تفسیر بخش پنجم

وَمِنْ هَذَا الْکِتَابِ وَهُوَ آخِرُه:
إِلَيْکِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُکِ عَلَى غَارِبِکِ، قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ، وَأَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ، وَاجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِکِ. أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ! أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ، فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ، وَمَضَامِينُ اللُّحُودِ! وَاللهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً، وَقَالَباً حِسِّيّاً، لَأَقَمْتُ عَلَيْکِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ، وَأُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي، وَمُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلاءِ، إِذْ لا وِرْدَ وَلا صَدَرَ! هَيْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ، وَمَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ، وَمَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ، وَالسَّالِمُ مِنْکِ لا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ، وَالدُّنْيَا عِنْدَهُ کَيَوْمٍ حَانَ انْسِلاخُهُ. اعْزُبِي عَنِّي! فَوَ اللهِ لا أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّينِي، وَلا أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِينِي.

ترجمه
بخش ديگرى از اين نامه که قسمت پايانى آن است:
اى دنيا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهايى يافته ام واز دامت رسته ام و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام. کجايند آن اقوام پيشين که تو آن ها را با بازيچه هايت فريب دادى؟ کجايند امت هايى که با زينت هايت آن ها را فريفتى؟ (آرى) آن ها گروگان هاى قبورند و درون لحدها پنهان. (اى دنيا!) به خدا سوگند! اگر تو شخصى قابل رؤيت و جسمى محسوس بودى حدود الهى را بر تو جارى مى ساختم درمورد بندگانى که آن ها را با آرزوها فريفتى و امت هايى که به هلاکت افکندى و سلاطينى که آن ها را تسليم مرگ کردى و در آبشخور بلا وارد ساختى؛ در آن جا که نه راه ورودى بود و نه راه خروج.
هيهات! هرکس در لغزشگاه هايت گام بگذارد مى لغزد (و سقوط مى کند) و کسى که بر امواج درياى تو سوار گردد غرق مى شود (اما) کسى که از دام هاى تو کنار رود موفق و پيروز مى گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اين که معيشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چراکه) دنيا در نظرش همچون روزى است که زوال و پايانش فرا رسيده است. (اى دنيا!) از من دور شو، به خدا سوگند! من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذليل سازى و زمام اختيارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هرجا خواهى ببرى.
شرح و تفسیر
اى دنيا از من دور شو!
بخش ديگرى از اين نامه که قسمت پايانى آن است (و ما آن را به سه بخش تقسيم کرديم)؛ (وَمِنْ هَذَا الْکِتَابِ وَهُوَ آخِرُهُ).
امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه براى اين که مخاطبش عثمان بن حنيف وهمه مخاطبانش در سراسر جهان ودر طول تاريخ گرفتار وسوسه هاى زرق و برق دنيا و مقامات و لذاتش نشوند، در تعبيرى زيبا و فصيح و بليغ، دنيا را مخاطب خود قرار داده و با او سخن مى گويد، مى فرمايد: «اى دنيا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهايى يافته ام و از دامت رسته ام واز لغزشگاه هايت دورى گزيده ام»؛ (إِلَيْکِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُکِ عَلَى غَارِبِکِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ، وَأَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ، وَاجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِکِ{6}).
امام (عليه السلام) در اين عبارات کوتاه، دنيا را به چهار چيز تشبيه کرده، نخست به شترى که ممکن است پرشير، جالب و جذاب باشد؛ ولى هنگامى که صاحبش مى خواهد از آن صرف نظر کند و در چراگاه رهايش سازد، افسار او را بر پشت يا گردنش مى افکند، او هم خود را آزاد مى بيند واز صاحبش دور مى شود و در چراگاه به چريدن مشغول مى گردد.
در تشبيه دوم آن را به درنده اى تشبيه مى کند که مى خواهد با چنگال هاى خطرناکش صيد خود را گرفته و پاره کند، مى فرمايد: من خود را از چنگال چنين حيوان درنده اى رها ساختم ودستش به من نخواهد رسيد.
