تفسیر بخش اول
فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً کَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، نَکَصَ نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلإِيَابِ، فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً کَلا وَ لا، فَمَا کَانَ إِلاَّ کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ، لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ، فَلأْياً بِلأْيٍ مَا نَجَا. فَدَعْ عَنْکَ قُرَيْشاً وَ تَرْکَاضَهُمْ فِي الضَّلالِ، وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ، وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) قَبْلِي، فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي، فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.
ترجمه
(در مورد ضحاک، فرمانده لشکر معاويه توضيح خواسته بودى) من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او گسيل داشتم. هنگامى که اين خبر به او رسيد دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشيمانى عقب نشينى کرد؛ ولى سپاهيان من در بعضى از جاده ها به او رسيدند و اين هنگامى بود که خورشيد نزديک غروب بود. مدت کوتاهى اين دو لشکر با هم جنگيدند و اين کار به سرعت انجام شد؛ درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک ولشکرش درمانده وپراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلويش را مى فشرد نيمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و سرانجام با سختى و مشقت شديد از مهلکه رهايى يافت.
(اما آنچه درباره مخالفت هاى قريش با من گفته اى) قريش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف، و سرکشى اى که در بيابان ضلالت داشتند، رها کن. آن ها با يکديگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) متحد گشته بودند. خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آن ها پيوند خويشاوندى را با من بريدند و خلافت فرزند مادرم (پيامبر (صلي الله عليه و آله)) را از من سلب کردند.
(اما آنچه درباره مخالفت هاى قريش با من گفته اى) قريش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف، و سرکشى اى که در بيابان ضلالت داشتند، رها کن. آن ها با يکديگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) متحد گشته بودند. خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آن ها پيوند خويشاوندى را با من بريدند و خلافت فرزند مادرم (پيامبر (صلي الله عليه و آله)) را از من سلب کردند.
شرح و تفسیر
داستان ضحاک بن قيس
همان گونه که قبلاً گفته شد، اين نامه پاسخى است از امام (عليه السلام) به برادرش عقيل درباره داستان حمله ضحاک بن قيس به اطراف کوفه و شکست سخت و عقب نشينى او، بنابراين ضمير در «اليه» به ضحاک بازمى گردد، هر چند بعضى از شارحان، اين داستان را مربوط به «بُسر بن ارطاة» و حمله او به يمن دانسته اند و عجيب تر اين که بعضى ضمير را به معاويه بازگردانده اند در حالى که هيچ يک از اين دو صحيح نيست.
به هر حال امام (عليه السلام) در آغاز نامه که سيّد رضى آن را براى اختصار حذف کرده (مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده و مصادر نهج البلاغه نيز نقل کرده است) پس از حمد و ثناى الهى و دعاى خير براى عقيل اعلام مى کند که نامه او به وسيله عبدالله بن عبيد ازدى به او رسيده و نگرانى او را از ماجراى حمله ضحاک به اطراف کوفه درک کرده است.
آن گاه براى رفع نگرانى برادر ماجراى لشکرکشى معاويه را به وسيله ضحاک چنين شرح مى دهد، مى فرمايد: «من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او (ضحاک، فرمانده لشکر معاويه) گسيل داشتم. هنگامى که اين خبر به او رسيد دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشيمانى عقب نشينى کرد؛ ولى سپاه من در بعضى از جاده ها به او رسيد و اين هنگامى بود که خورشيد نزديک غروب بود»؛ (فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً کَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، وَ نَکَصَ نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلإِيَابِ).
«کثيف» به معناى انبوه و پرجمعيّت است و مطابق بعضى از روايات، عدد لشکر امام (عليه السلام) در اين جا چهار هزار نفر بود از افراد تازه نفس و آماده که همچون عقاب بر سر دشمن فرود آمدند و به همين دليل ضحاک و لشکرش فرار را بر قرار ترجيح دادند و از حمله خود به اطراف کوفه پشيمان گشتند؛ ولى لشکر امام (عليه السلام) به تعقيب آن ها پرداخت و نزديک غروب به آن ها رسيد که شرح ماجرا در جمله هاى بعدى همين نامه خواهد آمد.
