تفسیر بخش سوم

فَيَا عَجَبآ! عَجَبآ ـ وَآللهِ ـ يُمِيتُ آلْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ آجْتِمَاعِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ! فَقُبْحآ لَکُمْ وَ تَرَحآ، حِينَ صِرْتُمْ غَرَضآ يُرمَى: يُغَارُ عَلَيْکُمْ وَ لاَتُغِيُرونَ، وَ تُغْزَوْنَ وَ لاَتَغْزُونَ، وَ يُعْصَى اللهُ وَ تَرْضَوْنَ! فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ آلحَرِّ قُلْتُمْ: هذِهِ حَمَارَّةُ آلْقَيْظِ؛ أَمْهِلْنَا يُسَبَّخُ عَنَّا آلحَرُّ، وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِى الشِّتَاءِ، قُلْتُمْ: «هذِهِ صَبَارَّةُ آلْقُرِّ، أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ؛ کُلُّ هذا فِرارآ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ؛ فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ آلحَرِّ وَ آلقُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَأَنْتُمْ وَآللهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ!

ترجمه
شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند قلب را مى ميراند و غم و اندوه را (به روح انسان) سرازير مى کند که آن ها (شاميان غارتگر) در مسير باطل خود، چنين متّحدند و شما در طريق حقّتان اين گونه پراکنده و متفرّق هستيد! روى شما زشت باد! و همواره غم و اندوه قرينتان باشد! چراکه (آنچنان سستى و پراکندگى به دشمن نشان داديد که) هدف تيرها قرار گرفتيد، پى درپى به شما حمله مى کنند و شما به حمله متقابل دست نمى زنيد! با شما مى جنگند و شما با آن ها پيکار نمى کنيد! آشکارا معصيت خدا مى شود و شما (با اعمال نادرستتان) به آن رضايت مى دهيد! هرگاه در ايّام تابستان فرمان حرکت به سوى دشمن دادم، گفتيد: «اکنون شدّت گرماست؛ اندکى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشيند!» و هنگامى که در زمستان اين دستور را به شما دادم، گفتيد: «اکنون هوا فوق العاده سرد است؛ بگذار سوز سرما آرام گيرد». ولى همه اين ها بهانه هايى است براى فرار از گرما و سرما. جايى که شما از سرما و گرما (اين همه وحشت داريد و) فرار مى کنيد، به خدا سوگند! از شمشير (دشمن) بيشتر فرار خواهيد کرد.
شرح و تفسیر
آنها در باطل خود متّحدند و شما در حقّتان پراکنده ايد!
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) به تحليل ديگرى درباره عوامل شکست و عقب نشينى مردم کوفه و عراق، همراه با ملامت و سرزنش آن ها مى پردازد، باشد که با اين بيان، روح خفته آن ها را بيدار کند و پيش از آن که اوضاع کشور آنها بدتر شود به پا خيزند و به دفع دشمن بپردازند.
نخست مى فرمايد: «شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند! قلب را مى ميراند و غم و اندوه را (به روح انسان) سرازير مى کند که آن ها (شاميان غارتگر) در مسير باطل خود، چنين متّحدند و شما در طريق حقّتان اين گونه پراکنده و متفرّق هستيد»؛ (فَيَا عَجَبآ! عَجَبآ ـ وَ آللهِ ـ يُمِيتُ آلقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ آجْتِمَاعِ هؤُلاَءِ القَوْمِ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ!).
هميشه تعجّب و شگفتى، از امورى است که با جريان طبيعى سازگار نيست و علل ناشناخته يا نامأنوسى دارد. طبيعت امر، چنين اقتضا مى کند که طرفداران حق به دليل ايمان محکمى که به آن دارند، محکم بايستند و از آن دفاع کنند، ولى طرفداران باطل چون انگيزه نيرومندى براى دفاع از آن ندارند، در حمايت از آن سست و ناتوان باشند، ولى اگر ديديم طرفداران حق، پراکنده و بى اراده و سست و ضعيف اند، امّا طرفداران باطل متّحد و منسجم و در راه خود مصمّم هستند، سبب شگفتى مى شود.
