ترجمه
اى مردم! ما در روزگارى کينه توز و زمانى پرکفران واقع شده ايم که در آن نيکوکار، بدکردار شمرده مى شود و پيوسته بر ظلم ظالمان افزوده مى گردد. از آنچه مى دانيم بهره نمى گيريم و درباره آنچه نمى دانيم سؤال نمى کنيم و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نيايد نمى ترسيم!
شرح و تفسیر
در زمانى هستيم که ارزش ها دگرگون شده است!
امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه عموم مردم را مخاطب قرار داده، نخست از خرابى وضع زمان خود سخن مى گويد، مى فرمايد:
«اى مردم! ما در روزگارى کينه توز و زمانى پرکفران واقع شده ايم»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا في دَهْرٍ عَنُودٍ، وَ زَمَنٍ کَنُودٍ).
بديهى است که زمان، به معناى روزها و شب ها و ماه و سال چيزى نيست که زشت و زيبا يا کينه توز و ناسپاس باشد، بلکه اين مردم اند که چنين رنگى را به عصر و زمان خود مى دهند و هرجا سخن از خوبى و بدى زمان و زشتى آن به ميان مى آيد، منظور همين است و گرنه نه در تابش آفتاب و ماه تغييرى حاصل شده و نه در گردش کره ماه به دور خود و به دور خورشيد! آفتاب مى تابد، باران مى بارد و زمين برکات خود را به جهان بشرى تقديم مى کند. اين چهره هاى زشت و ننگين مردمِ يک زمان و اَعمال سوء آنهاست که چهره زمان را زشت وننگين مى کند.
امام (عليه السلام) در عصرى مى زيست که جز افراد اندکى، روح بزرگ و افکار بلند و سجاياى انسانى و قدرت او را بر اصلاح محيط درک نمى کردند و به سبب ثروت عظيمى که از فتوحات اسلامى در کشور اسلام ريخته شده بود، غرقِ زرق وبرق دنيا و مسابقه تجمل پرستى و حرصِ جمع مال و به دست آوردن مقام وتصفيه حساب هاى شخصى و قومى شده بودند. و با نهايت تأسف، بسيارى از مصلحان دنيا نيز شکايتى شبيه به همين از زمان خود داشته اند.
حضرت سپس به شرح ويژگى هاى آن زمان، که نشانه هاى عناد و ناسپاسى مردم است، پرداخته و به پنج نکته اشاره مى فرمايد. در جمله هاى نخست و دوم مى فرمايد: «در آن، نيکوکار، بدکردار شمرده مى شود و پيوسته بر ظلم ظالمان افزوده مى گردد»؛ (يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئآ، وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيِهِ عُتُوّآ).
آيا به راستى ممکن است در زمانى نيکوکار، متهم به گناه کارى شود و ستمگران مورد تشويق واقع شوند؟!
آرى، آنچه زمينه اين گونه امور را در جامعه بشرى فراهم مى کند، دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه است. در آن جا که مال و ثروت و قدرت، معيار شخصيّت و ارزش محسوب شود، بى آن که به منابع درآمد آن بينديشند، ظالمانِ زورگو و غارتگر، شخصيّت هاى آن محيط را تشکيل مى دهند و نيکوکارى که اموال مشروع خود را براى خدمت به محرومان از دست مى دهد، آدم نادان و ابله شمرده مى شود.
جالب اين که در قرآن مجيد، به نمونه هايى از فساد بعضى از جوامع بشرى به دليل فساد نظام ارزشى آنها، در جمله هاى کوتاه و پرمعنا اشاره شده است: درباره قوم لوط مى گويد: آن ها به هم توصيه مى کردند که آن پيامبر بزرگ را با اندک مؤمنان صالحى که اطراف او را گرفته بودند از شهر بيرون کنند و گناهشان را اين مى شمردند که افرادى پاک دامن هستند؛ (فَمَا کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ).
