تفسیر بخش سوم

بَلَى! کَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ، وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ. وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَغَيْرِ فَدَکٍ. وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، وَتَغِيبُ أَخْبَارُهَا، وَحُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا، وَأَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا، لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَالْمَدَرُ، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ؛ وَإِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ، وَتَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَلَوْ شِئْتُ لاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَلُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ، وَنَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ. وَلَکِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ، وَيَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ ـ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ، وَلا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ـ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى، وَأَکْبَادٌ حَرَّى، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَحَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ *** وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ
أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ: هَذَا أَمِيرُ الْمُوْمِنِينَ، وَلا أُشَارِکُهُمْ فِي مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ!.

ترجمه
آرى، از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افکنده تنها «فدک» در دست ما بود که آن هم گروهى درباره اش بخل و حسد ورزيدند و گروه ديگرى سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترين حاکم و داور (در اين داستان اندوهبار) خداست. مرا با فدک و غير فدک چه کار؟ در حالى که جايگاه فرداى هرکس قبر است؛ قبرى که در تاريکى اش، آثار او محو و اخبارش ناپديد مى شود حفره اى است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفرکننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر مى کند و خاک هاى انباشته تمام روزنه هاى آن را مسدود مى سازد. جز اين نيست که من نفس (سرکش) خود را با تقوا رياضت مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز ترسناکِ عظيم، با امنيّت وارد (صحنه قيامت) شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد. (فکر نکنيد من قادر به تحصيل لذت هاى دنيا نيستم، به خدا سوگند!) اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته هاى ابريشم براى خود (بهترين) غذا و لباس (را) تهيّه کنم؛ اما هيهات که هواى نفس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام هاى لذيذ کند در حالى که شايد در سرزمين حجاز يا يمامه (از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى اميد به دست آوردن يک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سير به خود نديده باشد. آيا من با شکمى سير بخوابم در حالى که در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند؟ و يا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
اين درد تو را بس که با شکم سير بخوابى در حالى که در اطراف تو شکم هاى گرسنه اى هستند که آرزوى قطعه پوستى براى خوردن دارند!
آيا به همين قناعت کنم که گفته شود من امير مؤمنانم؛ اما با آن ها در سختى هاى روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدايشان در ناگوارى هاى زندگى نباشم؟
شرح و تفسیر
چگونه ممکن است اميرمؤمنان باشم ولى در سختى ها با آن ها شريک نباشم؟
امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه با توجّه به آنچه در بخش گذشته آمد که فرمود: من يک وجب از زمين هاى اين دنيا را به تملک خود درنياورده ام؛ داستان غم انگيز فدک را به عنوان يک استثنا بيان مى کند که هم تأکيدى باشد بر بى اعتنايى او به دنيا و هم اشاره اى به مظالم و ستم هاى مخالفانش. مى فرمايد: «آرى، از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افکنده تنها «فدک» در دست ما بود که آن هم گروهى درباره اش بخل و حسد ورزيدند و گروه ديگرى سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترين حاکم و داور (در اين داستان اندوهبار) خداست»؛ (بَلَى! کَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ، وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ).
مى دانيم که پس از فتح خيبر، اهالى فدک که در نزديکى قلعه هاى خيبر قرار داشت نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمدند و با آن حضرت صلح کردند و نصف قريه فدک را بدون جنگ و درگيرى به آن حضرت واگذار کردند و آن حضرت نيز در حيات خود آن را به دختر گرامى اش فاطمه زهرا (عليها السلام) بخشيد و چون ممکن بود درآمد فدک وسيله اى براى پيشرفت اميرمؤمنان على (عليه السلام) در امر خلافت شود، رقيبان بعد از رحلت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به سرعت آن را از دست فاطمه (عليها السلام) درآوردند و کارکنان آن حضرت را از آن بخش از آبادى خارج ساختند و به هيچ قيمت حاضر به بازپس دادن آن نشدند، که شرح آن در پايان اين نامه به خواست خدا خواهد آمد.
منظور از جمله «کَانَتْ فِي أَيْدِينَا» مدت چهار سالى است که از فتح خيبر تا رحلت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ادامه داشت.
جمله «فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ» اشاره به غاصبان حکومت است که درباره مالکيّت فدک بخل ورزيدند و از آن بيم داشتند که اگر در دست بنى هاشم باشد ممکن است پايه هاى حکومت آن ها را سست کند. جمله «سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ» اشاره به بنى هاشم است که وقتى ديدند مخالفان اصرار بر غصب فدک دارند ادامه مطالبه آن را رها ساختند و با اين کار بى اعتنايى خود را به آن، نشان دادند.
جمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ» جمله اى است بسيار پرمعنا و اشاره به ماجراهاى دردناکى است که در ماجراى فدک واقع شد و امام (عليه السلام) آن را به داورى الهى در روز قيامت مى سپارد. جالب است بدانيم از امام (عليه السلام) نقل نشده است که در دوران حکومتش، که توان بازپس گرفتن فدک را داشت، به سراغ آن رفته باشد.
آن گاه امام (عليه السلام) براى اين که کسى تصور نکند دلبستگى خاصى به مسأله فدک دارد مى فرمايد: «مرا با فدک و غير فدک چه کار؟ در حالى که جايگاه فرداى هرکس قبر است؛ قبرى که در تاريکى اش، آثار او محو و اخبارش ناپديد مى شود»؛ (وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَغَيْرِ فَدَکٍ. وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، وَتَغِيبُ أَخْبَارُهَا).
سپس به توضيح بيشترى درباره قبر که پايان زندگى انسان به آن جا منتهى مى شود پرداخته، مى فرمايد: «حفره اى است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفرکننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر مى کند وخاک هاى انباشته تمام روزنه هاى آن را مسدود مى سازد»؛ (وَحُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَأَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا، لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَالْمَدَرُ، وَسَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ).
اشاره به اين که قبر را معمولاً به صورت حفره کوچکى مى سازند که تنها جسم انسان در آن جاى مى گيرد حتى گاهى به زحمت بدن ميت را در آن وارد مى کنند و به فرض که حفرکننده قبر به خواست خودش يا به سفارش بازماندگان، قبر را به طور وسيع حفر کند، باز سودى ندارد، زيرا ناچار بايد آن را با سنگ وکلوخ پر کنند وتمام روزنه هاى آن را بپوشانند. انسانى که سرنوشتش چنين است دلبستگى اش به مال دنيا و باغ ها و زينت هاى زراعتى و قصرها چه مفهومى دارد؟
اگر در روايات آمده است که به هنگام غم و اندوه به زيارت اهل قبور برويد تا غم و اندوهتان برطرف شود، ممکن است ناظر به همين مطلب باشد که غم و اندوه ها معمولاً براى مال و مقام دنياست. هنگامى که انسان آخرين منزل خود را در آن جا مى بيند و متوجه مى شود که روزى با همه اين مال و مقام بايد خداحافظى کند و تنها با چند قطعه کفن، رخت از اين دنيا بربندد اندوهش زايل مى گردد.
مرحوم محقّق تسترى در اين جا داستانى از مرحوم سيد نعمت الله جزايرى نقل مى کند که ممکن است جنبه تمثيل داشته باشد، مى گويد: دو نفر بر سر مالکيّت خانه اى باهم نزاع داشتند که ناگهان خشتى از يکى از ديوارهايش فرو افتاد و زبان گشود و گفت: مرا که مى بينيد در اصل پادشاهى از پادشاهان زمين بودم، هزار سال حکومت کردم هنگامى که خاک شدم هزار سال بر من گذشت تا اين که خشت زنى خاک مرا گرفت و تبديل به خشت کرد وهزار سال بر من گذشت سپس مرا در اين بنا مدتى پيش از اين به کار بردند با اين حال چرا شما درباره اين خانه به نزاع برخاسته ايد؟ فکر نمى کنيد آينده خود شما چگونه خواهد بود؟
آن گاه امام (عليه السلام) به بيان درسى پرفايده براى طى کردن مسير الى الله و نجات يوم المعاد مى پردازد، مى فرمايد: «جز اين نيست که من نفس (سرکش) خود را با تقوا رياضت مى دهم ورام مى سازم تا در آن روز ترسناکِ عظيم، با امنيّت وارد (صحنه قيامت) شود ودر کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد»؛ (وَإِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ، وَتَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ).
