تفسیر بخش چهارم

فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَکْلُ الطَّيِّبَاتِ، کَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ، هَمُّهَا عَلَفُهَا؛ أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلافِهَا، وَتَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَکَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلالَةِ، أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ! وَکَأَنِّي بِقَائِلِکُمْ يَقُولُ: «إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ، وَمُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ». أَلا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً، وَالنَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَأَبْطَأُ خُمُوداً. وَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ، وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ. وَاللهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا، وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا. وَسَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ، حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ.

ترجمه
(سپس امام فرمود:) من آفريده نشده ام که غذاهاى پاکيزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول کند همچون حيوان پروارى که تمام همّش علف اوست و يا چون حيوان رها شده (در بيابان و مرتع) که کارش جست وجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بى خبر است. (من آفريده نشده ام) که بيهوده رها شوم يا تنها براى بازى و سرگرمى واگذاشته شده باشم يا سررشته دار ريسمان گمراهى گردم و يا در طريق سرگردانى قدم بگذارم.
گويا مى بينم گوينده اى از شما چنين مى گويد: هرگاه اين (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد، بايد ضعف و ناتوانىِ جسمى، او را از پيکار با هماوردان و مبارزه با شجاعان بازداشته باشد. ولى آگاه باشيد! درخت بيابانى (که آب وغذاى کمترى به آن مى رسد) چوبش محکم تر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازک تر است (و کم دوام ترند) و گياهان و بوته هايى که جز با آب باران سيراب نمى شوند چوبشان قوى تر وآتششان شعله ورتر وپردوام تر است. (به علاوه اين جاى تعجب نيست که من در عين سادگىِ غذا، شجاع باشم، چراکه) من نسبت به پيامبر همچون نورى هستم که از نور ديگرى گرفته شده باشد وهمچون ذراع نسبت به بازو. (و به حول وقوه الهى چنان شجاعم که) به خدا سوگند! اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت يکديگر بدهند، من از ميدان مبارزه با آن ها روى برنمى گردانم (و دربرابر آن ها مى ايستم تا پيروز شوم يا شربت شهادت بنوشم) و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردن کشان عرب مسلّط شوم، به سرعت به سوى آن ها (براى پيکار) خواهم شتافت وبه زودى تلاش مى کنم که زمين را از اين شخص معکوس و جسم واژگونه (معاويه) پاک سازم تا خاک و سنگريزه از ميان دانه هاى دروشده خارج شود (و جامعه اسلامى پاک وخالص گردد).
شرح و تفسیر
من همچون بهيمه پروارى نيستم!
امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنانش به چهار نکته مهم اشاره مى فرمايد: نخست به هدفش از اين زهد گسترده و فراگير اشاره کرده، مى فرمايد: «من آفريده نشده ام که غذاهاى پاکيزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول کند، همچون حيوان پروارى که تمام همّش علف اوست و يا چون حيوان رها شده (در بيابان و مرتع) که کارش جست وجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بى خبر است»؛ (فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَکْلُ الطَّيِّبَاتِ، کَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ، هَمُّهَا عَلَفُهَا، أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلافِهَا، وَتَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا).
به راستى گروهى در اين جهان همانند چهارپايان اند؛ جمعى مرفه و ثروتمند بى خبر و بى درد همچون حيوانات پروارى اند که غذاى فراوان در اطراف آن ها ريخته شده است و گروهى کم درآمد امّا کاملا دنياطلب همچون حيواناتى که در چراگاه در جست و جوى علف هستند و به يقين هر دو مذموم اند؛ هرچند يکى از ديگرى نکوهيده تر است و عجب اين که هيچ يک از اين دو گروه حيوانات از سرنوشت خود آگاهى ندارند که فردا يا ذبح مى شوند و از گوشتشان استفاده مى شود يا براى بارکشى از آن ها بهره مى گيرند.
سپس در دومين نکته مى فرمايد: «(من آفريده نشده ام) که بيهوده رها شوم يا تنها براى بازى و سرگرمى واگذاشته شده باشم يا سررشته دار ريسمان گمراهى گردم و يا در طريق سرگردانى قدم بگذارم»؛ (أَوْ أُتْرَکَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلالَةِ، أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ!{6}).
امام (عليه السلام) در اين قسمت از سخنان خود پنج موضوع را درمورد هدف آفرينش انسان نفى مى کند: نخست اين که همچون حيوانات پروارى يا بيابانى باشد که فقط به خورد و خوراک بپردازد، دوم اين که هيچ هدفى از آفرينش او در کار نباشد و به حال خود رها شده باشد، سوم اين که هدف، بازى و سرگرمى باشد، چهارم اين که عامل ضلالت و گمراهى ديگران شود و پنجم اين که خودش در وادى سرگردانى گام بگذارد. هنگامى که اين امور نفى شد، نتيجه گرفته مى شود که انسان براى هدفى عالى آفريده شده که آن چيزى جز قرب به خدا و تکامل فضايل انسانى نيست و به يقين اگر آفرينش اين عالم و اين همه نعمت ها و مواهب الهى هدفى جز اين داشته باشد لغو و برخلاف حکمت است و خداوند حکيم هرگز اين اهداف بى ارزش و باطل را که با حکمت او سازگار نيست مورد توجّه قرار نمى دهد.
