تفسیر بخش دوم
اَلاَ وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَى قِتَالِ هؤُلاَءِ آلْقَوْمِ لَيْلا وَ نَهَارآ، وَ سِرّآ وَ إِعْلاَنآ وَ قُلْتُ لَکُمُ: آغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوکُمْ، فَوَ آللهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ في عُقْرِ دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا. فَتَوَاکَلْتُمْ وَ تَخَاذَلتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْکُمُ آلْغَارَاتُ، وَ مُلِکَتْ عَلَيْکُمُ آلاْوْطَانُ. وَ هذَا أَخُو غَامِدٍ وَ قَدْ وَرَدَتْ خَيلُهُ آلاْنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ آلْبَکْرِيَّ، وَ أَزَالَ خَيْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا. وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ يَدْخُلُ عَلَى آلْمَرْأَةِ آلْمُسْلِمَةِ، وَ آلاْخْرَى الْمُعَاهَدَةِ، فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلاَئِدَهَا وَ رُعُثَهَا، ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاْسْتِرْجَاعِ وَ الاْسْتِرْحَامِ ثُمَّ آنْصَرَفُوا وافِرِينَ مَانَالَ رَجُلا مِنْهُمْ کَلْمٌ، وَ لاَ أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ، فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِمآ مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفآ مَا کَانَ بِهِ مَلُومآ، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيرآ.
ترجمه
شرح و تفسیر
در اين فراز از خطبه، امام (عليه السلام) بعد از ذکر آن مقدّمه کوتاه و بسيار پرمعنا و پرمحتوا، وارد ذى المقدمه مى شود و انگشت روى يک نمونه بارز از پيامدهاى شوم ترک جهاد گذاشته، مى فرمايد: «آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با اين گروه (معاويه و حاکمان شام) فراخواندم و گفتم: پيش از آنکه آن ها با شما نبرد کنند، با آنان بجنگيد (و به استقبال آن ها به بيرون از مرزها برويد)»؛ (أَلاَ وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَى قِتَالِ هؤُلاَءِ آلْقَوْمِ لَيْلا وَ نَهَارآ، وَ سِرّآ وَ إِعْلاَنآ، وَ قُلْتُ لَکُمُ: آغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوکُمْ).
گفتم که در طبيعت اين گروه ظالم و ستمگر، تجاوزگرى نهفته است و هر زمان که فرصت پيدا کنند، از کشتن بى گناهان و اسير کردن زن و فرزند و غارت اموالتان دريغ نمى ورزند، پس عقل و شرع به شما اجازه مى دهد که توطئه هاى آن ها را در نطفه خفه کنيد و قدرت آنان را قبل از تهاجمشان درهم بشکنيد و آتش فتنه را بدين وسيله خاموش کنيد.
حضرت، سپس به استدلال مهم و روشنى در اين باره پرداخته، مى فرمايد: «به خدا سوگند! هر زمان، قوم و ملّتى در درون خانه اش مورد هجوم دشمن قرار گرفته، ذليل و خوار شده است»؛ (فَوَآللهِ! مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا).
روشن است آنهايى که در درون خانه خود، مورد تهاجم دشمن قرار مى گيرند، به آسانى روحيه خود را از دست داده و احساس ضعف مى کنند وهمين امر، به شکست آن ها مى انجامد.
از سوى ديگر، مهاجم هيچ گاه رعايت حفظ مصالح خانه و کاشانه و شهر و ديار قومى را که مورد هجوم قرار داده نمى کند، مى زند و مى کوبد و ويران مى کند و پيش مى آيد، ولى صاحب خانه ناچار است اين امور را رعايت کند، چرا که سرمايه هاى او را تشکيل مى دهد و همين گونه ملاحظات، فعّاليت آن ها را محدود مى کند و اى بسا منجر به شکست مى شود.
هنگامى که جمعيّتى در خانه خود مورد هجوم قرار مى گيرد، زن و فرزندان وکودکان در لابه لاى جنگجويان قرار مى گيرند. مهاجم، بى پروا خون مى ريزد و پيش مى آيد، ولى صاحب خانه مجبور است مراقب سلامت خانواده اش باشد. اين امر نيز کار او را به کندى مى کشاند.