پيشواى اهل عراق، على (عليه السلام) بود که گذشته از وصيّت مُسَلّم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره ولايت او، همه مردم مکّه و مدينه، از مهاجران و انصار و غير آن ها و غالب مناطق ديگر، با او بيعت کردند و دلايل حقّانيتش، از افکار و اعمال و زهد و عدالتش نمايان بود؛ امّا غارتگران شام به دنبال مردى طغيانگر و جاه طلب که سوابق زشت خاندان او در اسلام و جاهليت، بر کسى پوشيده نبود، سر به شورش دربرابر امامِ برحق برداشته بودند. با اين حال آيا جاى تعجّب نيست که آنها پشت سر پيشواى خود بايستند و اين ها اين چنين پيمان شکنى کنند؟!
اينجاست که امام (عليه السلام)، به شدت ناراحت مى شود و آن ها را زير شلّاق سرزنش و ملامت مى گيرد؛ چرا که سزاوار چنين سرزنش تند و تلخى بودند، مى فرمايد: «روى شما زشت باد! و همواره غم و اندوه قرينتان باشد! چراکه (آن چنان سستى و پراکندگى به دشمن نشان داديد که) هدف تيرها قرار گرفتيد»؛ (فَقُبْحآ لَکُمْ وَ تَرَحآ، حِينَ صِرْتُمْ غَرَضآ يُرمَى).
«پى درپى به شما حمله مى کنند و شما به حمله متقابل دست نمى زنيد»؛ (يُغَارُ عَلَيْکُمْ وَ لاَتُغِيرُونَ).
«با شما مى جنگند و شما با آن ها پيکار نمى کنيد!»؛ (وَ تُغْزَونَ وَ لاتَغْزُونَ).
«آشکارا معصيت خدا مى شود و شما با اعمال نادرستتان به آن رضايت مى دهيد!»؛ (وَ يُعْصَى اللهُ وَ تَرْضَوْنَ!).
در واقع امام (عليه السلام) دليل سرزنش خود را درباره آنان، در اين چند چيز خلاصه مى کند که ريشه همه، يک امر، و آن، سستى و تنبلى و بى تفاوتى به خرج دادن است؛ تا آن جا که دشمن، چنان جسور مى شود که پى درپى حمله مى کند غارت مى کند و خون بى گناهان را مى ريزد و آن ها تماشاچى اين صحنه هاى غم انگيز و زشت و ناروا هستند!
سپس امام (عليه السلام) انگشت روى يک دليل روشن بر محکوميت آنان، به علت سستى و بى ارادگى و ضعف و ناتوانى شان گذاشته، مى فرمايد: «هرگاه در ايّام تابستان، فرمان حرکت به سوى دشمن دادم، گفتيد: «اکنون شدّت گرماست؛ اندکى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرونشيند»! و هنگامى که در زمستان، اين دستور را به شما دادم، گفتيد: «اکنون هوا فوق العاده سرد است، بگذار سوز سرما آرام گيرد!»؛ (فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ آلحَرِّ قُلْتُمْ: هذِهِ حَمَارَّةُ آلْقَيْظِ؛ أمْهِلْنَا يُسَبَّخُ عَنَّا آلحَرُّ. وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ، قُلْتُمْ: هذِهِ صَبَارَّةُ آلْقُرِّ، أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ!).
«ولى همه اينها بهانه هايى است براى فرار از گرما و سرما»؛ (کُلُّ هذا فِرارآ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ{6}). «جايى که از سرما و گرما (اين همه وحشت داريد) و فرار مى کنيد، به خدا سوگند! از شمشير (دشمن) بيشتر فرار خواهيد کرد»؛ (فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ آلْحَرِّ وَ آلْقُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَأَنْتُمْ وَآللهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَرُّ!).
گويى جنگ بايد در فصل بهار باشد، آن هم در ميان دشت هاى پر از گل و مرغزارها، همراه پرندگان خواننده و چشمه سارها و نسيمِ لطيف و روح افزا! آنگاه سربازان بنشينند و دشمنان را با اشاره چشم و ابرو بر خاک بيندازند!
