تفسیر بخش هفتم

ثُمَّ اَنْشَأَسُبْحانَهُ رِيْحآ اعْتَقَمَ مَهَبَّها وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا وَ أَعْصَفَ مَجْراها وَ أَبْعَدَ مَنْشَأها فَأَمَرَها بِتَصْفيقِ الْماءِ الزَّخّارِ وَ إثارَةِ مَوْجِ الْبِحارِ فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ السِّقاءِ وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَها بِالْفَضاءِ. تَرُدُّ أَوَّلَهُ اِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِيَهُ اِلَى مَائِرِهِ حَتَّى عَبَّ عُبابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُکامُهُ فَرَفَعَهُ فِي هَواءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمواتٍ جَعَلَ سُفْلاهُنَّ مَوْجآ مَکْفُوفآ وَ عُلْياهُنَّ سَقْفآ مَحْفُوظآ وَ سَمْکآ مَرْفُوعآ بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُها وَ لا دِسارٍ يَنْظِمُها ثُمَّ زَيَّنَها بِزينَةِ الْکَواکِبِ وَ ضِيَاءِ الثَّواقِبِ وَ أَجْرَى فِيهَا سِراجآ مُسْتَطيرآ وَ قَمَرآ مُنيرآ في فَلَکٍ دائِرٍ وَ سَقْفٍ سائِرٍ وَ رَقيمٍ مائِرٍ.

ترجمه
سپس خداوند پاك و منزّه، طوفانى برانگيخت كه (داراى ويژگى ‌هايى بود كه آن را از باد و طوفان ‌هاى معمولى كره زمين جدا مى ‌كرد) بادى نازا بود و همراه و ملازم آب بود و از آن جدا نمى‌ شد و از نقطه ‌اى دور، سرچشمه مى‌ گرفت. پس به آن فرمان داد كه آب‌ هاى متراكم را برهم زند و امواج درياها را به هر سو بفرستد! در نتيجه، همچون مشك سقّايى، آن‌ ها را به ‌هم زد و با همان شدّت كه در فضا مى ‌وزيد، به آن امواج حمله ‌ور شد. آغازش را بر آخرش فرو مى ‌ريخت و قسمت ‌هاى ساكن آن را به امواج متحرّك پيوند مى ‌داد. تا آب ‌ها روى هم انباشته شد و همچون قلّه كوه بالا آمد و امواج، كف ‌هايى را بيرون فرستاد و در هواى باز و جوّى وسيع، پراكنده ساخت و از آن، هفت آسمان را پديد آورد. آسمان پايين را همچون موج مهار شده‌اى قرار داد و آسمان برترين را همچون
سقفى محفوظ و بلند. بى آن که ستونى براى نگاهدارى آن باشد و نه ميخ هايى که آن را محکم کند. سپس آسمان پايين را به وسيله کواکب و نور ستارگان درخشنده زينت بخشيد و چراغى روشنى بخش و ماهى نورافشان در آن به جريان انداخت، در مدارى متحرّک و سقفى گردان و صفحه اى جنبنده.
شرح و تفسیر
نقش طوفان ها در آغاز آفرينش
اين بخش از کلام مولا (عليه السلام) ـ همان گونه که قبلا اشاره شد ـ ادامه و تکميل بخش سابق است.
باز در اين جا نخست به سراغ فهم تعبيرات بسيار دقيق و عميقى که در کلام حضرت آمده است ـ بدون هيچ گونه پيش داورى ـ مى رويم، سپس درباره چگونگى انطباق آن بر نظرات دانشمندان امروز، در مسئله آفرينش جهان سخن مى گوييم.
مولا (عليه السلام) در اين بخش از کلامش، به چند مرحله اشاره مى فرمايد :
نخست مى گويد: «خداوند سبحان باد و طوفان ديگرى ايجاد فرمود که (داراى ويژگى هايى بود که آن را از باد و طوفان هاى معمولى کره زمين جدا مى کرد) بادى نازا بود»؛ (ثُمَّ اَنْشَأ سُبْحانَهُ ريحآ اِعْتَقَمَ مَهَبَّها).
