تفسیر بخش اول

أَيُّهَا النَّاسُ، آلْمُجْتَمِعَةُ أبْدَانُهُمْ، اَلْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، کَلامُکُمْ يُوهِي الصُّمَّ آلصِّلابَ، وَ فِعْلُکُمْ يُطْمِعُ فِيکُمُ آلاْعْدَاءَ! تَقُولُونَ فِي الْمَجالِسِ: کَيْتَ وَکَيْتَ، فَإذَا جَاءَ آلْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِيْدِي حَيَادِ! مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاکُمْ، وَ لاَ آسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ، أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ، وَ سَأَلْتُمُوني التَّطْويِلَ، دِفَاعَ ذِي آلدَّيْنِ الْمَطُولِ.

ترجمه
اى مردمى که بدن هايتان جمع و افکار و خواسته هايتان پراکنده است! سخنان (داغ) شما،سنگ هاى سخت را درهم مى شکند، ولى اعمال (سُست) شما دشمنانتان را به طمع مى اندازد. در مجالس خود (داد سخن مى دهيد و رجز مى خوانيد)؛ مى گوييد: «چنين و چنان خواهيم کرد»، امّا هنگامى که لحظه پيکار با دشمن فرامى رسد، مى گوييد: «اى جنگ! از ما دور شو!» آن کس که شما را (براى دفاع از حق) فراخواند، پاسخ آبرومندانه اى نمى شنود. و آن کس که شما را با قهر و زور (براى جهاد و انجام وظيفه) در فشار بگذارد، قلبش آرامش نمى يابد. شما پيوسته به بهانه هاى گمراه کننده متوسّل مى شويد و تعلّل مى ورزيد و از من مى خواهيد که جهاد را به تأخير اندازم، مانند بدهکارى که (بر اثر سستى وسهل انگارى، از اداى دين خويش ناتوان شده و) از طلب کار خود پيوسته تمديد و مهلت مى خواهد!
شرح و تفسیر
آخرين حربه امام (عليه السلام) براى بيدارکردن افکار خفته
همان گونه که در بخش «خطبه در يک نگاه» آمد، امام (عليه السلام) اين خطبه را در شرايط بسيار سخت و بحرانى ايراد فرموده است؛ در شرايطى که دشمن جسور و غارتگر براى تضعيف روحيّه مردم عراق، در هر گوشه و کنار به حملات ايذايى و غافلگيرانه پرداخته بود و امام (عليه السلام) که راه چاره را در يک حرکت قوى و تهاجم همه جانبه مى ديد، به آماده ساختن مردم مشغول بود، ولى ناتوانى و سستى و ضعف که به علل گوناگون بر آن گروه مسلّط شده بود، امکان تشکيل چنين نيرويى را سلب کرده بود.
امام (عليه السلام) چاره اى جز اين نداشت که از آخرين حربه براى بسيج اين گروه سست و پرادعاى کم قدرت، استفاده کند و آنان را زير ضربات شلّاق ملامت قرار دهد، شايد به خود آيند و خطراتى را که از هر سو آن ها را احاطه کرده است با چشم خود ببينند.
در نخستين جمله اين خطبه، امام (عليه السلام) انگشت روى عامل اصلى اين ضعف و زبونى و ذلّت مى گذارد و به موشکافى اين نکته مهم مى پردازد و تأکيد مى کند که آن ناهماهنگى ميان گفتار و عمل، از ضعف اعتقاد باطنى به اهداف والا و آرمان هاى مقدّس، سرچشمه مى گيرد. امام (عليه السلام) آن ها را مخاطب ساخته، چنين مى فرمايد: «اى مردمى که بدن هايتان جمع و افکار و خواسته هايتان پراکنده است!»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، آلْمُجْتَمِعَةُ أبْدَانُهُمْ، اَلْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ!).
