تفسیر بخش دوم

أَلا وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، يَقْتَدِي بِهِ وَيَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ أَلا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ، أَلا وَإِنَّکُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ، وَلَکِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ، وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ. فَوَ اللهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاکُمْ تِبْراً، وَلا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً، وَلا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً، وَلا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، وَلا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلاَّ کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ، وَلَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ.

ترجمه
آگاه باش! هر مأمومى امام و پيشوايى دارد که بايد به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گيرد. (و تو بايد به امام و پيشواى خود نگاه کنى) بدان که امام شما از دنيايش به دو جامه کهنه و از غذاهايش به دو قرص نان قناعت کرده است. آگاه باش که شما نمى توانيد اين چنين باشيد، واين زندگى را تحمّل کنيد (من شما را از آن معاف مى کنم) ولى مرا با پرهيزکارى و تلاش (براى پاک زيستن) و عفت و پيمودن راهِ درست يارى دهيد. به خدا سوگند! من هرگز از ثروت هاى دنياى شما چيزى از طلا و نقره نيندوخته ام و از غنايم و ثروت هاى آن مالى ذخيره نکرده ام وبراى اين لباس کهنه ام بدلى مهيا نساخته ام و از اراضى اين دنيا حتى يک وجب را به ملک خود درنياورده ام واز خوراک آن جز به مقدار قوت ناچيزِ چهارپاى مجروحى در اختيار نگرفته ام. اين دنيا در چشم من بى ارزش تر و خوارتر از شيره تلخ درخت بلوط است!
شرح و تفسیر
هرگز چيزى از دنيا نيندوختم
امام (عليه السلام) براى بيدار ساختن عثمان بن حنيف وامثال او در اين بخش از نامه خود به چند نکته مهم اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «آگاه باش! هر مأمومى امام و پيشوايى دارد که بايد به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گيرد»؛ (أَلا وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، يَقْتَدِي بِهِ وَيَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ).
اشاره به اين که انسان در اين مسير پرپيچ و خم زندگى مادّى و معنوى نمى تواند يله و رها باشد، بلکه يا بايد خودش با تمام شرايط لازم پيشواى خلق باشد يا از پيشواى شايسته اى پيروى کند وگرنه در اين بيابان هولناک زندگى به بيراهه خواهد افتاد و سرگردان مى شود.
آن گاه مى افزايد: «(تو بايد به امام و پيشواى خود نگاه کنى) بدان که امام شما از دنيايش به دو جامه کهنه و از غذاهايش به دو قرص نان قناعت کرده است»؛ (أَلا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ).
معروف اين است که آن دو جامه از کرباس وآن دو قرص نان از جوى سبوس نگرفته بود که خوارک روزانه آن حضرت را تشکيل مى داد يکى را ظهر و ديگرى را شام ميل مى کرد. اين درواقع اقتدا به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بود که پيشواى امام (عليه السلام) محسوب مى شد، همان طور که در حديث آمده است: «إنَّ رَسُولَ الله مَا اتَّخَذَ قَميصَيْنِ وَلا إِزَارَيْنِ وَلا زَوْجَيْنِ مِنَ النِّعَالِ؛ پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) هرگز دو پيراهن و دو زيرجامه ودو جفت کفش براى خود تهيّه نکرد (بلکه هميشه يک دست از آن ها را داشت)».
برخلاف دنياپرستان واشراف، که گاه ده ها نوع لباس يا کفش دارند، و حتى بعضى مقيدند که يک دست لباس را تنها چند روز بپوشند سپس آن را کنار بگذارند و گاه در هنگام نقل و انتقالِ منازلشان، صندوق ها و چمدان هاى زيادى لباس هاى آن ها را جابه جا مى کند. سفره هاى رنگينِ آن ها نيز خود داستان ديگرى دارد.
آن گاه امام (عليه السلام) به اين دليل که مى داند کمتر کسى پيدا مى شود که بتواند به چنين زندگى اى تن در دهد به خصوص کسانى که مانند فرمانداران و صاحب منصبان، امکانات فراونى در اختيار دارند، به اين نکته مى پردازد که «آگاه باش که شما نمى توانيد اين چنين باشيد، و اين زندگى را تحمّل کنيد (من شما را از آن معاف مى کنم) ولى مرا با پرهيزکارى وتلاش (براى پاک زيستن) وعفت وپيمودن راهِ درست يارى دهيد»؛ (أَلا وَإِنَّکُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ، وَلَکِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ، وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ).
اشاره به اين که شما از آن زندگى سخت گيرانه و زاهدانه شديد معاف هستيد؛ ولى چهار چيز را فراموش نکنيد که با انجام آن ها درواقع به من کمک مى کنيد تا حکومت اسلامى را در اين کشور پهناور اسلام سامان بخشم.
نخست توصيه به «ورع» مى کند که درواقع به معناى تقوا در حد عالى است. سپس به «اجتهاد» يعنى تلاش وکوشش در راه حفظ عدالت و حمايت از محرومان و سوم «عفت» که به معناى خويشتن دارى دربرابر شهوات مختلف است و چهارم «سداد» که انتخاب راه صحيح و مستقيم و پرهيز از بيراهه هاست. به يقين اگر مسئولان کشور اسلامى اين چهار صفت را در خود جمع کنند و زندگى آن ها همچون زندگى مردم متوسط باشد ونه بيشتر، همه چيز روبه راه مى شود و توده هاى مردم از حکومت راضى خواهند شد.