تعبير «مِنَ الْمُسْلمين» اين نکته را مى رساند که لشکر مخالف و فرمانده اصلى آن ها در شام از مسلمانان نبودند.
«شمّر هاربآ» در واقع سخريه اى است درباره ضحاک، زيرا «شمّر» معمولا به معناى دامن همت به کمر زدن براى انجام کار مهمى است، نه براى فرار که ضحاک آن را انتخاب کرده بود.
جمله «قد طفّلت الشمس» ـ با توجّه به اين که طفول به معناى نزديک شدن است ـ اشاره به اين است که دو لشکر هنگامى به هم رسيدند که خورشيد نزديک غروب بود و «اياب» کنايه از اين است که خورشيد، صبحگاهان گويا از مقر خود به سوى ما مى آيد و عصرگاهان به مقرش بازمى گردد و اين تعبير لطيفى است براى غروب آفتاب. آن گاه در ادامه اين سخن مى فرمايد: «مدت کوتاهى اين دو لشکر با هم جنگيدند و اين کار به سرعت انجام شد؛ درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلويش را مى فشرد نيمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و با سختى و مشقت شديد از مهلکه رهايى يافت»؛ (فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً کَلا وَ لا، فَمَا کَانَ إِلاَّ کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ، وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ، فَلإْياً بِلأْيٍ مَا نَجَا).
فراموش نبايد کرد که در خطبه 29 نيز به اين ماجرا اشاره شده و آن خطبه و اين نامه با يکديگر هماهنگ هستند.
تعبير «کَلا وَلا» به معناى اين است که اين کار به سرعت انجام شد. همانند تلفظ کردن «لا ولا» و در بعضى از تعبيرات در کلمات عرب «لا وذا» گفته مى شود و هر دو اشاره به کوتاهى زمان است که در فارسى به جاى آن مى گوييم: مانند يک چشم بر هم زدن.
تعبير «بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ» ـ با توجّه به اين که مُخنّق به معناى گلوگاه است که اگر آن را فشار دهند انسان خفه مى شود ـ اشاره به اين است که لشکريان امام (عليه السلام) ضحاک را تا پاى مرگ پيش بردند به گونه اى که جز رمقى از او باقى نمانده بود. اين تعبير، هم در عربى معمول است و هم در فارسى که وقتى کسى، ديگرى را تحت فشار شديد قرار مى دهد مى گويند: گلويش را فشرد.
قابل توجّه است که ابراهيم ثقفى در کتاب الغارات ماجرايى را نقل مى کند که تفسيرى است براى اين جمله امام (عليه السلام): «وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ؛ جز رمقى از ضحاک باقى نمانده بود» مى گويد: هنگامى که ضحاک از دست فرمانده لشکر على (عليه السلام) «حجر بن عدى» فرار کرد شديدا تشنه شد، زيرا شتر حامل آب را گم کرد. در اين حال لحظه اى خواب خفيفى بر او عارض شد و به همين علت از جاده منحرف گرديد. هنگامى که بيدار شد تنها چند نفر از لشکرش با او بودند و هيچ کس آب به همراه نداشت. بعضى از آن ها را فرستاد تا آب پيدا کنند ولى پيدا نشد. ناگهان مردى پيدا شد، به او گفت: اى بنده خدا تشنه ام مرا سيراب کن. گفت: به خدا سوگند! نمى دهم تا قيمت آن را بپردازى. گفت: قيمت آن چيست؟ گفت: قيمتش دين توست. سپس داستان را ادامه مى دهد تا آن جا که مى گويد: سرانجام به جمعيتى رسيدند که در آن جا آب بود و سيراب شدند.
تعبير «لأْياً بِلأْيٍ» با توجّه به اين که لأى به معناى شدت است مفهومش اين است که ضحاک و باقى مانده لشکرش با شدتى بعد از شدت، از آن مهلکه نجات يافتند.