«سخنان (داغ) شما، سنگ هاى سخت را درهم مى شکند، ولى اعمال (سست) شما، دشمنانتان را به طمع مى اندازد»؛ (کَلامُکُم يُوهِي الصُّمَّ آلصِّلابَ، وَ فِعْلُکُمْ يُطْمِعُ فِيکُمُ آلاْعْدَاءَ!). آرى، بدبختى و زبونى و ذلّت شما از اين جا سرچشمه مى گيرد که روحِ وحدت از ميان شما رخت بربسته است. شما ظاهرآ جمع و متحديد، امّا در باطن تنها و پراکنده هستيد. همين امر سبب شده که به جاى عمل و کار، به لفّاظى و رجزخوانى و سخنان داغ و آتشين بسنده کنيد، همان کارى که در هر جامعه اى آشکار شود از درون فرو مى ريزد و در مدّتى کوتاه همه سرمايه هاى خود را از دست مى دهد. «در مجالس خود، (داد سخن مى دهيد و رجز مى خوانيد) مى گوييد: چنين و چنان خواهيم کرد، امّا هنگامى که لحظه پيکار با دشمن فرامى رسد، مى گوييد: «اى جنگ! از ما دور شو!»؛ (تَقُولُونَ فِي الْمَجالِسِ: کَيْتَ وَ کَيْتَ، فَإذَا جَاءَ آلْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِيْدِي حَيَادِ!).
اين در واقع يکى از صفات بارز منافقان و افراد دو چهره و سست و بى اراده است که در مجالس خصوصى و عمومى داد سخن مى دهند و از شجاعت و شهامت و تصميم قاطع بحث مى کنند، امّا گويى تمام قدرت آن ها در زبان خلاصه مى شود و به هنگام ورود در ميدان مبارزه چنان ضعف و سستى از خود نشان مى دهند که گويى فرياد مى زنند: «اى مبارزه! از ما دور شو! و از ما فاصله بگير!» اصلا از ورود در ميدان مبارزه وحشت دارند و به بهانه هاى مختلف از آن فرار مى کنند. آرى، اين گونه است حال منافقان بُزْدِل و آن ها که فقط سخن مى گويند و اراده اى براى انجام کار ندارند.
جمله «حَيْدِى حَيْادَ!» در اصل از ريشه «حيد» به معناى «تنفّر و کناره گيرى از چيزى» است و نقطه مقابل آن، «فَيْحى فَيْاحِ» است که به معناى «توجه و ترغيب کردن به چيزى» است. بنابراين، ممکن است مخاطب در «حَيْدِى حَيْادِ!»، لشکريان و مبارزان باشند که افراد منافق و سست عنصر، آن ها را به کناره گيرى از ميدان دعوت مى کنند و به عکس، افراد توانمند، نداى دعوت به مبارزه را با «فَيْحى فَيْاحِ» سرمى دهند.
اين احتمال نيز داده شده که آن ها به جنگ مى گويند: «از ما دور شو!» و اين، نهايت وحشت آن ها را از مبارزه با دشمن مى رساند.
و نيز احتمال دارد که آن ها با اين جمله خودشان را مخاطب مى سازند و به خودشان توصيه مى کنند که هر چه زودتر دور شويد و کناره گيرى کنيد.
اين گروه همانند منافقان عصر پيامبرند که در سوره احزاب درباره آن ها چنين مى خوانيم: (قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْکُمْ وَ الْقَائِلِينَ لاِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إلَيْنَا وَ لايَأتُونَ الْبَأسَ إلاَّ قَليلا * اَشِحَّةً عَلَيْکُمْ فَإِذا جَآءَ الْخَوفُ رَأيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إلَيْکَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ کَالَّذِى يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوفُ سَلَقُوکُمْ بأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أشِحَّةً عَلَى الْخَيرِ أُولئِکَ لَمْ يُؤمِنُوا فَأَحْبَطَ اللهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَىَ اللهِ يَسِيرآ)؛
«خداوند، کسانى را که مردم را (از جنگ) بازمى داشتند و کسانى را که به برادران خود مى گفتند: «به سوى ما بياييد (و خود را از معرکه بيرون کشيدند)!» به خوبى مى شناسد. و آن ها (مردمى ضعيف اند و) جز اندکى، پيکار نمى کنند آن ها (در همه چيز) نسبت به شما بخيل اند و هنگامى که (لحظات) ترس (و بحرانى) پيش آيد، مى بينى آن چنان به تو نگاه مى کنند و چشم هايشان در حدقه مى چرخد مانند کسى که مى خواهد قالب تهى کند، امّا وقتى حالت خوف وترس فرو نشست، زبان هاى تند و خشن خود را با انبوهى خشم بر شما مى گشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مى کنند) در حالى که در مال حريص و بخيل ند. آن ها (هرگز) ايمان نياورده اند، از اين رو خداوند اعمالشان را حبط ونابود کرد و اين (کار) بر خدا آسان است». اگر تنها تعداد معدودى از ياران پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) چنين خصلت هايى داشتند، ولى متأسّفانه اکثريت مردم کوفه ـ که لشکريان امام (عليه السلام) را تشکيل مى دادند ـ اين گونه بودند. حضرت، سپس در ادامه اين سخن مى فرمايد:
«آن کس که شمارا(براى دفاع از حقّ) فراخواند، پاسخ آبرومندانه اى نمى شنود و آن کس که شما را با قهر و زور (براى جهاد و انجام وظيفه) در فشار بگذارد قلبش آرامش نمى يابد»؛ (مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاکُمْ، وَ لاَ آسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ).
