تفسیر بخش اول

اِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمّدآ (صلي الله عليه و آله)، نَذيرآ لِلْعالَمِينَ، وَ أَمينآ عَلَى التَّنْزِيلِ، وَ أَنْتُمْ ـ مَعْشَرَ الْعَرَبِ! عَلَى شَرِّ دِينٍ، وَ فِي شَرِّ دارٍ، مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ، وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ، تَشرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأکُلُونَ الْجَشِبَ، وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أرْحَامَکُمْ. أَلاْصْنامُ فِيکُمْ مَنْصُوبَةٌ، وَ الآثامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ.

ترجمه
خداوند، محمّد (صلي الله عليه و آله) را به رسالت مبعوث کرد، تا جهانيان را بيم دهد و امين آيات او باشد، در حالى که شما جمعيّت عرب، بدترين آيين را داشتيد و در بدترين سرزمين ها و در ميان سنگ هاى خشن و مارهاى فاقد شنوايى (که از هيچ چيز نمى ترسيدند و خطرشان بسيار زياد بود) زندگى مى کرديد و آب هاى آلوده مى نوشيديد و غذاهاى بسيار ناگوار مى خورديد و پيوسته خون يکديگر را مى ريختيد و پيوند با خويشان را قطع مى کرديد (و دختران را زنده به گور مى کرديد و پسران خود را به قتل مى رسانديد)؛ بت ها در ميان شما برپا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فراگرفته بود.
شرح و تفسیر
عرب در عصر جاهليت
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) به سراغ وضع عرب جاهلى مى رود و تصوير بسيار گويايى از زندگى آنها، در چهار بُعدِ فکرى و عاطفى و اقتصادى و اجتماعى، ارائه مى دهد که اگر تمام کتاب هايى را که درباره وضع عرب جاهلى نوشته شده، بررسى کنيم، چيزى بيش از آنچه در اين خلاصه آمده، در آنها نخواهيم يافت.
انتخاب اين بحث در آغاز خطبه، ظاهرآ به اين دليل است که امام (عليه السلام) مى خواهد گذشته قبل از اسلام مردم را به خاطرشان بياورد تا آن را با وضعى که بعد از بعثت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پيدا کردند، مقايسه کنند و قدر و ارزش آن را بشناسند و اين سرمايه گران بها را با اختلافات و پراکندگى ها و پيروى از هوى و هوس، از دست ندهند، چراکه ارزش نعمت ها، تنها در مقايسه با فقدان آن ها روشن و آشکار مى شود.
حضرت در آغاز مى فرمايد: «خداوند، محمّد (صلي الله عليه و آله) را به رسالت مبعوث کرد تا جهانيان را بيم دهد و امين آيات او باشد»؛ (إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمّدآ (صلي الله عليه و آله)، نَذِيرآ لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِينآ عَلَى التَّنْزيلِ).
قابل توجه اين که امام (عليه السلام) در اين جمله فقط بر «نذير (بيم دهنده) بودن» پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تکيه کرده، با اين که مى دانيم آن حضرت، هم نذير است و هم بشير، همان گونه که در قرآن مجيد بارها اين دو صفت، کنار هم قرار گرفته اند: (يا أَيُّهَا آلنَّبِىُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شَاهِدآ وَ مُبَشِّرآ وَ نَذِيرآ)؛ «اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و بيم دهنده». و آيات ديگر.
ولى از آن جا که انگيزه حرکت به سوى انجام دادن وظايف و پرهيز از تخلفات، غالبآ مجازات ها هستند، بيشتر روى عنوان نذير تکيه مى شود. به همين دليل در بسيارى از آيات قرآن، در مورد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ساير انبيا، روى عنوان نذير تکيه شده است و در هيچ مورد، به تنهايى تکيه بر عنوان بشير (بشارت دهنده) ديده نمى شود. در قوانين دنياى امروز نيز ضامن اجرا هميشه نوعى مجازات و کيفر است و بسيار کم، از مسائل تشويقى به عنوان ضامن اجرا استفاده مى شود. به هر حال، هدف نهايى از انذار، احساس مسئوليّت در برابر وظايف و تکاليفى است که بر عهده انسان قرار دارد.
