تفسیر بخش اوّل
فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا، وَاجْتِيَاحَ أَصْلِنَا، وَهَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَفَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ، وَمَنَعُونَا الْعَذْبَ، وَأَحْلَسُونَا الْخَوْفَ، وَاضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ، وَأَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ، فَعَزَمَ اللهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ، وَالرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ، مُوْمِنُنَا يَبْغِي بِذلِکَ الْأَجْرَ، وَکَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ، وَمَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ، أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ، فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ.
ترجمه
قبيله ما (قريش) خواستند پيامبرمان (صلي الله عليه و آله) را به قتل برسانند (که در رأس آن ها ابوسفيان، پدر تو بود) و ما را ريشه کن کنند، آن ها انواع غم و اندوه را به جان ما ريختند و هرچه مى توانستند درباره ما بدى کردند، ما را از زندگى شيرين (خود) بازداشتند و با ترس و وحشت قرين ساختند، و ما را مجبور کردند که به کوهى سنگلاخ و صعب العبور پناه بريم و آتش جنگ را بر ضد ما برافروختند. (هنگامى که دشمنان اسلام با تمام قوا به پا خاستند) خداوند اراده کرد که به وسيله ما از شريعتش دفاع کند و با دفاع ما شر آن ها را از حريم اسلام دفع سازد. (در اين هنگام جمعيّت ما بنى هاشم به دو گروه تقسيم شده بودند: گروهى ايمان آورده وگروهى هنوز به صف مؤمنان نپيوسته بودند، ولى همه از اسلام دفاع مى کردند) مؤمنان ما با اين کار خواستار ثواب و اجر الهى بودند و کافران ما (که هنوز اسلام را نپذيرفته بودند) به خاطر دفاع از اصل و ريشه خود و خويشاوندى، از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دفاع مى کردند اما ساير افراد قريش (غير از خاندان ما) که اسلام آوردند
از اين ناراحتى ها برکنار بودند، يا با اين توجيه که با قبايلى پيمان ترک مخاصمه بسته بودند (و نمى خواستند با آن ها بجنگند) و يا عشيره آن ها (که ايمان نياورده بودند) از آن ها حمايت مى کردند، ازاين رو جان آن ها در امان بود.
شرح و تفسیر
بنى هاشم، نخستين حاميان اسلام
همان گونه که اشاره شد اين نامه پاسخى است به نامه معاويه و از آن جا که معاويه در ابتداى نامه خود دم از اسلام و عظمت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ياران و انصار او زده و سعى کرده بود موقعيّت خلفاى سه گانه را بيش از حد بالا ببرد و از طرفى گويا فراموش کرده بود که پدرش ابوسفيان، دشمن شماره يک اسلام بود که آتش جنگ هاى مهم ضد اسلام را برافروخت؛ امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه چنين مى فرمايد: «قبيله ما (قريش) خواستند پيامبرمان را به قتل برسانند (که در رأس آن ها ابوسفيان، پدر تو بود) و ما را ريشه کن کنند. آن ها انواع غم و اندوه را به جان ما ريختند و هرچه مى توانستند درباره ما بدى کردند. ما را از زندگى خوش و راحت بازداشتند و با ترس و وحشت قرين ساختند و ما را مجبور کردند که به کوهى سنگلاخ و صعب العبور پناه بريم و آتش جنگ را بر ضد ما افروختند»؛ (فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا، وَاجْتِيَاحَ أَصْلِنَا، وَهَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَفَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ، مَنَعُونَا الْعَذْبَ، وَأَحْلَسُونَا الْخَوْفَ، وَاضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ، وَأَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ).