نه ابرى بود که به هم پيوندش دهد و باران ببارد و نه گلى که آن را بارور سازد. «بادى که همراه و ملازم آب بود و از آن جدا نمى شد»؛ (وَ اَدامَ مُرَبَّها). برخلاف بادهاى معمولى که دائمى نيست گاه مى وزد و گاه آرام مى گيرد.
«بادى که از نقطه هاى دوردست سرچشمه مى گرفت»؛ (وَأَعْصَفَ مَجْراهَا وَاَبْعَدَ مَنْشأها).
در مرحله دوم اشاره به مأموريّت اين باد مى کند، مى فرمايد: «پس به آن فرمان داد که آب هاى متراکم را برهم زند»؛ (فَاَمَرَها بِتَصْفيقِ الْماءِ الزَّخّارِ).
«و امواج درياها را به هر سو بفرستد»؛ (وَ إثارَةِ مَوْجِ الْبِحارِ).
«در نتيجه همچون مشک سقّايى،آن هارابه هم زد»؛ (فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ السِّقاءِ).
«و با همان شدّت که در فضا مى وزيد به آن امواج حمله ور شد»؛ (وَعَصَفَتْ بِهِ عَصْفَها بِالْفَضاءِ).
«آغازش را بر آخرش فرو مى ريخت و قسمت هاى ساکن آن را به امواج متحرّک پيوند مى داد»؛ (تَرُدُّ أوَّلَهُ اِلى آخِرِهِ وَ ساجِيَه اِلى مائِرِه).
در مرحله سوم مى فرمايد: «تا آب ها روى هم انباشته شد و همچون قلّه کوه بالا آمد»؛ (حَتّى عَبَّ عُبابُهُ ).
«امواج، کف هايى را بيرون فرستاد»؛ (وَرَمى بِالزَّبَدِ رُکامُهُ{6}).
سرانجام در مرحله چهارم: «در هواى باز و جوّى وسيع پراکنده ساخت»؛ (فَرَفَعَهُ فِي هَواءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ).
«و از آن، هفت آسمان را پديد آورد»؛ (فَسَوّى مِنْهُ سَبْعَ سَماواتٍ).
«آسمان پايين را همچون موج مهارشده اى قرار داد و آسمان برترين را همچون سقفى محفوظ و بلند»؛ (جَعَلَ سُفْلاهُنَّ مَوْجآ مَکْفُوفآ وَ عُلْياهُنَّ سَقْفآ مَحْفُوظآ وَ سَمْکآ مَرْفُوعآ).
«بى آن که ستونى براى نگاهدارى آن باشد و نه ميخ هايى که آن را محکم کند»؛ (بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُها وَلا دِسارٍ{6} يَنْظِمُها).
سرانجام پنجمين و آخرين مرحله فرا رسيد: «سپس آسمان پايين را به وسيله کواکب و نور ستارگان درخشنده زينت بخشيد»؛ (ثُمَّ زَيَّنَها بِزينَةِ الْکَواکِبِ وَضِياءِ الثَّواقِبِ{7}).
«و چراغى روشنى بخش و ماهى نورافشان در آن به جريان انداخت در مدارى
متحرک و سقفى گردان و صفحه اى جنبنده»؛ (وَ أجْرَى فِيهَا سِراجآ مُسْتَطيرآ وَ قَمَرآ مُنيرآ فِي فَلَکٍ دائِرٍ وَ سَقْفٍ سائِرٍ وَ رَقيمٍ مائِرٍ). نکته ها
1. تطبيق اجمالى اين گفتار بر نظرات امروز
دانشمندان امروز درباره پيدايش جهان نظريّاتى دارند که از حدود فرضيه ها تجاوز نمى کند؛ زيرا هيچ کس در ميلياردها سال قبل وجود نداشت تا چگونگى پيدايش جهان را مشاهده کند. ولى به هر حال قرائنى در دست است که بعضى از اين فرضيّه ها را دقيقآ تأييد مى کند.
تعبيراتى که در کلام مولا (عليه السلام) آمده، بر فرضيه هاى معروف، کاملا قابل انطباق است که در ذيل، ازنظر خوانندگان عزيز مى گذرد بى آن که بخواهيم ادّعا کنيم منظور مولا (عليه السلام) حتمآ همين ها بوده است.