اين نکته را نبايد فراموش کرد که نذير بودن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى تمام مردم جهان است و اين، به خوبى نشان مى دهد که دين اسلام، دين جهانى و جاودانى است چراکه «عالمين» مفهوم گسترده اى دارد که همه افراد بشر را در هر مکان وهر زمان، شامل مى شود.
تعبير «أَمينآ عَلَى التَّنْزيلِ»، اشاره ضمنى به مقام عصمت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دارد که او امانت کتاب الهى را به خوبى حفظ مى کند و بدون کمترين تغيير، به تمام مردم عالم مى رساند.
حضرت سپس ضمن ده جمله کوتاه و پرمعنا ـ که اشاره به چهار محور مى کندـ به شرح حال عرب در زمان جاهليت پرداخته و چنين مى فرمايد:
«در حالى که شما جمعيّت عرب، بدترين آيين را داشتيد»؛ (وَ أَنْتُمْ ـ مَعْشَرَ الْعَرَبِ! ـ عَلَى شرِّ دِينٍ).
چه آيينى بدتر از بت پرستى؟ آيا انسان عاقل و هوشيار، قطعه سنگ يا چوبى را با دست خود مى تراشد و در برابر آن سجده مى کند و مقدرات خود را به دست او مى داند و در مشکلات و گرفتارى ها به آن پناه مى برد؟ يا بت هايى از خرما مى سازد و در برابر آن سجده مى کند و سپس در قحط سالى، آن را مى خورد؟!
اضافه بر اين انحراف بزرگ، آيين آنها مملوّ از خرافات و عقايد احمقانه و دور از منطق بود که در کتاب هاى تاريخ عرب جاهلى، مشروحآ آمده، و در بحث نکات، اشاره اى به آن خواهد شد. اين در بُعد عقايد و افکار.
سپس امام (عليه السلام) به وضع رقّت بار زندگى اقتصادى آن ها اشاره کرده، مى فرمايد: «در بدترين سرزمين ها و در ميان سنگ هاى خشن و مارهاى فاقد شنوايى (که از هيچ چيز نمى ترسيدند و خطرشان بسيار زياد بود) زندگى مى کرديد و آب هاى آلوده مى نوشيديد و غذاهاى بسيار ناگوار مى خورديد»؛ (وَ في شرِّ دارٍ، مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجارَةٍ خُشنٍ، وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ، تُشرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأکُلُونَ الْجَشِبَ).
تعبير به «شرّ دارٍ (بدترين خانه)»، در مورد محل سکونت اعراب جاهلى، با اينکه بسيارى از آنان (به خصوص مخاطبان على (عليه السلام) در اين خطبه) در مکه يا مدينه مى زيستند، ممکن است بدين جهت باشد که اين دو شهر، چهره معنوى خود را به کلى از دست داده و به کانون بت پرستى و شرارت و فساد، مبدّل شده بودند.
طوفان شن و بادهاى سوزان و بيابان هاى خشک و بى آب وعلف، آن ها را احاطه کرده بود. اگر مختصر آبى در اعماق چاه هاى کم آب يا غديرهايى (=آبگيرهايى) که باقيمانده باران و رگبار را در خود جاى داده بود، پيدا مى شد، آن قدر براثر وزش باد و يا دخالت افراد، آلوده مى شد که انسان از نوشيدن آن تنفر داشت، ولى آن ها به حکم اجبار مى نوشيدند.
يکى از شارحان نهج البلاغه نقل مى کند که از عربى پرسيدند: «أيُّ الْحَيواناتِ تَأکُلونَ فِى الْباديةِ؟ شما چه حيواناتى را در بيابان مى خوريد؟».