اين بى خبران، تاريخ اسلام را که زمان چندانى از آن نگذشته بود، به کلّى فراموش کرده بودند، که ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) فاصله ميان مدينه و ميدان تبوک را در آن گرماى سوزان تابستانِ بيابان حجاز با پاى برهنه روى سنگ هاى تفتيده از تابشِ آفتاب، بدون آب و آذوقه کافى پيمودند و در جنگ هاى ديگر نيز سخت ترين ناملايمات را تحمّل کردند و مانند شير ژيان، بر دشمن حمله کردند! اگرمى خواستند مانند کوفيانِ سستْ عنصر، ملاحظه سرما و گرما را کنند، هرگز درختِ تنومند اسلام بارور نمى شد و به ثمر نمى نشست. نه تنها در اسلام بلکه در هيچ نقطه اى از دنيا سربازان سُست و نازپرورده و ترسو و پراکنده پيروز نشدند، بلکه هميشه ذليل و حقير و شکست خورده بودند.
در واقع سخن آنها شباهت زيادى با سخن کفّار و منافقان داشت که مى گفتند : «لاتَنْفَرِوا فِي الْحَرِّ؛ در گرماى تابستان (به سوى ميدان جهاد) حرکت نکنيد!» که قرآن در پاسخ آن ها مى گويد: (قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أشَدُّ حَرّآ لَوْ کانُوا يَفْقَهُونَ)؛ «بگو: آتش دوزخ از اين سوزان تر است، اگر مى فهميدند».
در واقع کوفيان که با اين گونه اظهارات واهى، از جهاد با دشمن خون خوار و سنگ دل طفره مى رفتند، گرفتار نوعى نفاق بودند؛ نفاقى که از ضعف ايمان آنها به مبانى اسلام و پيشوايشان اميرمؤمنان على (عليه السلام) سرچشمه مى گرفت. به هر حال، مجاهدان واقعى که در صحنه هاى نبرد مى جنگند و مى جوشند و مى خروشند و پيروز مى شوند، کسانى هستند که نه به مشکلات آب و هوا مى انديشند و نه به مشکلات مسير راه و ميدان نبرد. بى شک اگر دشمن احساس کند که جنگجويان مخالف، مثلا از جنگيدن در سوز سرما و گرما پرهيز دارند، حمله خود را درست در همان زمان شروع مى کند و با استفاده از اين نقطه ضعف، وسيله پيروزى خويش را فراهم مى سازد. نکته
اين همه سرزنش براى چيست؟
با مطالعه اين فراز از کلام مولا اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين سؤال به ذهن مى آيد که چرا آن پيشواى مدير و مدبّر چنين حملات شديد و تندى به مردم کوفه مى کند و آن ها را به شدّت زير ضربات شلّاق هاى سرزنش و ملامت قرار مى دهد و در فراز بعد هم، فراتر مى رود و به آن ها مى فرمايد: «من دوست داشتم هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم... خدا شما را بکشد که اين قدر خون به دل من کرديد!».
پاسخ سؤال مذکور، اين است که اگر درباره تاريخ کوفه و کوفيان و عهدشکنى ها و نفاق افکنى ها و بى وفايى ها و سستى و ضعف آن ها بيشتر مطالعه کنيم، فلسفه اين سرزنش هاى تند و شديد را درمى يابيم. گويى امام (عليه السلام) اين سخنان را به عنوان آخرين راه درمان و چاره براى اين بيماران کوردل انتخاب فرموده است؛ همان کسانى که غيرت آن ها در برابر هيچ چيز به جوش نمى آمد و انواع تحقيرها و تحميل ها را از دشمن پذيرا مى شدند! امام (عليه السلام) مى خواهد از اين راه، دست به کارى بزند تا اگر کمترين احساسى در جان آنهاست، به پا خيزند و به حرکت درآيند و به مقابله با دشمن بشتابند. استفاده از اين راه، از نظر روانشناسى، در برابر بعضى از گروه ها کارساز است. اين سخنان، در واقع سخن کسى است که از پيروانِ سست عنصر مأيوس شده و براى بيدار کردن آن ها راهى جز استفاده از اين کلمات تند، نمى بيند و عجب اين که آن ها با اين همه تازيانه هاى سخن نيز بيدار نشدند و هنگامى که از آنها براى تشکيل لشکر و حرکت به سوى دشمن دعوت فرمود، جز گروه اندکى لبيک نگفتند! به همين دليل امام (عليه السلام) ناچار شد افرادى به روستاها و آبادى هاى اطراف فرات بفرستد و از آن ها که مردمانى جنگجو و وفادار به امام (عليه السلام) بودند ـ براى بسيج لشکر دعوت کند.
