تفسیر بخش دوم
وَ آعْلَمُوا رَحِمَکُمُ آللّهُ أَنَّکُمْ فِي زَمَانٍ آلْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَآللِّسَانُ عَنِ آلصِّدْقِ کَلِيلٌ، وَ آللاَّزِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ. أَهْلُهُ مُعْتَکِفُونَ عَلَى آلْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَى آلْإِدْهَانِ، فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ، وَعَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِنُهُمْ مُمَاذِقٌ. لا يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ کَبِيرَهُمْ، وَلا يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ.
ترجمه
بدانيد! خدا شما را رحمت کند، که شما در زمانى قرار گرفته ايد که گوينده حق در آن کم، و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان، و همراهان حق، خوارند. اهل اين زمان همواره با گناه همراه اند و بر مداهنه و سازش کارى و سهل انگارى اتفاق نظر دارند؛ جوانانشان بداخلاق و شرور، و بزرگسالانشان گنهکارند؛ عالم آن ها منافق است و قاريان قرآن و عابدان رياکارند؛ نه کوچکشان بزرگسالشان را احترام مى کند و نه ثروتمندشان زندگى مستمندشان را تکفّل مى نمايد.
شرح و تفسیر
ويژگى هاى محيط فاسد
امام (عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه به شرح مفاسدى که در آن عصر و زمان براثر سياست هاى حکّام پيشين پيدا شده بود و تقريبآ در تمام جوامع آلوده ديده مى شود، پرداخته و ضمن يازده جمله کوتاه و بسيار پرمعنا ترسيم دقيقى از آن جامعه مى فرمايد و درواقع چيزى را فروگذار نکرده است (و اين است معناى فصاحت و بلاغت و سخنورى اعجازآميز) مى فرمايد: «بدانيد! خدا شما را رحمت کند، که شما در زمانى قرار گرفته ايد که گوينده حق در آن کم، و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان، و همراهان حق، خوارند»؛ (وَآعْلَمُوا رَحِمَکُمُ آللّهُ أَنَّکُمْ فِي زَمَانٍ آلْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَ آللِّسَانُ عَنِ آلصِّدْقِ کَلِيلٌ، وَ آللاَّزِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ).
امام (عليه السلام) در ذکر اين سه وصف، انگشت روى ريشه هاى اصلى فساد جامعه گذاشته و آن اين که حق گويان از ترس مخالفان يا فزونى مشکلات حق گويى، خاموش شوند و راستگويان يا براثر فشار محيط و هيأت هاى حاکم و يا ترس از بر باد رفتن منافع شخصى، دم فرو بندند يا به جاى راستگويى آلوده کذب و دروغ شوند و نيز آن ها که حق جويند و حق طلب، از متن جامعه کناره گيرى کنند يا کنار زده شوند و کسى گوشش بدهکار گفتار حق آن ها نباشد و در يک جمله: امر به معروف و نهى از منکر به فراموشى سپرده شود و ارشاد جاهل و تنبيه غافل متروک گردد.
سپس به دو وصف ديگر که درواقع نتيجه اوصاف سه گانه قبل است، اشاره کرده، مى فرمايد: «اهل اين زمان همواره با گناه همراه اند و بر مداهنه وسازش کارى و سهل انگارى اتفاق نظر دارند»؛ (أَهْلُهُ مُعْتَکِفُونَ عَلَى آلْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَى آلْإِدْهَانِ).
بى شک در هر جامعه اى گناه وجود دارد و سازش کارى و مداهنه ديده مى شود؛ ولى بدبختى و سيه روزى آن جاست که يک حرکت عمومى به سوى گناه، آن هم به صورت مستمر و پيوسته صورت گيرد و نيز بدبختى آن جاست که سازش کاران و سهل انگاران دست به دست هم دهند و در اين کار متحد شوند.
آنگاه امام (عليه السلام) در ششمين و هفتمين وصف مى فرمايد: «جوانانشان بداخلاق و شرور، و بزرگسالانشان گنهکارند»؛ (فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ).
بديهى است در محيطى که حق گويان خاموش شوند و امر به معروف و نهى از منکر به فراموشى سپرده شود و محيط خانواده ها آلوده گردد، جوانانى که در اين محيط و آن خانواده پرورش مى يابند بداخلاق و بى ادب اند. همچنين روشن است هنگامى که اين جوانان به سن پيرى مى رسند عادت به گناه را از دست نمى دهند و از اين نکته غافل اند که عمرشان به پايان نزديک است و اجلشان به زودى فرامى رسد و به سبب اين غفلت در درياى گناه غوطه ورند.
در هشتمين و نهمين وصف مى افزايد: «عالِم آن ها منافق است و قاريان قرآن و عابدان، رياکارند»؛ (وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ).