سپس امام (عليه السلام) اشاره به بخش ديگرى از نامه برادرش عقيل مى کند که نوشته بود: عبدالله بن سعد (برادر رضاعى عثمان بن عفان) را در مسير ديدم که با چهل نفر از جوانان قريش به سوى مقصد نامعلومى مى روند. از آن ها پرسيدم: به کجا مى رويد اى فرزندان دشمنان پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله)! آيا مى خواهيد به معاويه ملحق شويد؟ امام (عليه السلام) مى فرمايد: «(اما آنچه درباره مخالفت هاى قريش با من گفته اى) قريش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف، و سرکشى اى که در بيابان ضلالت داشتند، رها کن. آن ها با يکديگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) متحد گشته بودند»؛ (فَدَعْ عَنْکَ قُرَيْشاً وَ تَرْکَاضَهُمْ فِي الضَّلالِ، تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ، وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) قَبْلِي).
سپس مى افزايد: «خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آن ها پيوند خويشاوندى را با من بريدند و خلافت فرزند مادرم (پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)) را از من سلب کردند»؛ (فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي! فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي).
جمله «فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي» با توجّه به اين که «جوازى» جمع جازية به معناى جزا و مکافات عمل است، مفهومش اين است که مکافات اعمال قريش دامان آن ها را بگيرد و گرفتار عواقب سوء اعمال خويش بشوند و اين در واقع نفرينى است براى آن ها که نه حق خويشاوندى را رعايت کردند و نه اجازه دادند امام (عليه السلام) به خلافتى که خدا براى او مقرر کرده بود و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بر آن تأکيد فرموده بود و ضامن سعادت دين و دنياى مسلمانان بود برسد.
آرى، آن ها در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) سرسخت ترين دشمنان آن حضرت بودند و آتش تمام جنگ هاى ضد اسلام به وسيله قريش و رؤساى آن ها برافروخته شد و آخرين گروهى بودند که در برابر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تسليم شدند و به او ايمان آوردند، در حالى که ايمان بسيارى از آن ها صورى بود نه واقعى.
بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با خليفه و جانشين او اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز همان رفتار را کردند، بلکه براثر انگيزه انتقام جويى شدت عمل بيشترى به خرج دادند.
در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که روزى در حالى که گريان بود و اشک مى ريخت به على (عليه السلام) فرمود: «ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ أَقْوَامٍ لا يُبْدُونَهَا لَکَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِي؛ براى اين گريه مى کنم که کينه هايى در سينه هاى گروهى وجود دارد و امروز قادر به اظهار آن نيستند؛ ولى بعد از من در برابر تو اظهار خواهند کرد».
تعبير «ابْنِ أُمِّي» درباره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) يا به اين دليل است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و امام (عليه السلام) هر دو از فرزندان فاطمه مخزومى، دختر عمرو بن عمران، مادر عبدالله (پدر گرامى پيامبر (صلي الله عليه و آله)) و مادر ابوطالب (پدر گرامى اميرمؤمنان (عليه السلام)) بودند و يا به دليل اين که فاطمه بنت اسد، مادر اميرمؤمنان (عليه السلام) در آن زمان که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در کفالت ابى طالب بود همچون مادر به تربيت او مى پرداخت، لذا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره او فرمود: «فاطِمَةُ أُمّي بَعْدَ أُمّي؛ فاطمه بنت اسد بعد از مادرم (آمنه) مادرم بود». .
همان گونه که قبلاً گفته شد، اين نامه پاسخى است از امام (عليه السلام) به برادرش عقيل درباره داستان حمله ضحاک بن قيس به اطراف کوفه و شکست سخت و عقب نشينى او، بنابراين ضمير در «اليه» به ضحاک بازمى گردد، هر چند بعضى از شارحان، اين داستان را مربوط به «بُسر بن ارطاة» و حمله او به يمن دانسته اند و عجيب تر اين که بعضى ضمير را به معاويه بازگردانده اند در حالى که هيچ يک از اين دو صحيح نيست.