همان گونه که در شرح و تفسير بحث هاى قبل آورديم، طبق نظر دانشمندان عصر ما جهان در آغاز، توده فشرده اى از گازهاى متراکم بود که شباهت زيادى با مايعات داشت که هم تعبير «ماء» (آب) درباره آن صحيح بود و هم تعبير «دخان» که در آيات قرآن آمده است.
آفريدگار جهان دو نيروى عظيم بر آن مسلّط ساخت که از آن در کلام مورد بحث به عنوان دو باد تعبير شده است: نيروى جاذبه، که ذرات آن را در کنار هم نگه مى داشت و از متلاشى شدن حفظ مى کرد و نيروى دافعه که براثر حرکت دورانى آن توده فشرده گاز به دور خود و به وجود آمدن نيروى گريز از مرکز، آن را به سوى خارج مى کشاند و اين همان باد و طوفان شديد دوم بود.
هرگاه بپذيريم که حرکت دورانىِ نخستينِ جهان، داراى نوسان بوده، گاه شديدتر و گاه ملايم تر مى شده، طبيعى است که امواج عظيم و سهمگينى در آن توده گاز مايع گون به وجود مى آمده، دائمآ امواج به روى هم متراکم مى شده و سپس فرو مى ريخته است.
سرانجام قسمت هايى که سبک تر بودند و وزن مخصوص کمترى داشتند ـ واز آن در کلام مولا (عليه السلام) تعبير به کف شده است ـ به فضاى بيرون پرتاب شدند. (فراموش نکنيد که «زَبَد»، هم به کف هاى روى آب گفته مى شود و هم بر چربى ها و کره هايى که به دليل سبک بودن، بر روى محتواى درون مشک ظاهر مى شود، اطلاق مى گردد).
بدين سان حرکت دورانى شدّت گرفت، بخش هاى عظيمى از اين توده بزرگ جدا شدند و به فضا پرتاب گشتند. آن ها که شدّت بيشترى داشتند به نقاط بالاتر رفتند و آن ها که شدّت کمترى داشتند در نقاط پايين تر قرار گرفتند.
ولى آن ها که به نقاط دورتر رفتند، باز به سبب نيروى جاذبه نتوانستند به کلّى فرار کنند، و به صورت سقف محفوظى درآمدند و بخش هاى پايين تر، امواج کم فشارترى بودند که مولا (عليه السلام) از آن تعبير به موج مکفوف فرموده است.
آسمان هاى هفت گانه ـ که بعدآ درباره آن ها سخن خواهيم گفت ـ در اين فضاى وسيع ظاهر گشتند، بى آن که ستونى در ميان آن ها ديده شود و ميخ و طنابى آن ها را نگهدارى کند، تنها، تعادل نيروى جاذبه و دافعه بود که اين ها را در جايگاه خود نگه مى داشت و در مدارشان به حرکت درمى آورد.

در آن زمان فضا پر از کرات کوچک و بزرگ و قطعات پراکنده اين امواجِ به خارج پرتاب شده بود، به تدريج، قطعات کوچک تر به حکم جاذبه به سوى کرات بزرگ تر کشيده شدند و فضا جاروب شد و ستارگان، درخشيدن گرفتند و کواکب، زينت بخش شدند، خورشيد، نورافشانى کرد و ماه، تابندگى را آغاز نمود و هرکدام در مدار خود به گردش درآمدند.
در بعضى از فرضيه ها درباره پيدايش جهان آمده است که عامل جدايى منظومه ها و کهکشان ها و کرات آسمانى از توده نخستين، يک انفجار عظيم درونى بوده که عامل آن به طور دقيق براى هيچ کس مشخّص نيست. اين انفجار، بخش هاى عظيمى از توده گاز مايع گون نخستين را به فضاى اطراف پرتاب کرد و کرات و منظومه ها را تشکيل داد.