سپس اشاره به نکته سومى مى کند تا درس عبرتى براى همه کارگزاران حکومت او باشد، مى فرمايد: «به خدا سوگند! من هرگز از ثروت هاى دنياى شما چيزى از طلا و نقره نيندوخته ام و از غنايم وثروت هاى آن مالى ذخيره نکرده ام و براى اين لباس کهنه ام بدلى مهيا نساخته ام واز اراضى اين دنيا حتى يک وجب را به ملک خود درنياورده ام واز خوراک آن جز به مقدار قوت ناچيزِ چهارپاى مجروحى در اختيار نگرفته ام»؛ (فَوَ اللهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاکُمْ تِبْراً، وَلا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً، وَلا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً، وَلا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، وَلا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلاَّ کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ).
اشاره به اين که چنان نيست که مانند بعضى از دنياپرستان کج انديش نخورم و نپوشم، و ابلهانه ذخيره کنم؛ بلکه ظاهر وباطن من يکى است نه در ظاهر مالى دارم و نه در باطن، نه رياکارم و نه ظاهرساز.
شايان توجّه است که امام (عليه السلام) امکانات دنياى مادى را در چهار چيز خلاصه فرموده است: يکى طلا و نقره که به صورت درهم و دينار ذخيره مى کردند و با آن دل خوش بودند. دوم اموال مختلفى که سرمايه آن ها محسوب مى شد؛ مانند اسب ها و شتران و وسايل پر زرق و برق منزل و فرش ها و فراش ها. سوم لباس هاى رنگارنگ و چهارم زمين هاى زراعتى و باغ ها و خانه ها و قصرها. امام (عليه السلام) مى فرمايد: به سراغ هيچ يک از اين ها نرفتم (در حالى که توان آن را داشتم). تعبير اخير امام (عليه السلام) که از نهايت تواضع وزهد آن حضرت خبر مى دهد براى آن است که مخاطب يا مخاطبانش اين مسأله مهم را جدى بگيرند و آلوده زندگى هاى پرزرق و برق اشرافى گناه آلود نشوند و با نيازمندان و مستمندان محروم مواسات کنند.
«أَتَانٍ دَبِرَةٍ» به چهارپايى گفته مى شود که از کثرت کار و زحمت کشيدن پشت او مجروح شده وبه همين دليل به تغذيه بى ميل است (توجّه داشته باشيد که در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه اين جمله و جمله بعد نيامده است و جمعى از شارحان نيز به تفسير آن نپرداخته اند).
در پايان اين بخش، امام (عليه السلام) براى اين که بى ارزش بودن دنيا را در نظرش، کاملا براى همگان مجسم کند تعبير پرمعنايى به کار مى برد، مى فرمايد: «اين دنيا در چشم من بى ارزش تر و خوارتر از شيره تلخ درخت بلوط است!»؛ (وَلَهِيَ فِي عَيْنِي أَوْهَى وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ).
درخت بلوط انواع و اقسامى دارد؛ يکى از آن ها داراى ميوه تلخى است که در فارسى به آن «مازو» مى گويند که هم تلخ است و هم گَس و به دليل گس بودن در دباغى براى محکم ساختن چرم از آن استفاده مى کنند.
بديهى است که خوردن چنين دانه اى بسيار ناگوار و تنفرآميز است و هرکس در دهان بگذارد به سرعت آن را بيرون مى افکند. اين تشبيه يکى از رساترين تشبيهات نهج البلاغه درباره دنياست که امام (عليه السلام) باطن و حقيقت آن را در قالب اين مثال مجسم ساخته است و قريب به آن در عبارات ديگر نهج البلاغه خواهد آمد. .
پاورقی ها
«طِمْر» به معناى جامه کهنه است و در اصل از ريشه «طَمْر» بر وزن «امر» گرفته شده که به معناى پوشاندن است در اين جا امام (عليه السلام) آن را به صورت تثنيه آورده تا يکى اشاره به پيراهن و ديگرى به زيرجامه باشد.
«قُرص» در اصل به معناى هر شىء گرد و مدورى است و لذا درمورد خورشيد و ماه به کار مى رود و نان هاى گرد و مدور را نيز به همين علت قرص نان مى گويند و تثنيه آن در عبارت امام (عليه السلام) اشاره به خوراک يک روز است، زيرا بسيارى از مردم در آن زمان فقط دو بار در شبانه روز غذا مى خوردند. فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 16. «تِبْر» به معناى قطعات طلا و نقره است پيش از آن که آن را به صورت شمش يا زينت آلات در آورند. «وَفْر» به گفته ارباب لغت، مال فراوان است از ريشه «وفور» به معناى فزونى و فراوانى گرفته شده و گاه به هر چيز فراوان اطلاق مى شود. «عَفْصَة» گاه به درخت بلوط گفته مى شود و گاه به ثمره آن که مازو نام دارد و اين ماده شيرابه اى است که از آن ترشح مى شود و علاوه بر تلخى حالت قابضيت دارد. «مَقِر» گاه به معناى تلخ و گاه به معناى ترش مى آيد و در اين جا همان معناى تلخى مراد است و تأکيدى است بر مفهوم «عَفْصَة».