تفسیر بخش شانزدهم
ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَأَثَرَةً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِيَانَةِ. وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَيَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ فِي الْإِسْلامِ الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلاقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً. ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ الْأَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلاحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَکَ. ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ. وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُيُونِکَ، اکْتَفَيْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ.
ترجمه
و هرگاه يکى از آن ها (از کارگزاران تو) دست به سوى خيانت دراز کند و مأموران مخفى ات متفقآ نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همين مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خيانت کرده کيفر ده سپس (ازنظر روانى نيز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خيانت را بر او نه و قلاده ننگ اتهام را به گردنش بيفکن (و او را چنان معرفى کن که عبرت ديگران گردد).
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه به مطلب مهم ديگرى مى پردازد و آن، بيان صفات کارگزاران حکومت است، مى فرمايد: «سپس در امور مربوط به کارگزارانت دقت کن و آن ها را با آزمون و امتحان و نه از روى «تمايلات شخصى» و «استبداد و خودرأيى» به کار گير زيرا اين دو، کانونى از شعب ظلم و خيانت اند»؛ (ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَأَثَرَةً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِيَانَةِ).
شک نيست که زمامداران بدون همکارى کارگزارانشان نمى توانند کارى انجام دهند. چنانچه اين کارگزاران افرادى صالح و سالم باشند، امور مملکت بر محور صحيح مى چرخد وگرنه در همه جا فساد و ظلم و جور آشکار مى گردد.
امام (عليه السلام) در اين جا معيار انتخاب آن ها را آزمايش و امتحان قرار داده و مالک اشتر را به شدت از اين که معيار رابطه ها ـ و نه ضابطه ها ـ حاکم گردد و آن ها بدون مشورت گزينش شوند برحذر مى دارد و تصريح مى کند که انتخاب بدون مشورت و يا با تمايلات شخصى مجموعه اى از شاخه هاى جور و خيانت را به وجود مى آورد.
اين گفتار امام (عليه السلام) درواقع اشاره به اوضاع نابسامان جامعه اسلامى در زمان خليفه سوم است که گروهى از بنى اميّه را به سبب رابطه خويشاوندى و بدون هيچ گونه مشورت (يا مشورت با امثال مروان که او هم از بنى اميّه بود) براى پست هاى حساس کشور اسلام برگزيد و آن ها هم مصداق بارز «جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالخِيَانَةِ» بودند؛ تا توانستند ظلم و ستم کردند و اموال بيت المال را به غارت بردند به گونه اى که همه مسلمانان ناراحت شدند و شورش عظيمى بر ضد آن ها و بر ضد خليفه برپا شد. آن گاه امام (عليه السلام) اوصاف آن ها را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بيان مى دارد، مى فرمايد: «و از ميان آن ها افرادى را برگزين که داراى تجربه و پاکى روح باشند از خانواده هاى صالح و پيشگام و باسابقه در اسلام»؛ (وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَيَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ فِي الْإِسْلامِ الْمُتَقَدِّمَةِ).
وصف اوّل، يعنى باتجربه بودن در کارى که براى آن انتخاب مى شود تأثير غير قابل انکارى دارد و همه کسانى که مى خواهند شخصى را براى کار مهمى انتخاب کنند بر آن تأکيد دارند که بايد در آن امر صاحب تجربه باشد.
«الْحَياء» که به معناى انقباض نفس در مقابل معصيت است درواقع اشاره به نوعى از عدالت است، زيرا عدالت به معناى مصطلح که حالت خداترسى درونى و پرهيز از گناه است، تقريباً با حيا به معناى وسيع کلمه يکسان خواهد بود.
اما وصف سوم، يعنى از خانواده هاى صالح و پيشگام در اسلام بودن اشاره به معناى وراثت است، زيرا خانواده هاى اصيل افزون بر اين که صفات ذاتى خود را به فرزندان خويش منتقل مى کنند به امر تربيت آن ها نيز همت مى گمارند و غالبآ فرزندان صالح و سالمى را تقديم جامعه مى کنند.
آن گاه امام (عليه السلام) به ذکر دليل براى انتخاب افرادى که واجد اين صفات اند پرداخته، مى فرمايد: «زيرا اخلاق آن ها بهتر و خانواده آنان پاک تر و توجّه آن ها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بيناترند»؛ (فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلاقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الاُْمُورِ نَظَراً). با توجّه به اين که ضمير «انهم» به کسانى که داراى مجموعه اين صفات اند بازمى گردد، آثارى که امام (عليه السلام) براى آن ها برشمرده هر يک نتيجه يکى از آن اوصاف است. پاکى اخلاق، و قداست خانوادگى مربوط به اهل بيوتات صالحه است، بى اعتنايى به موارد طمع نتيجه حياست و بيناتر بودن در عواقب امور، از اهل تجربه بودن سرچشمه مى گيرد. بنابراين، اين علل چهارگانه نتيجه آن صفات سه گانه است.