ممکن است تعبيرى که در کلام مولا (عليه السلام) آمده است که «تندباد و طوفان ديگرى وزيدن گرفت که سرچشمه آن نقطه دوردستى بود و آن آب را به شدّت به هم زد تا کف ها بر آن آشکار شد» اشاره به همين انفجار عظيم که از اعماق مادّه نخستين سرچشمه گرفت، باشد.
ولى به هر حال همان گونه که گفته شد، هدف اين است که انطباق تعبيرات اين خطبه را با فرضيه هاى موجود درباره پيدايش جهان روشن سازيم، نه يک قضاوت و داورى قطعى دراين باره.

2. چگونگى پيدايش جهان
از مسائل بسيار پيچيده اى که دانشمندان و متفکّران با آن روبرو هستند، مسئله چگونگى پيدايش اين جهان است. مسئله اى که به ميلياردها سال قبل بازمى گردد و شايد در انديشه هيچ انسانى نگنجد. به همين دليل دانشمندان بزرگ با تمام فرضيه هايى که دراين باره اظهار داشته اند و مطالعات طاقت فرسايى که براى اين مسئله انجام داده اند، به جايى نرسيده اند و همگى در برابر آن اظهار عجز مى کنند.

ولى روح کنجکاو بشر به او اجازه نمى دهد که خاموش بنشيند و دراين باره سخنى نگويد. در واقع زبان حال دانشمندان اين است که اگر چه ما از رسيدن به کنه اين موضوع عاجز و ناتوانيم، ولى مايل هستيم شبحى از آن را در ذهن خود ترسيم کرده، روح تشنه و کنجکاو خود را کمى سيراب کنيم.
در آيات قرآن و روايات اسلامى نيز تنها اشارات فشرده اى درباره اين مسئله ديده مى شود که آن هم جز شبح نيمه روشنى، چيزى در ذهن ترسيم نمى کند و طبيعت مسئله نيز چنين ايجاب مى نمايد.
به هر حال آنچه در اين خطبه شريفه درباره پيدايش جهان آمده، با آنچه در خطبه 211 مى خوانيم هماهنگ است، مى فرمايد: «وَ کانَ مِنِ اقْتِدارِ جَبَرُوتِهِ وَ بَديعِ لَطائِفِ صَنْعَتِهِ اَنْ جَعَلَ مِنْ ماءِ الْبَحْرِ الزّاخِرِ الْمُتَراکِمِ الْمُتَقاصِفِ يَبَسآ جامِدآ ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ اَطْباقآ فَفَتَقَها سَبْعَ سَمواتٍ بَعْدَ ارْتِتاقِها؛ از قدرت و جبروت و لطايف صنعت بديع خداوند اين بود که از آب درياى پُرامواج و متراکم و متلاطم که امواجش سخت به هم مى خوردند، موجود جامدى آفريد و سپس طبقاتى از آن خلق کردو بعد از پيوستگى، آن ها را از هم گشود و هفت آسمان را به وجود آورد».
در روايات اسلامى نيز بحث هاى فراوانى در اين زمينه ديده مى شود و غالب روايات با آنچه در اين خطبه نهج البلاغه آمده هماهنگ است با اين تفاوت که در بسيارى از آن ها آمده است که نخست کف هايى بر روى آن آب پيدا شد و از آن کف ها بخار يا دودى برخاست و آسمان ها را به وجود آورد.
ولى همان گونه که گفته شد اين تعبيرات منافاتى با هم ندارند. چراکه مادّه نخستين به احتمال قوى گاز فشرده مايع گونى بوده و تعبيراتى مانند آب و بخار و دخان (دود) در مورد مراحل مختلف آن صادق بوده است.

اين نکته نيز قابل توجّه است که تضادّى ميان رواياتى که مى گويد: اوّلين چيزى که خدا آفريد آب بود، يا نخستين چيزى که خداوند آفريد نور پيامبر (صلي الله عليه و آله) يا عقل بوده است، وجود ندارد. زيرا بعضى از اين روايات، ناظر به خلقت عالم مادّه و بعضى ناظر به خلقت عالم مجرّدات و ارواح است.