او در جواب گفت: «تأکُلُ کُلَّ ما دَبَّ و دَرَجَ إلّا اُمَّ جُبَينِ؛ ما هر موجودى را که بجنبد و روى زمين حرکت کند، مى خوريم، مگر امّ جُبَين را». تعبير به «حَيّاتٍ صَمٍّ؛ مارهاى کر» يا به دليل آن است که ناشنوايى آن ها سبب جسارت شديدشان بوده، يا زهر خطرناک ترى داشته اند.
در بخش سوم ـ که به وضع رقت بار اجتماعى و ناامنى آن ها اشاره شده است ـ امام 7 مى فرمايد: «و پيوسته خون يکديگر را مى ريختيد»؛ (وَ تَسفِکُونَ دِماءَکُمْ).
تعبير به فعل مضارع در «تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ» مانند جمله هاى ديگر اين فراز، دليل بر استمرار اين نابسامانى ها در ميان آنان است. در واقع، خون ريزى آنها نياز به دليل روشنى نداشت و با کوچک ترين بهانه، شمشيرها را مى کشيدند و به جان هم مى افتادند و روزها بلکه گاهى ماه ها و سال ها، با بهانه کوچکى، جنگ را ادامه مى دادند. مطالعه جنگ هاى معروف فجار نشان مى دهد که چگونه آن مردم جاهل و بى خبر، با اندک چيزى به جان هم مى افتادند و خون يکديگر را مى ريختند.
سپس در چهارمين قسمت، حضرت، اشاره به وضع وحشتناک عاطفى آنان کرده و مى فرمايد: «و پيوند با خويشان را قطع مى کرديد (و دختران را زنده به گور مى کرديد و پسران خود را به قتل مى رسانديد)»؛ (وَ تَقْطَعُونَ أَرْحامَکُمْ).
اين جمله، در واقع به مسئله «وئاد» يعنى کشتن و زير خاک کردن دختران اشاره دارد، چرا که آنها دختر را مايه ننگ و بدبختى مى پنداشتند و آن کس که صاحب دختر مى شد، گاه از شدّت سرافکندگى، تا مدتى از قوم و قبيله خود فرار مى کرد، همان گونه که در دو آيه 58 و 59 سوره نحل آمده است:
(وَ إذا بُشِّرَ أحَدُهُمْ بِالاْنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّآ وَ هُوَ کَظِيمٌ * يَتَوارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَبِهِ أَيُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى آلتُّرابِ أَلا سَاءَ مايَحْکُمُونَ)؛ «هنگامى که به يکى از آن ها بشارت دهند که دختر نصيب تو شده، صورتش (از ناراحتى)، سياه و به شدّت خشمگين مى گردد. به دليل بشارت بدى که به او داده شده، از قوم و قبيله خود پنهان مى شود (و نمى داند) آيا آن (دختر) را با قبول ننگ نگهدارد يا (زنده) در خاک پنهانش کند؟ آگاه باشيد که بد حکم مى کنند!».
گاه در کشتن فرزندان، به دختران قناعت نمى کردند و پسران خود را که سرمايه زندگى شان محسوب مى شد، به علت ترس از فقر، مى کشتند. به همين دليل، قرآن مجيد، آن ها را از اين کار نهى مى کند و در آيه 31 سوره اسراء مى فرمايد: (وَ لاَتَقْتُلُوا أوْلادَکُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِيّاکُمْ)؛ «و فرزندانتان را از ترس فقر، به قتل نرسانيد؛ ما آن ها و شما را روزى مى دهيم».
حتّى گاه پدر، فرزند را به بهانه کوچکى مى کشت و گاه پسر، پدر را و برادر، برادر را. قطع رحم، در شکل بسيار وحشتناکى در ميان آن ها حکم فرما بود.
در پايان اين سخن، با ذکر دو جمله، مفاسد معنوى و مادى اجتماع آن ها را خلاصه کرده، مى فرمايد: «بت ها در ميان شما برپا بود و گناهان، سراسر وجودتان را فراگرفته بود»؛ (أَلاْصْنامُ فِيکُمْ مَنْصُوبَةٌ، وَ الاْثامُ بِکُمْ مَعْصُوبَةٌ).