آن گاه امام (عليه السلام) دستور ديگرى درباره کارگزاران حکومت مى دهد و مسئوليت زمامدار را بعد از انتخاب آن ها با اوصافى که در عبارات قبل آمد چنين بيان مى فرمايد: «آن گاه روزىِ آن ها را فراوان کن (و حقوق کافى به آن ها بده) زيرا اين کار سبب تقويت آن ها در اصلاح خويشتن مى شود و ايشان را از خيانت در اموالى که زير نظرشان است بى نياز مى سازد و اضافه بر اين حجتى دربرابر آن هاست اگر از دستورات تو سرپيچى کنند يا در امانت تو خيانت ورزند»؛ (ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ الْأَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلاحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَکَ).
جالب اين که امام (عليه السلام) اين فرمان را هم درمورد قضات بيان فرموده، هم فرماندهان لشکر و هم کارگزاران کشور اسلام. دستور مى دهد: آن ها را سير کن، چراکه شکم گرسنه، به اصطلاح، ايمان ندارد. شايان دقت است که امام (عليه السلام) سه دليل براى اين مطلب ذکر فرموده است: دليل اوّل اصلاح خويشتن است، زيرا انسان نيازمند نمى تواند به اصلاح اخلاق خود بپردازد و دربرابر ارباب رجوع غالبآ حالت پرخاشگرى پيدا مى کند؛ ولى اگر زندگى او در حد معقول اداره شود آرامش لازم را مى يابد.
در داستان ورود سفيان ثورى (متصوّف معروف) بر امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که آن حضرت ازجمله مسائلى که در نفى کارهاى سفيان بيان داشت اين بود: «ثُمَّ مَنْ قَدْ عَلِمْتُمْ بَعْدَهُ فِي فَضْلِهِ وَزُهْدِهِ سَلْمَانُ وَأَبُوذَرٍّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمَا فَأَمَّا سَلْمَانُ فَکَانَ إِذَا أَخَذَ عَطَاهُ رَفَعَ مِنْهُ قُوتَهُ لِسَنَتِهِ حَتَّى يَحْضُرَ عَطَاوُهُ مِنْ قَابِلٍ، فَقِيلَ لَهُ: يَا أَبَاعَبْدِاللهِ أَنْتَ فِي زُهْدِکَ تَصْنَعُ هَذَا وَأَنْتَ لا تَدْرِي لَعَلَّکَ تَمُوتُ الْيَوْمَ أَوْ غَداً! فَکَانَ جَوَابُهُ أَنْ قَالَ: مَا لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِيَ الْبَقَاءَ کَمَا خِفْتُمْ عَلَيَّ الْفَنَاءَ أَ مَا عَلِمْتُمْ يَا جَهَلَةُ أَنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَى صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ يَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَيْشِ مَا يَعْتَمِدُ عَلَيْهِ فَإِذَا هِيَ أَحْرَزَتْ مَعِيشَتَهَا اطْمَأَنَّت؛ بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از فضل و زهد سلمان وابوذر (رضى الله عنهما) شنيده ايد؛ سلمان هنگامى که سهميه خود را از بيت المال مى گرفت قوت سال خود را (به صورت زاهدانه) از آن برمى داشت تا سال ديگر فرا رسد. کسى به او گفت: اى سلمان! تو با اين که زاهدى چنين مى کنى با اين که نمى دانى شايد مرگ تو امروز يا فردا فرا رسد؟ جواب سلمان اين بود: چرا همان گونه که درباره مرگ من مى ترسيد درباره بقاى من اميدوار نيستيد؟ آيا شما جاهلان نمى دانيد که نفس آدمى گاه به صاحبش مى پيچد (و او را در فشار قرار مى دهد) هرگاه وسيله زندگى قابل اعتمادى نداشته باشد؛ اما هنگامى که معيشت خود را فراهم ساخت آرامش پيدا مى کند؟».
سلمان درواقع اين سخن را از کلام پيغمبر (صلي الله عليه و آله) گرفته بود که مى فرمود: «إِنَّ النَّفْسَ إِذَا أَحْرَزَتْ قُوتَهَا اسْتَقَرَّتْ؛ نفس آدمى هنگامى که قوت خود را به دست آورد آرامش مى يابد». دليل دوم اين که شخص وقتى مستغنى شد کمتر گِرد خيانت مى گردد و در حفظ آنچه به او سپرده اند امانت را رعايت مى کند.
