان در کتب حديث و متکلّمان در باب معجزات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آن را نقل کرده اند و اغلب روايات آن ها به همان صورتى است که در خطبه قاصعه (خطبه مورد بحث) آمده است، هر چند بعضى آن را به صورت مختصر ذکر کرده اند و چنين گفته اند: «إنَّهُ دَعا شَجَرَةً فَأَقْبَلَتْ تَخِدُّ إلَيْهِ الْأَرْضَ خَدّآ؛ آن حضرت درخت را فراخواند و درخت زمين را شکافت و نزد او آمد».
سپس مى افزايد: «بيهقى در کتاب دلائل النبوة داستان درخت را آورده وهمچنين محمد بن اسحاق بن يسار در کتاب السيرة و المغازى به گونه ديگرى آن را ذکر کرده است».
مرحوم علّامه تسترى نيز در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: ابن اثير در کتاب کامل و در اسدالغابه و بلاذرى در انساب الاشراف و کراجکى در کنزالفوائد نيز حديث درخت را به گونه مختصرى آورده اند.
البتّه کسانى که آشنايى با معجزات انبيا و معجزه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دارند، مى دانند که اين گونه معجزات و برتر از آن براى اثبات حق بودن دعوت نبوّت، چيز عجيبى نيست، همان گونه که لجاجت افراد نادان و متعصّب و لجوج نيز در برابر آن ها مطلب تازه اى نيست.
2. فرق ميان سحر و معجزه
همان گونه که اشاره شد بى شک انبيا و پيامبران و همچنين امامان معصوم (عليهم السلام) خارق عاداتى که از انسان عادى امکان پذير نيست داشته اند؛ يعنى امورى که
واضح است که هرگز معجزه به معناى تحقّق معلول بى علّت نيست تا افرادى آن را انکار کنند، بلکه به معناى استمداد از علل ناشناخته فوق طبيعى است و اين ادعا که ما تمام علل طبيعى و مافوق طبيعى را شناخته ايم، ادعايى است که هيچ کس آن را نمى پذيرد.
از سوى ديگر، سحر، يک واقعيت است، هر چند با خرافات زيادى آميخته شده است. ساحران معمولا از علل طبيعى استفاده مى کنند، ولى علل و اسبابى که مردم عادى از آن اطلاعى ندارند، مثلا درباره سحر ساحران عصر موسى (عليه السلام) گفته اند: آن ها چيزى شبيه مار ساختند و درون آن را «جيوه» ريختند. هنگامى که آفتاب بر آن تابيد به علّت «فرّار بودن» جيوه آن مارهاى ساختگى به حرکت درآمدند، بنابراين کار آن ها خارق عادت بود؛ اما با استفاده از اسباب ناشناخته براى توده مردم.
اکنون اين سؤال پيش مى آيد که مردم از کجا تفاوت سحر را از معجزه بفهمند تا بتوانند پيامبران را از ساحران دروغگو بشناسند؟
فرق ميان اين دو واضح است، زيرا اوّل اين که : سحر ساحران چون متّکى به علوم محدود بشرى است، به يقين محدود است، و لذا ساحران، خارق عادتى را که خود مى خواهند انجام مى دهند، نه خارق عادتى که مردم پيشنهاد مى کنند، زيرا کار آن ها متّکى به تجربيات و تمرينات و رياضت هاى قبلى است. اما درمورد اعجاز، انبيا به سراغ امورى مى رفتند که مردم پيشنهاد مى کردند؛ مانند معجزه مورد بحث در اين خطبه و معجزه شق القمر و معجزات مختلفى که از موسى بن عمران (عليه السلام) درخواست کردند، هر چند بعضى از انبيا در آغاز معجزاتى نيز با خود داشتند؛ مانند معجزه قرآن و معجزه عصا و يد بيضا.
دوم اين که: معجزات انبيا توأم با ادّعاى نبوّت بود، در حالى که خارق عادات ساحران هرگز با چنين ادعايى همراه نبوده و نيست، زيرا حکمت الهى اجازه نمى دهد که کار خارق عادتى بر دست کذّاب و دروغگويى حاصل شود و ادعاى نبوّت کند و مردم ناآگاه را به گمراهى بکشاند. حکمت الهيّه ايجاب مى کند که اين قبيل افراد رسوا شوند، لذا هر وقت ساحرى به فکر چنين ادعايى افتاده، رسوا شده است.
سوم اين که: از آن جا که سحر امرى انحرافى است، افراد منحرف و نادرست به دنبال آن مى روند؛ افرادى که رفتار و کردارشان گواه بر نادرستى آنان است. به اين ترتيب هنگامى که خارق عادتى از کسى ديده شود بايد زندگى او را بررسى کرد، اگر زندگى او سراسر پاکى و تقوا بوده، اين نشان معجزه بودن آن خارق عادت است و اگر آثار نادرستى در او نمايان بود و پرونده زندگى او تاريک يا مبهم بود، روشن مى شود که آن خارق عادت سحر است، چراکه ساحران از مصداق هاى بارز افراد متقلّب و دروغگو هستند.
* * *
پاورقی ها
«قليب» از ريشه «قلب» به معناى دگرگون ساختن گرفته شده، اين واژه به معناى چاه است به دليل اين که خاک هاى آن را بر مى گردانند. براى آگاهى بيشتر درمورد اين آيات به تفسير نمونه، ج 12، ص 133 ذيل آيه 44 سوره اسراء (تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالاَْرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِّنْ شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِيمآ غَفُورآ) مراجعه کنيد. «دوّى» به معناى صدا و طنين و انعکاس صوت استعمال مى شود. «قصف» در اصل به معناى شکستن است، و لذا به بادهاى شکننده «قاصف» گفته مى شود و چون به هنگام شکستن چيزى يا وزيدن طوفان ها صداى شديدى به گوش مى رسد، اين واژه به معناى صداى شديد نيز آمده است. «مرفرف» از ريشه «رفرف» در اصل به معناى برگ هاى گسترده درختان است و به پارچه هاى زيبا و رنگارنگ نيز «رفرف» اطلاق مى شود و «مرفرفه» پرنده اى است که بال و پر مى زند، گويى در عبارت بالا هدف امام (عليه السلام) اين است که بگويد: هنگامى که درخت نزد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمد شاخه هايش همچنان تکان مى خورد مانند بال پرندگان. «خفيف» در اصل به معناى سبک است و به حرکات سريعى که به هنگام تردستى با مهارت انجام مى دهند، نيز خفيف گفته مى شود. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 214؛ دلائل النبوة، ج 6، ص 13. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 2، ص 469؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 106، شماره 195؛ کنز الفوائد، ج 1، ص 169؛ کامل ابن اثير، ج 2، ص 76 و بسيارى ديگر از کتب تاريخى.