حقيقت رياضت، رام ساختن است که گاه درمورد حيوانات چموش به کار مى رود و گاه درمورد نفس سرکش و امروز اين واژه به معناى ورزش به کار مى رود. جالب اين که امام (عليه السلام) با آن مقامِ باعظمت وتصفيه روح ونفس وپيمودن تمام مدارج سير الى الله ورسيدن به مقامى که جز خدا نبيند، باز مى فرمايد: من نفس خويش را رياضت مى دهم، تا به دو نکته اشاره کند: نخست اين که هرقدر انسان به خودسازى و رياضت نفس بپردازد نبايد از اين که اين اژدهاى خفته زمانى بيدار شود و خطرى ايجاد کند، ايمن باشد و ديگر اين که وقتى امام (عليه السلام) با آن مقامات چنين سخنانى مى گويد ديگران حساب کار خويش را بکنند و هرگز از خطرات نفس سرکش غافل نشوند.
اين نکته نيز شايان دقت است که امام (عليه السلام) هدف از رياضت نفس را به وسيله تقوا، امنيّت روز قيامت و روز خوف اکبر، ونجات از لغزش ها بر لب پرتگاه دوزخ مى شمارد. اشاره به اين که اين امنيّت جز در سايه رياضت نفس حاصل نخواهد شد و در روايات اسلامى آمده است که جهاد اکبر همين است؛ جهادى که از پيکار با دشمنان سرسخت و خطرناک نيز مشکل تر است.
اين سخن درواقع برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: (الَّذيüنَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُّهْتَدُونَ)؛ «(آرى،) آن ها که ايمان آوردند، وايمان خود را با هيچ ستمى (شرک) نيالودند، ايمنى تنها ويژه آن هاست؛ و آن ها هدايت يافتگان اند». تعبير «مَزْلَق» ممکن است اشاره به پل صراط باشد، زيرا از آيات و روايات استفاده مى شود که صراط پلى است بر روى دوزخ و عبور از آن بسيار سخت و سنگين است و ناصالحان در همان جا مى لغزند و در دوزخ سقوط مى کنند.
قرآن مجيد مى گويد: (وَإِنْ مِّنْکُمْ إِلّا وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَّقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظّالِمينَ فيها جِثِيًّا)؛ «و همه شما (بى استثنا) وارد جهنم مى شويد؛ اين امر، نزد پروردگارت حتمى و پايان يافته است؛ سپس کسانى را که تقوا پيشه کرده اند (از آن) رهايى مى بخشيم؛ و ستمکاران را ـ در حالى به زانو درآمده اند ـ در آن رها مى سازيم».
از آن جا که رياضت نفس دو گونه است: گاه از غم بى آلتى و عدم دسترسى به مواهب دنيا و گاه براثر ايمان و اراده و تصميم به تهذيب نفس در عين قدرت بر تمام اين مواهب است، لذا در ادامه سخن براى اين که کسى تصوّر نکند رياضت نفس امام (عليه السلام) از قسم اوّل است مى فرمايد: «(فکر نکنيد من قادر به تحصيل لذت هاى دنيا نيستم، به خدا سوگند!) اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته هاى ابريشم براى خود (بهترين) غذا و لباس (را) تهيّه کنم اما هيهات که هواى نفس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام هاى لذيذ کند در حالى که شايد در سرزمين حجاز يا يمامه (از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى اميد به دست آوردن يک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سير به خود نديده باشد»؛ (وَلَوْ شِئْتُ لاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَلُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ، وَنَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ. وَلَکِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ، وَيَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ ـ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْيَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ، وَلا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ـ).
همان گونه که اشاره شده، امام (عليه السلام) در اين جا به وظيفه سنگين زمامداران و حاکمان کشورهاى اسلامى اشاره مى کند که نبايد به سراغ غذاهاى لذيذ و لباس هاى فاخر بروند در حالى که مى دانند يا احتمال مى دهند در گوشه و کنار، افرادى گرسنه و برهنه هستند.
آن گاه امام (عليه السلام) به جنبه هاى عاطفى اين مسئله اشاره مى کند که درواقع چهره سومى از اين موضوع است، مى فرمايد: «آيا من با شکمى سير بخوابم در حالى که در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد؟ و يا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
اين درد تو را بس که با شکم سير بخوابى در حالى که در اطراف تو شکم هاى گرسنه اى هستند که آرزوى قطعه پوستى براى خوردن دارند!»؛ (أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى، وَأَکْبَادٌ حَرَّى، أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَحَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ *** وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ{6} إِلَى الْقِدِّ!{7}). جمله «وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ» را بيشتر شارحان نهج البلاغه تفسير کرده و گفته اند: در سال هاى قحطى گاه وضع گرسنگان به جايى مى رسيد که پوست هاى دباغى نشده حيوانات را نيز مى خوردند واين جمله اشاره به همان است. بعضى گفته اند که معناى «تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ» اشاره به ضرب المثل معروفى است که مردم مى گويند: فلان کس از گرسنگى پوست شکمش به پشتش چسبيده بود (قِدّ به معناى پوست وتَحِنُّ به معناى مايل شدن تفسير شده است) بعضى نيز «قد» را به معناى گوشت هاى قطعه قطعه اى تفسير کرده اند که گاهى عرب ها آن را دربرابر آفتاب سوزان، خشک و براى روز مبادا ذخيره مى کردند؛ ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.