اين سخنان مولا (عليه السلام) درواقع برگرفته از آيات قرآن مجيد است آن جا که مى فرمايد: (أَيَحْسَبُ الاِْنْسانُ أَنْ يُتْرَکَ سُدًى * أَ لَمْ يَکُ نُطْفَةً مِّنْ مَّنِيٍّ يُمْنَى * ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّکَرَ وَالاُْنْثَى)؛ «آيا انسان گمان مى کند بى هدف رها مى شود؟ * آيا او نطفه اى از منى که در رحم ريخته مى شود نبود؟! * سپس به صورت خون بسته درآمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت * و از آن، دو زوجِ مرد و زن آفريد».
بديهى است! خدايى که اين مراحل خلقت را با اين همه شگفتى براى انسان قرار داده هدفى بزرگ از آن داشته است.
در جاى ديگر مى فرمايد: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ)؛ «آيا گمان کرديد شما را بيهوده آفريده ايم، و به سوى ما بازگردانده نمى شويد؟».
سپس امام (عليه السلام) به بيان نکته سوم درباره سخنان سابقش مى پردازد و به اصطلاح به اشکال مقدّرى پاسخ مى گويد، مى فرمايد: «گويا مى بينم گوينده اى از شما چنين مى گويد: هرگاه اين (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد، بايد ضعف و ناتوانىِ جسمى، او را از پيکار با هماوردان ومبارزه با شجاعان بازداشته باشد»؛ (وَکَأَنِّي بِقَائِلِکُمْ يَقُولُ: «إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِيطَالِبٍ، فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ، وَمُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ»).
اين يک ذهنيت همگانى است که مردم در ميان نيروى جسمانى و غذاهاى چرب و شيرين رابطه اى قائل هستند، بنابراين اگر کسى تنها به نان جو و مانند آن قناعت کند بايد ضعف، وجود او را فراگيرد و نتواند در ميدان نبرد هنرنمايى کند.
امام (عليه السلام) با ذکر دو مثال، پاسخ زيبا و گويايى به اين اشکال مى دهد، مى فرمايد: «ولى آگاه باشيد! درخت بيابانى (که آب و غذاى کمترى به آن مى رسد) چوبش قوى تر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازک تر است (و کم دوام تراند) و گياهان و بوته هايى که جز با آب باران سيراب نمى شوند چوبشان قوى تر و آتششان شعله ورتر و پردوام تر است»؛ (أَلا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً، وَالنَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَأَبْطَأُ خُمُوداً).
«شجره» اشاره به درختان و «نابتات» اشاره به بوته هاست؛ هر دو اگر در بيابان هاى خشک و کم آب پرورش پيدا کنند بسيار مقاوم اند در حالى که هر يک از آن ها اگر بر لب نهرها برويد ودائماً از آب کافى برخوردار باشد بسيار کم دوام تر است. به همين دليل افرادى که در ناز و نعمت پرورش پيدا مى کنند سست و ناتوان اند و افرادى که در لابه لاى مشکلات بزرگ مى شوند قوى و نيرومندند.
نازپروده نعمت نبرد راه به دوست *** عاشقى شيوه رندان بلاکش باشد
به همين دليل امروز براى بالا بردن سطح قدرت سربازان، آن ها را به تمرين هاى شاقّ و مشکل فرامى خوانند تا کاملا در لابه لاى سختى ها پرورش يابند. يکى از فلسفه هاى روزه ماه مبارک رمضان نيز همين است که روح وجسم انسان را با تحمّل مشکلات روزه تقويت مى کند.
البته اين بدان معنا نيست که انسان غذاى کافى به بدن خود نرساند و همچون مرتاضان به بادامى قناعت کند، بلکه منظور اين است که در لابه لاى عيش و نوش و بر سر سفره هاى رنگين پرورش نيابد.
آن گاه امام (عليه السلام) در تأييد سخنان گذشته مى فرمايد: «(به علاوه جاى تعجب نيست که من در عين سادگىِ غذا، شجاع باشم، چراکه) من نسبت به پيامبر همچون نورى هستم که از نور ديگرى گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو»؛ (وَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ، وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ).