ظالمان قوم نوح نيز جوانان پاکدلى را که به او ايمان آورده بودند، اراذل ساده لوح و خودسرى مى شمردند که هيچ گونه فضيلتى بر ديگران ندارند. به او گفتند: (ما نَراکَ إِلاَّ بَشَرآ مِثْلَنا وَ مانَراکَ آتَّبَعَکَ إِلّاَ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مانَرى لَکُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبِينَ)؛ «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم و کسانى را که از تو پيروى کرده اند، جز افراد پست ساده لوح مشاهده نمى کنيم، وبراى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم؛ بلکه گمان مى کنيم که شما دروغگو هستيد».
آرى، هنگامى که مردم زمان فاسد شوند و ظلم و تباهى فزونى گيرد، شکل جامعه عوض مى شود و ضدّ ارزش ها جاى ارزش ها را مى گيرد، ظالم به خودکامگى خود مى افزايد و نيکوکاران، مجرم محسوب مى شوند و از مراکز حسّاس جامعه، عقب رانده خواهند شد.
نتيجه آن، همان مى شود که امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد:
«از آنچه مى دانيم بهره نمى گيريم و درباره آنچه نمى دانيم سؤال نمى کنيم»؛ (لاَنَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا، وَ لاَنَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا).
در واقع، اين بدترين حالتى است که يک انسان يا يک جامعه گرفتار آن مى شود؛ يعنى نه از علوم و آگاهى هاى خود براى حلّ مشکلات بهره مى گيرد و نه به فکر رفع جهل و به دست آوردن آگاهى است و حاصل اين دو، چيزى جز غوطه ور شدن در جهل و جنايت نيست و اين است حال تمام کسانى که در برابر مفاسد جامعه بى تفاوت باشند و هيچ گونه مسئوليتى براى خود قائل نشوند، خواه به علت يأس و نوميدى از اصلاح باشد و يا خوگرفتن به فساد و قساوت و سنگدلى.
حضرت، سپس مى افزايد: «و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نيايد نمى ترسيم»؛ (وَ لاَنَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا).
قابل توجه اين که امام (عليه السلام) جمله هاى اخير را به صورت متکلّم مع الغير مى فرمايد و به خود و همه جمعيّت نسبت مى دهد، با اين که به يقين وجود پاک و آگاه و باتقوايى مانند او از اين امور برکنار است. اين تعبير ممکن است به اين دليل باشد که حسّ لجاجت آن ها تحريک نشود و خود را در اين امور سهيم بدانند. نکته ها
1. فاسد شدن زمان چه مفهومى دارد؟
همان گونه که اشاره شد، زمان به معناى «اندازه گيرى گردش خورشيد و ماه» (يا حرکت کره زمين به دور خود و به دور خورشيد) چيزى نيست که به خودى خود صلاح و فسادى داشته باشد. همه زمان ها ذاتآ شبيه هم هستند، بلکه اين اشخاص هستند که به زمان ها رنگ مى دهند و اين حوادث گوناگون است که زمان را زشت و زيبا و زندگى در آن را تلخ يا شيرين مى کند. بنابراين، هر کجا گفته شود که «زمان ما، فاسد شده» به معناى اين است که مردم زمان ما فاسد شده اند.
اين مطلب، در مورد مکان هم صادق است. مثلا وقتى گفته مى شود که «فلان شهر يا فلان کشور، فاسد شده است» به اهل آن جا اشاره دارد. بسيارى از مردم، از تعبيرات مذکور سوء استفاده مى کنند و فساد زمان يا مکان را عذر و بهانه اى براى آلودگى خود قرار مى دهند. وقتى گفته شود که چرا چنين آلودگى هايى در تو و خانواده ات پيدا شده؟ مى گويد: «چه کنم؟ زمانه فاسد شده؛ شهر و ديار ما فاسد شده»! در حالى که فسادش از ناحيه خود او و افرادى همانند اوست.