در هر صورت ممکن است تفسيرها جنبه واقعى و يا مبالغه داشته باشد.
به گفته شاعر فارسى زبان که اين شعر را در يک قحط سالى شديد در دمشق سروده است:
من از بى نوايى نيم روى زرد *** غم بى نوايان رخم زرد کرد
که مردارچه برساحل است اى رفيق *** نياسايد ودوستانش غريق
نخواهد که بيند خردمند ريش *** نه بر عضو مردم نه بر عضو خويش
آن گاه امام (عليه السلام) براى توضيح وتفسير بيشتر بيان ديگرى را به کار مى گيرند، مى فرمايد: «آيا به همين قناعت کنم که گفته شود من امير مؤمنانم؛ امّا با آن ها در سختى هاى روزگار شرکت نکنم واسوه ومقتدايشان در ناگوارى هاى زندگى نباشم؟»؛ (أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ: هَذَا أَمِيرُ الْمُوْمِنِينَ، وَلا أُشَارِکُهُمْ فِي مَکَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ!).
امام (عليه السلام) در مجموع براى ساده زيستى خود سه حکمت ذکر فرموده است:
نخست به ياد حساب و کتاب روز قيامت بودن و در نتيجه زاهدانه زيستن، دوم مسئوليّت زمامدارى و اين که در زمانى که وضع مادّى مردم خوب نيست، پيشواى جمعيت براى مواسات با آن ها ساده ترين زندگى را انتخاب کند تا لااقل تقويت روانى براى محرومان باشد و بگويند: اگر لباس ما مثلاً کرباس است، شبيه لباس مولايمان است و اگر غذاى ما بسيار ساده از نان جوين است، سفره ما شبيه سفره مولاى ماست. همين امر به آن ها آرامش خاطر دهد و در ضمن پيشوا را به فکر حل مشکلات آن ها بيندازد. سوم اين که با قطع نظر از مسائل مربوط به روز رستاخيز و مسئوليت پيشوايان الهى مسائل عاطفى به انسان اجازه نمى دهد که سفره اى از غذاهاى رنگين براى خود بچيند در حالى که در همسايگى آن ها گرسنگانى هستند که نان شب را هم ندارند.
در اين جا سؤالى مطرح است که چرا اين روش امام امير المؤمنين على (عليه السلام) را در بعضى از امامان ديگر و در اعصار بعد نمى بينيم؟ سرچشمه اين تفاوت کجاست؟ پاسخ مشروح اين سؤال به خواست خدا در بحث نکات خواهد آمد. نکته
داستان غم انگيز فدک
فدک نام دهکده اى در حوالى شرق خيبر بود که فاصله آن تا خيبر کمتر از هشت فرسخ و تا مدينه بيست و چند فرسخ بود. فدک در زمان پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آباد، داراى چشمه اى پرآب و نخلستان و مزرعه و قلعه و يکى از منزلگاه هاى مسافران شام به مدينه به شمار مى آمد و همين امر موجب رونق اقتصادى آن شده بود.
طبرى در تاريخ خود مى نويسد: يهوديان فدک قصد داشتند يهودِ خيبر را در نبرد با مسلمانان يارى دهند. پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) از اين تصميم باخبر شد، ازاين رو على (عليه السلام) را با يکصد نفر به سوى آنان گسيل داشت تا از وضع آن ها آگاهى کامل پيدا کند. فدکيان که در اين ماجرا مقصر شناخته شده بودند با ترس و وحشت منتظر نتيجه جنگ خيبر بودند. هنگامى که خبر پيروزى سپاه اسلام را شنيدند وحشت بيشترى بر آنان مستولى شد و تصميم گرفتند بدون جنگ و خون ريزى تسليم شوند، لذا نماينده اى نزد پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرستادند واظهار کردند که با ما نيز مانند اهل خيبر رفتار کنيد و با گرفتن نصف املاک فدک صلح کنيد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز پذيرفت، به اين صورت، فدک بدون جنگ وخون ريزى در اختيار پيامبر (صلي الله عليه و آله) قرار گرفت.