اين سخن در واقع، پاسخ به کسانى است که ممکن است بر اين گونه سخنان امام (عليه السلام) خرده بگيرند که چرا آن حضرت تنها به موعظه بسنده مى کند؟ چرا با فشار و تهديد آنان را زير پرچم جهاد گردآورى نمى کند، آن گونه که در بسيارى از کشورهاى دنيا به هنگام بروز جنگ، معمول است؟
امام (عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد: اگر شما را آزاد بگذارم و از طريق دعوت به جهاد وارد شوم پاسخ مناسبى نمى دهيد و اگر با شدّت و فشار شما را فراخوانم، واکنشى که قلب را آرامش ببخشد نشان نخواهيد داد؛ چرا که افرادى سست و لجوج هستيد و چنين افرادى با اين گونه روحيات، بزرگ ترين مايه دردسر براى فرماندهان و پيشوايان اند.
البتّه تاريخ نشان داده که همين مردم کوفه، تحت فشار ظالمانه بنى اميّه، ابن زيادها و حجّاج ها، در مسيرهاى تعيين شده به راه مى افتادند؛ چراکه جان و مال و ناموس خويش را در خطر مى ديدند، ولى اين کارى نبود که پيشواى عادلى مانند على (عليه السلام) انجام دهد.
حضرت باز در ادامه سخن مى افزايد: «شما پيوسته به بهانه هاى گمراه کننده متوسّل مى شويد و تعلّل مى ورزيد»؛ (أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ). «و از من مى خواهيد که جهاد را به تأخير اندازم، مانند بدهکارى که (براثر سستى و سهل انگارى، از اداى دين خويش ناتوان شده و) از طلبکار خود پيوسته تمديد و مهلت مى خواهد»؛ (وَسَأَلْتُمُوني التَّطْويِلَ، دِفَاعَ ذِي آلدَّيْنِ الْمَطُولِ).
آرى، افراد ضعيف و سست عنصر و پُرگو و پرادّعا، هميشه چنين اند. تمام همّ و غمشان در اين است که با انواع بهانه ها، از انجام وظايف مهم و سنگين سرپيچى کنند و سستى و زبونى خويش را در پرده اى از عذرهاى واهى و گمراه کننده بپوشانند. پيوسته امروز و فردا کنند و فرصت ها را از دست بدهند.
درست شبيه همين معنا را در گروهى از منافقان و عافيت طلبان عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى بينيم که قرآن درباره آن ها افشاگرى کرده، ريشه اصلى درد آن ها را چنين بازگو مى کند: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَکُم إِذا قِيلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِى سَبيِلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الاْرضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِى الاْخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! چرا هنگامى که به شما گفته مى شود: «در راه خدا (به سوى ميدان جهاد)، حرکت کنيد!» بر زمين سنگينى مى کنيد (و سستى به خرج مى دهيد)؟ آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟ با اين که متاع زندگى دنيا در برابر آخرت، جز اندکى نيست». نکته
عوامل سستى کوفيان
اين سؤال براى بسيارى مطرح است که چرا بايد لشکر کوفه با داشتن پيشوايى عادل، حکيم، مدبّر و جنگ ديده مانند اميرمؤمنان على (عليه السلام)، سستى و ضعف از خود نشان دهد، امّا شاميانِ تحت سلطه حاکمان جبّار بنى اميّه قدرت وقوّت نشان دهند؟
پاسخ اين سؤال را ـ همان گونه که در سابق اشاره کرده يم ـ بايد در بافت اجتماعى آن مردم پيدا کرد. کوفه سابقه تاريخى نداشت، بلکه شهر جديدالتأسيسى بود که گروه هاى زيادى از اقوام مختلف با فرهنگ هاى متفاوت در آن اجتماع کرده بودند، و اى بسا که در ميان آن ها رقابت هاى پنهان و آشکارى نيز وجود داشت؛ برخلاف شاميان که دست نخورده و يکپارچه بودند.