به هر حال امام (عليه السلام) در آغاز نامه که سيّد رضى آن را براى اختصار حذف کرده (مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده و مصادر نهج البلاغه نيز نقل کرده است) پس از حمد و ثناى الهى و دعاى خير براى عقيل اعلام مى کند که نامه او به وسيله عبدالله بن عبيد ازدى به او رسيده و نگرانى او را از ماجراى حمله ضحاک به اطراف کوفه درک کرده است.
آن گاه براى رفع نگرانى برادر ماجراى لشکرکشى معاويه را به وسيله ضحاک چنين شرح مى دهد، مى فرمايد: «من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او (ضحاک، فرمانده لشکر معاويه) گسيل داشتم. هنگامى که اين خبر به او رسيد دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشيمانى عقب نشينى کرد؛ ولى سپاه من در بعضى از جاده ها به او رسيد و اين هنگامى بود که خورشيد نزديک غروب بود»؛ (فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً کَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، وَ نَکَصَ نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلإِيَابِ).
«کثيف» به معناى انبوه و پرجمعيّت است و مطابق بعضى از روايات، عدد لشکر امام (عليه السلام) در اين جا چهار هزار نفر بود از افراد تازه نفس و آماده که همچون عقاب بر سر دشمن فرود آمدند و به همين دليل ضحاک و لشکرش فرار را بر قرار ترجيح دادند و از حمله خود به اطراف کوفه پشيمان گشتند؛ ولى لشکر امام (عليه السلام) به تعقيب آن ها پرداخت و نزديک غروب به آن ها رسيد که شرح ماجرا در جمله هاى بعدى همين نامه خواهد آمد.
تعبير «مِنَ الْمُسْلمين» اين نکته را مى رساند که لشکر مخالف و فرمانده اصلى آن ها در شام از مسلمانان نبودند.
«شمّر هاربآ» در واقع سخريه اى است درباره ضحاک، زيرا «شمّر» معمولا به معناى دامن همت به کمر زدن براى انجام کار مهمى است، نه براى فرار که ضحاک آن را انتخاب کرده بود.
جمله «قد طفّلت الشمس» ـ با توجّه به اين که طفول به معناى نزديک شدن است ـ اشاره به اين است که دو لشکر هنگامى به هم رسيدند که خورشيد نزديک غروب بود و «اياب» کنايه از اين است که خورشيد، صبحگاهان گويا از مقر خود به سوى ما مى آيد و عصرگاهان به مقرش بازمى گردد و اين تعبير لطيفى است براى غروب آفتاب. آن گاه در ادامه اين سخن مى فرمايد: «مدت کوتاهى اين دو لشکر با هم جنگيدند و اين کار به سرعت انجام شد؛ درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلويش را مى فشرد نيمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و با سختى و مشقت شديد از مهلکه رهايى يافت»؛ (فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً کَلا وَ لا، فَمَا کَانَ إِلاَّ کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ، وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ، فَلإْياً بِلأْيٍ مَا نَجَا).
فراموش نبايد کرد که در خطبه 29 نيز به اين ماجرا اشاره شده و آن خطبه و اين نامه با يکديگر هماهنگ هستند.
تعبير «کَلا وَلا» به معناى اين است که اين کار به سرعت انجام شد. همانند تلفظ کردن «لا ولا» و در بعضى از تعبيرات در کلمات عرب «لا وذا» گفته مى شود و هر دو اشاره به کوتاهى زمان است که در فارسى به جاى آن مى گوييم: مانند يک چشم بر هم زدن.
تعبير «بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ» ـ با توجّه به اين که مُخنّق به معناى گلوگاه است که اگر آن را فشار دهند انسان خفه مى شود ـ اشاره به اين است که لشکريان امام (عليه السلام) ضحاک را تا پاى مرگ پيش بردند به گونه اى که جز رمقى از او باقى نمانده بود. اين تعبير، هم در عربى معمول است و هم در فارسى که وقتى کسى، ديگرى را تحت فشار شديد قرار مى دهد مى گويند: گلويش را فشرد.
