تفسیر بخش دوم

لاَيَمْنَعُ آلضَّيْمَ آلذَّلِيلُ! وَ لاَيُدْرَکُ آلْحَقُّ إِلاَّ بِالْجِدِّ! أَىَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ، وَ مَعَ أَىِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ؟
اَلْمَغْرُورُ وَاللهِ! مَنْ غَرَرْتُمُوهُ، وَ مَنْ فَازَ بِکُمْ، فَقَدْ فَازَ ـ وَاللهِ! ـ بِالسَّهْمِ آلاْخْيَبِ، وَ مَنْ رَمَى بِکُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ.

ترجمه
افراد ضعيف و ناتوان، هرگز نمى توانند ستم را از خود دور کنند؛ و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمى آيد. از کدامين خانه بعد از خانه خود دفاع مى کنيد؟ (آيا برتر از دارالاسلام جايى هست؟) و همراهِ کدام امام و پيشوا بعد از من به مبارزه با دشمن برمى خيزيد؟ (آيا امامى آگاه تر و عادل تر از من سراغ داريد؟) به خدا سوگند! فريب خورده واقعى کسى است که فريب شما را بخورد و آن کس که بخواهد به وسيله شما پيروز شود به خدا سوگند! همانند کسى است که در قرعه کشى و بخت آزمايى، برگ نابرنده اى نصيبش شود! و کسى که بخواهد به وسيله شما تيرى به سوى دشمن پرتاب کند، مانند کسى است که با تيرِ سر و ته شکسته، تيراندازى مى کند.
شرح و تفسیر
افراد ضعيف نمى توانند ستم را از خود دور کنند
در اين فراز، امام (عليه السلام) نخست به يک اصل بسيار مهم در زندگى انسان ها اشاره کرده و مى فرمايد: «افراد ضعيف و ناتوان، هرگز نمى توانند ستم را از خود دور کنند؛ و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمى آيد»؛ (لاَيَمْنَعُ آلضَّيْمَ آلذَّلِيلُ! وَ لاَيُدْرَکُ آلْحَقُّ إِلاَّ بِالْجِدِّ!).
سزاوار است که اين دو جمله را با آب طلا بنويسند و هر روز و هر شب براى مردم ستمديده جهان تکرار کنند تا جزء فرهنگ آن ها شود و در اعماق روح وخون آن ها نفوذ کند.
آرى، ستمگران جهان هرگز به افراد ذليل و ناتوان رحم نکرده و حقّ آن ها را با ميل و رغبت به آنان تقديم نمى کنند. حق گرفتنى است و با تلاش و کوشش و ايثار و فداکارى بايد آن را به چنگ آورد. نبايد فراموش کرد که با زورمندان و ستمگران جز با زبان زور نمى توان سخن گفت.
اصولا طبيعت زندگىِ اين جهان چنين است که در راه رسيدن به مقاصد عالى مادّى و يا معنوى، موانع فراوانى وجود دارد و آن کس که با اين موانع پيکار نکند و ضعف و سستى نشان دهد، هرگز به مقصد نخواهد رسيد.
سپس امام (عليه السلام) براى قطع کردن بهانه جويى آنان، به اين نکته اشاره مى کند که منتظر چه هستيد؟ «از کدامين خانه، بعد از خانه خود دفاع مى کنيد؟ (آيا بالاتر و برتر از دارالاسلام، جايى هست؟) و همراه کدام امام و پيشوا بعد از من به مبارزه با دشمن برمى خيزيد»؟ (آيا امامى آگاه تر و عادل تر از من سراغ داريد؟)»؛ (أَىَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ، وَ مَعَ أَىِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ؟).
آرى، اگر شما از خانه خود که دارالاسلام است دفاع نکنيد از هيچ چيز دفاع نخواهيد کرد و اگر همراه من آماده پيکار با دشمن نشويد، با هيچ کس نمى توانيد اين برنامه را اجرا کنيد. هميشه بايد ذليل و ناتوان و اسير چنگال دشمن باشيد و ابتکار عمل در دست آن ها باشد و شما همانند بردگانِ بى اختيار در دست آنها باشيد. در واقع امام (عليه السلام) مى خواهد آن ها را با هرچيزى که به آن پايبندند تحريک و تشويق کند؛ اگر طرفدار حق هستيد، حق بدون تلاش و کوشش به چنگ نمى آيد و اگر به خانه و کاشانه و وطن خويش علاقه منديد، آن هم بدون مبارزه با دشمنان محفوظ نمى ماند و اگر علاقه مند به امام و پيشوايتان هستيد، کدام امام و پيشوا بهتر از آنچه داريد پيدا مى شود؟ پس درد شما چيست؟ و مشکل شما کجاست؟
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن آن ها را به دليل مکر و فريب و سستى و بى تفاوتى شان به شدت مورد سرزنش قرار مى دهد و مى فرمايد:
«به خدا سوگند! فريب خورده واقعى کسى است که فريب شما را بخورد!»؛ (اَلْمَغْرُورُ وَاللهِ! مَنْ غَرَرْتُمُوهُ).