اين چند جمله اشاره به بخش عظيمى از تاريخ اسلام و رفتار دشمنان، به خصوص قبيله قريش است که به اصطلاح، قبيله پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بود. آزارهايى که در مکّه به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و يارانش رساندند، مسخره کردند، سنگ باران نمودند، يارانش را شکنجه کردند و سرانجام که از پيشرفت اسلام در قبايل اطراف مکّه به وحشت افتادند، تصميم جدى گرفتند که مسلمانان را که گروه اندکى بودند در محاصره اجتماعى و اقتصادى قرار دهند. آن عهدنامه معروف را نوشتند که هيچ کس با مسلمانان رفت و آمد نکند، نه چيزى به آنان بفروشند و نه از آنان چيزى بخرند، نه از آن ها زن بگيرند و نه به آنان زن بدهند. پاى اين عهدنامه را امضا کردند و براى تأکيد، در داخل خانه کعبه آويزان نمودند. مسلمانان به ناچار به شعب ابى طالب که درّه اى سنگلاخ بود پناه بردند و سه سال در محروميّت شديد، سخت ترين زندگى را داشتند، در حدى که صداى کودکان گرسنه آن ها در بيرون شعب، مخصوصآ در شب ها که محيط خاموش بود به خوبى شنيده مى شد و سرانجام هنگامى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به وسيله ابوطالب به آن ها خبر داد که تمام عهدنامه را جز نام الله، موريانه خورده، از مشاهده آن در وحشت فرو رفتند وگروهى طرفدار آزادى مسلمانان شدند و اين محاصره شکسته شد.
جمله «وَأَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ» اشاره به زندگى مسلمانان در مدينه است که جنگ هاى متعدّدى ازسوى کفار قريش که باز در رأس آن ها ابوسفيان، پدر معاويه بود، بر آن ها تحميل شد، جنگ هايى که در آن ها فداکارترين فرد در حمايت از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و اسلام على (عليه السلام) بود، جنگ بدر، احد، احزاب و مانند آن، وخاندان معاويه در روشن ساختن آتش اين جنگ ها بزرگ ترين سهم را داشتند. با اين حال او دم از عظمت اسلام و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ياران و انصار او مى زند وآن ها را مى ستايد و على (عليه السلام) را به عنوان کسى که حسادت مى ورزيد معرفى مى کند.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن براى ابطال ادعاى واهى معاويه که خود را در نامه اش مدافع اسلام و مدافع مدافعان اسلام قلمداد کرده بود، دست او را گرفته، به گذشته تاريخ اسلام مى برد و مى فرمايد: «(هنگامى که دشمنان اسلام با تمام قوا بر ضد ما به پا خاستند) خداوند اراده کرد که به وسيله ما از شريعتش دفاع کند و با دفاع ما شر آن ها را از حريم اسلام دفع سازد. (در اين هنگام جمعيّت ما بنى هاشم به دو گروه تقسيم شده بودند: گروهى ايمان آورده و گروهى هنوز به صف مؤمنان نپيوسته بودند ولى همه از اسلام دفاع مى کردند) مؤمنان ما با اين کار خواستار ثواب و اجر الهى بودند و کافران ما (که هنوز اسلام را نپذيرفته بودند) به خاطر دفاع از اصل و ريشه خود و خويشاوندى، از پيغمبر اکرم دفاع مى کردند»؛ (فَعَزَمَ اللهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ، وَالرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ. مُوْمِنُنَا يَبْغِي بِذلِکَ الْأَجْرَ، وَکَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ). جمله «وَالرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ» کنايه از حفظ حريم اسلام و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است، زيرا تيراندازان در پشت سنگرها قرار مى گيرند تا به دفاع از لشکر و حفظ آن ها بکوشند. به گفته مرحوم علّامه مجلسى واژه «وراء» در اين جا ممکن است به معناى جلو و پيشاپيش باشد (زيرا وراء گاه به اين معنا آمده است) و ممکن است به معناى پشت سر باشد، همان گونه که تيراندازان بر حسب ضرورت هاى ميدان جنگ گاهى در پيشاپيش لشکر قرار مى گرفتند و گاهى در پشت سر به دفاع برمى خاستند.
جمله «وَکَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ» به عقيده جمعى از مفسّران نهج البلاغه اشاره به شخصيت هايى همچون عباس، ابوطالب، حمزه و امثال آن هاست که حتى قبل از آن که اسلام بياورند، مدافع اسلام و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به دليل وفادارى به اصول عواطف خويشاوندى بودند.