مجموع اين امور و امورى ديگر، دليل بر شکست قومى است که در خانه خود مورد تهاجم قرار گيرند. به همين دليل، در غزوات اسلامى، هميشه (جز در بعضى از موارد استثنايى که شرايط خاصى وجود داشته، مانند جنگ احزاب) دستور داده مى شد که جنگجويان به خارج شهر و به استقبال دشمن بروند. سپس امام (عليه السلام) به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد: «اما شما هرکدام، مسئوليّت را به گردن ديگرى انداختيد و دست از يارى يکديگر برداشتيد تا آن که مورد هجوم پى درپى دشمن واقع شديد و سرزمين هايتان از دست رفت»؛ (فَتَوَاکَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْکُمُ آلْغَارَاتُ، وَ مُلِکَتْ عَلَيْکُمُ آلاْوْطَانُ).
«تواکل»در اصل، واگذارى کارخودبه ديگرى است. و به تعبير ديگر، مفهومش اين است که هر کس مسئوليّت را از خود سلب کند و برعهده ديگرى بگذارد و در نتيجه ميدان خالى شود. «تخاذل» اين است که هر کسى از يارى ديگرى چشم بپوشد و او را به حال خود رها سازد، در نتيجه رشته اتّحاد گسيخته شود و دشمن بى آن که احساس رادع و مانعى کند،حمله ور شود. و اين، يکى از بدترين و زشت ترين صفات در جوامع بشرى است که افراد، مسئوليّت ها را از خود سلب کرده به گردن ديگران بيندازند و هرکس به کار خويش بپردازد و اگر برادر يا برادرانش مورد تهاجم قرار گيرند، آن ها را تنها بگذارد. و نتيجه اين کار، همان است که مولا 7در فراز مورد بحث فرموده است؛ يعنى دشمن، جسور مى شود و پى درپى حمله مى کند و شهرها و آبادى ها يکى بعد از ديگرى، در برابر او سقوط مى کند.
سپس امام (عليه السلام) به عنوان بيان يک شاهد زنده عينى، به شرح ماجراى دردناک حمله اخوغامد (سفيان بن عوف غامدى) پرداخته، چنين مى فرمايد:
(اکنون بشنويد که يکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) اخوغامد (سفيان بن عوف، از قبيله بنى غامد،) به شهر انبار حمله کرده و لشکر او وارد آن شهر شده اند، حسّان بن حسّان بکرى (فرماندار و نماينده من) را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمين بيرون رانده است»؛ (وَ هذَا أَخُو غَامِدٍ وَ قَدْ وَرَدَتْ خَيلُهُ آلاْنْبَارَ، وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ آلْبَکْرِيَّ، وَ أَزَالَ خَيْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا).
با توجه به اين که «مسالح» جمع «مسلحه» به معناى «مرز» است ـ به دليل اينکه در آن جا اسلحه جمع آورى مى کنند و مرزداران به وسيله آن به پاسدارى مى پردازند ـ روشن مى شود که شهر انبار، در نزديکى مرز عراق و شام بوده و اخوغامد به آن حمله ور گرديده و تعبير «أَزَالَ خَيْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا» نشان مى دهد که بدون مقاومت مهمّى از مرز گذشته است. شرح اين ماجرا در آغاز خطبه گذشت.
سپس امام (عليه السلام) از ميان جنايات اخوغامد و لشکر غارتگرش، انگشت روى نقطه حسّاس و بسيار دردناکى گذاشته و مى فرمايد:
«به من خبر رسيده که يکى از آنها به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمان ديگرى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره هاى آنان را از تنشان بيرون آورده است، در حالى که هيچ وسيله اى براى دفاع از خود، جز گريه و زارى و التماس نداشته اند!»؛ (وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ يَدْخُلُ عَلَى آلْمَرْأَةِ آلْمُسْلِمَةِ، وَ آلاْخْرَى الْمُعَاهَدَةِ، فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلاَئِدَهَا وَ رُعُثَهَا، ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاْسْتِرْجَاعِ وَ الاْسْتِرْحَامِ). اشاره به اين که احدى از مسلمانان آن جا به دفاع از اين زن مسلمان و زن غير مسلمانى که در پناه اسلام بوده، برنخاسته است! گويى خاک مرگ بر سر همه آنها پاشيدند که چنين ننگ آشکارى را براى خود پذيرفتند، هم اموالشان به يغما رفته هم ناموسشان مورد تعرّض قرار گرفته و هم پناهندگانشان مورد ظلم و ستم واقع شده اند.