زيرا ممکن است که شخص شيّاد فريب کارى، بخشى از سرمايه و زندگى انسان را ببرد يا لباس و خانه او را بربايد، امّا شما با فريب کارى خود همه چيز مرا غارت کرديد و به تمام سرنوشت مسلمانان پشت پا زديد و عدل و دادگرى، پاکى و تقوا، عزّت و سربلندى، حقوق مردم و مستضعفان را بر باد داديد. سپس مى افزايد:
«کسى که بخواهد به وسيله شما پيروز شود به خدا سوگند! همانند کسى است که در قرعه کشى و بخت آزمايى، برگ نابرنده اى نصيبش شود»؛ (وَ مَنْ فَازَبِکُمْ، فَقَدْ فَازَ ـ وَاللهِ! ـ بِالسَّهْمِ آلاْخْيَبِ).
اشاره به اين که کمک و همکارى شما به هيچ وجه حساب شده نيست و کسى که اعتماد به همکارى شما کند، مانند کسى است که در قرعه کشى اى شرکت کرده که نتيجه آن، برگ نابرنده است.
مسئله قرعه کشى و بخت آزمايى در ميان عرب با تشريفات خاصّى معمول بوده است. آن ها شترى را مى خريدند و آن را به قسمت هاى متعدّدى تقسيم مى کردند، سپس ده چوبه تير برمى داشتند که هرکدام از آن ها نامى داشت که بر روى آن نوشته شده بود. هفت عدد از تيرها، به ترتيب، برنده يک سهم و دو سهم، تا هفت سهم (در مجموع بيست و هشت سهم) بود و سه چوبه تير ديگر، برنده هيچ سهمى نبود و هر کدام از آن ها نيز نامى داشت. و در واقع، سهم «اخيب» (چوبه تير نابرنده) عنوانى براى آن ها بود.
مجموع اين ده تير را در کيسه اى مى کردند و تکان مى دادند و به ترتيب به نام ده نفر خارج مى کردند. آن ها که صاحب تير برنده مى شدند، سهم خود را از گوشت شتر مى بردند و آن ها که سه چوبه تيرِ نابرنده به نامشان مى افتاد، مجبور بودند هرکدام يک سوم بهاى شتر را بپردازند؛ به اين ترتيب اين سه نفر نه تنها برنده نبودند، بلکه خسارت نيز بر دوش آن ها بود.
امام (عليه السلام) مردم کوفه را که همکارى شان بى ارزش و مبارزه هايشان توخالى و خسارت بار بود، به آن چوبه هاى تير نابرنده پرخسارت تشبيه مى کند؛ و چه تشبيه گويا و ظريفى!
حضرت در ادامه سخن به تشبيه گوياى ديگرى مى پردازد و مى افزايد:
«کسى که بخواهد به وسيله شما تيرى به سوى دشمن پرتاب کند، مانند کسى است که با تيرِ سر و ته شکسته، تيراندازى مى کند!»؛ (وَ مَنْ رَمَى بِکُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ). تيراندازان قديم که با کمان تيراندازى مى کردند، تيرهايى داشتند که از سه قسمت تشکيل شده بود: چوبه تير ـ که اصل تير را تشکيل مى داد ـ و پرهايى که در انتهاى آن بود و سبب مى شد چوبه تير به طور مستقيم به سوى هدف حرکت کند و نوک فلزى که در سر چوبه تير بود و سبب فرورفتن تير در هدف مى شد.
بديهى است که اگر تير، نوک فلزى نداشته باشد، علاوه بر اين که حرکتش خالى از انحراف نخواهد بود، به هدف هم که مى رسد کارى از آن برنمى آيد و آخرين اثرش، مانند اثر شلّاقى است که بر بدن وارد شود و نيز تيرى که انتهايش شکسته، روى زِه قرار نمى گيرد و به پيش رانده نمى شود و به فرض که نوک فلزى هم داشته باشد، کارى از آن ساخته نيست.