تعبير «منصوبه» گويا اشاره به اين نکته است که آنها نه تنها از بت پرستى شرم نداشتند، بلکه به آن افتخار مى کردند و در گوشه و کنار جامعه خود، بت ها را برپا داشته بودند.
معصوبه، از ريشه «عصب» (رشته اى که استخوان ها و عضلات را به هم پيوند مى دهد) گرفته شده و در اينجا اشاره است به انواع گناهانى مانند خون ريزى و آدم کشى و قطع رحم و تجاوز به نواميس و غارت اموال و آلودگى به قمار و شراب و فحشا و... که تمام وجود عرب جاهلى را فراگرفته بود.
به اين ترتيب، امام (عليه السلام) در اين جمله هاى کوتاه، اشاره به انحرافات عقيدتى و اخلاقى، و مشکلات اقتصادى و عاطفى جامعه آن ها کرده و انحطاط آن ها را در اين چهار محور بيان مى فرمايد که هرکدام، داستانِ مفصّل و ويژه اى دارد. نکته ها
1. دورنمايى از عصر جاهليّت
بحث دوران جاهليت و مسائل مختلف مربوط به آن، از مباحثى است که براى شناخت اسلام و عظمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) ، بسيار لازم است. دانشمندان و موّرخان اسلام، سعى کرده اند که تمام مسائل مربوط به آن دوران را جمع آورى کنند. ما، در شرح خطبه دوم نيز اشاراتى به اين مسئله داشتيم، ولى از آن جا که امام (عليه السلام) در فراز نخست خطبه مورد بحث، اشارات پرمعنايى به اين موضوع کرده، لازم است نکات تازه اى را درباره محورهاى چهارگانه اى که امام (عليه السلام) در اين فراز مورد توجه قرار داده، يادآور شويم:
الف) درمورد اعتقادات خرافى آنها، سخن بسيار است. بت پرستى، بر تمام جامعه آن ها حاکم بود، اعم از بت هايى که همه قبايل به آن احترام مى گذاشتند و در خانه کعبه نصب شده بود و بت هاى قبيلگى و بت هاى خانوادگى، همچنين بت هايى که به اشکال مختلف ساخته بودند و بت هايى که بدون شکل بودند، مثلا يک قطعه سنگ.
فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، در حالى که خودشان از دختر به شدت متنفّر بودند.
قيامت را انکار کرده و بسيارى از آنها براى انجام هر کار مهمّى، با بت ها مشورت مى کردند.
شيوه مشورت آن ها با بت ها اين گونه بود که چوبه هاى تيرى را که روى آنها «افعلْ» و «لاتفعل» نوشته بودند، زبان بت مى انگاشتند و آن ها را در کيسه اى ريخته، به هم مى زدند، سپس يکى را بيرون آورده و آن را به عنوان فرمان بت، واجب العمل مى دانستند.
اعتقادات آن ها به خرافاتى مانند غول هاى بيابانى و پرنده هاى شوم و مبارک و امور ديگرى از اين قبيل، سايه شومى بر افکار آن ها افکنده بود. ب) در محور دوم، يعنى وضع دردناک اقتصادى آنها، همين بس که نه تنها دختران، بلکه پسران را که سرمايه زندگى آن ها محسوب مى شد، از ترس فقر، به زير خاک مى کردند. درآمد بسيارى از آنها از طريق غارتگرى و چپاول اموال ديگران و قافله ها بود. پاهاى برهنه و اندام نيمه عريان بسيارى از آنان، از فقر اقتصادى حاکم بر آن ها حکايت مى کرد و اگر يکى از آن ها صاحب لباس ساده اى مى شد، افتخار مى کرد لباسى دارد که هم تابستانه است و هم بهاره و هم زمستانه!