قابل توجّه است که ابراهيم ثقفى در کتاب الغارات ماجرايى را نقل مى کند که تفسيرى است براى اين جمله امام (عليه السلام): «وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ؛ جز رمقى از ضحاک باقى نمانده بود» مى گويد: هنگامى که ضحاک از دست فرمانده لشکر على (عليه السلام) «حجر بن عدى» فرار کرد شديدا تشنه شد، زيرا شتر حامل آب را گم کرد. در اين حال لحظه اى خواب خفيفى بر او عارض شد و به همين علت از جاده منحرف گرديد. هنگامى که بيدار شد تنها چند نفر از لشکرش با او بودند و هيچ کس آب به همراه نداشت. بعضى از آن ها را فرستاد تا آب پيدا کنند ولى پيدا نشد. ناگهان مردى پيدا شد، به او گفت: اى بنده خدا تشنه ام مرا سيراب کن. گفت: به خدا سوگند! نمى دهم تا قيمت آن را بپردازى. گفت: قيمت آن چيست؟ گفت: قيمتش دين توست. سپس داستان را ادامه مى دهد تا آن جا که مى گويد: سرانجام به جمعيتى رسيدند که در آن جا آب بود و سيراب شدند.
تعبير «لأْياً بِلأْيٍ» با توجّه به اين که لأى به معناى شدت است مفهومش اين است که ضحاک و باقى مانده لشکرش با شدتى بعد از شدت، از آن مهلکه نجات يافتند.
سپس امام (عليه السلام) اشاره به بخش ديگرى از نامه برادرش عقيل مى کند که نوشته بود: عبدالله بن سعد (برادر رضاعى عثمان بن عفان) را در مسير ديدم که با چهل نفر از جوانان قريش به سوى مقصد نامعلومى مى روند. از آن ها پرسيدم: به کجا مى رويد اى فرزندان دشمنان پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله)! آيا مى خواهيد به معاويه ملحق شويد؟ امام (عليه السلام) مى فرمايد: «(اما آنچه درباره مخالفت هاى قريش با من گفته اى) قريش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف، و سرکشى اى که در بيابان ضلالت داشتند، رها کن. آن ها با يکديگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) متحد گشته بودند»؛ (فَدَعْ عَنْکَ قُرَيْشاً وَ تَرْکَاضَهُمْ فِي الضَّلالِ، تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ، وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) قَبْلِي).
سپس مى افزايد: «خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آن ها پيوند خويشاوندى را با من بريدند و خلافت فرزند مادرم (پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)) را از من سلب کردند»؛ (فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي! فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي).
جمله «فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي» با توجّه به اين که «جوازى» جمع جازية به معناى جزا و مکافات عمل است، مفهومش اين است که مکافات اعمال قريش دامان آن ها را بگيرد و گرفتار عواقب سوء اعمال خويش بشوند و اين در واقع نفرينى است براى آن ها که نه حق خويشاوندى را رعايت کردند و نه اجازه دادند امام (عليه السلام) به خلافتى که خدا براى او مقرر کرده بود و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بر آن تأکيد فرموده بود و ضامن سعادت دين و دنياى مسلمانان بود برسد.
آرى، آن ها در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) سرسخت ترين دشمنان آن حضرت بودند و آتش تمام جنگ هاى ضد اسلام به وسيله قريش و رؤساى آن ها برافروخته شد و آخرين گروهى بودند که در برابر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تسليم شدند و به او ايمان آوردند، در حالى که ايمان بسيارى از آن ها صورى بود نه واقعى.
بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با خليفه و جانشين او اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز همان رفتار را کردند، بلکه براثر انگيزه انتقام جويى شدت عمل بيشترى به خرج دادند.
در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که روزى در حالى که گريان بود و اشک مى ريخت به على (عليه السلام) فرمود: «ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ أَقْوَامٍ لا يُبْدُونَهَا لَکَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِي؛ براى اين گريه مى کنم که کينه هايى در سينه هاى گروهى وجود دارد و امروز قادر به اظهار آن نيستند؛ ولى بعد از من در برابر تو اظهار خواهند کرد».