اين نکته قابل توجه است که واژه «استرجاع» در کلمات مفسّران نهج البلاغه، به دو معنا تفسير شده است:ن خست به معناى «گريه و زارى که توأم باهق هق و رفت و آمد صدا در گلوست» و ديگرى، گفتن جمله (إِنّا لِلّهِ و َإِنَّا اِلَيْهِ رَاجِعُونَ) که معمولا در مصائب سخت که کارى از دست انسان ساخته نيست، گفته مى شود.
حضرت، سپس مى افزايد: «آنها (بعد از اين همه جنايات،) با غنائم فراوانى به شهر و ديار خود بازگشته اند بى آن که حتّى يک نفر از آنان آسيب ببيند يا قطره خونى از آن ها ريخته شود»؛ (ثُمَّ آنْصَرَفُوا وَافِرينَ مَا نَالَ رَجُلا مِنْهُمْ کَلْمٌ، وَ لاَأُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ).
و در نتيجه گيرى نهايى، اين جمله کوبنده را بيان مى فرمايد که «اگر به سبب اين حادثه (بسيار دردناک)، مسلمانى از شدت تأسف و اندوه بميرد، ملامتى بر او نيست، بلکه به نظر من سزاوار است»؛ (فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِمآ مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفآ مَا کَانَ بِهِ مَلُومآ، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيرآ).
امام (عليه السلام) در اين بيان گويا از مطلبى که اعماق وجودش را مى سوزاند، پرده برمى گيرد، و آن اين که چرا مسلمان باايمان، آن قدر در برابر حوادث، سستى به خرج مى دهد که دشمن، بدون هيچ رادع و مانعى به سرزمين او حمله مى کند، اموال او را به غارت مى برد، حتى متعرّض ناموس او مى شود و بدون کمترين ضايعات، با دست پُر به خانه خود برمى گردد؟! آرى هيچ مسلمان غيرتمندى نمى تواند چنين حادثه دردناکى را تحمّل کند و اگر کسى از غصه و اندوه بميرد، جاى سرزنش نيست.
جالب اين که تجاوز به حريم و گرفتن زينت آلات زنان مسلمان و غير مسلمان و هتک احترام آن ها، در يک رديف شمرده شده و اين نشان مى دهد که اوّلا اسلام تا چه حدّ براى ناموس مردم اهمّيّت قائل است و ثانيآ تا چه اندازه خود را متعهد به دفاع از اقليت هايى مى داند که در پناه اسلام زندگى مى کنند. به هر حال مقصود امام (عليه السلام)، بيان عمق فاجعه اى است که رخ داده است.
بديهى است که اين سخن، ويژه ديروز و زمان هاى گذشته و حمله لشکر معاويه به شهر انبار نبوده و نيست، بلکه يک قاعده کلّى است که در زندگى مسلمانان امروز و فردا نيز صادق است. گويى امام (عليه السلام) مسلمانان امروز را که مورد تهاجم شرق و غرب غارتگر قرار گرفته و اموال و نواميس شان به خطر افتاده اند و در دفاع از خود در برابر اين خون خواران و غارتگران، سستى به خرج مى دهند، مخاطب ساخته و همين سخنان را براى آن ها بازگو مى کند که اگر مرد مسلمانى، در برابر تجاوز دژخيمان به سرزمين هاى مقدّس اسلامى و تجاوز به قبله نخست آن ها و غارت منابع و اموال و هتک ناموس و اعراضشان، از اندوه و غصه بميرد، درخور سرزنش نخواهد بود. نکته ها
1. شکست و پيروزى، بى دليل نيست
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) با آن فکر نافذ و روح بلند و ممارست مستمر در مسائل مربوط به جنگ و پيروزى و شکست، انگشت روى چند عامل مهم گذاشته که سزاوار است همه فرزندان مکتبى آن حضرت، به آن توجه کنند. مى فرمايد: يکى از عوامل مهم شکست، حالت انفعالى به خود گرفتن و اجازه تهاجم به دشمن دادن است، تا آن جا که وارد خانه آن ها شود. اين يک واقعيت غير قابل انکار است و دلايل آن را به هنگام تفسير خطبه شرح داديم.