همچنين از آنچه گفته شد، روشن مى شود که هيچ منافاتى نيز بين اين روايات و آنچه در آيه 11 سوره فصلّت در قرآن مجيد آمده که مى فرمايد: (ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ)؛ «سپس به آفرينش آسمان ها پرداخت در حالى که دود بودند»، وجود ندارد.

3. فرضيه هاى موجود در عصر نزول قرآن درباره پيدايش جهان
از نکات جالب اين که در عصرى که قرآن نازل شد درباره پيدايش جهان دو نظريّه معروف وجود داشت: يکى نظريّه «هيأت بطلميوس» بود که تا اواخر قرون وسطى حدود پانزده قرن بر محافل علمى جهان سايه افکنده بود. اين فرضيه مى گفت: زمين، مرکز جهان است و نُه فلک به دور آن گردش مى کنند.
افلاک همانند پوست پياز، شفاف، بلورين و بر روى هم هستند. ستارگان سيّار (عطارد، زهره، مريخ، مشترى و زحل) هر کدام در فلکى جاى دارند و ماه و خورشيد نيز هر يک داراى فلکى هستند. علاوه بر اين هفت فلک، فلکى مربوط به ستارگان ثابت است (منظور از ستارگان ثابت مجموعه هاى ستارگانى هستند که با هم طلوع و غروب مى کنند و جاى خود را در آسمان تغيير نمى دهند، برخلاف پنج ستاره اى که در آغاز نام برديم). بعد از فلک هشتم يعنى فلک ثوابت، فلک اطلس است، فلکى که هيچ ستاره اى ندارد و کار آن گرداندن اين فلک ها به دور زمين است و نام ديگرش فلک الافلاک مى باشد.
فرضيه ديگر، فرضيه «عقول عَشَرَه» بود که آن هم از فرضيّه «بطلميوس» که ناظر به جهان طبيعت بود کمک مى گرفت.

مطابق اين نظريّه که ازسوى جمعى از فلاسفه يونان ابراز شده بود، خداوند در آغاز، يک چيز بيشتر نيافريد و آن عقل اوّل بود (فرشته يا روح عظيم و مجردى که نامش را عقل اوّل گذاشتند). اين عقل، دو چيز آفريد: عقل دوم و فلک نهم. سپس عقل دوم، عقل سوم و فلک هشتم را آفريد و به همين ترتيب ده عقل و نُه فلک آفريده شد و عقل دهم، موجودات اين عالم را به وجود آورد.
اين سلسله مراتب فرضى، در واقع هيچ دليلى نداشت همان گونه که فرضيّه «بطلميوس» فاقد دليل کافى بود، ولى هرچه بود قرن هاى زيادى بر افکار حکومت کرد.
امّا قرآن و روايات اسلامى نه فرضيّه اوّل را پذيرفت و نه فرضيّه دوم را، چرا که در آيات و روايات معروف ـ به خصوص در نهج البلاغه ـ اثرى از آن نمى يابيم و اين خود از شواهد عظمت و استقلال قرآن و اخبار اسلامى و سرچشمه گرفتن آن ها از مبدأ وحى و نه از افکار بشرى است وگرنه به رنگ همان ها در مى آمدند.
چگونگى پيدايش جهان هستى را در کلام اميرمؤمنان على (عليه السلام) که هماهنگ با بسيارى از روايات ديگر است، مشاهده کرديد.
آنچه در آيات قرآنى و روايات اسلامى به چشم مى خورد، مسئله آسمان هاى هفت گانه است، نه افلاک نُه گانه و نه عقول عشره، و تفسير آسمان هاى هفت گانه در بحث آينده خواهد آمد.
ولى متأسّفانه جمعى از شارحان قديم نهج البلاغه ـ که تحت تأثير فرضيّه

عقول عشره و نظريّه «بطلميوس» واقع شده بودند ـ آن را به شرح نهج البلاغه کشانده و سعى داشته اند خطبه مورد بحث را بر آن منطبق سازند، اصرارى که هيچ ضرورت و لزومى نداشت، چرا که هر دو، فرضيّه بودند، فرضيّه هايى که بطلان آن ها امروز ثابت شده است.