مَنْ يَکُ ذا بَتٍ فَهَذا بَتِّي *** مُقَيِّظٌ مَصَيِّفٌ مُشَتِّي!
ج) درمورد وضع عاطفى آن ها همين بس که به هيچ کس و هيچ چيز رحم نمى کردند و به گفته ابن خلدون، به دليل طبيعت وحشيانه اى که داشتند، آن چنان تمايل به غارتگرى و فساد داشتند که هرچيزى به دستشان مى افتاد، غارت مى کردند و از اين کار خود لذّت مى بردند، آن ها رزق خود را در سايه نيزه هايشان مى دانستند و حدّ و مرزى براى غارت اموال قائل نبودند.
نقل مى کنند که يکى از آن ها از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) توصيف بهشت و نعمت هاى بهشتى را شنيد، پرسيد: آيا در آن جا جنگ و خون ريزى وجود دارد؟ هنگامى که جواب منفى شنيد، گفت: «اِذَنْ لاخَيْرَ فِيها؛ بنابراين فايده اى ندارد».
در بعضى از تواريخ آمده است که در ميان اعراب جاهلى، يک هزار و هفتصد جنگ رخ داد که بعضى از آن ها يکصد سال يا بيشتر ادامه داشت و نسل هاى متعددى مى آمدند و مى رفتند و آتش جنگ همچنان زبانه مى کشيد. و چه بسا اين جنگ هاى طولانى، به بهانه هاى واهى و بى ارزش رخ مى داد.
عرب جاهلى، معتقد بود که خون را جز خون نمى شويد، بلکه گاهى بابت يک موضوع کوچک، چندين برابر انتقام مى گرفتند.
در بعضى از تواريخ آمده است که مردى به نام «شَنْفَرى» به دليل اهانتى که از طرف فردى ازقبيله موسوم به «سلامان» به او شد، با خود عهد کرد که يکصد نفر را از آنان به قتل برساند. نود و نه نفر را کشت و فرار کرد و همچنان در فکر نفر صدم بود که از دنيا رفت. تصادفآ جمجمه او به فردى از همان قبيله اصابت کرد و او را از پاى درآورد. اهل قبيله او گفتند: «او به عهدش وفا کرد و انتقام خود را گرفت».
ممکن است که بعضى از اين داستان ها مبالغه آميز باشد، ولى به هر حال، نشان مى دهد که آن ها در شرايطى زندگى مى کردند که اين گونه داستان ها متناسب حالشان بود.
د) در بُعد مفاسد اجتماعى نيز وضع بسيار اسفناکى داشتند. زندگى آن ها آميخته با شراب بود تا آن جا که لفظ «تجارت» در عرف آن ها در معناى «شراب فروشى» تفسير مى شد. شجاعت را به معناى آدم کشى، و غيرت و عفت را به معناى پنهان کردن نوزادان دختر در زير خاک تفسير مى کردند. آن ها به سه چيز عشق مى ورزيدند: زن، شراب و جنگ.
يکى از شعراى آن ها مى گويد:
إذا مُتُّ فَادْفِنّي إلى جَنبِ کَرْمَةٍ *** تُرَوّي عِظامي بَعدَ مَوتي عُرُوقُها
وَ لاتَدْفِنَنِّي فِي الفلاتِ، فَاِنَّني *** أخافُ إذا ما مِتُّ أَلّا أذوقُها
هنگامى که مُردم، مرا در کنار درخت انگورى دفن کنيد، تا ريشه هاى آن، استخوان مرا (از شرابش) سيراب کند!
مرا هرگز در بيابان دفن نکنيد؛ از اين مى ترسم که بعد از مردن، آن را نچشم!
آنها معتقد بودند که بايد دوستان و هم پيمانان خود را يارى کنند، خواه حق بگويند يا باطل. قمار در ميان آن ها چنان گسترش يافته بود که گاه زنانِ خود را در قمار مى باختند.
