تفسیر بخش اوّل

جُفَاةٌ طَغَامٌ، وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ، جُمِعُوا مِنْ کُلِّ أَوْبٍ، وَ تُلُقِّطُوا مِنْ کُلِّ شَوْبٍ، مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُوَدَّبَ، وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ، وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ، وَيُوْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ. لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، وَ لا مِنَ الَّذِينَ تَبَوَّوُا الدّارَ وَ الْإِيمَانَ.

ترجمه
آن ها افرادى سنگدل، اوباش و بردگانى فرومايه اند که از هر سو گردآورى شده و از گروه هاى مختلف و ناهمگون برگرفته شده اند. آن ها کسانى هستند که سزاوار است دين و ادب را بياموزند و تعليم و تربيت شوند و ولى و قيّمى براى سرپرستى آن ها تعيين گردد و دستشان را بگيرند. آن ها نه از مهاجران اند، نه از انصار، نه از کسانى که خانه و زندگى خود را در اختيار مهاجران قرار دادند و از جان و دل ايمان را پذيرفتند.
شرح و تفسیر
نکته
ناآگاهى شاميان
آنچه امام (عليه السلام) درباره ناآگاهى و بى خبرى لشکر معاويه بيان فرموده (على رغم اين که در ميان مردم شام افراد باهوش، فراوان بودند) از مسائلى است که تاريخ زندگى معاويه نيز آن را تأييد مى کند، ازجمله دو داستان معروف زير که مسعودى در مروج الذهب آورده است:
نخست اين که مردى از اهل کوفه سوار بر شترى بود و در حال بازگشت لشکر معاويه از صفين وارد دمشق شد، مردى از دمشقيان دامان او را گرفت و گفت: اين شتر ماده از من است که در صفين به غارت رفته (در حالى که شتر نر بود). اختلاف آن ها بالا گرفت و به نزد معاويه رفتند. مرد دمشقى پنجاه مرد به عنوان شاهد نزد معاويه آورد که شهادت دادند آن شتر ماده از آن اوست. معاويه بر ضد مرد کوفى رأى داد و دستور داد شتر را به مرد شامى دهند، مرد کوفى گفت : معاويه! اين ها همه شهادت دادند که شتر ماده از آن اوست در حالى که شتر من اساسآ ماده نيست، نر است. معاويه گفت: اين حکمى است که من صادر کرده ام و گذشته است.
هنگامى که جمعيّت متفرق شدند معاويه به سراغ مرد کوفى فرستاد و او را احضار کرد و پرسيد: قيمت شتر تو چقدر است؟ او عددى را بيان کرد. معاويه دو برابر آن را به او داد و به او نيکى و محبّت کرد و گفت: پيام من را به على برسان و بگو: من با صدهزار نفر لشکر به مقابله با تو مى آيم، از کسانى که ميان شتر نر و ماده تفاوت نمى گذارند. داستان دوم: مردم شام به قدرى دربرابر معاويه تسليم بودند که وقتى مى خواست روز جمعه آن ها را به سوى ميدان صفين ببرد، اعلام کرد که نماز جمعه را روز چهارشنبه خواهيم خواند (مردم پذيرفتند و روز چهارشنبه نماز باشکوهى به عنوان نماز جمعه به جا آوردند!).
اين نکته نيز قابل توجّه است که حديث معروفى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که به عمار فرموده بود: «تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ؛ گروه ستمکار تو را شهيد خواهند کرد». عمّار در لشکر على (عليه السلام) بود و در صفين به دست جنايت کاران لشکر معاويه شربت شهادت نوشيد. هنگامى که گروهى فرياد برآوردند که اين سند زنده اى است براى ستمکارى لشکر معاويه، عمروعاص به توجيه حديث پرداخت، گفت: قاتل عمار در حقيقت على است، چراکه او را با خود آورد ودربرابر شمشيرها و تيرهاى لشکر ما قرار داد! شگفت اين که گروهى اين توجيه را پذيرفتند.

* * * پيروان معاويه
همان گونه که گفتيم، امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه به معرفى لشکر شام و نکوهش آن ها مى پردازد و براى آن ها اوصافى ذکر مى کند که خبر از نهايت نادانى و بى خبرى و فرومايگى آن ها مى دهد.
در آغاز با ذکر پنج وصف براى آنان مى فرمايد: «آن ها افرادى سنگدل، اوباش و بردگانى فرومايه اند که از هر سو گردآورى شده و از گروه هاى مختلف وناهمگون برگرفته شده اند»؛ (جُفَاةٌ طَغَامٌ، وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ، جُمِعُوا مِنْ کُلِّ أَوْبٍ، وَ تُلُقِّطُوا مِنْ کُلِّ شَوْبٍ{6}).
سپس مى افزايد: «آن ها از کسانى هستند که سزاوار است دين و ادب را بياموزند و تعليم و تربيت شوند و ولى و قيّمى براى سرپرستى آن ها تعيين گردد و دستشان را بگيرند (و از تصرف در اموالشان ممنوع کنند)»؛ (مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُوَدَّبَ، وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ{7}، وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يُوْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ).
در پايان مى افزايد: «آن ها نه از مهاجران اند و نه از انصار، نه از کسانى که خانه و زندگى خود را در اختيار مهاجران قرار دادند و از جان و دل ايمان را پذيرفتند»؛ (لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، وَ لا مِنَ الَّذِينَ تَبَوَّوُا{8} الدّارَ وَ الْإِيمانَ).
همان گونه که قبلاً هم اشاره شد، اين کلام بخشى از نامه اى است که امام (عليه السلام) براى آگاهى مسلمانان از همه حوادثى که در عصر او و قبل از آن گذشته، مکتوب فرموده است تا به صورت بخشنامه اى به مناطق مختلف فرستاده شود و در آن به معرفى شاميان و طرفداران معاويه پرداخته که دربرابر خليفه مسلمانان، سر به طغيان برداشته بودند و آتش جنگ صفين را برافروختند، و نيّات پليد آن ها و چگونگى شکل گيرى جمع ايشان را واضح مى سازد.
پاورقی ها
«جفاة» جمع «جافى» به معناى انسان نادان و خشن است.
«طغام» جمع «طغامة» به معناى اراذل و اوباش و افراد شرور و بى سر و پاست. واژه «طغام» گاه به معناى مفرد نيز به کار مى رود. «اقزام» جمع «قزم» بر وزن «خشن» به معناى افراد فرومايه و پست است. «أوب» به معناى بخش و ناحيه است. «تلقطوا» از ريشه «تلقّط» به معناى گردآورى چيزى از اين جا و آن جاست. «شوب» به معناى مخلوط کردن چيزى با چيز ديگر است. اين واژه معناى اسمى هم دارد؛ يعنى اشياى مخلوط شده و در کلام بالا معناى اسمى آن مراد است. «يدرّب» از ريشه «تدريب» به معناى عادت دادن و تمرين کردن براى فراگرفتن چيزى است. «تبوّؤا» از ريشه «تبوّأ» به معناى سکنى گرفتن در جايى به قصد بقا و دوام از ريشه «بَواء» به معناى تساوى اجزاى مکان آمده است و از آن جا که هرکس بخواهد در مکانى ساکن شود، آن مکان را صاف و هموار مى سازد اين واژه به معناى مزبور به کار رفته است. مروج الذهب، ج 3، ص 31؛ الغدير، ج 10، ص 195. نهج الحق و کشف الصدق، ص 224. الغدير، ج 10، ص 196.