در تشبيه سوم به صيّادى تشبيه مى کند که دام هاى خود را براى گرفتار ساختن صيد گسترده است مى فرمايد: من اين دام ها را شناخته ام واز آن ها رسته ام و هرگز گرفتار آن ها نيستم.
درتشبيه چهارم به پرتگاهى تشبيه مى کندکه لغزشگاه هاى فراوان دارد؛ لغزش هاى شهوات، مال و مقام، زن و فرزند و زرق و برق ها، مى فرمايد: من از آن لغزشگاه ها دورى جسته ام. درنتيجه نه در دام و نه در چنگال و نه در پرتگاه هاى او افتاده ام. آن گاه در ادامه سخن باز دنيا را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «کجايند آن اقوام پيشين که تو آن ها را با بازيچه هايت فريب دادى؟ کجايند امت هايى که با زينت هايت آن ها را فريفتى؟ (آرى) آن ها گروگان هاى قبورند و درون لحدها پنهان»؛ (أَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ! أَيْنَ الْأُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ! فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ، وَمَضَامِينُ اللُّحُودِ!).
اين سخن برگرفته از آيات متعدّد قرآن است که به اقوام پيشين اشاره مى کند؛ اقوامى که در گذشته صاحب قدرت بودند وداراى جاه وجلال ومکنت؛ ولى همگى براثر عصيان وگناه گرفتار عذاب الهى شدند ودر زير خاک ها مدفون گشتند به گونه اى که کمترين صدايى از آن ها شنيده نمى شود. در آيه 98 سوره مريم مى خوانيم: (وَکَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِّنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِّنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً)؛ «چه بسيار اقوام (بى ايمان و گنهکارى) را که پيش از آنان هلاک کردم؛ آيا (اثرى) از هيچ يک از آن ها احساس مى کنى؟ يا کمترين صدايى از آن ها مى شنوى؟».
در آيه 128 سوره طه مى خوانيم: (أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَساکِنِهِمْ إِنَّ فِى ذلِکَ لآَياتٍ لِأُولِى النُّهَى)؛ «آيا براى هدايت آن ها کافى نيست که بسيارى از اقوام پيشين را (که طغيان وفساد کردند) هلاک کرديم، در حالى که اين ها در مسکن هاى (ويران شده) آنان راه مى روند؟! به يقين در اين امر، نشانه هاى روشنى براى خردمندان است». مرحوم علّامه شوشترى در اين جا داستان عبرت انگيزى از امالى مرحوم صدوق نقل کرده که خلاصه اش اين است: ذوالقرنين از کنار قبرستانى مى گذشت. پيرمردى را ديد که در آن جا نشسته و چند جمجمه را از قبرها بيرون آورده و مرتبا آن ها را وارسى مى کند. ذوالقرنين تعجّب کرد، ايستاد و گفت: اى پيرمرد! براى چه اين جمجمه ها را وارسى مى کنى؟ گفت: مى خواهم جمجمه افراد صاحب مقام را از غير صاحب مقام و غنى را از فقير بشناسم؛ ولى مدت هاست که بررسى مى کنم اما تاکنون نشناخته ام. ذوالقرنين احساس کرد نظرش به اوست و مى گويد: فردا که به زير خاک رويم همه يکسانيم.
آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن با تعبير حکيمانه وتکان دهنده اى دنيا را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «(اى دنيا) به خدا سوگند! اگر تو شخصى قابل رؤيت و جسمى محسوس بودى حدود الهى را بر تو جارى مى ساختم درمورد بندگانى که آن ها را با آرزوها فريفتى و امت هايى که به هلاکت افکندى و سلاطينى که آن ها را تسليم مرگ کردى و در آبشخور بلا وارد ساختى؛ در آن جا که نه راه ورودى بود ونه راه خروج»؛ (وَاللهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً، وَقَالَباً حِسِّيّاً، لَأَقَمْتُ عَلَيْکِ حُدُودَ اللهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ، وَأُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي، وَمُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلاءِ، إِذْ لا وِرْدَ وَلا صَدَرَ).