مشاهدات علمى امروز و تجربيّات دانشمندان فلکى به روشنى ثابت کرده است فلکى به آن معنا که «بطلميوس» مى پنداشت، وجود ندارد و ستارگان ثابت و سيّار که عدد آن ها به مراتب بيش از آن است که قدما مى پنداشتند در فضاى خالى دور مى زنند (سيّارات به دور خورشيد نه به دور زمين، و ثوابت بر محورهاى ديگر)، و زمين، نه تنها مرکز جهان نيست بلکه سيّاره کوچکى از سيّارات منظومه شمسى است که آن هم منظومه کوچکى از ميليون ها وميلياردها منظومه جهان بالاست.
امّا طرفداران عقول عشره علاوه بر اين که يک پايه فرضيه خود را از «هيأت بطلميوس» گرفته اند ـ که بطلان آن امروز از مسلّمات است ـ پايه ديگر را بر بعضى از قواعد عقليّه، (مانند قاعده «اَلْواحِدُ لا يَصْدُرُ مِنْهُ اِلّا الْواحِدُ») ـ که اين جا جاى شرح آن نيست ـ گذاشته اند.
از آن جا که اين قاعده ازنظر بسيارى از دانشمندان فاقد دليل کافى است، پايه ديگر آن نيز بى اعتبار خواهد شد. (دقّت کنيد).

4. منظور از آسمان هاى هفت گانه چيست؟
نه تنها در خطبه مورد بحث و بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه

(خطبه 211)، بلکه در متن قرآن مجيد نيز سخن از «سماوات سبع» (آسمان هاى هفت گانه) به ميان آمده است.
در ميان دانشمندان قديم و جديد براى آسمان هاى هفت گانه تفسيرهاى گوناگونى ديده مى شود که اين جا، جاى بحث همه آن ها نيست و از ميان آن ها اين تفسير، صحيح تر به نظر مى رسد که منظور از آسمان هاى هفت گانه همان معناى واقعى کلمه است؛ آسمان به معناى مجموعه اى از ستارگان و کواکب عالم بالا و منظور از عدد هفت، همان عدد معروف است نه عدد تکثير به معناى بسيار، منتها از آيات ديگر قرآن چنين برمى آيد که آنچه ما از ستارگان ثابت و سيّار و کهکشان ها مى بينيم همه مربوط به مجموعه آسمان اوّل است.
بنابراين در ماوراى اين مجموعه عظيم، شش مجموعه عظيم ديگر که شش آسمان را تشکيل مى دهد وجود دارد که از دسترس علم انسان تاکنون بيرون مانده است.
آيه ششم سوره صافات گواهى بر اين معناست: (اِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْکَواکِبِ)؛ «ما آسمان نزديک [= پايين] را با زيور ستارگان آراستيم».
همين معنا در آيه 12 سوره فصلّت آمده است: (وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ)؛ «آسمان پايين را با چراغ هايى [= ستارگان] زينت بخشيديم».
و در آيه 5 سوره ملک مى خوانيم: (وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ).
جالب اين که مرحوم علّامه مجلسى نيز در بحارالانوار اين تفسير را به عنوان يک احتمال که به فکر او خطور کرده است يا به تعبير امروز، برداشتى که از آيات و روايات داشته، ذکر نموده است.

درست است که ابزارهاى علمى امروز، هنوز پرده از اين عوالم شش گانه برنداشته، ولى در واقع هيچ دليلى نيز بر نفى آن از نظر علوم روز وجود ندارد و شايد در آينده راز اين معمّا گشوده شود، بلکه از کشفيّات بعضى از دانشمندان فلکى چنين برمى آيد که شبح هايى از دور به چشم مى خورد که مى توان نشانه وجود عوالم ديگر باشد؛ مثلا در بعضى از مجلّه هاى فضايى از قول رصدخانه معروف «پالومار» چنين آمده است: با دوربين رصدخانه «پالومار» ميليون ها کهکشان جديد کشف شده که بعضى از آن ها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارد. ولى بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى، فضاى عظيم و مهيب و تاريکى به چشم مى خورد که هيچ چيز در آن ديده نمى شود. امّا بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريک، صدها ميليون کهکشان وجود دارد که دنيايى که در سمت ماست با جاذبه آن کهکشان ها نگهدارى مى شود. تمام دنياى عظيمى که ما مى بينيم و داراى صدها هزار ميليون کهکشان است جز ذرّه کوچک و بى مقدار از يک دنياى عظيم تر نيست و هنوز اطمينان نداريم که در فراسوى آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد.