در شواهد التنزيل حسکانى آمده است که ابن عباس مى گويد: هنگامى که آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ) نازل شد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فدک را به فاطمه (عليها السلام) داد.
شوکانى هم در تفسيرش شبيه همين معنا را نقل کرده است.
فدک بعد از اين ماجرا در اختيار کارگزاران حضرت فاطمه (عليها السلام) قرار گرفت، بنابراين به فرض که فدک جنبه بخشش داشته باشد، مسأله قبض و تحويل آن به حضرت فاطمه (عليها السلام) حاصل شده است و جمله «بَلَى کَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَکٌ» نيز که در نامه مورد بحث آمده بود شاهد بر اين معناست. همان گونه که جمله «إنّ أبابَکْرَ انْتَزَعَ مِنْ فاطِمَةَ فَدَکآ؛ ابوبکر فدک را از فاطمه گرفت» که در کتاب تاريخ المدينة المنورة آمده است شاهد ديگرى بر اين مدعاست.
عجب اين که پس از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خليفه اوّل بى هيچ مقدمه اى فدک را از تصرف آن حضرت خارج ساخت ودر اختيار خود گرفت که اميرمؤمنان (عليه السلام) وفاطمه زهرا (عليها السلام) به اين عمل شديدآ اعتراض کردند؛ ولى ابوبکر در پاسخ گفت: چه کسى گواهى مى دهد که فدک مال فاطمه است؟
على (عليه السلام) در پاسخ گفت: اگر من مدعى مالى باشم که در تصرف مسلمانى است تو از متصرف گواه مى خواهى يا از من که مدعى هستم؟ خليفه گفت: از تو که مدعى هستى شاهد مى طلبم. على (عليه السلام) گفت: مدت هاست که فدک در تصرف فاطمه است ودر زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مالک آن شده چرا از او بينه مى خواهى؟ ابوبکر ساکت شد.
عمر که در مجلس حضور داشت و مى ديد سکوت ابوبکر ممکن است به ضرر آنان تمام شود گفت: «يَا عَلِيُّ دَعْنَا مِنْ کَلامِکَ ، فَإِنَّا لا نَقْوَى عَلَى حُجَّتِکَ، فَإِنْ أَتَيْتَ بِشُهُودٍ عُدُولٍ، وَإِلاَّ فَهُوَ فَيْءٌ لِلْمُسْلِمِينَ، لا حَقٌّ لَکَ وَلا لِفَاطِمَةَ فِيهِ؛ اى على! اين سخنانت را واگذار ما دربرابر استدلال تو توان پاسخ گويى نداريم اگر شاهدان عادلى بر مالکيّت فاطمه آوردى، تحويل مى دهيم والّا فدک تعلق به همه مسلمانان دارد، نه تو در آن حق دارى نه فاطمه».
اين ماجرا طولانى است وتمام شواهد نشان مى دهد که حاکمان آن روز تصميم داشتند اين منبع اقتصادى را از خاندان اميرمؤمنان على (عليه السلام) بگيرند مبادا مايه قدرت آن ها شود. در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ: إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ هَذِهِ الدُّنْيَا لا يُرِيدُونَ غَيْرَهَا ، فَامْنَعْ عَنْ عَلِيٍّ وَأَهْلِ بَيْتِهِ الْخُمُسَ، وَالْفَيْءَ، وَفَدَکاً، فَإِنَّ شِيعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِکَ تَرَکُوا عَلِيّاً وَأَقْبَلُوا إِلَيْکَ؛ هنگامى که ابوبکر به خلافت رسيد عمر به او گفت: مردم بنده دنيا هستند و غير از آن را نمى خواهند، بنابراين خمس و فىء و فدک را از على و اهل بيتش بگير، زيرا پيروانش هنگامى که اين امر را ببينند او را رها کرده به سوى تو مى آيند».
به هر حال حکومت وقت به بهانه اين که دليلى براى مالکيّت فاطمه بر فدک در دست نيست و اگر باشد تنها از طريق ارث است در حالى که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرموده است: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لا نُوَرِّثُ وَمَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ؛ ما جمعيت پيامبران ارثى از خود به يادگار نمى گذاريم واگر چيزى از ما بماند صدقه محسوب مى شود». آن را از دست فاطمه (عليها السلام) درآورد.