به يقين دنيا به معناى مجموعه مواهب مادّى است که نه قلب و انديشه اى دارد و نه اراده و اختيارى، بلکه وسايلى است که مى توان از آن براى نيل به سعادت بهره گيرى کرد و يا براى غرق شدن در شقاوت به آن روى آورد. به علاوه چيزى نيست که بتوان حد الهى را بر او جارى کرد؛ ولى هدف مولا (عليه السلام) کنايه اى لطيف و تشبيهى ظريف است براى بيدار ساختن مغروران گم کرده راه و غافلان سرتاپا اشتباه تا بيدار شوند و به خود آيند واز سرگذشت پيشينيان عبرت گيرند و آينده خود را در آيينه تاريخ گذشته بخوانند.
اين سخن درواقع برگرفته از قرآن مجيد است که همين مطلب را به صورت ديگرى دنبال مى کند و بارها در خطاب هاى خود همگان را به بررسى تاريخ اقوام پيشين که براثر غرور و غفلت گرفتار انواع بلاها شدند و خود وثروتشان در زير خاک ها مدفون گشتند فرامى خواند. در کلام خداوند مى خوانيم: (لَقَدْ کانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِي الْأَلْبابِ)؛ «راستى در سرگذشت آن ها عبرتى براى صاحبان انديشه بود».
در جاى ديگر مى فرمايد: (کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَعُيُونٍ * وَزُرُوعٍ وَمَقامٍ کَريمٍ * وَنَعْمَةٍ کانُوا فيها فاکِهينَ * کَذلِکَ وَأَوْرَثْناها قَوْماً آخَرينَ * فَما بَکَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَالْأَرْضُ وَما کانُوا مُنْظَرينَ)؛ «چه بسيار باغ ها و چشمه ها که به جاى گذاشتند * و کشتزارها و قصرهاى پرارزش * و نعمت هاى فراوان ديگر که در آن غرق شادمانى بودند! * اين چنين بود (ماجراى آنان!) و ما اين (نعمت ها) را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم * نه آسمان وزمين، بر آنان گريست و نه به آن ها مهلتى داده شد».
آن گاه در ادامه همين سخن با چند تشبيه ديگر حال کسانى را بيان مى دارد که فريفته دنيا شدند و نيز آن ها را که از دام آن جستند و از زرق وبرق آن رستند، مى فرمايد: «هيهات! هرکس در لغزشگاه هايت گام بگذارد مى لغزد (و سقوط مى کند) و کسى که بر امواج درياى تو سوار گردد غرق مى شود (اما) کسى که از دام هاى تو کنار رود موفق وپيروز مى گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اين که معيشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چراکه) دنيا در نظرش همچون روزى است که زوال يافته و پايانش فرا رسيده است»؛ (هَيْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ، وَمَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ، وَمَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ، وَالسَّالِمُ مِنْکِ لا يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ، وَالدُّنْيَا عِنْدَهُ کَيَوْمٍ حَانَ انْسِلاخُهُ).
امام (عليه السلام) در اين بخش از کلام نورانى اش مواهب مادّى دنيا را به سه چيز تشبيه مى کند: نخست لغزشگاه هايى که هر زمان احتمال سقوط در آن دور از انتظار نيست، مقام هاى دنيا، ثروت ها و شهواتش همواره چنين است. اگر انسان کمى غفلت کند از حلال به حرام مى غلطد و در چنگال هوى و هوس اسير مى شود.
دوم اين که دنيا را به درياى مواج خطرناکى تشبيه کرده که عبور از آن بسيار مشکل است و بسيار مى شود که امواج هوى و هوس ها به قدرى شديد و سنگين است که افراد را با خود مى برد و غرق مى کند.