دليل سوم اين که اگر در امانت خيانتى کنند يا برخلاف فرمان رفتار نمايند مجرم بودن آن ها به آسانى اثبات مى شود، زيرا مستغنى بودند و حتى دليل ظاهرى براى خيانت در دست نداشتند.
آن گاه دستور ديگرى درباره کارگزاران مى دهد و آن، دستور نظارت بر اعمال آن ها به وسيله بازرسان ومأموران مخفى است مى فرمايد: «سپس با فرستادن مأموران مخفى راستگو و وفادار کارهاى آنان را تحت نظر بگير، زيرا بازرسى مداومِ پنهانى سبب تشويق آن ها به امانت دارى و مدارا کردن با زيردستان مى شود»؛ (ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ).
امام (عليه السلام) در جمله هاى مذکور بر اين امر تأکيد مى ورزد که بايد مأموران مخفى را از ميان افراد راستگو و درستکار و وفادار انتخاب کنى. در ضمن فلسفه اين کار را نيز بيان مى فرمايد و آن اين که چون کارگزاران احساس کنند مأموران پنهانى اعمالشان را به زمامدار گزارش مى دهند از يک سو به کارهاى نيک تشويق مى شوند و ازسوى ديگر خود را از خيانت وبدرفتارى به مردم برکنار مى دارند.
امام (عليه السلام) بعد از آن، جمله کوتاهى بيان کرده است، مى فرمايد: «(سبب) مراقبت از معاونان مى شود»؛ (وَتَحَفَّظْ مِنَ الاَْعْوَانِ).
اين جمله ممکن است دنباله جمله هاى پيشين باشد وبه صورت «و تَحَفُّظٍ» خوانده شود و ناظر به اين معنا باشد که وجود مأموران مخفى سبب مى شود کارگزاران افزون بر حفظ امانت و خوش رفتارى با رعيت، مراقب اعوان و ياران و معاونان و زيردستان خويش باشند و از افراد خائن و بد رفتار بپرهيزند، بنابر اين تفسير، جمله هاى بعد ادامه بحث هاى گذشته درباره کارگزاران خواهد بود و ارتباط و پيوند ميان جمله هاى قبل و بعد کاملا محفوظ خواهد ماند؛ ولى کمتر کسى از مفسّران و شارحان نهج البلاغه به سراغ چنين تفسيرى رفته است.
تفسير ديگر اين است که «تَحَفَّظْ مِنَ الاْعْوان» دستور جديدى باشد و معناى آن اين است: «از معاونان خود بپرهيز وبرحذر باش»، به اين صورت که بحثِ عمال با جمله پيشين پايان گرفته وامام (عليه السلام) به معاونان زمامدار پرداخته باشد و جمله هاى بعد که سخن از خيانت و مجازات خائنان مى گويد ناظر به معاونان باشد.
اين تفسير از جهاتى بعيد به نظر مى رسد، زيرا طبق معمول، امام (عليه السلام) هر گروه جديدى را که ذکر مى کند مطلب را با «ثم» شروع کرده، نخست صفات و شرايط آن ها را بيان مى دارد و سپس به رسيدگى به حال آنان توصيه مى کند و سرانجام دستورات انضباطى را درمورد آنان صادر مى فرمايد در حالى که در اين جا هيچ يک از اين امور مراعات نشده است؛ نه با «ثم» تجديد مطلع شده، نه صفات اعوان و معاونان که مهم ترين نزديکان زمامداران اند بيان گرديده و نه درباره حقوق آن ها توصيه شده، بلکه حضرت مستقيمآ به سراغ مجازات خيانت کاران رفته است. در ضمن، بحث گذشته که درباره مأموران مخفى است ناتمام مى ماند، چراکه از نتيجه کار مأموران مخفى و مجازات متخلفان سخن به ميان نيامده است.
اين احتمال نيز داده شده که «تَحَفَّظْ مِنَ الاْعْوان» جمله معترضه اى باشد؛ به همان معناى «از معاونان خود برحذر باش» و جمله بعد ادامه بحث درباره کارگزاران باشد.
با توجّه به آنچه گفتيم روشن مى شود که تفسير اوّل از همه مناسب تر است، هرچند کمتر کسى به آن پرداخته است.
آن گاه امام (عليه السلام) بعد از دستوراتى که جنبه تبشير و تشويق داشت از انذار و تحذير سخن مى گويد، مى فرمايد: «و هرگاه يکى از آن ها (از کارگزاران تو) دست به سوى خيانت دراز کند و مأموران مخفى ات متفقآ نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همين مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خيانت کرده کيفر ده سپس (ازنظر روانى نيز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خيانت را بر او نه و قلاده ننگ اتهام را به گردنش بيفکن (و او را چنان معرفى کن که عبرت ديگران گردد)»؛ (فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُيُونِکَ، اکْتَفَيْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ).