او همواره ساده مى زيست ولى در نهايت شجاعت بود و در ميدان نبرد از همه به دشمن نزديک تر بود و در روز احد که ديگران فرار کردند او هرگز فرار نکرد من هم پيرو همان مکتب و ذراع همان بازو هستم.
همان گونه که در کلمات قصار نهج البلاغه فرمود: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) فَلَمْ يَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ؛ هنگامى که آتش جنگ شعله ور مى شد ما به رسول خدا پناه مى برديم و هيچ يک از ما از او به دشمن نزديک تر نبود». شاهد گوياى اين گفتار امام (عليه السلام) آيه مباهله است که اميرمؤمنان على (عليه السلام) را به منزله نفس پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى شمرد و نيز رواياتى که از خود رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده است آن جا که طبق نقل گنجى شافعى، يکى از اصحاب از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سؤال کرد: در ميان تمام صحابه چه کسى نزد شما محبوب تر است؟ فرمود: على بن ابى طالب. عرض کرد: چرا؟ فرمود: «لِأَنَّهُ خُلِقْتُ أَنَا وَعَلِيٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ؛ زيرا من و على از نور واحدى آفريده شده ايم» و در همان کتاب از معجم طبرانى نقل مى کند که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ الاَْنْبِيَاءَ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّى وَخَلَقني وَعَلِيّآ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ؛ خداوند پيامبران را از شجره هاى متعدّدى آفريد؛ ولى من و على را از شجره واحدى خلق کرد».
داستان فرستادن سوره برائت با ابوبکر به منظور قرائت براى حاضران مکّه در موسم حج و سپس گرفتن آن از ابوبکر و دادن به على (عليه السلام)، در کتب تاريخ، معروف است. هنگامى که ابوبکر خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) برگشت و عرض کرد: پدر و مادرم به فدايت باد آيا چيزى درباره من نازل شده که آيات برائت را از من گرفتيد؟ فرمود: نه «وَلَکِن لا يُبَلِّغْ عَنِّي إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي؛ ولى بايد پيام مرا خودم يا کسى که از من است برساند».
اين روايت در مسند احمد حنبل به صورت گوياترى نقل شده که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در جواب ابوبکر فرمود: جبرئيل نزد من آمده و گفته است: «لَن يُوَدِّيَ عَنْکَ إِلاَّ أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْکَ؛ پيام سوره برائت را تنها خودت يا کسى که از توست بايد به مردم برساند».
تعبير «کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ» اشاره به اين است که نور ايمان و قوّت و قدرت من از نور ايمان و قدرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) گرفته شده و تعبير «وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ» اشاره به اين است که هرگاه بازو محکم باشد ذراع نيز محکم خواهد بود.
سپس براى تأکيد بر شجاعت خود مى فرمايد: «(و به حول و قوّه الهى چنان شجاعم که) به خدا سوگند! اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت يکديگر بدهند، من از ميدان مبارزه با آن ها روى برنمى گردانم (و دربرابر آن ها مى ايستم تا پيروز شوم يا شربت شهادت بنوشم)»؛ (وَاللهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا).
مانند اين سخن از کسى شنيده نشده است وبه يقين على (عليه السلام) مرد مبالغه نيست و آنچه مى گويد عين واقعيّت است. در ميدان هاى نبرد هم اين حقيقت را اثبات کرده است؛ از ميدان بدر گرفته تا احد و خندق و غزوات ديگر. على بن ابى طالب کسى بود که هرگز پشت به دشمن نکرد و از فزونى لشکر دشمن نترسيد تا آن جا که «کَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ» لقب گرفت.
پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين سخن را در داستان فتح خيبر بعد از آن که ديگران رفتند و کارى براى فتح قلعه هاى خيبر انجام ندادند فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ کَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ لا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللهُ عَلَى يَدَيْهِ؛ فردا پرچم را به دست کسى خواهم داد که خدا وپيامبرش او را دوست دارند پيوسته به دشمن حمله مى کند و هرگز فرار نخواهد کرد و خداوند به دست او اين قلعه ها را فتح مى کند».
آن گاه امام (عليه السلام) در چهارمين (آخرين) نکته اين بخش از نامه مى فرمايد: «و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردن کشان عرب مسلّط شوم، به سرعت به سوى آن ها (براى پيکار) خواهم شتافت و به زودى تلاش مى کنم که زمين را از اين شخص معکوس وجسم واژگونه (معاويه) پاک سازم تا خاک وسنگريزه از ميان دانه هاى درو شده خارج شود (و جامعه اسلامى پاک وخالص گردد)»؛ (وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا. وَسَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ، حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ).
«أُطَهِّرَ الْأَرْضَ» اشاره روشنى به اين حقيقت است که وجود امثال معاويه بر روى زمين صحنه آن را آلوده مى سازد و تا از ميان نروند پاک نمى شود.