جالب توجّه اين که به گفته بعضى از محققان، هنگامى که عده اى از مسلمانان در شعب ابى طالب در محاصره دشمن بودند، افرادى مانند عباس، عقيل بن ابى طالب و برادرش طالب بن ابى طالب و نوفل بن حارث بن عبدالمطلب وپسرش حارث و برادرش ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب (او غير از ابوسفيان بن حرب است) با مسلمانان در شعب به سر مى بردند در حالى که هنوز اسلام را نپذيرفته بودند.
البتّه بعضى معتقدند که ابوطالب و حمزه مدت ها قبل از اظهار اسلام، مسلمان شده بودند و اسلام خود را به دلايلى پنهان مى کردند.
اين ها همه در حالى بود که خاندان معاويه، ابوسفيان و دارودسته اش در تمام صحنه ها بر ضد مسلمانان آشکارا و پنهان توطئه مى کردند و گويا معاويه همه اين مسائل مسلّم تاريخى را در نامه خود به فراموشى سپرده و دم از حمايتِ اسلام و حاميان آن زده بود و افرادى را که در اين صحنه ها غايب بودند به عنوان مدافعان صف اوّل شمرده بود.
لذا امام (عليه السلام) مى افزايد: «اما ساير افراد قريش (غير از خاندان ما) که اسلام آوردند از اين ناراحتى ها برکنار بودند، يا با اين توجيه که با قبايلى پيمان ترک مخاصمه بسته بودند (و نمى خواستند با آن ها بجنگند) و يا عشيره آن ها (که ايمان نياورده بودند) از آن ها حمايت مى کردند، ازاين رو جان آن ها در امان بود»؛ (وَمَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ، أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ، فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ).
به اين ترتيب امام (عليه السلام) به اين نکته مهم اشاره مى فرمايد که حاميان اصلى اسلام بنى هاشم بودند، آن ها که ايمان آورده بودند، با جان و دل از اسلام و پيامبر (صلي الله عليه و آله) دفاع مى کردند و آن ها که اسلام نياورده بودند چون براى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) عظمت و احترام قائل بودند از او دفاع مى کردند؛ اما ديگران از قريش، ازجمله خلفاى سه گانه که معاويه در نامه اش بر خدمات و فداکارى هاى آن ها تکيه کرده هرگز در اين صف قرار نداشتند.
البتّه چنان نبود که معاويه از تاريخ اسلام بى خبر باشد، بلکه براى توجيه افکارش خود را به بى خبرى مى زد.
* * *
همان گونه که اشاره شد اين نامه پاسخى است به نامه معاويه و از آن جا که معاويه در ابتداى نامه خود دم از اسلام و عظمت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ياران و انصار او زده و سعى کرده بود موقعيّت خلفاى سه گانه را بيش از حد بالا ببرد و از طرفى گويا فراموش کرده بود که پدرش ابوسفيان، دشمن شماره يک اسلام بود که آتش جنگ هاى مهم ضد اسلام را برافروخت؛ امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه چنين مى فرمايد: «قبيله ما (قريش) خواستند پيامبرمان را به قتل برسانند (که در رأس آن ها ابوسفيان، پدر تو بود) و ما را ريشه کن کنند. آن ها انواع غم و اندوه را به جان ما ريختند و هرچه مى توانستند درباره ما بدى کردند. ما را از زندگى خوش و راحت بازداشتند و با ترس و وحشت قرين ساختند و ما را مجبور کردند که به کوهى سنگلاخ و صعب العبور پناه بريم و آتش جنگ را بر ضد ما افروختند»؛ (فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا، وَاجْتِيَاحَ أَصْلِنَا، وَهَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَفَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ، مَنَعُونَا الْعَذْبَ، وَأَحْلَسُونَا الْخَوْفَ، وَاضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ، وَأَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ).