عامل ديگر، «تواکل» به معناى «مسئوليّت را به گردن يکديگر انداختن» است. اگر در اجتماع، هر کسى وظيفه خود را به خوبى انجام دهد و گناه خود را به گردن ديگرى نيندازد و سهم خويش را در مسئوليّت ها بپذيرد، ناکامى و شکست، کمتر اتفاق مى افتد. بدبختى از آن جا شروع مى شود که هر کس، از زير بار مسئوليّت خود فرار کند و ديگرى را مقصّر بشمارد، در چنين جامعه اى همه مقصرند و همه گنهکار، و شکست آن ها در برابر دشمنان، غير منتظره نيست.
عامل سوم، «تخاذل» است، يعنى هر کسى که گرفتار حادثه اى مى شود، ديگران، حادثه را مربوط به خود او بدانند و به يارى اش نشتابند. اگر حمله به يک شهر مى شود، مردم شهرهاى ديگر به يارى اش نشتابند. بديهى است که در حادثه متقابل نيز اهل آن شهر به يارى شهرهاى ديگر نخواهند آمد و نيز محلات يک شهر، همه به صورت واحدهاى جداگانه درمى آيند و با اين تجزيه، پيروزى دشمن مهاجم مسلّم است.
ولى اگر حالت انفعالى مبدّل به حالت تهاجمى شود و مسلمانان بر دشمنان پيشى گيرند و هر کدام سهم خود را در مسئوليّت اجتماعى و دفاع از کيان اسلام و کشورهاى اسلامى برعهده بگيرند و هرگاه بخشى از کشور عظيم اسلام مورد تهاجم واقع شد همه کشورهاى اسلامى، يکپارچه برخيزند و به يارى يکديگر بشتابند، به يقين، پيروزى با آن ها خواهد بود.
در خطبه 166 نيز به بخشى از اين مطلب اشاره شده است: «أَيُّهَا النّاسُ! لَو لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ وَ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهينِ الْبَاطِلِ لَمْ يَطْمَعْ فِيکُمْ مَنْ لَيْسَ مِثلَکُمْ وَ لَمْ يَقْوَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْکُمْ؛ اى مردم! اگر دست از حمايت يکديگر در يارى حق برنمى داشتيد و در تضعيف باطل، سستى نمى کرديد، هيچ گاه آنان که هم سطح شما نيستند، درشکست شما طمع نمى کردند و هيچ نيرومندى، بر شما غالب نمى شد». 2. حمايت از اقليت هاى مذهبى
ممکن است بعضى تصور کنند که مسئله احترام به اقليت هاى مذهبى که در پناه اسلام، جان و مالشان محفوظ شمرده شده و نيز حمايت از آنها، تنها يک شعار است، ولى توجه به مسائل مربوط به آن ها در فقه اسلامى و تعبيراتى مانند تعبير امام (عليه السلام) در اين خطبه، نشان مى دهد که اسلام، دقيقآ خود را حامى مى شمرد و مادامى که دست به پيمان شکنى و اَعمالى بر ضد اسلام نزده اند، جان و مال و حيثيت و آزاديشان محفوظ است.
در اين فراز از خطبه، امام (عليه السلام) به شدت از اين مسئله ناراحت است که چرا غارتگران شام، زيورآلات زنان يهودى يا نصرانى را که در پناه اسلام مى زيسته اند، به يغما برده اند؟ حتّى آن ها را در کنار زنان مسلمان قرار مى دهد و درباره هر دو، به شدت اظهار نگرانى و ناراحتى مى کند که چرا حرمت شکسته شده و زيورآلاتشان غارت گرديده است! و مردم عراق را به دليل سستى و تنبلى در برابر اين غارتگران، به شدت ملامت و سرزنش مى کند.
3. غيرت دينى
منظور از غيرت دينى، اين است که انسان در برابر تخلّفاتى که از مسير حق و عدالت و احکام الهى مى شود، خاموش ننشيند و بى تفاوت از کنار آن ها نگذرد بلکه تخلّف، هرچه شديدتر باشد، جوش و خروش او بيشتر گردد. کسانى که خونسرد و بى رمق، از مقابل اين امور مى گذرند، فاقد غيرت دينى هستند.