در واقع کوفيان در اين برهه از تاريخ خود، شبيه قوم لجوج بنى اسرائيل در عصر موسى (عليه السلام) شده بودند، که هر چه آن ها را براى حمله به دشمنانشان در بيت المقدس تشويق کرد، آن ها گفتند: «ما از آنان وحشت داريم و تا آنان در بيت المقدس هستند، ما هرگز وارد آن نمى شويم. ما همين جا نشسته ايم، تو و پروردگارت برويد و بيت المقدس را فتح کنيد!»؛ (قالُوا يَا مُوسَى اِنَّ فيهَا قَوْمآ جَبّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَاِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَاِنَّا داخِلوُنَ...فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلا اِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ). .
پاورقی ها
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که جمله «فَيا عَجَبآ عَجَبآ!» در اصل، «عَجِبْتُ عَجَبآ...» بوده است، يعنى منصوب به عنوان مفعول مطلق است. اين احتمال نيز داده شده که «عجبآ» نخست، از قبيل مفعول مطلق و دومى تکرار و تأکيد باشد. (شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 2، ص 36) بعضى نيز گفته اند که در تقدير«يا عَجَبى اِحْضِرْ؛ اى شگفتى من! حاضر شو». بوده است. (شرح نهج البلاغه علّامه خويى، ج 3، ص 392)، اين تفسير با منادى واقع شدن «عجبآ» تناسب بيشترى دارد.
«تَرَحآ» به معناى «اندوه و حزن» است و در واقع در اين جمله، امام (عليه السلام) آن ها را نفرين مى کند که همواره قرين حزن و اندوه گردند. «حماره» از ريشه «حمر» به معناى «رنگ قرمز» است. به همين دليل به گرماى سوزان تابستان، «حماره» گفته مى شود. گويى از شدت گرما، مانند آتش سرخ و سوزان است. قيظ» بر وزن «فيض» به معناى «شدت گرماى تابستان» است. بنابراين اضافه «حماره» به «قيظ» نوعى تأکيد بر گرما را مى رساند. «يسبّخ» از ريشه «سبخ» به معناى «فراغت از چيزى يا تخفيف آن» است و در اينجا به معناى «فرو نشستن سوز گرما» است. «صبارّه» از ريشه «صبر» در اصل، به معناى «حبس و نگهدارى چيزى» است و شکيبايى را، به همين مناسبت، صبر مى گويند. و شدّت سرما را به اين علت «صبارّه» مى گويند که انسان را از کار و فعاليّت بازمى دارد. «ينسلخ» از ريشه «سلخ» و در اصل، به معناى «پوست کندن» است و سلّاخ را به همين دليل، سلّاخ مى گويند که پوست حيوان را مى کند. آن گاه اين کلمه، به «جدا ساختن هر چيزى» اطلاق شده است و در جمله بالا اشاره به فرونشستن سوز سرماست. «قرّ» به گفته مقاييس اللغة، به دو معنا آمده است: نخست، سرما، و دوم، جاى گرفتن و استقرار در مکان. بعيد نيست که معناى نخست، به معناى دوم بازگردد، چرا که سرماى شديد، انسان را از کار بازمى دارد. توبه، آيه 81. مائده، آيه 22 ـ 24.