اين چند جمله اشاره به بخش عظيمى از تاريخ اسلام و رفتار دشمنان، به خصوص قبيله قريش است که به اصطلاح، قبيله پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بود. آزارهايى که در مکّه به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و يارانش رساندند، مسخره کردند، سنگ باران نمودند، يارانش را شکنجه کردند و سرانجام که از پيشرفت اسلام در قبايل اطراف مکّه به وحشت افتادند، تصميم جدى گرفتند که مسلمانان را که گروه اندکى بودند در محاصره اجتماعى و اقتصادى قرار دهند. آن عهدنامه معروف را نوشتند که هيچ کس با مسلمانان رفت و آمد نکند، نه چيزى به آنان بفروشند و نه از آنان چيزى بخرند، نه از آن ها زن بگيرند و نه به آنان زن بدهند. پاى اين عهدنامه را امضا کردند و براى تأکيد، در داخل خانه کعبه آويزان نمودند. مسلمانان به ناچار به شعب ابى طالب که درّه اى سنگلاخ بود پناه بردند و سه سال در محروميّت شديد، سخت ترين زندگى را داشتند، در حدى که صداى کودکان گرسنه آن ها در بيرون شعب، مخصوصآ در شب ها که محيط خاموش بود به خوبى شنيده مى شد و سرانجام هنگامى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به وسيله ابوطالب به آن ها خبر داد که تمام عهدنامه را جز نام الله، موريانه خورده، از مشاهده آن در وحشت فرو رفتند وگروهى طرفدار آزادى مسلمانان شدند و اين محاصره شکسته شد.
جمله «وَأَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ» اشاره به زندگى مسلمانان در مدينه است که جنگ هاى متعدّدى ازسوى کفار قريش که باز در رأس آن ها ابوسفيان، پدر معاويه بود، بر آن ها تحميل شد، جنگ هايى که در آن ها فداکارترين فرد در حمايت از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و اسلام على (عليه السلام) بود، جنگ بدر، احد، احزاب و مانند آن، وخاندان معاويه در روشن ساختن آتش اين جنگ ها بزرگ ترين سهم را داشتند. با اين حال او دم از عظمت اسلام و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ياران و انصار او مى زند وآن ها را مى ستايد و على (عليه السلام) را به عنوان کسى که حسادت مى ورزيد معرفى مى کند.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن براى ابطال ادعاى واهى معاويه که خود را در نامه اش مدافع اسلام و مدافع مدافعان اسلام قلمداد کرده بود، دست او را گرفته، به گذشته تاريخ اسلام مى برد و مى فرمايد: «(هنگامى که دشمنان اسلام با تمام قوا بر ضد ما به پا خاستند) خداوند اراده کرد که به وسيله ما از شريعتش دفاع کند و با دفاع ما شر آن ها را از حريم اسلام دفع سازد. (در اين هنگام جمعيّت ما بنى هاشم به دو گروه تقسيم شده بودند: گروهى ايمان آورده و گروهى هنوز به صف مؤمنان نپيوسته بودند ولى همه از اسلام دفاع مى کردند) مؤمنان ما با اين کار خواستار ثواب و اجر الهى بودند و کافران ما (که هنوز اسلام را نپذيرفته بودند) به خاطر دفاع از اصل و ريشه خود و خويشاوندى، از پيغمبر اکرم دفاع مى کردند»؛ (فَعَزَمَ اللهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ، وَالرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ. مُوْمِنُنَا يَبْغِي بِذلِکَ الْأَجْرَ، وَکَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ). جمله «وَالرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ» کنايه از حفظ حريم اسلام و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است، زيرا تيراندازان در پشت سنگرها قرار مى گيرند تا به دفاع از لشکر و حفظ آن ها بکوشند. به گفته مرحوم علّامه مجلسى واژه «وراء» در اين جا ممکن است به معناى جلو و پيشاپيش باشد (زيرا وراء گاه به اين معنا آمده است) و ممکن است به معناى پشت سر باشد، همان گونه که تيراندازان بر حسب ضرورت هاى ميدان جنگ گاهى در پيشاپيش لشکر قرار مى گرفتند و گاهى در پشت سر به دفاع برمى خاستند.