قرآن مجيد درباره بعضى از جنگجويان باايمان که فاقد وسايل لازم براى شرکت در ميدان جنگ بودند، مى فرمايد: (وَ لا عَلَى الَّذِينَ اِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنآ أَلّاَ يَجِدُوا مَايُنْفِقُونَ)؛ «و (نيز) گناهى نيست بر آن ها که وقتى نزد تو آمدند که آنان را بر مرکبى (براى جهاد) سوار کنى، گفتى: «مرکبى که شما را بر آن سوار کنم، در اختيار ندارم». (از نزد تو) بازگشتند در حالى که چشمانشان از اندوه، اشک بار بود؛ زيرا چيزى نداشتند که در راه خدا انفاق کنند (و با آن به ميدان بروند)».
اين چه عاملى است که فردى را که ابزار و وسايل جهاد نمى يابد چنان منقلب مى کند که بى اختيار مانند ابر بهار، اشک مى ريزد؟ (توجه داشته باشيد که «تفيض»، در اين جا به معناى «فرو ريختن فراوان» است)؛ اين عامل، چيزى جز غيرت دينى نيست.
در خطبه مورد بحث نيز به يکى از مظاهر آن ـ که در بالاترين حدّ قرار دارد ـ اشاره شده است. حضرت مى فرمايد: «اگر مسلمانى، به سبب اين حادثه (بسيار دردناک) از شدّت تأسّف بميرد، جاى سرزنش ندارد، بلکه به نظر من سزاوار است».
غيرت دينى، عامل بسيار مهمّى براى دفاع از حريم قوانين اسلام و احياى معروف و از ميان بردن منکر است.
جالب اين که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است که خداوند، دو فرشته را براى عذاب قومى مأمور کرد. هنگامى که آن ها به سراغ اين مأموريت خود رفتند، مردى به ظاهر نورانى را که آثار پارسايى و صلاح، در او آشکار بود ديدند که در حال تضرّع و زارى به درگاه خداست. يکى از آن دو فرشته به ديگرى گفت: «اين مرد دعا کننده را ديدى؟» ديگرى گفت: «آرى، ولى من مأموريتم را انجام مى دهم»؛ دومى گفت: «من هيچ کارى نمى کنم، تا به پيشگاه پروردگارم بازگردم (و دستور جديدى بگيرم) هنگامى که به پيشگاه خداوند عرضه داشت : «پروردگارا! من به آن شهر که رسيدم، يکى از بندگان تو را ديدم که در حال دعا و تضرّع است» دستور آمد که برو و مأموريتت را انجام ده (و شهر را زيرورو کنيد)، «فإِنَّ ذلِکَ رجُلٌ لَمْ يَتَغيَّرْ وَجْهُهُ غَضَبآ لِي قَطُّ؛ او مردى است که هرگز چهره اش از خشم در راه من، متغيّر و برافروخته نشده است (و ذره اى غيرت دينى ندارد)». .
پاورقی ها
«تواکلتم» از ريشه «وکل» به معناى اين است که دو يا چند نفر، هر کدام، کار خود را به ديگرى موکول کنند. «شُنَّتْ» از ريشه «شنن» به معناى «خشکى و کهنگى» است، سپس در هر موردى که آب يا مانند آن به صورت پراکنده و از هر طرف فرو ريزد، اطلاق شده است، همانند مشک کهنه اى که پاره شود و آب درون آن، متفرق و پراکنده گردد. جمله «شُنَّتْ عَلَيْکُمُ الْغاراتُ» اشاره به حملات پراکنده و پى درپى مى باشد که از سوى غارتگران شام به نواحى مختلف عراق صورت مى گرفت. «حِجْل» بر وزن «فعل» و «حَجْل» بر وزن «فَصل» به معناى خلخال است، همان زينتى که زن هاى عرب در مچ پا مى کردند و حجله ـ که صحيح آن «حَجَلَه» بر وزن «عجله» است ـ به معناى اطاق مخصوص عروس است که آن را زينت مى کنند و مى آرايند. «قُلْب» بر وزن «قفل» به معناى «دستبند» و در اصل، از ريشه «قلب»، به معناى «دگرگونى» گرفته شده است. اين، شايد به اين دليل باشد که دستبند در دست انسان دائمآ در حرکت است. «قلائد» جمع «قِلادة» بر وزن «اجاره» به معناى «گردن بند» است و به هرچيزى که چيز ديگرى را احاطه کند، اطلاق مى شود. «رُعُث» بر وزن «شتر» جمع «رَعْث» بر وزن «رأس» به معناى «گوشواره» است. «کلم» به معناى «زخم و جراحت» است. توبه، آيه 92. بحارالانوار، ج 97، ص 86، ح 60.