بنابراين، عوالمى که بشر تاکنون کشف کرده، با تمام عظمت خيره کننده و حيرت آورى که دارد، گوشه کوچکى از اين عالم بزرگ است و چه بسا عوالم شش گانه ديگر نيز در آينده بر انسان ها آشکار شود.

5. چگونگى آگاهى امام (عليه السلام) از اين امور
قابل توجّه اين که تعبيراتى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) درباره پيدايش جهان هستى دارد، هرگز به صورت يک فرضيّه و احتمال نيست. بلکه با قاطعيّت، همانند کسى که حاضر و ناظر بوده، از آن سخن مى گويد و اين دليل بر آن است که او علم خود

را از خزانه غيب الهى يا از تعليمات پيامبر (صلي الله عليه و آله) ـ که آن نيز از مبدأ وحى سرچشمه مى گرفت ـ دريافت داشته و به گفته ابن ابى الحديد اين ها نشان مى دهد که على (عليه السلام) همه علوم را داشته و اين معنا از فضايل و مناقب او بعيد نيست.
چگونه چنين نباشد در حالى که در جاى ديگر مى فرمايد: «اَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمُ مِنّي بِطُرُقِ الاْرْضِ؛ من به راه هاى آسمان، از راه هاى زمين داناترم».
پاورقی ها
«اعتقم» از ريشه «عُقْم» بر وزن «قفل» به معناى خشکىِ مانع از قبول اثر است و «عقيم» به زنى گفته مى شودکه نازاست و نطفه مرد را نمى پذيرد و به معناى ضيق و تنگى نيز آمده است (مفردات، لسان العرب،مقاييس اللغة).
«مَهَبّ» از ريشه «هُبوب» بر وزن «سجود» به معناى بيدار شدن و به حرکت درآمدن شمشير و به طور کلّى، به هيجان درآمدن است از اين رو بر وزش باد هم اطلاق مى شود. «مُرَبّ» از کلمه «ربّ» است که در اصل به معناى تربيت مى باشد و به شخص مربّى و مالک و خالق نيز ربّ اطلاق مى شود (مصدرى است که معناى فاعلى دارد) و هرگاه از باب «افعال» (إرباب) بيايد به معناى استمرار و ملازمت است (زيرا تربيت بدون استمرار، امکان پذير نيست). بنابراين «مربّ» که مصدر ميمى استبه معناى دوام و بقاست. «تصفيق» از ريشه «صَفْق» بر وزن «عصر» چنان که گفتيم به معناى سرعت و حرکت و شدّت است. «مَخَضَ» از ريشه «مَخْض» بر وزن «قرض» در اصل به معناى حرکت دادن و تکان دادن مايعات در ظروف آن هاست و لذا هنگامى که ماست را در مشک تکان مى دهند تا کره از آن جدا شود اين تعبير به کار مى رود. «ساجى» از ريشه «سَجْو» بر وزن «سهو» به معناى سکون و آرامش است. «مائر» از ريشه «مَوْر» بر وزن «فور» در اصل به معناى جريان سريع است اين واژه بر «جادّه» نيز اطلاق مى شود چراکه مردم در آن در حرکت و رفت و آمدند. «عُباب» از ريشه «عَبّ» به معناى نوشيدن آب به سرعت و بدون وقفه است و به همين دليل به آب فراوان و باران زياد و سيل عظيم «عباب»گفته مى شود و در اين جابه معناى متراکم شدن آب هاب رروى يکديگر است. «رُکام» به معناى متراکم است که قبلا به آن اشاره شد. «مُنْفَهِق» از ريشه «فَهْق» بر وزن «فرق» به معناى گستردگى و وسعت است و از اين رو قسمت گسترده درّه و ظرف پرآب را «منفهق» گويند. . «مکفوف» از ريشه «کفّ» بر وزن «سدّ» به معناى قبض و انقباض و جمع کردن چيزى است. به قسمت داخل دست «کفّ» گفته مى شود زيرا به وسيله آن قبض و انقباض صورت مى گيرد و به نابينا «مکفوف» مى گويند