آرى! عالمان آن زمان که به دنياپرستى روى آورده اند، راه رسيدن به دنيا را نفاق مى دانند و همان گونه که در تعبير ديگرى امام (عليه السلام) در خطبه 194 بيان فرموده است: «وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَيَاءُ؛ وصفشان درمان، گفتارشان به ظاهر شفابخش، امّا کردارشان درد بى درمان است».
در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه «قارئهم» آمده است و بسيارى از شارحان نيز همين را ترجيح داده اند که تناسب با جمله قبل دارد، زيرا در آن جا سخن از عالمان است و در اين جا سخن از قاريان قرآن و عابدان. واژه «ممازق» نيز که به معناى رياکار و دو رنگ است با آن متناسب است. در حالى که در بعضى از نسخه ها «قارن» از ماده قرين آمده که به معناى دوست است و مفهوم جمله اين مى شود که دوستان آن زمان دو رو و دو چهره اند؛ ولى روشن است که نسخه اوّل تناسب بيشترى با مجموع کلام امام (عليه السلام) دارد.
سرانجام در دهمين و يازدهمين اوصاف اهل آن زمان مى فرمايد: «نه کوچکشان بزرگسالشان را احترام مى کند و نه ثروتمندشان زندگى مستمندشان را تکفّل مى نمايد»؛ (لا يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ کَبِيرَهُمْ، وَ لا يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ).
روشن است که وقتى جوانان و نوجوانان، بى ادب، و دور از شرم و حيا پرورش يابند، احترامى براى بزرگ ترها قائل نيستند و درواقع بزرگ ترها ميوه تلخ بذرى را که به دست خود افشانده اند، مى چينند.
و نيز روشن است که وقتى فضايل انسانى از جامعه برچيده شود و دنياپرستى و فساد اخلاق جاى آن را بگيرد، اغنيا به فقيران رحم نمى کنند و اين حقيقت را فراموش مى کنند که خداوند مستمندان را در اموال آن ها شريک ساخته و سهم قابل توجّهى براى آن ها قائل شده است، ازاين رو تمام آن اموال را حقّ خود مى دانند و در طريق عيش ونوش صرف مى کنند. اين در صورتى است که آن اموال از طريق حلال به دست آمده باشد و اگر از طريق حرام باشد و صاحبانش معلوم نباشند، همه آن به فقرا و نيازمندان تعلّق دارد.
در اين جا دو سؤال باقى مى ماند: نخست اين که چرا در عصر حکومت امام (عليه السلام) اين همه مفاسد، جامعه اسلامى را فرا گرفته بود؟ پاسخ اين سؤال چندان مشکل نيست، اگر چند قدم به عقب بازگرديم و عصر خليفه سوم را بررسى کنيم که حاکم وقت و دستيارانش با بيت المال چه ها کردند و پست هاى حساس حکومت اسلامى را به دست چه اشخاصى سپردند، جواب اين سؤال روشن مى شود. تاريخ به ما مى گويد که فساد در عصر خليفه سوم به قدرى فراگير شد که مردم بر خليفه وقت شوريدند و دربرابر چشم مهاجران و انصار او را به قتل رسانيدند و کمتر کسى به يارى او برخاست.
سؤال ديگر اين که ريشه اصلى اين مفاسد يازده گانه کجاست؟ اگر درست بنگريم خواهيم ديد که همه يا لااقل اغلب آن ها از فساد حکومت سرچشمه مى گيرد و مردم که غالبآ بر دين حکومت اند، همان مسير را ادامه مى دهند و گاه فساد به قدرى ريشه دار مى شود که کار براى مصلحان بعدى نيز مشکل مى گردد، همان گونه که براى امام (عليه السلام) مشکل شد. به يقين اگر گذاشته بودند امام (عليه السلام) بعد از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) زمام جامعه اسلامى را به دست گيرد و با آن عدالت و زهد و درايت، مسلمين را در مسير هدايت پيش ببرد، سرنوشت اسلام و مسلمانان طور ديگرى بود.
جالب اين که اگر نگاهى به کشورهاى امروز دنيا که حکومت هاى فاسدى دارند، بيفکنيم همه مفاسدى را که امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه بيان فرموده، به روشنى مى بينيم.
* * * .
امام (عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه به شرح مفاسدى که در آن عصر و زمان براثر سياست هاى حکّام پيشين پيدا شده بود و تقريبآ در تمام جوامع آلوده ديده مى شود، پرداخته و ضمن يازده جمله کوتاه و بسيار پرمعنا ترسيم دقيقى از آن جامعه مى فرمايد و درواقع چيزى را فروگذار نکرده است (و اين است معناى فصاحت و بلاغت و سخنورى اعجازآميز) مى فرمايد: «بدانيد! خدا شما را رحمت کند، که شما در زمانى قرار گرفته ايد که گوينده حق در آن کم، و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان، و همراهان حق، خوارند»؛ (وَآعْلَمُوا رَحِمَکُمُ آللّهُ أَنَّکُمْ فِي زَمَانٍ آلْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَ آللِّسَانُ عَنِ آلصِّدْقِ کَلِيلٌ، وَ آللاَّزِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ).