اضافه بر اين، گروه زيادى از منافقان و دشمنان اسلام از مدينه و نقاط ديگر در آن جا جمع شده بودند و با وسوسه هاى شيطانى، براى تفرقه افکنى و تضعيف روحيه آن ها تلاش مى کردند.
از طرف ديگر، فتوحات اسلامى ثروت زيادى را به آن جا کشانده بود و طبيعت ثروت، رفاه طلبى و عافيت جويى است که با طبيعتِ جهاد و رزم و پيکار سازگار نيست.
به اين دليل آن ها پيوسته به دنبال عذر و بهانه مى گشتند تا از زير بار جهاد، حتّى در لحظات حسّاس و سرنوشت ساز، شانه خالى کنند، که سرانجام نيز گرفتار پيامدهاى دردناک اين سستى و رفاه طلبى شدند و پيکر آن ها در زير ضربات شلّاقِ حُکّامِ ظالمِ بنى اميّه، مجروح و خسته شد.
آرى، اگر پيشوايى پيدا مى شد که بيت المال را بى حساب در اختيار ثروت اندوزان و رفاه طلبان مى گذاشت، به دنبال او راه مى افتادند؛ ولى اميرمؤمنان على (عليه السلام) کسى نبود که در برابر چنين گناه عظيمى تسليم شود و رضاى خدا را به رضاى خلق بفروشد؛ از اين رو در يکى از خطبه هاى ديگر نهج البلاغه ـ که احتمالاجزئى ازخطبه مورد بحث است ـآن ها را مخاطب ساخته، چنين مى فرمايد: «وَ إنّي لَعالِمٌ بِما يُصْلِحُکُمْ وَ يُقيمُ أوَدَکُمْ وَ لَکِنِّي لاأَرى إِصْلاحَکُمْ بإفْسادِ نَفْسِي؛ من مى دانم چه چيز شما را اصلاح مى کند و کجى شما را (ظاهرآ) راست مى سازد، ولى من هرگز اصلاح (ظاهرى) شما را با تباه ساختن نفس خويش جايز نمى دانم».
پاورقی ها
«يوهى» از ريشه «وهى» به گفته مقاييس اللغه در اصل به معناى سستى است و به همين دليل هر سخن سستى را «واهى» مى گويند و از آن جا که سستى، سبب متلاشى شدن مى گردد، اين واژه به معناى «پارگى و از هم گسستن» نيز آمده است.
«صُمّ» جمع «اَصَمّ» به معناى کر و ناشنواست و در اينجا مراد، سنگ هاى سخت و نفوذناپذير است؛ گويى گوش شنوا براى چيزى ندارد. و «صَلاب» جمع «صلب»، به معناى «محکم»، تأکيدى بر آن است. «کيت و کيت» از ريشه «تکييت» به معناى «آماده ساختن جهاز شتر، يا پر کردن ظرف آب» است، ولى تعبيربه «کَيْتَ و کَيْتَ» معمولا در مواردى گفته مى شود که انسان مى خواهد با حرف، همه چيز را درست کند. «حيدى» صيغه فعل امر از ريشه «حيود» است. و واژه «حياد» اسم فعل است، مانند «نَزال» که به معناى «اِنْزِل» است. بنابراين هر دو واژه «حيدى» و «حياد»، يک مفهوم را مى رسانند و تأکيد بريکديگرند و به معناى «دور شوو کناره بگير!» هستند. احزاب، آيه 18 و 19. «اعاليل» جمع «اعلوله» به معناى امورى است که انسان به بهانه آن تعلّل مى ورزد. و «اضاليل» جمع«اضلوله» به معناى امورى است که اسباب ضلالت است؛ يعنى شما براى گمراه ساختن خود و ديگران، به اسباب بى اساسى متوسل مى شويد. توبه، آيه 38. نهج البلاغه، ضمن خطبه 69.