اين مطلب، در اشعارى که به عبدالمطلب، جدّ پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نسبت داده شده است، به طرز جالبى منعکس است؛ مى فرمايد :
يَعيبُ النَّاسُ کُلُّهُم زَمانآ *** وَ ما لِزَمانِنا عَيْبٌ سِوانا
نُعيبُ زَمانَنا وَ الْعَيْبُ فِينا *** وَ لَو نَطَقَ الزَّمانُ بِنا هَجانا
وَ إنَّ الذِّئبَ يَتْرُکُ لَحْمَ ذِئبٍ *** وَ يَأکُلُ بَعْضُنا بَعْضآ عِيانآ
هر يک از مردم بر زمانى عيب مى گيرند، در حالى که زمان ما عيبى جز ما ندارد. ما بر زمان خود عيب مى گيريم، در حالى که عيب در خود ماست و اگر زمان زبان بگشايد، ما را مسخره خواهد کرد. (شاهد اين سخن اينکه) گرگ گوشت همنوع خود را نمى خورد، ولى ما آشکارا گوشت يکديگر را مى خوريم.
بديهى است که فساد زمان هرگز برطرف نمى شود، مگر مردم زمان عوض شوند. و لطف الهى نيز شامل حال آن ها نمى شود، مگر اين که آن ها دگرگون گردند: (اِنَّ اللهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ).
و به اين ترتيب، مقصّر اصلى در هر حال، انسان ها هستند.
2. تأثير دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه
مسئله مهمّى که در سرنوشت جامعه هاى بشرى تأثير قطعى دارد و بسيارى، از آن غافل اند، مسئله نظام ارزش گذارى در جامعه است. توضيح اين که: مسير حرکت هر جامعه، به سوى ارزش هايى است که در آن جامعه به عنوان ارزش والا شناخته شده است، حال اگر ضدّ ارزش ها به دلايلى جاى ارزش ها را بگيرند، حرکت عمومى جامعه به سوى ضدّ ارزش ها طبيعى خواهد بود.
اينکه مى گوييم: «حرکت عمومى»، منظور حرکت غالب افراد جامعه است که مانند برگ هايى بر صفحه اين رودخانه عظيم همسو و همراه آن در حرکت اند، و گرنه هميشه در هر جامعه اى افراد مؤمن و قدرتمند ازنظر روح و تفکّر بوده و هستند که در برابر جريان هاى فاسد مقاومت کرده و گاه حتّى مسير آن را تغيير مى دهند.
بنابر آنچه گفته شد، اگر ارزش والا در جامعه اى پول و ثروت باشد، طبيعى است که بسيارى از افراد به آن سو حرکت کنند و بدون محاسبه حلال و حرام، آن را به چنگ آورند.
اصولا انسان، طالب شخصيت است و براى تحصيل آن تلاش و کوشش مى کند، حال هرگاه نظام ارزشى جامعه شخصيتِ کاذب و دروغينى را به او تحميل کرد به دنبال همان مى رود.
غالب جوانان، جوياى نام اند و قهرمانان را دوست دارند. اگر قهرمانان جامعه فى المثل، هنرپيشه ها و ورزشکاران باشند، جاى تعجب نيست که جوانان در همه چيز، حتّى لباس و قيافه و طرز راه رفتن، از آن ها تقليد کنند، و اگر عالمان و دانشمندان از همه محترم تر باشند، سيل جمعيّت به سوى علم و دانش حرکت مى کند.
داستان مشهورى از عالم بزرگوار، شيخ بهايى نقل شده که بنا بود در برابر خدمات بزرگ علمى و عمرانى، از طرف شاه عباس صفوى، جوايزى درخور شأن او به وى داده شود. او جايزه خود را با اين مصالحه کرد که بر مَرکَبِ مخصوص شاه بنشيند و شاه در رکاب او پياده حرکت کند و چند کوچه و خيابان را در مقابل چشمان مردم طى کنند. در حقيقت او مى خواست به مردم ثابت کند که نظام ارزشى بر محور علم و دانش مى گردد. مى گويند که با اين حرکت، رجوع جوانان و دانش طلبان به مدارس، بسيار بيش از قبل شد.
نظام ارزشى جامعه جاهلىِ قبل از اسلام ـ که به مصداق «بِأَرضٍ عالِمُها مُلْجَمٌ وَ جاهِلُها مُکْرَمٌ؛ در سرزمينى مى زيستند که دانشمندش به اجبار لب فروبسته بود و جاهلش گرامى و حاکم بر جامعه بود» ـ قهرمانانى مانند ابوسفيان ها و ابوجهل ها پرورش مى داد، امّا هنگامى که محور ارزش ها به حکم اسلام و قرآن تقوا شد و شعار (إِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاکُمْ) همه جا را فراگرفت آن قهرمانان
کاذب مانند يخِ در تابستان آب شدند و جاى خود را به ابوذرها دادند.