در حالى که اين حديث به اين صورت مجعول است و صحيح آن همان است که در احاديث اهل سنّت و اهل بيت آمده است: «أَنَّ الاَْنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِينَاراً وَلادِرْهَماً وَإِنَّمَا وَرَّثُوا العِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ بِهِ اَخَذَ بِحَظِّهِ؛ پيامبران درهم و دينارى از خود به يادگار نگذاشتند، بلکه علومى به يادگار گذاشتند هرکس چيزى از آن را بگيرد سهم وافرى از ميراث انبيا برده است» کنايه از اين که اموالى که از انبيا باقى مى ماند دربرابر ميراث علمى آن ها چيز قابل توجهى نيست.
به هر حال براى محروم ساختن اهل بيت (عليهم السلام) از امکانات مالى، فدک را گاه به بهانه اين حديث مجعول وگاه به بهانه اين که فاطمه (عليها السلام) شاهد کافى براى مالکيّت خود ندارد از آن حضرت گرفتند. اين در حالى بود که زنان پيامبر (صلي الله عليه و آله) را از سهم الارث خود که از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) باقى مانده بود منع نکردند ودر حديث معروفى در صحيح بخارى و غير آن آمده است: «هنگامى که ابوبکر از دادن حق فاطمه زهرا خوددارى کرد، آن حضرت از او غضبناک شد وتا زنده بود با وى سخن نگفت». با اين که آن ها از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شنيده بودند که مى فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَنْ أغْضَبَهَا أغْضَبَني؛ فاطمه پاره تن من است هرکس او را خشمگين کند مرا خشمگين کرده است».
در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده است که به فاطمه (عليها السلام) فرمود: «إنَّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبَکِ وَيَرْضى لِرِضَاکَ؛ اى فاطمه! خداوند از خشم تو خشمگين مى شود واز خشنوديت خشنود مى گردد».
اما سرنوشت فدک در دوران حکومت اميرمؤمنان على (عليه السلام): همان گونه که در متن نامه مورد بحث آمده است على (عليه السلام) در اين دوران از فدک به طور کامل چشم پوشيد و درصدد بازپس گرفتن آن از غاصبان برنيامد. البته اين کار نه از روى خشنودى، بلکه به دليل بى رغبتى به دنيا واعراض از آن چيزى بود که دشمن بر آن اصرار داشت وجمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ» که در متن نامه آمده به خوبى بر اين معنا دلالت مى کند.
در تواريخ آمده است که عثمان در عصر خلافت خود فدک را به مروان بن حکم بخشيد و بعضى معتقدند بعد از او همچنان در دست فرزندان مروان بود تا زمان عمر بن عبدالعزيز، خليفه اموى که با اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام) رفتار ملايم ترى داشت. او به فرماندار خود در مدينه «عمر بن حزم» نوشت: فدک را به فرزندان فاطمه بازگردان. فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت: فرزندان فاطمه بسيارند و با طوايف زيادى ازدواج کرده اند. به کدام گروه بازگردانيم؟ عمر بن عبدالعزيز خشمگين شد نامه تندى به اين مضمون در پاسخ او نگاشت: من هر زمان دستورى به تو بدهم که مثلاً گوسفندى را ذبح کن تو به سرعت جواب مى دهى که آيا با شاخ باشد يا بى شاخ؟ واگر بنويسم گاوى را ذبح کن سؤال مى کنى رنگ آن چگونه باشد؟ (و دائماً بهانه هاى بنى اسرائيلى مى گيرى) هنگامى که اين نامه به تو مى رسد به سرعت فدک را به فرزندان فاطمه از على، بازگردان. ولى ديرى نپاييد که يزيد بن عبدالملک، خليفه اموى مجدّدآ فدک را غصب کرد. سرانجام بنى اميّه منقرض شدند و بنى عباس روى کار آمدند. ابوالعباس سفاح، خليفه عباسى آن را به عبدالله بن حسن بن على به عنوان نماينده بنى فاطمه بازگرداند؛ ولى بعد از او ابوجعفر عباسى آن را از بنى حسن گرفت. مهدى عباسى آن را بازگرداند، ولى موسى الهادى، خليفه ديگر عباسى بار ديگر آن را غصب کرد و هارون الرشيد نيز همين برنامه را ادامه داد.