امام (عليه السلام) در اين سخن بر اين نکته تأکيد مى کند که شما مردم کوفه، فاقد نيروى اصلى تهاجم بر دشمن ـ که همان نيروى ايمان و شجاعت و وفادارى و تقواست ـ هستيد و چنان به زندگى روزمرّه پرزرق و برق خود چسبيده ايد که همه ارزش ها را به دست فراموشى سپرده ايد.
در اين جا نکته قابل توجّه اين است که «اَفْوَق» از ريشه «فوق» به معناى «ته چوبه تير» است که داراى شکافى است و روى زه قرار مى گيرد و با فشار آن به پيش رانده مى شود و «ناصل» از ريشه «نصل» به معناى فلز تيزى است که بر سر تير نصب مى شود. تعبير «افوق ناصل» در موردى گفته مى شود که چوبه تير، نه سر داشته باشد و نه ته، که هيچ کارى از آن ساخته نيست؛ چرا که فقدان يکى از اين دو، آن را از کار مى اندازد، تا چه رسد که هر دو قسمت خراب باشد. نکته ها
1. حقّ گرفتنى است
از تعبيرى که در جمله «لايُدْرَکَ الْحَقُّ إلّا بالْجِدِّ» در فراز مورد بحث آمد، اين اصل اساسى زندگى انسان ها به خوبى استفاده مى شود که حقّ گرفتنى است، نه دادنى؛ يعنى «در جوامعى که زورمندان و غارتگران حاکم اند، يا در کمين حکومت اند، هرگز نمى توان انتظار داشت که با ميل و رغبت، حقوق مستضعفان را به آن ها بدهند؛ چرا که قدرت آنها، اصولا از غصب حقوق ديگران به دست مى آيد و بازگرداندن حقوق ديگران به آنها، مساوى است با از دست دادن قدرتشان و اين، کارى است که هرگز انجام نخواهند داد.
اينجاست که امام (عليه السلام) به همه ستمديدگان و محرومان و مستضعفان جهان درس مى دهد که متحد شوند و به پاخيزند و با تلاش و کوشش، حقِّ خود را از زورمندان بگيرند و در اين راه، به يقين پيروز مى شوند؛ چرا که غاصبان حتّى براى حفظ موقعيت خود حاضر به ايثار نيستند، در حالى که مستضعفان و ستمديدگان، هر بهايى را براى احقاق حقّ خويش مى پردازند.
درست است که در دنياى امروز شعارهايى در زمينه حقوق بشر و بازگرداندن حقّ محرومان به آن ها داده مى شود، ولى تجربه نشان داده که اين شعارها دامى است براى همان قشر محروم و مستضعف و فريب و نيرنگى است براى اغفال آنها و در نتيجه غصب حقوق آنان. بنابراين، اين اصل که «حقّ را بايد گرفت»، هم در گذشته صادق بوده، هم امروز صادق است و هم فردا و فرداها.
آرى، مؤمنان پاکدل و سربلند دست روى دست نمى گذارند تا زورمندان بى رحم تمام سرمايه ها و افتخارات آن ها را بر باد دهند. نزد آنان، تن به شمشير دادن، بر تسليم ذليلانه در برابر زورمندان غاصب ترجيح دارد.
اين همان درسى است که امام حسين (عليه السلام) در ميدان نينوا در روز عاشورا به جهانيان آموخت و در جمله هاى تاريخى و ماندگارش فرمود: «ألا! وَ إنَّ الدّعي بنَ الدّعي قَدْ تَرَکَني بَيْنَ السِلَّةِ وَ الذِلَّةِ! وَ هَيْهاتَ لَهُ ذلِکَ! هَيْهاتَ مِنّي الذِلَّةُ! اَبَى اللهُ ذلِکَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طابَتْ، أنْ نُؤثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ؛ آگاه باشيد! مرد آلوده، فرزند آلوده، مرا در ميان شمشير و ذلّت مخيّر ساخته است. هيهات که من ذلّت را بپذيرم و او به مقصد خويش برسد! خداوند و رسولش و مؤمنان و نياکان پاک دامن و مادران پاکيزه، از اين ابا دارند که اطاعت لئيمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجيح دهيم».
اينکه آيات قرآن مرتب مؤمنان را به صبر و استقامت دعوت مى کند، در واقع براى همين است. در آيه 214 سوره بقره مى خوانيم:
(أمْ حَسِبْتُمْ أنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ، وَ الضَّرّآءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ أَلاَ اِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِيبٌ)؛ «آيا گمان کرديد داخل بهشت مى شويد بى آن که حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟ همانا که سختى ها و زيان ها به آن ها رسيد و آنچنان بى قرار شدند که پيامبر و افرادى که ايمان آورده بودند، گفتند: پس يارى خدا کى خواهد آمد؟ (به آن ها گفته شد:) آگاه باشيد که يارى خدا نزديک است».