چون چشم او منقبض و بسته است. «سَمْک» در اصل به معناى بلندى و ارتفاع است و به سقف خانه «سمک» مى گويند، چون مرتفع است. «عمد» بر وزن «سبد» و «عُمُد» بر وزن «شتر» هر دو جمع «عمود» به معناى ستون است. «يَدْعَمُ» از ريشه «دَعْم» بر وزن «فهم» به معناى برپا نگه داشتن چيزى است و «دِعام» و «دِعامة» به معناى چوب هايى است که به وسيله آن داربست را برپا مى دارند و به هرچيز يا شخص برپا دارنده نيز اطلاق مى شود. «دسار» به معناى ميخ و همچنين به معناى ريسمانى است که چيزى را با آن محکم مى بندند. «ثواقب» از ريشه «ثَقْب» بر وزن «سقف» به معناى سوراخ کردن، پاره نمودن و نفوذ در چيزى است و به ستارگان درخشان به اين دليل «ثواقب» گفته مى شود که گويى نورشان چشم را سوراخ کرده و در آن نفوذ مى کند و يا اين که نور آن ها از آسمان گذشته و به ما مى رسد. «مستطير» از ريشه «طَيْر» در اصل به معناى سبک بودن چيزى در هواست سپس به معناى هر چيز سريع و همچنين پرندگان آمده است و «مستطير» به معناى پراکنده و گسترده است. اين واژه به طلوع صبح هنگامى که نور آن در افق پخش مى شود نيز اطلاق مى گردد. «رقيم» از ريشه «رَقْم» بر وزن «رزم» در اصل به معناى خط و کتابت است و رقيم به معناى کتاب آمده است. به صفحه آسمان نيز رقيم گفته مى شود چون مانند صفحه کتابى است که با نقوش ستارگان پر شده است(مقاييس اللغه؛ مفردات و لسان العرب). براى آگاهى بيشتر از اين روايات مى توانيد به بحارالانوار، ج 54، ص 2، باب حدوث العالم و بدء خلقه مراجعه نماييد. بلکه بعضى از آيات قرآن اشاره به حرکت زمين دارد، مانند آيه 88 سوره نمل: (وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُهاجامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللهِ الَّذى اَتْقَنَ کُلَّ شَيءٍ) و آيه 25 سوره مرسلات: (اَلَمْ نَجْعَلِ الاْرْضَ کِفاتآ) (بنابر بعضى از تفاسير) و بعضى دلالت بر شناور بودن خورشيد و ماه در فضاى عالم بالامى کند، مانند: آيه 40 سوره يس: (لا الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها اَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لا اللَّيْلُسابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِىفَلَکٍ يَسْبَحُونَ) (براى شرح بيشتر به تفسير نمونه مراجعه کنيد). مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى در تجريد الاعتقاد، ص 155 اشاره به دلايل پنج گانه فرضيّه عقول عشره کرده و همه را نادرست مى شمرد و در يک عبارت کوتاه مى گويد: «وَ اَدِلَّةُ وُجُودِهِ مَدْخُولَة» براى توضيح بيشتر، به کلام خواجه و کلام علّامه حلّى در شرح آن (کشف المراد، ص 176) مراجعه فرماييد. جالب اين که در هفت آيه از قرآن، اشاره به «سموات سبع» شده است. (بقره، آيه 29؛ اسراء، آيه 44؛مؤمنون، آيه 86؛ فصلّت، آيه 12؛ طلاق، آيه 12؛ ملک، آيه (عليها السلام) و نوح، آيه 15) در بعضى از آيات نيز با تعبيرات ديگرى به آن اشاره شده است. بحارالانوار، ج 55، ص 78. . مجله فضا، شماره 56، فروردين سال 1351. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 80. نهج البلاغه، ذيل خطبه 189.