امام (عليه السلام) در اين حکم بر چند موضوع تأکيد ورزيده است:
يکم: براى اثبات مجرم بودن، تنها به اخبار يک نفر از مأموران مخفى قناعت نکند، بلکه بايد تمام آن ها بر خيانت يک فرد اجماع داشته باشند، ازاين رو در بعضى از نامه هايى که گذشت مشاهده مى کنيم که امام (عليه السلام) مى گويد: مأمور پنهانى من چنين گزارشى داده اگر چنين باشد چنان خواهد بود و اگر... معلوم مى شود امام (عليه السلام) در مسائل مهم تنها به اخبار يک نفر قناعت نمى کرد (خواه مربوط به موضوعات باشد يا احکام و اين همان چيزى است که در علم اصول نيز بر آن تأکيد کرده ايم).
دوم: بعد از اجماعِ آن ها ترديد به خود راه ندهد و بدون ملاحظه مقام و موقعيت افراد، کيفر لازم را براى آن ها مقرّر دارد.
سوم: اين کيفر بايد هم جنبه جسمى داشته باشد و هم روحى و به گونه اى باشد که درس عبرت براى همگان گردد، زيرا کيفرهاى مجرمان به دو منظور انجام مى شود: نخست بازداشتن مجرم از جرم در آينده و دوم بازداشتن افراد ديگرى که احتمال آلودگى آن ها مى رود.
چهارم: بايد مجازات به اندازه جرم باشد نه بيشتر و جمله «أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ» اشاره به اين معنا مى کند.
درباره عيون و مأموران مخفى و اطلاعاتى، در بخش ششم همين عهدنامه مطالب لازم بيان شد.
* * *
پاورقی ها
«أثَرَة» به معناى استبداد و خودرأيى در کارها و بدون مشورت عمل کردن از ريشه «أَثَر» بر وزن «خبر»به معناى تأثيرگذارى يا مقدم داشتن خويشتن بر ديگرى گرفته شده است. ضمير «إنَّهما» که تثنيه است به مُحاباة و اَثَرَة بازمى گردد و اشاره به کسانى است که بر اساس اين دو معيار نادرست برگزيده مى شوند، هرچند در بعضى از نسخ به جاى آن «إنّهم» به صورت ضمير جمع آمده که ناظر به برگزيده شدگان است. ولى نسخه تحف العقول که به جاى ضمير تثنيه اسم ظاهر به کار برده و گفته است: «فَإنَّ الْمُحاباةَ وَالاَْثَرَةَ جِماعٌ» گواه بر صحت نسخه اوّل است. «تَوَخَّ» به معناى جست وجو کردن و برگزيدن است. از ريشه «وخْى» بر وزن «وحى» به معناى قصد کردن و آهنگ چيزى نمودن گرفته شده است. «قَدَم» در اين گونه موارد به معناى سابقه مى آيد و «صاحب قدم» يعنى کسى که داراى حسن سابقه است. در بسيارى از نسخ به جاى «إشراق» که به معناى نورافشانى است «اِشراف» که به معناى نظر کردن از محل بالا به چيزى است آمده ازجمله در نسخه تحف العقول و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و تمام نهج البلاغه و اين نسخه مناسب تر است. شاهد ديگر اين که در بخش قبل که امام (عليه السلام) صفات قضات را بيان مى فرمود تعبير «لا تَشْرفُ نَفْسُه عَلَى الطَّمَع» آمده است. «أسْبِغْ» از ريشه «سُبوغ» بر وزن «بلوغ» به معناى فراخى نعمت است و در اصل به معناى گشاد بودن پيراهن يا زره و «اسباغ» به معناى چيزى را فراوان ساختن آمده است. «ثَلَمُوا» از ريشه «ثلم» بر وزن «سرد» به معناى شکافتن يا شکستن چيزى است و در بالا که در مورد امانت به کار رفته اشاره به خيانت در امانت است. کافى، ج 5، ص 68، ح 1. کافى، ج 5، ص 89، ح 2. «حَدْوَة» به معناى تشويق کردن و تحريک نمودن کسى است و در اصل از ريشه «حُداء» به معناى حرکت دادن سريعِ شتران با آواز مخصوصى گرفته شده است. «أخَذْتَ» در اصل از ريشه «أخذ» به معناى گرفتن است؛ ولى بسيار مى شود که به معناى مجازات کردن به کار رود، زيرا هنگام مجازات نخست مجرم را دستگير و سپس مجازات مى کنند. در قرآن مجيد نيز کرارآ اين معنا به کار رفته است؛ مانند: (أخَذْناهُمْ بِالعَذابِ) (مؤمنون، آيه 76).