مطالعه تاريخ جنگ هاى اسلامى، مانند بدر و احد و احزاب و تبوک و حُنين نيز اين حقيقت را آشکار مى سازد که مسلمانان نخستين در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) اگر شاهد پيروزى هاى سريع و پى در پى بودند، همه بدون استثنا در سايه جِدّ و جهد و ايثار و فداکارى بسيار صورت گرفت، درست است که دست حمايت الهى بالاى سر آنها بود، ولى از نظر اسباب ظاهر، عامل پيروزى، تلاش و کوشش آنان بود.
اين يک قانون جاودانه تاريخ است نه منحصر به ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) و امام حسين (عليه السلام) بوده و نه مربوط به ديروز و امروز است؛ بلکه در آينده نيز مانند گذشته اين اصل اساسى حاکم است. 2. دفاع از وطن
هر قدر انسان به تاريخ عصر اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آشناتر مى شود و ضعف ها و ناتوانى هاى عجيب مردم عراق و کوفه را در آن عصر بررسى مى کند، به اين حقيقت تلخ واقف مى گردد که اين مردم زبون و ذليل و نادان چگونه ارزش هاى مکتب اين پيشواى بزرگ را با اعمال خودشان زير سؤال بردند!
به همين دليل مولا على (عليه السلام) براى تحريک و آماده ساختن آن ها جهت مبارزه با دشمنان خون آشام از تمام وسايل ممکن استفاده مى کند، از جمله در فراز مورد بحث روى مسئله وطن و علاقه انسان ها به آن تکيه فرموده و مى گويد:
«أيَّ دارٍ بَعْدَ دارِکُمْ تَمْنَعُونَ؟؛ از کدامين خانه و وطن بعد از خانه و وطن خود، دفاع مى کنيد؟».
اشاره به اين که هر انسانى به خانه و وطن خويش علاقه مند است و هنگامى که آن را در خطر جدّى ببيند، هرکس که باشد، و از هر آيين و مکتبى پيروى کند، براى دفاع از آن به پا مى خيزد، امّا اين روح نيز در شما مرده است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که آيا احترام به وطن در اسلام، به عنوان دارالاسلام بودن است؟ يعنى کشور اسلام، از اين نظر که کشور اسلام است، احترام دارد يا نه، وطن ذاتآ از ديدگاه اسلام داراى احترامى است که وقتى دارالاسلام بر آن تطبيق کند، احترام آن دو چندان مى شود؟ پاسخ اين سؤالات را در آيات و روايات مى توان پيدا کرد و حکم عقل نيز آن را تأييد مى کند. توضيح اينکه به طور مرتب در آيات قرآن آمده است که «بيرون راندن از وطن، يک ضدّ ارزش» است. مفهوم آن اين است که وطن ذاتآ يک ارزش محسوب مى شود. ازجمله آياتى که به وضوح اين معنا را بيان مى کند، آيات 8 و 9 سوره ممتحنه است، مى فرمايد: (لاَيَنْهَاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوکُمْ فِى الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِيارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا اِلَيْهِمْ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّما يَنْهاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوکُمْ في الدِّينِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِيارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلَى اِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأوُلئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ)؛ «خدا شما را از نيکى کردن و رعايت عدالت نسبت به کسانى که در امر دين با شما پيکار نکردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهى نمى کند؛ چراکه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. خداوند شما را تنها از دوستى و رابطه با کسانى نهى مى کند که در امر دين، با شما پيکار کردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند، و (کسانى که) به بيرون راندن شما کمک کردند، و هر کس با آنان رابطه دوستى داشته باشد، ستمکار است».
در اين دو آيه، به خصوص مسئله اخراج از خانه و وطن، در برابر مقاتله در دين قرار داده شده، که نشان مى دهد هر کدام، ارزشى جداگانه دارد.
در آيه 246 سوره مبارکه بقره نيز اين سخن از زبان گروهى از بنى اسرائيل نقل شده است: (قَالُوا وَ مَا لَنَا أَلاَّ نُقاتِلَ في سَبِيلِ اللهِ وَ قَدْ اُخْرِجْنَا مِنْ دِيْارِنا وَ أَبْنائِنا)؛ «گفتند: چگونه ممکن است در راه خدا پيکار نکنيم، در حالى که از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ايم (و شهرهاى ما به وسيله دشمن، اشغال و فرزندانمان اسير شده اند)؟».