جمله «وَکَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ» به عقيده جمعى از مفسّران نهج البلاغه اشاره به شخصيت هايى همچون عباس، ابوطالب، حمزه و امثال آن هاست که حتى قبل از آن که اسلام بياورند، مدافع اسلام و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به دليل وفادارى به اصول عواطف خويشاوندى بودند.
جالب توجّه اين که به گفته بعضى از محققان، هنگامى که عده اى از مسلمانان در شعب ابى طالب در محاصره دشمن بودند، افرادى مانند عباس، عقيل بن ابى طالب و برادرش طالب بن ابى طالب و نوفل بن حارث بن عبدالمطلب وپسرش حارث و برادرش ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب (او غير از ابوسفيان بن حرب است) با مسلمانان در شعب به سر مى بردند در حالى که هنوز اسلام را نپذيرفته بودند.
البتّه بعضى معتقدند که ابوطالب و حمزه مدت ها قبل از اظهار اسلام، مسلمان شده بودند و اسلام خود را به دلايلى پنهان مى کردند.
اين ها همه در حالى بود که خاندان معاويه، ابوسفيان و دارودسته اش در تمام صحنه ها بر ضد مسلمانان آشکارا و پنهان توطئه مى کردند و گويا معاويه همه اين مسائل مسلّم تاريخى را در نامه خود به فراموشى سپرده و دم از حمايتِ اسلام و حاميان آن زده بود و افرادى را که در اين صحنه ها غايب بودند به عنوان مدافعان صف اوّل شمرده بود.
لذا امام (عليه السلام) مى افزايد: «اما ساير افراد قريش (غير از خاندان ما) که اسلام آوردند از اين ناراحتى ها برکنار بودند، يا با اين توجيه که با قبايلى پيمان ترک مخاصمه بسته بودند (و نمى خواستند با آن ها بجنگند) و يا عشيره آن ها (که ايمان نياورده بودند) از آن ها حمايت مى کردند، ازاين رو جان آن ها در امان بود»؛ (وَمَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ، أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ، فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ).
به اين ترتيب امام (عليه السلام) به اين نکته مهم اشاره مى فرمايد که حاميان اصلى اسلام بنى هاشم بودند، آن ها که ايمان آورده بودند، با جان و دل از اسلام و پيامبر (صلي الله عليه و آله) دفاع مى کردند و آن ها که اسلام نياورده بودند چون براى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) عظمت و احترام قائل بودند از او دفاع مى کردند؛ اما ديگران از قريش، ازجمله خلفاى سه گانه که معاويه در نامه اش بر خدمات و فداکارى هاى آن ها تکيه کرده هرگز در اين صف قرار نداشتند.
البتّه چنان نبود که معاويه از تاريخ اسلام بى خبر باشد، بلکه براى توجيه افکارش خود را به بى خبرى مى زد.
* * *
پاورقی ها
«اجتياح» به معناى هلاک کردن، ريشه کن ساختن و ويران کردن است و از ريشه «جوح» بر وزن «قوم» به همين معنا گرفته شده است.