تعبير «ابْنِ أُمِّي» درباره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) يا به اين دليل است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و امام (عليه السلام) هر دو از فرزندان فاطمه مخزومى، دختر عمرو بن عمران، مادر عبدالله (پدر گرامى پيامبر (صلي الله عليه و آله)) و مادر ابوطالب (پدر گرامى اميرمؤمنان (عليه السلام)) بودند و يا به دليل اين که فاطمه بنت اسد، مادر اميرمؤمنان (عليه السلام) در آن زمان که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در کفالت ابى طالب بود همچون مادر به تربيت او مى پرداخت، لذا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره او فرمود: «فاطِمَةُ أُمّي بَعْدَ أُمّي؛ فاطمه بنت اسد بعد از مادرم (آمنه) مادرم بود». .
پاورقی ها
«سرّحت» از ريشه «تسريح»، همان گونه که در شرح نامه 34 گفتيم به معناى فرستادن کسى دنبال کارى است و به معناى هرگونه رها ساختن نيز آمده است.
«کثيف» به معناى انبوه از ريشه «کثافت» گرفته شده و در عربى به معناى آلودگى نيامده، بلکه اين واژه در فارسى به معناى آلودگى است. «نکص» از ريشه «نکص» بر وزن «مکث» و «نکوص» بر وزن «سکوت» به معناى بازگشت و عقب نشينى است. «جريض» به معناى کسى است که براثر شدت اندوه يا هيجان گلوگير شده است. «مخنّق» به معناى گلوگاه از ريشه «خَنْق» بر وزن «جنگ» به معناى فشردن گلوى کسى است. الغارات، ج 2، ص 440. «ترکاض» به معناى دويدن شديد از ريشه «رکض» بر وزن «فرض» به معناى دويدن گرفته شده است و «ترکاض» معناى مبالغه را مى رساند. «تجوال» به معناى جولان شديد است. «الشقاق» به معناى دشمنى و مخالفت و جدايى است. «جماح» به معناى سرکشى کردن است و «جموح» بر وزن «قبول» در اصل به معناى حيوان چموش است سپس به انسان هاى سرکش و حتى حوادث و برنامه هايى که در اختيار انسان نيست اطلاق شده است. مجمع الزوائد هيثمى، ج 9، ص 118 و کنزالعمال، ج 13، ص 176، ح 36523. در ذيل خطبه 172، در شرح شکايتى که امام (عليه السلام) از قريش به پيشگاه خدا مى کند مطالب مبسوط ترى درباره دشمنى هاى قريش با آن حضرت آورده ايم.
«کثيف» به معناى انبوه از ريشه «کثافت» گرفته شده و در عربى به معناى آلودگى نيامده، بلکه اين واژه در فارسى به معناى آلودگى است. «نکص» از ريشه «نکص» بر وزن «مکث» و «نکوص» بر وزن «سکوت» به معناى بازگشت و عقب نشينى است. «جريض» به معناى کسى است که براثر شدت اندوه يا هيجان گلوگير شده است. «مخنّق» به معناى گلوگاه از ريشه «خَنْق» بر وزن «جنگ» به معناى فشردن گلوى کسى است. الغارات، ج 2، ص 440. «ترکاض» به معناى دويدن شديد از ريشه «رکض» بر وزن «فرض» به معناى دويدن گرفته شده است و «ترکاض» معناى مبالغه را مى رساند. «تجوال» به معناى جولان شديد است. «الشقاق» به معناى دشمنى و مخالفت و جدايى است. «جماح» به معناى سرکشى کردن است و «جموح» بر وزن «قبول» در اصل به معناى حيوان چموش است سپس به انسان هاى سرکش و حتى حوادث و برنامه هايى که در اختيار انسان نيست اطلاق شده است. مجمع الزوائد هيثمى، ج 9، ص 118 و کنزالعمال، ج 13، ص 176، ح 36523. در ذيل خطبه 172، در شرح شکايتى که امام (عليه السلام) از قريش به پيشگاه خدا مى کند مطالب مبسوط ترى درباره دشمنى هاى قريش با آن حضرت آورده ايم.