اين تعبير نشان مى دهد که انگيزه آن ها براى جهاد، علاوه بر حفظ آيين الهى، نجات وطن بوده است و پيامبر آنان بر اين سخن اعتراض نکرد و عملا بر آن مُهر تأييد نهاد. در اين باره آيات ديگرى نيز هست که طالبان به آن ها مراجعه کنند.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) همچنين هنگامى که مى خواست از مکّه هجرت کند، سخت ناراحت و منقلب بود. درست است که مکّه ارزش معنوى و الهى فوق العاده اى داشت، ولى به نظر مى رسد که علاقه پيامبر (صلي الله عليه و آله) به آن شهر جهات متعدّدى داشت که از جمله علاقه او به زادگاهش بود. خداوند با اين جمله او را دلدارى داد: (إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْکَ الْقُرْآنَ لَرَآدُّکَ إِلَى مَعَادٍ)؛ «آن کس که قرآن را بر تو لازم کرد، تو را به جايگاهت [= زادگاهت] بازمى گرداند».
اساسآ انسان رابطه مادّى و معنوى فراوانى با زادگاه خود دارد و تاريخِ زندگى اش با آن پيوند ناگسستنى پيدا کرده است. همين پيوند، سبب علاقه او به وطن مى شود و همين علاقه، انگيزه حفظ و دفاع و عمران و آبادى آن مى گردد.
در حديثى از امام على (عليه السلام) مى خوانيم: «عُمِّرَتِ الْبُلْدانُ بِحُبِّ الاْوْطانِ؛ شهرها با حبّ وطن آباد مى شود».
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مِنْ کَرَمِ الْمَرْءِ بُکاؤُهُ؛ عَلَى ما مَضَى مِنْ زَمْانِهِ وَ حَنِينُهُ اِلَى أَوْطانِهِ؛ از نشانه هاى ارزش و شخصيت انسان آن است که نسبت به عمر از دست رفته (که در آن کوتاهى کرده است) اشک بريزد و نسبت به وطنش علاقه مند باشد».
حديث معروف «حُبُّ الْوَطَنِ مِنَ الاْيمانِ؛ علاقه به وطن، از نشانه هاى ايمان است»، نيز در منابع مختلفى نقل شده است.
از مجموع آنچه گفته شد، مى توان نتيجه گرفت که عشق و علاقه به زادگاه و وطن، هم ريشه هايى در قرآن مجيد دارد و هم در روايات و هم در منطق عقل. ولى اين بدان معنا نيست که انسان نسبت به وطن و زادگاهش عشق کورکورانه داشته باشد و اگر فرضآ براى تکامل علمى و مادّى و معنوى هجرت از وطن ضرورت پيدا کند، متعصبانه از وطن جدا نشود، هر چند به قيمتِ عقب ماندگى و درماندگى او تمام شود. پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) با هجرت خود از مکّه ـ که علاوه بر تمام مزاياى معنوى، زادگاه آن حضرت بود ـ به مدينه که محيط بازترى براى نشر و پيشرفت اسلام محسوب مى شد، ثابت کرد که ماندن در وطن هميشه مطلوب نيست و استثنائاتى دارد که بايد آن را پذيرفت.
جالب اين که پس از فتح مکه، باز پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آن جا را براى اقامتگاه خويش انتخاب نکرد و به مدينه بازگشت؛ چرا که مدينه جايگاه مناسب ترى براى مرکزيت اسلام بود. به همين دليل در حديث معروفى که در کلمات قصار نهج البلاغه از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم که فرمود: «لَيْسَ بَلَدٌ بأحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ خَيْرُ الْبِلادِ ما حَمَلَکَ؛ شهرى براى تو شايسته تر از شهر ديگرى نيست (و در ضرورت ها بايد از وطن هجرت کنى) بهترين شهرها شهرى است که تو را پذيرا شود (يعنى وسايل پيشرفت تو را فراهم سازد)».
اين نکته نيز قابل توجه است که اگر وطن مادّى و جسمانى توأم با وطن معنوى و روحانى گردد و عنوان دارالاسلام به خود بگيرد، عشق و علاقه و احترام به آن، به مراتب، افزون تر مى گردد و در اينجاست که انگيزه هاى معنوى و مادّى، دست به دست هم مى دهند و انسان را براى دفاع از آن تا آخرين نَفَس آماده مى سازند. .