در تشبيه سوم زرق و برق و زخارف دنيا را به دام هايى تشبيه مى کند که اگر کسى بتواند خود را از آن برکنار دارد توفيق سعادت و قرب خدا رفيق او خواهد شد و همين اندازه که از آن به سلامت بگذرد براى او بزرگ ترين افتخار و پيروزى است، هرچند ازنظر زندگى در سختى باشد.
سپس، دنيا را به روزى که در آستانه پايان گرفتن است و به اصطلاح همچون آفتاب لب بام است تشبيه فرموده، چراکه به قدرى با سرعت مى گذرد که به گفته شاعر:
طى نگشته روزگار کودکى پيرى رسيد *** از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است
در حديثى که مرحوم کلينى در کتاب کافى از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده است مى خوانيم که فرمود: «اصْبِرُوا عَلَى طَاعَةِ اللهِ وَتَصَبَّرُوا عَنْ مَعْصِيَةِ اللهِ فَإِنَّمَا الدُّنْيَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَى فَلَيْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَلا حُزْناً وَمَا لَمْ يَأْتِ فَلَيْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَى تِلْکَ السَّاعَةِ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا فَکَأَنَّکَ قَدِ اغْتَبَطْتَ؛ در اطاعت خداوند شکيبا باشيد و از معصيت او خوددارى کنيد، زيرا دنيا ساعتى بيش نيست. آنچه گذشته نه سرورى دارد و نه غمى (چراکه از دسترس انسان خارج شده است) و آنچه نيامده نمى دانى چگونه است، بنابراين ساعتى را که در آن هستى مراقب باش تا به سادگى از دست ندهى و از آن استفاده کنى به گونه اى که مردم بعد از مرگت غبطه تو را بخورند».
آن گاه در پايان اين بخش از نامه بار ديگر دنيا را مخاطب ساخته، مى فرمايد : «(اى دنيا!) از من دور شو، به خدا سوگند! من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذليل سازى و زمام اختيارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هرجا خواهى ببرى»؛ (اعْزُبِي عَنِّي! فَوَاللهِ لا أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّينِي، وَلا أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِينِي).
تا کنون ديده نشده است که کسى دنيا را با اين گونه خطاب ها مخاطب سازد و او را به محاکمه اى شديد فراخواند و سرانجام اين چنين محکومش کند و خويش را از دام او رهايى بخشد. آرى، تنها کسى مى تواند اين گونه دنيا را به محاکمه کشد و با اين خطاب هاى کوبنده مخاطب سازد که دامن از دنيا برچيده باشد و در عين دسترسى به تمام راه هاى دنيا دست رد بر سينه او بزند و به هيچ قيمتى حاضر به تسليم شدن دربرابر آن نباشد.
در ضمن، اين سخن پاسخى است به آن ها که مى گويند: دنيا ما را به چنين و چنان کارى مجبور ساخت. امام (عليه السلام) مى فرمايد: تا انسان تسليم دنيا نشود او خوار و ذليلش نمى کند و تا زمام اختيار خود را به دنيا نسپارد او را به سوى پرتگاه هاى گناه نمى کشاند. درست است که دنيا با زرق و برقش به انسان چشمک مى زند و او را فرامى خواند؛ ولى هرگز کسى را مجبور به پيروى و تسليم شدن دربرابر خود نمى کند درست شبيه آنچه قرآن مجيد درباره شيطان مى گويد: (وَقالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَما کانَ لِيَ عَلَيْکُمْ مِّنْ سُلْطانٍ إِلّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُوني وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ)؛ «و هنگامى که کار (در صحنه قيامت) تمام مى شود شيطان مى گويد: خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده (ى باطل) دادم، و تخلّف کردم. من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اين که دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد، بنابراين من را سرزنش نکنيد؛ و خود را سرزنش کنيد». نکته