امام (عليه السلام) در ذکر اين سه وصف، انگشت روى ريشه هاى اصلى فساد جامعه گذاشته و آن اين که حق گويان از ترس مخالفان يا فزونى مشکلات حق گويى، خاموش شوند و راستگويان يا براثر فشار محيط و هيأت هاى حاکم و يا ترس از بر باد رفتن منافع شخصى، دم فرو بندند يا به جاى راستگويى آلوده کذب و دروغ شوند و نيز آن ها که حق جويند و حق طلب، از متن جامعه کناره گيرى کنند يا کنار زده شوند و کسى گوشش بدهکار گفتار حق آن ها نباشد و در يک جمله: امر به معروف و نهى از منکر به فراموشى سپرده شود و ارشاد جاهل و تنبيه غافل متروک گردد.
سپس به دو وصف ديگر که درواقع نتيجه اوصاف سه گانه قبل است، اشاره کرده، مى فرمايد: «اهل اين زمان همواره با گناه همراه اند و بر مداهنه وسازش کارى و سهل انگارى اتفاق نظر دارند»؛ (أَهْلُهُ مُعْتَکِفُونَ عَلَى آلْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَى آلْإِدْهَانِ).
بى شک در هر جامعه اى گناه وجود دارد و سازش کارى و مداهنه ديده مى شود؛ ولى بدبختى و سيه روزى آن جاست که يک حرکت عمومى به سوى گناه، آن هم به صورت مستمر و پيوسته صورت گيرد و نيز بدبختى آن جاست که سازش کاران و سهل انگاران دست به دست هم دهند و در اين کار متحد شوند.
آنگاه امام (عليه السلام) در ششمين و هفتمين وصف مى فرمايد: «جوانانشان بداخلاق و شرور، و بزرگسالانشان گنهکارند»؛ (فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ).
بديهى است در محيطى که حق گويان خاموش شوند و امر به معروف و نهى از منکر به فراموشى سپرده شود و محيط خانواده ها آلوده گردد، جوانانى که در اين محيط و آن خانواده پرورش مى يابند بداخلاق و بى ادب اند. همچنين روشن است هنگامى که اين جوانان به سن پيرى مى رسند عادت به گناه را از دست نمى دهند و از اين نکته غافل اند که عمرشان به پايان نزديک است و اجلشان به زودى فرامى رسد و به سبب اين غفلت در درياى گناه غوطه ورند.
در هشتمين و نهمين وصف مى افزايد: «عالِم آن ها منافق است و قاريان قرآن و عابدان، رياکارند»؛ (وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ).
آرى! عالمان آن زمان که به دنياپرستى روى آورده اند، راه رسيدن به دنيا را نفاق مى دانند و همان گونه که در تعبير ديگرى امام (عليه السلام) در خطبه 194 بيان فرموده است: «وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَيَاءُ؛ وصفشان درمان، گفتارشان به ظاهر شفابخش، امّا کردارشان درد بى درمان است».
در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه «قارئهم» آمده است و بسيارى از شارحان نيز همين را ترجيح داده اند که تناسب با جمله قبل دارد، زيرا در آن جا سخن از عالمان است و در اين جا سخن از قاريان قرآن و عابدان. واژه «ممازق» نيز که به معناى رياکار و دو رنگ است با آن متناسب است. در حالى که در بعضى از نسخه ها «قارن» از ماده قرين آمده که به معناى دوست است و مفهوم جمله اين مى شود که دوستان آن زمان دو رو و دو چهره اند؛ ولى روشن است که نسخه اوّل تناسب بيشترى با مجموع کلام امام (عليه السلام) دارد.
سرانجام در دهمين و يازدهمين اوصاف اهل آن زمان مى فرمايد: «نه کوچکشان بزرگسالشان را احترام مى کند و نه ثروتمندشان زندگى مستمندشان را تکفّل مى نمايد»؛ (لا يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ کَبِيرَهُمْ، وَ لا يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ).
روشن است که وقتى جوانان و نوجوانان، بى ادب، و دور از شرم و حيا پرورش يابند، احترامى براى بزرگ ترها قائل نيستند و درواقع بزرگ ترها ميوه تلخ بذرى را که به دست خود افشانده اند، مى چينند.