حائرى قزوينى نويسنده کتاب فدک مى نويسد: مأمون به استناد روايت ابوسعيد خدرى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فدک را به فاطمه (عليها السلام) بخشيد، دستور داد فدک را به فرزندان فاطمه بازگردانند؛ اما بعد از او متوکّل عباسى به سبب کينه شديدى که از اهل بيت (عليهم السلام) در دل داشت بار ديگر فدک را بازپس گرفت.
خلاصه اين که فدک تبديل به يک امر سياسى شده بود که هرکس بر سر کار مى آمد طبق نقشه هاى سياسى خود تصميمى درباره آن مى گرفت.

* * * .
پاورقی ها
«شَحَّتْ» از ريشه «شُحّ» بر وزن «نُه» به معناى بخل همراه با حرص گرفته شده است.
«سَخَتْ» به معناى سخاوت کردن است. «مَظانّ» جمع «مظنة» به معناى مکانى است که انسان گمان يا اطمينان دارد در آن جا چيزى موجود است. «جَدَث» به معناى قبر است. «أضْغَطَ» از ريشه «اِضْغاط» به معناى فشار آوردن و از ريشه «ضَغْط» بر وزن «وقت» به معناى فشار گرفته شده است. «الْمَدَر» به گِل هاى سفت به هم چسبيده مى گويند؛ مانند پاره خشت. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 5، ص 340. «الْمَزْلَق» به معناى لغزشگاه از ريشه «زلق» بر وزن «شفق» به معناى لغزيدن است. انعام، آيه 82 . مريم، آيات 71 و 72. «القَمْح» به معناى گندم است. «نَسائج» جمع «نسيج» به معناى بافته شده است. «القَزّ» به معناى ابريشم است. «جَشَع» به معناى حرص و طمع است و گاه به حرص شديد گفته مى شود. «مِبْطان» به معناى کسى است که شکمش پر از غذا باشد از ريشه «بَطْن» به معناى شکم گرفته شده اين واژه صيغه مبالغه است. «غَرْثى» به معناى گرسنه است (صيغه مفرد مؤنث و صفت براى بطون). «حَرّى» به معناى شخص تشنه است از ريشه «حرارت» گرفته شده است. «بِطْنَة» يعنى پرخورى از ريشه «بَطن» به معناى شکم گرفته شده است. «تَحِنُّ» از ريشه «حَنين» به معناى تمايل و عطف توجّه به چيزى است. «قِدّ» به معناى پوست يا پوسته اى است شبيه مشک که در آن چيزى مى ريزند و گاه به قطعات گوشت خشکيده اى که در آن مى ريزند نيز «قِدّ» گفته شده است. اين شعر به حاتم طايى، سخاوتمند معروف عرب نسبت داده شده است (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 288). «جُشُوبَة» به معناى خشونت و ناگوارى است. تاريخ طبرى، ج 2، ص 302. اين آيه 26 سوره اسراء است که به تصريح علماى اهل سنّت مدنى است، هرچند آيه (فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) (روم، آيه 38) به عقيده جمعى مکّى است. بعضى بدون توجّه به تفاوت اين دو آيه، مکّى بودن آيه دوم را بهانه براى نفى جريان فدک قرار داده اند. شواهد التنزيل، ج 1، ص 570، ح 608. فتح القدير، ج 3، ص 224. تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 199. بحارالانوار، ج 29، ص 129، ضمن حديث 27. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 92. بحارالانوار، ج 29، ص 194، ح 40. سنن دارمى، ج 1، ص 98؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 81، ح 223؛ کافى، ج 1، باب صفة العلم، ص 32، ح 2. صحيح بخارى، ج 5، ص 82 باب غزوه خيبر. صحيح بخارى، ج 4، ص 210؛ بحارالانوار، ج 29، ص 336، ح 1. مستدرک حاکم، ج 3، ص 167، ح 4730 و المعجم الکبير طبرانى، ج 22، ص 401. فتوح البلدان، ج 1، ص 37. زهرا برترين بانوى جهان، ص 115. فدک، ص 132. براى اطّلاع بيشتر درباره فدک به صحيح بخارى؛ ج 5، ص 25 و 82؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 153 ـ 155؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 448؛ سنن ابي داود، ج 2، ص 23 و کتاب فدک، نوشته باقر مقدسى و کتاب فدک فى التاريخ نوشته آية الله شهيد سيد باقر صدر و کتاب بحارالانوار، ج 29، ص 105 مراجعه شود.