طلاق دادن دنيا
آنچه امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه خود درباره محاکمه دنيا بيان فرموده که اى دنيا اگر شخصى ديدنى و قالبى حسى داشتى، حدود خدا را درمورد کسانى که آن ها را فريفتى بر تو جارى مى ساختم، ما را به ياد حديث پرمعناى ديگرى مى اندازد که از امام (عليه السلام) نقل شده و نشان مى دهد که در عالم مکاشفه دنيا به صورت زن زيبايى از زيبارويان معروف عرب در مقابل آن حضرت ظاهر شد در حالى که آن حضرت بيل به دست داشته و در نخلستان مشغول کار بوده است. امام (عليه السلام) مى گويد: اين زن بسيار زيبا، رو به من کرد و گفت: اى پسر ابوطالب! آيا حاضرى با من ازدواج کنى که تو را از اين بيلى که در دست دارى بى نياز کنم و خزائن زمين را به تو نشان دهم و تا زنده اى حاکم بر جهان باشى و فرزندان تو هم بعد از تو چنين باشند؟ امام (عليه السلام) فرمود: تو کيستى که من از خانواده ات تو را خواستگارى کنم؟ گفت: من دنيا هستم. گفتم: برگرد همسرى جز من برگزين. سپس همان بيل را به دست گرفتم و اين اشعار را انشا کردم:
«لَقَدْ خَابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْيَا دَنِيَّةٌ *** وَمَا هِيَ إِنْ غَرَّتْ قُرُوناً بِنَائِلٍ
أَتَتْنَا عَلَى زِيِّ الْعَزِيزِ بُثَيْنَةَ *** وَزِينَتُهَا فِي مِثْلِ تِلْکَ الشَّمَائِلِ
فَقُلْتُ لَهَا غُرِّي سِوَايَ فَإِنَّنِي *** عَزُوفٌ عَنِ الدُّنْيَا وَلَسْتُ بِجَاهِلٍ
وَمَا أَنَا وَالدُّنْيَا فَإِنَّ مُحَمَّداً *** أَحَلَّ صَرِيعاً بَيْنَ تِلْکَ الْجَنَادِلِ
وَهَبْهَا أَتَتْنِي بِالْکُنُوزِ وَدُرِّهَا *** وَأَمْوَالِ قَارُونَ وَمُلْکِ القَبَائِلِ
أَ لَيْسَ جَمِيعاً لِلْفَنَاءِ مَصِيرُهَا *** وَيَطْلُبُ مِنْ خُزَّانِهَا بِالطَّوَائِلِ
فَغُرِّي سِوَايَ إِنَّنِي غَيْرُ رَاغِبٍ *** بِمَا فِيکِ مِنْ مُلْکٍ وَعِزٍّ وَنَائِلٍ
فَقَدْ قَنِعَتْ نَفْسِي بِمَا قَدْ رُزِقْتُهُ *** فَشَأْنَکِ يَا دُنْيَا وَأَهْلَ الْغَوَائِلِ
فَإِنِّي أَخَافُ اللهَ يَوْمَ لِقَائِهِ *** وَأَخْشَى عَذَاباً دَائِماً غَيْرَ زَائِلٍ
آن کس که دنياى پست او را فريب دهد گرفتار خسران شود واگر قرن ها انسان را فريب دهد به نتيجه نخواهد رسيد.
دنيا به صورت بثَيْنة (دختر زيباروى عرب) به سوى من آمد و خود را با زينت هاى فراوان آراسته بود.
به او گفتم: به سراغ ديگرى برو چراکه من از دنيا چشم پوشيدم و نادان نيستم. مرا با دنيا چه کار در حالى که محمّد (پيامبر بزرگ ما) سرانجام در ميان سنگ ها و خاک ها مدفون شد.
به فرض که دنيا گنج ها و جواهرات و اموال قارون و حکومت قبايل را براى من بياورد.
آيا همه اين ها سرانجام فانى نمى شود سپس خازنان آن ها را حسابرسى نمى کنند؟
آرى، ديگرى را فريب ده که من به تو علاقه اى ندارم. نه به حکومتت و نه به عزّتت و نه به مواهبت.
نفس من به آنچه به او روزى داده شده قانع است، پس اى دنيا! به سراغ کسانى رو که حاضرند اين بدبختى ها را بپذيرند.
من از لقاى پروردگار در روز قيامت بيمناکم و از عذاب دائم و غير زايل او ترسانم».

* * *

.

پاورقی ها
«إلَيْکَ عَنّي» جمله اى است که ظاهرآ از دو جار و مجرور تشکيل شده در حالى که «إلَيْکَ» اسم فعل و به معناى «أبْعِدْ» يعنى دور شو است. اين احتمال نيز هست که جمله اى داراى فعل مقدرى که همان «اِرْجع» و «اَبْعِد» است باشد يعنى «اِرْجِعْ إلَيْکَ وأبْعِدْ عَنّي؛ از من دور شو و به سوى خود برگرد».
«غارب» به معناى محلّى است ميان پشت و گردن شتر و به معناى گردن و آخرين نقطه پشت نيز آمده است. «اِنْسَلَلْتُ» از ريشه «سلّ» بر وزن «حلّ» به معناى کشيدن و خارج شدن به آرامى گرفته شده است. «مَخالب» جمع «مِخْلَب» بر وزن «منبر» به چنگال پرندگان و درندگان گفته مى شود. «أفْلَتُّ» از ريشه «فَلْت» بر وزن «برف» به معناى رهايى يافتن است. «حَبائل» جمع «حِبالة» به معناى دام است. «مَداحِضْ» جمع «مَدْحَض» بر وزن «مرکز» به معناى لغزشگاه است. «مَداعِبْ» جمع «مَدْعَبَة» بر وزن «مسئلت» به معناى مزاح و شوخى است. «رَهائن» جمع رهينه به معناى گروگان است. «مَضامين» جمع «مضمون» در اصل به معناى جنينى است که در شکم مادر است. سپس به هرچيزى که در لا به لاى چيز ديگرى قرار گرفته اطلاق شده است. «اللُّحُود» جمع «لحد» بر وزن «مهد» به معناى شکافى است که در طرف پايين قبر ايجاد مى کنند و ميّت را در آن قرار مى دهند. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 6، ص 390 ؛ بحارالانوار، ج 12، ص 175، ح 2. «الْمَهاوي» جمع «مَهوى» و«مَهواة» به معناى درّه است و به هرجاى خطرناکى که انسان را در معرض هلاکت قرار مى دهد اطلاق مى شود. «وِرْد» در اصل به معناى وارد شدن بر کنار آب نهر است سپس به هرگونه ورود اطلاق شده است. «صَدَر» نقطه مقابل «وِرْد» يعنى خارج شدن از کنار آب است سپس به هر نوع خروج اطلاق شده است. يوسف، آيه 111. دخان، آيات 25-29. «دَحْض» به معناى لغزشگاه است. «زَلِق» از ماده «زَلْق» بر وزن «حلق» به معناى لغزيدن است. «لُجَج» جمع «لُجّه» بر وزن «حجه» به معناى بخش هاى عظيم و متلاطم درياست. «اِزْوَرَّ» از ريشه «اِزْوِرار» به معناى کنار رفتن و انحراف از چيزى است و از ريشه زيارت گرفته شده است. «مَناخ» در اصل به معناى محلّى است که شتر در آن جا بر زمين مى خوابد. سپس به هر محل استقرار اطلاق شده است و در جمله بالا کنايه از معيشت است. کافى، ج 2، باب محاسبة العمل، ص 459، ح 21. «اعْزُبي» به معناى از من دور شو از ريشه «عُزُوب» بر وزن «غروب» به معناى دور شدن گرفته شده، به کسانى که ازدواج نکرده اند عزب گفته مى شود، زيرا از زندگى خانوادگى دورند. «اَسْلَسُ» از ريشه «سلاسة» به معناى مطيع شدن و گاه به معناى آسان گشتن آمده است. ابراهيم، آيه 22. بحارالانوار، ج 72، ص 363، ذيل ح 77.