و نيز روشن است که وقتى فضايل انسانى از جامعه برچيده شود و دنياپرستى و فساد اخلاق جاى آن را بگيرد، اغنيا به فقيران رحم نمى کنند و اين حقيقت را فراموش مى کنند که خداوند مستمندان را در اموال آن ها شريک ساخته و سهم قابل توجّهى براى آن ها قائل شده است، ازاين رو تمام آن اموال را حقّ خود مى دانند و در طريق عيش ونوش صرف مى کنند. اين در صورتى است که آن اموال از طريق حلال به دست آمده باشد و اگر از طريق حرام باشد و صاحبانش معلوم نباشند، همه آن به فقرا و نيازمندان تعلّق دارد.
در اين جا دو سؤال باقى مى ماند: نخست اين که چرا در عصر حکومت امام (عليه السلام) اين همه مفاسد، جامعه اسلامى را فرا گرفته بود؟ پاسخ اين سؤال چندان مشکل نيست، اگر چند قدم به عقب بازگرديم و عصر خليفه سوم را بررسى کنيم که حاکم وقت و دستيارانش با بيت المال چه ها کردند و پست هاى حساس حکومت اسلامى را به دست چه اشخاصى سپردند، جواب اين سؤال روشن مى شود. تاريخ به ما مى گويد که فساد در عصر خليفه سوم به قدرى فراگير شد که مردم بر خليفه وقت شوريدند و دربرابر چشم مهاجران و انصار او را به قتل رسانيدند و کمتر کسى به يارى او برخاست.
سؤال ديگر اين که ريشه اصلى اين مفاسد يازده گانه کجاست؟ اگر درست بنگريم خواهيم ديد که همه يا لااقل اغلب آن ها از فساد حکومت سرچشمه مى گيرد و مردم که غالبآ بر دين حکومت اند، همان مسير را ادامه مى دهند و گاه فساد به قدرى ريشه دار مى شود که کار براى مصلحان بعدى نيز مشکل مى گردد، همان گونه که براى امام (عليه السلام) مشکل شد. به يقين اگر گذاشته بودند امام (عليه السلام) بعد از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) زمام جامعه اسلامى را به دست گيرد و با آن عدالت و زهد و درايت، مسلمين را در مسير هدايت پيش ببرد، سرنوشت اسلام و مسلمانان طور ديگرى بود.
جالب اين که اگر نگاهى به کشورهاى امروز دنيا که حکومت هاى فاسدى دارند، بيفکنيم همه مفاسدى را که امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه بيان فرموده، به روشنى مى بينيم.
* * * .
پاورقی ها
«کليل» از ريشه «کلّ» بر وزن «حلّ» به معناى خسته و ناتوان شدن و از کار ماندن و ضعيف گشتن گرفته شده است، بنابراين «کليل» به معناى خسته و ناتوان و ضعيف است.
«مصطلحون» به معناى افرادى است که بر چيزى توافق کنند. از ريشه «صلح» به معناى سازش است. «ادهان» در اصل به معناى روغن مالى کردن است. سپس به معناى خدعه کردن و نيرنگ زدن و سازش کارى بر سر يک امر نامطلوب به کار مى رود. «عارم» يعنى بداخلاق و شرور از ريشه «عرامة» به معناى خشونت و کج خلقى و سخت گيرى گرفته شده و به همين مناسبت به سيلاب طاقت فرسا و موانعى که در دره ها براى مهار کردن آب ها مى سازند، «عرم» بر وزن «کدر» گفته مى شود. «شائب» به معناى پيرمرد و بزرگسال از ريشه «شيب» بر وزن «غيب» به معناى پيرى گرفته شده است. «مماذق» به معناى رياکار از ريشه «مزق» بر وزن «حذف» به معناى آميختن شير با آب گرفته شده است. نهج البلاغه، خطبه 194. «لا يعول» از ريشه «عول» بر وزن «قول» به معناى سرپرستى و کفالت زندگى کسى را کردن گرفته شده است و عيال نيز از همين ريشه است.
«مصطلحون» به معناى افرادى است که بر چيزى توافق کنند. از ريشه «صلح» به معناى سازش است. «ادهان» در اصل به معناى روغن مالى کردن است. سپس به معناى خدعه کردن و نيرنگ زدن و سازش کارى بر سر يک امر نامطلوب به کار مى رود. «عارم» يعنى بداخلاق و شرور از ريشه «عرامة» به معناى خشونت و کج خلقى و سخت گيرى گرفته شده و به همين مناسبت به سيلاب طاقت فرسا و موانعى که در دره ها براى مهار کردن آب ها مى سازند، «عرم» بر وزن «کدر» گفته مى شود. «شائب» به معناى پيرمرد و بزرگسال از ريشه «شيب» بر وزن «غيب» به معناى پيرى گرفته شده است. «مماذق» به معناى رياکار از ريشه «مزق» بر وزن «حذف» به معناى آميختن شير با آب گرفته شده است. نهج البلاغه، خطبه 194. «لا يعول» از ريشه «عول» بر وزن «قول» به معناى سرپرستى و کفالت زندگى کسى را کردن گرفته شده است و عيال نيز از همين ريشه است.