تعبير «الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ» اشاره به اين است که افکارش واژگونه است؛ حق در نظر او باطل و باطل در نظر او حق است.
«الْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ» اشاره به اين است که نه تنها افکار او وارونه است، بلکه ازنظر ظاهر نيز انسانى کج انديش و بدرفتار و واژگونه محسوب مى شود.
تعبير «حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ...» اشاره به اين است که هنگامى که محصول را از زمين هاى زراعتى برمى دارند، غالبآ دانه هاى باارزش با سنگ وکلوخ وشن آميخته مى شود و کشاورزان آن ها را از ميان دانه ها خارج مى سازند تا قابل استفاده شود. من هم بايد اين افراد بى ارزش و کج انديش را از ميان مسلمانان بردارم تا اسلام و مسلمانان خالص شوند.
بعضى سؤال مى کنند که آيا اين سخن مولا (عليه السلام) با اقتدا به پيغمبرِ «رَحْمَةٌ لِلْعالَمينَ» سازگار است؟
در پاسخ مى گوييم: آرى. رحمت در جاى خود لازم است وشدت وغضب در جاى خود؛ اگر به جاى رحمت شدت نشان داده شود اشتباه است و اگر در جاى شدت رحمت به کار گرفته شود خطاست. زندگانى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيز شاهد و گواه اين معناست. در احد براى آن جمعيت گمراه دعا مى کند و مى گويد: «خداوندا هدايتشان کن که نمى دانند» ولى در داستان يهود پيمان شکن و سنگدل بنى قريضه دربرابر آن ها شدّت عمل به خرج مى دهد.
درواقع حضرت اين حقيقت روشن را از قرآن مجيد آموخته است که در يک جا مى فرمايد: (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ)؛ «اى پيامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آن ها سخت بگير!». و در جاى ديگر مى فرمايد: (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ)؛ «به سبب رحمت الهى، دربرابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى!».

* * *
پاورقی ها
«المربوطة» در اين جا به معناى حيوانى است که براى پروار مى بندند.
«تَقَمُّمْ» به معناى برگرفتن تمام آنچه در سفره است و خوردن آن است و در اصل از ريشه «قَمّ» بر وزن «غمّ» به معناى رفت و رو کردن خانه و همچنين برچيدن گياهان به طور کامل به وسيله لب هاى حيوان گرفته شده است. «تَکْتَرشُ» در اصل از ريشه «کَرَش» بر وزن «کرج» و از ريشه «کَرِش» بر وزن «جهش» به معناى معده حيوانات گرفته شده، بنابراين «اِکتراش» به معناى پر کردن معده است. «سُدًى» به معناى باطل و بيهوده است. «اَعْتَسِفُ» از ريشه «اعتساف» به معناى انجام کارى بدون فکر و هدايت و اراده است و به معناى انحراف از جاده نيز آمده است. «المَتاهَة» اسم مکان است از ريشه «تيه» به معناى سرگردانى و ضلالت گرفته شده است. قيامت، آيات 36-39. مؤمنون، آيه 115. «مُنازَلَة» به معناى پيکار و جنگ است. از ريشه «نزول» آمده که شخص جنگجو دربرابر حريف خود نزول و پيکار مى کند. «الرّواتِع» جمع «راتع» در اين جا به معناى درخت شاداب و خرم است، از ريشه «رَتْع» بر وزن «نفع» به معناى چريدن در مرتع است. «العِذْية» به سرزمينى مى گويند که دور از آب باشد و جز از آب باران سيراب نگردد. «وَقُود» به معناى هيزم است. «خُمُود» به معناى خاموش شدن آتش است سپس به هرگونه فروکش کردن فعاليتى اطلاق شده است. نهج البلاغه، ص 520، ح 9، از کلمات غريب حضرت. کفاية الطالب، ص 314 به بعد تاريخ مدينة دمشق، ج 41، ص 335 و ج 42، ص 65. تذکرة الخواص، ص 43. مسند احمد، ج 1، ص 151. بحارالانوار، ج 31، ص 259؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 56. «الْمَرْکُوس» به معناى واژگونه است از ريشه «رَکْس» بر وزن «عکس» به معناى پشت و رو کردن يا چيزى را با سر روى زمين گذاشتن گرفته شده است. «الْمَدَرة» به معناى قطعه گل خشکيده است. «الحصيد» به معناى درو شده از ريشه حصاد به معناى درو کردن گرفته شده است. توبه، آيه 73. آل عمران، آيه 159. در تفسير فخر رازى (مفاتيح الغيب)، ج 1، ص 235 در تفسير سوره حمد مى گويد: لَقَدِ اشْتُهِرَ أنَّ النَّبِىَّ (عليه السلام) لَمّا کُسِرَتْ رُباعِيّتُهُ قال: «اللّهمّ اهْدِ قَوْمي فَاِنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ».