تفسیر بخش اوّل

وَکَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَکَشَّفَتْ عَنْکَ جَلابِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا، وَخَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا. دَعَتْکَ فَأَجَبْتَهَا، وَقَادَتْکَ فَاتَّبَعْتَهَا، وَأَمَرَتْکَ فَأَطَعْتَهَا. وَإِنَّهُ يُوشِکُ أَنْ يَقِفَکَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لا يُنْجِيکَ مِنْهُ مِجَنٌّ، فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ، وَخُذْ أُهْبَةَ الْحِسَابِ، وَشَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِکَ، وَلا تُمَکِّنِ الْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِکَ، وَإِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْکَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّکَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّيْطَانُ مِنْکَ مَأْخَذَهُ، وَبَلَغَ فِيکَ أَمَلَهُ، وَجَرَى مِنْکَ مَجْرَى الرُّوحِ وَالدَّمِ.

ترجمه
چه خواهى کرد آن گاه که لباس هاى (پر زرق وبرق) اين دنيا را که در آن فرو رفته اى از تنت برگيرند، دنيايى که با زينت هايش خود را جلوه داده و با لذت هايش (تو را) فريب داده است؟!
اين دنيا تو را فراخواند و اجابتش کردى، و زمامت را به دست گرفت و به دنبالش رفتى، و فرمانت داد و اطاعتش کردى. (ولى بدان) اين دنياى فريبنده به زودى تو را وارد ميدان نبردى مى کند که هيچ سپرى در آن جا تو را نجات نخواهد داد. حال که چنين است از اين امر (حکومت) کناره گير و آماده حساب الهى شو و دامن را دربرابر حوادثى که بر تو نازل مى شود در هم پيچ و به سخن گمراهان فرومايه گوش فرانده. اگر به اين دستور و رهنمود عمل نکنى به تو اعلام مى کنم که خود را در غفلت فرو برده اى، زيرا فزونى نعمت تو را به طغيان واداشته (به همين دليل) شيطان بر تو مسلّط شده و به آرزوى خود درباره تو رسيده و همچون روح و خون در سراسر وجودت جريان يافته است.
شرح و تفسیر
نگاهى به آينده تاريک
همان گونه که گفتيم، اين نامه آغازى دارد که مرحوم سيّد رضى آن را در نهج البلاغه نياورده است. امام (عليه السلام) در آغاز اين نامه بعد از حمد و ثناى الهى واشاره به زودگذر بودن دنيا و زندگى آن، خطاب به معاويه مى فرمايد: اى معاويه! تو ادعاى چيزى را مى کنى که اهلش نيستى؛ نه در گذشته و نه در حال. نه دليل براى مدعاى خود (لياقت حکومت بر مسلمانان) دارى و نه شاهدى از قرآن مجيد و نه سخنى از پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله). آن گاه دست او را گرفته و به عواقب زندگى دنيا برده و وقوف او را در قيامت در پيشگاه خدا در نظرش مجسم مى کند شايد از خطاهاى خود بازگردد و در صراط مستقيم گام نهد؛ مى فرمايد: «چه خواهى کرد آن گاه که لباس هاى (پر زرق و برق) اين دنيا را که در آن فرو رفته اى از تنت برگيرند، دنيايى که با زينت هايش خود را جلوه داده و با لذت هايش (تو را) فريب داده است»؛ (وَکَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَکَشَّفَتْ عَنْکَ جَلابِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَخَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا).
سپس مى افزايد: «اين دنيا تو را فراخواند و اجابتش کردى، و زمامت را به دست گرفت و به دنبالش رفتى، و فرمانت داد و اطاعتش کردى»؛ (دَعَتْکَ فَأَجَبْتَهَا، قَادَتْکَ فَاتَّبَعْتَهَا، وَأَمَرَتْکَ فَأَطَعْتَهَا).
امام (عليه السلام) در اين عبارات، تشبيهات جالبى براى دنيا فرموده است: زرق وبرق دنيا را به لباس هاى رنگارنگى تشبيه کرده که بر تن مى پوشند و يا چادرى که به سر مى کشند. زينت هاى دنيا را فريبنده و لذت هايش را مايه جلب و جذب به سوى آن شمرده است. هوس بازان و کسانى که از ماهيّت دنيا بى خبرند به زودى به سوى آن جلب مى شوند و براى اين که بتوانند به اين زينت ها و لذات ادامه دهند سر بر فرمان دنيا مى نهند و اوامرش را اطاعت مى کنند.
آن گاه امام (عليه السلام) به عاقبت اين ماجرا اشاره کرده، مى فرمايد: «بدان که اين دنياى فريبنده به زودى تو را وارد ميدان نبردى مى کند که هيچ سپرى در آن جا تو را نجات نخواهد داد. حال که چنين است از اين امر (حکومت) کناره گير و آماده حساب الهى شو و دامن را دربرابر حوادثى که بر تو نازل ميشود در هم پيچ و به سخن گمراهان فرومايه گوش فرانده»؛ (وَإِنَّهُ يُوشِکُ أَنْ يَقِفَکَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لايُنْجِيکَ مِنْهُ مِجَنٌّ، فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ، وَخُذْ أُهْبَةَ الْحِسَابِ، وَشَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِکَ، وَلا تُمَکِّنِ الْغُوَاةَ{6} مِنْ سَمْعِکَ).
امام (عليه السلام) در اين عبارات، هم ريشه انحرافات را براى معاويه بازگو مى کند و هم راه درمان اين درد را نشان مى دهد؛ مى فرمايد: بهترين راه اين است که از حکومت شام کنار بروى و آماده حساب الهى شوى. جمله «شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِکَ» يا اشاره به حوادث دردناکى است که در همين دنيا دامان معاويه و طرفدارانش را مى گرفت و يا اشاره به حوادث روز قيامت است (احتمال دوم مناسب تر به نظر مى رسد) و در هر حال چون اين حوادث قطعى الوقوع بوده به صورت فعل ماضى بيان شده است.
آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن معاويه را به يک سلسله امور معنوى تهديد مى کند، مى فرمايد: «و اگر به اين دستور و رهنمود عمل نکنى به تو اعلام مى کنم که خود را در غفلت فرو برده اى، زيرا فزونى نعمت تو را به طغيان واداشته است (به همين دليل) شيطان بر تو مسلط شده و به آرزوى خود درباره تو رسيده وهمچون روح و خون در سراسر وجودت جريان يافته است»؛ (وَإِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْکَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّکَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّيْطَانُ مِنْکَ مَأْخَذَهُ، وَبَلَغَ فِيکَ أَمَلَهُ، جَرَى مِنْکَ مَجْرَى الرُّوحِ وَالدَّمِ).
بعضى جمله «إِلاَّ تَفْعَلْ ...» را اشاره به اين دانسته اند که امام (عليه السلام) او را تهديد به جنگ مى کند و منظور از اعلام، اعلام عملى است در حالى که هيچ يک از تعبيرات جمله هاى قبل و بعد از آن چنين مفهومى ندارد، بلکه مجموعه اى است از اندرزهاى بيدارگر.
اين نکته جالب است که معاويه در نامه اش امام (عليه السلام) را تهديد به جنگ کرده، ولى امام (عليه السلام) او را تهديد به سلطه شيطان بر او مى کند و او را اندرز مى دهد.

* * *
پاورقی ها
«جلابيب» جمع «جلباب» بر وزن «مفتاح» (اين واژه به کسر جيم و فتح آن هر دو گفته مى شود) به معناى چادر و پارچه اى است که تمام بدن را مى پوشاند و به پيراهن بلند و گشاد نيز اطلاق شده است.
«تبهّجت» از ريشه «بهج» و «بهجة» به معناى زيبايى و طراوت گرفته شده و «تبهّج» به معناى مسرور شدن به سبب زيبايى است. «يوشک» از ريشه «وشک» بر وزن «اشک» به معناى تند رفتن گرفته شده، بنابراين «يوشک» مفهومش اين است که به زودى فلان امر تحقق مى يابد (و صحيح آن «يوشِک» با کسر شين است و گاه با فتح شين گفته مى شود). «مجنّ» به معناى سپر است. «اقعس» صيغه امر است از ريشه «قعس» بر وزن «نفس» در اصل به معناى برآمدن سينه به طرف جلو و فرو رفتن پشت است. سپس به معناى عقب نشينى کردن از کارى آمده است و در عبارت بالا به همين معناست؛ يعنى اى معاويه از امر خلافت عقب نشينى کن. «اهبة» به معناى وسايل انجام کارى است. «شمّر» از ريشه «تشمير» و از ريشه «شمر» بر وزن «شمر» به معناى جمع کردن، برچيدن و آماده شدن آمده است و معادل آن در فارسى دامن همت به کمر زدن است. «غواة» جمع «غاوى» به معناى گمراه است. «مترف» به معناى کسى است که داراى نعمت بسيار است و از آن جا که غالبآ سبب طغيان مى شود، مترف به معناى متنعّمان طاغى و گردن کش به کار مى رود.