«هموم» جمع «همّ» به معناى اندوه ها، نگرانى ها، نقشه ها و تصميم هاست و در اين جا به معناى توطئه هايى است که قريش بر ضد پيغمبر (صلي الله عليه و آله) کردند و مايه غم و اندوه فراوان شدند. اصل اين واژه به معناى قصد کردن است و از آن جا که قصد در بسيارى از موارد توأم با نگرانى ها و اندوه هاست، به معناى اندوه و نگرانى نيز به کار رفته است. «الافاعيل» جمع «افعال» و آن جمع «فعل» است و در اين گونه موارد به معناى کارهاى بزرگ و دسيسه ها و توطئه هاست. «العذب» به معناى شيرين و گواراست که گاه جنبه ظاهرى دارد و گاه جنبه باطنى و معنوى. «احلسونا» از ريشه «حلس» بر وزن «حرص» گرفته شده که به معناى پارچه نازکى است که زير جهاز شتر مى گذارند و درواقع به بدن شتر چسبيده است. سپس به هرچيزى که ملازم با ديگرى باشد اطلاق شده است؛ مثلا مى گويند: فلان کس حلس البيت است؛ يعنى از خانه بيرون نمى آيد و جمله بالا «أحْلَسُونَا الْخَوْفَ» به اين معناست که دشمنان ترس و وحشت را دائماً بر ما مستولى مى ساختند. «وعر» به معناى زمين سنگلاخ و صعب العبور است. «اوقدوا» از ريشه «ايقاد» به معناى برافروختن آتش و از ريشه «وقود» به معناى شعله ور شدن گرفته شده است. برخلاف آنچه بعضى گمان مى کنند، شعب ابى طالب، همان قبرستان ابوطالب که در حال حاضر نزديک پل حجون قرار دارد، نيست؛ زيرا آن جا فاصله قابل توجهى تا خانه کعبه و مسجدالحرام دارد. شعب ابى طالب درّه اى بود در کنار کوه ابوقبيس در نزديکى خانه کعبه و مسجد الحرام و لذا در تواريخ آمده که صداى گريه کودکان مسلمان از شدت گرسنگى و ناراحتى شب ها از داخل شعب به کنار خانه کعبه مى رسيد. «ذب» به معناى دفع کردن و دور ساختن و دفاع کردن است. بحارالأنوار، ج 33، ص 115. منهاج البراعة (خوئى)، ج 17، ص 365. «خلو» به معناى خالى بودن و عارى بودن است.
«هموم» جمع «همّ» به معناى اندوه ها، نگرانى ها، نقشه ها و تصميم هاست و در اين جا به معناى توطئه هايى است که قريش بر ضد پيغمبر (صلي الله عليه و آله) کردند و مايه غم و اندوه فراوان شدند. اصل اين واژه به معناى قصد کردن است و از آن جا که قصد در بسيارى از موارد توأم با نگرانى ها و اندوه هاست، به معناى اندوه و نگرانى نيز به کار رفته است. «الافاعيل» جمع «افعال» و آن جمع «فعل» است و در اين گونه موارد به معناى کارهاى بزرگ و دسيسه ها و توطئه هاست. «العذب» به معناى شيرين و گواراست که گاه جنبه ظاهرى دارد و گاه جنبه باطنى و معنوى. «احلسونا» از ريشه «حلس» بر وزن «حرص» گرفته شده که به معناى پارچه نازکى است که زير جهاز شتر مى گذارند و درواقع به بدن شتر چسبيده است. سپس به هرچيزى که ملازم با ديگرى باشد اطلاق شده است؛ مثلا مى گويند: فلان کس حلس البيت است؛ يعنى از خانه بيرون نمى آيد و جمله بالا «أحْلَسُونَا الْخَوْفَ» به اين معناست که دشمنان ترس و وحشت را دائماً بر ما مستولى مى ساختند. «وعر» به معناى زمين سنگلاخ و صعب العبور است. «اوقدوا» از ريشه «ايقاد» به معناى برافروختن آتش و از ريشه «وقود» به معناى شعله ور شدن گرفته شده است. برخلاف آنچه بعضى گمان مى کنند، شعب ابى طالب، همان قبرستان ابوطالب که در حال حاضر نزديک پل حجون قرار دارد، نيست؛ زيرا آن جا فاصله قابل توجهى تا خانه کعبه و مسجدالحرام دارد. شعب ابى طالب درّه اى بود در کنار کوه ابوقبيس در نزديکى خانه کعبه و مسجد الحرام و لذا در تواريخ آمده که صداى گريه کودکان مسلمان از شدت گرسنگى و ناراحتى شب ها از داخل شعب به کنار خانه کعبه مى رسيد. «ذب» به معناى دفع کردن و دور ساختن و دفاع کردن است. بحارالأنوار، ج 33، ص 115. منهاج البراعة (خوئى)، ج 17، ص 365. «خلو» به معناى خالى بودن و عارى بودن است.