زنان آلوده، در ميان آن ها به قدرى زياد بودند و آشکارا افراد را به سوى خود دعوت مى کردند که گروهى از آنها بر در خانه خود، پرچمى نصب مى کردند تا مردان هوس باز را به سوى خود بکشانند. اين ها را ذوات الاعلام (زنان صاحب پرچم) مى ناميدند.
و از اين گونه مفاسد، در ميان آنها بسيار بود که ذکر همه آن ها به طول مى انجامد.
آرى، عرب جاهلى چنين بود و خداوند به برکت اسلام، آن ها را نجات داد. نه تنها از خرافات و بت پرستى و عقايد منحط رهايى يافتند، بلکه وضع اجتماعى و اقتصادى و عاطفى آن ها نيز دگرگون شد و از اين انسان هاى نيمه وحشى، افرادى ساخته شد که نمونه اَتَمّ انسانيت بودند، همانند ابوذرها و مقدادها و عمارها و بلال ها.
عظمت رسالت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در همين مقايسه، روشن مى شود. مشاهده ظهور آثار جاهليت در عصر و زمان ما در شکل هاى وسيع تر و وحشتناک تر، به دليل جدا شدن از تعليمات انبيا، به خصوص تعليمات پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) ، گواه ديگرى بر عظمت رسالت آنهاست.

2. بدترين خانه ها يا بهترين خانه ها؟
نکته قابل توجه اين که امام (عليه السلام) در خطبه مورد بحث، محل زندگى عرب جاهلى را بدترين خانه ها و سرزمين توصيف فرموده، در حالى که در توصيف همان عصر و زمان، در خطبه دوم، تعبير «خيرُ دار و شَرُّ جيران؛ بهترين خانه با بدترين همسايگان» آمده است و با توجه به اين که در هر دو عبارت، سرزمين مکه مورد توجه بوده، تضادى به نظر مى رسد، امّا کمى دقّت، نشان مى دهد که هيچ تضادى در ميان اين دو نيست. سرزمين مکّه ذاتآ کانون بهترين خانه، يعنى خانه کعبه بود، ولى به دليل وجود همسايه هاى بد، تمام اين سرزمين مقدّس و حتى خانه خدا، آلوده به شرک و بت پرستى و مفاسد اخلاقى شده بود. بنابراين، از يک نظر، بهترين خانه بود و از نظر ديگر، بدترين خانه. .
پاورقی ها
احزاب، آيه 45.
مانند آيه 28 سبأ، و آيه 24 فاطر، و آيه 8فتح، و آيه 119 بقره. «منيخون» از ريشه «نوخ» به معناى «خواباندن شتر» است. بديهى است کسانى که شترهاى خود را در ميان سنگ هاى خشن بخوابانند، محل استراحت خودشان نيز همان جا خواهد بود. «جَشِبَ» بر وزن «خَشِنَ» به همان معناى «خشن و ناصاف و ناگوارا» است. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 2، ص 24؛ واژه «امّ جبين» را بعضى با دو «ياء» و بعضى، با «باء و ياء و حاء» (امّحبين) و بعضى با «جيم» (امّ جبين) نوشته اند. و در اين که اين حيوان، چه حيوانى است، نيز در ميان دانشمندان گفت وگوست. بعضى، آن را حيوانى شبيه آفتاب پرست (نوعى از مارمولک ها) دانسته اند. و تنفّرعرب بيابانى از آن، شايد به دليل مسموميتى بوده که از خوردن آن حاصل مى شده است. آلوسى در بلوغ الأرب، داستان شنفرى (شاعر معروف جاهلى) را به صورت گسترده آورده است و آنچه در بالا آمد، خلاصه اى از آن بود (بلوغ الأرب، ج 2، ص 145، الاغانى، ج 21، ص 118). براى آگاهى بيشتر مى توانيد به کتاب هاى بلوغ الادب، اسلام و جاهليت، تاريخ الکامل، ج 1، سيّد المرسلين، شرح علّامه خويى بر نهج البلاغه، مراجعه کنيد.