متأسّفانه براثر کارهاى غلطى که در عصر خلفا انجام شد، اين نظام ارزشى پاکِ اسلامى، رنگ باخت و ارزش هاى جاهلى از نو مطرح شد. عمروعاص ها وابوموسى اشعرى ها به جاى مالک اشترها و ابوذرها و عمار ياسرها نشستند واين همان بود که امام (عليه السلام) را به شدّت آزار مى داد.
گوشه اى از درد دل حضرت همانا اين است که نيکوکاران، بدکار شمرده مى شدند و ظالمان ستمگر، قهرمان ميدان بودند و هر روز بر ظلم خود مى افزودند.
هدف امام (عليه السلام) از تمام خطبه هاى نهج البلاغه تلاش مستمر براى برگرداندن نظام ارزشى عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) است، هر چند شهادت، ميان او و رسيدن به اين مقصد حائل شد. .
امام (عليه السلام) در آغاز اين خطبه عموم مردم را مخاطب قرار داده، نخست از خرابى وضع زمان خود سخن مى گويد، مى فرمايد:
«اى مردم! ما در روزگارى کينه توز و زمانى پرکفران واقع شده ايم»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا في دَهْرٍ عَنُودٍ، وَ زَمَنٍ کَنُودٍ).
بديهى است که زمان، به معناى روزها و شب ها و ماه و سال چيزى نيست که زشت و زيبا يا کينه توز و ناسپاس باشد، بلکه اين مردم اند که چنين رنگى را به عصر و زمان خود مى دهند و هرجا سخن از خوبى و بدى زمان و زشتى آن به ميان مى آيد، منظور همين است و گرنه نه در تابش آفتاب و ماه تغييرى حاصل شده و نه در گردش کره ماه به دور خود و به دور خورشيد! آفتاب مى تابد، باران مى بارد و زمين برکات خود را به جهان بشرى تقديم مى کند. اين چهره هاى زشت و ننگين مردمِ يک زمان و اَعمال سوء آنهاست که چهره زمان را زشت وننگين مى کند.
امام (عليه السلام) در عصرى مى زيست که جز افراد اندکى، روح بزرگ و افکار بلند و سجاياى انسانى و قدرت او را بر اصلاح محيط درک نمى کردند و به سبب ثروت عظيمى که از فتوحات اسلامى در کشور اسلام ريخته شده بود، غرقِ زرق وبرق دنيا و مسابقه تجمل پرستى و حرصِ جمع مال و به دست آوردن مقام وتصفيه حساب هاى شخصى و قومى شده بودند. و با نهايت تأسف، بسيارى از مصلحان دنيا نيز شکايتى شبيه به همين از زمان خود داشته اند.
حضرت سپس به شرح ويژگى هاى آن زمان، که نشانه هاى عناد و ناسپاسى مردم است، پرداخته و به پنج نکته اشاره مى فرمايد. در جمله هاى نخست و دوم مى فرمايد: «در آن، نيکوکار، بدکردار شمرده مى شود و پيوسته بر ظلم ظالمان افزوده مى گردد»؛ (يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئآ، وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيِهِ عُتُوّآ).
آيا به راستى ممکن است در زمانى نيکوکار، متهم به گناه کارى شود و ستمگران مورد تشويق واقع شوند؟!
آرى، آنچه زمينه اين گونه امور را در جامعه بشرى فراهم مى کند، دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه است. در آن جا که مال و ثروت و قدرت، معيار شخصيّت و ارزش محسوب شود، بى آن که به منابع درآمد آن بينديشند، ظالمانِ زورگو و غارتگر، شخصيّت هاى آن محيط را تشکيل مى دهند و نيکوکارى که اموال مشروع خود را براى خدمت به محرومان از دست مى دهد، آدم نادان و ابله شمرده مى شود.
جالب اين که در قرآن مجيد، به نمونه هايى از فساد بعضى از جوامع بشرى به دليل فساد نظام ارزشى آنها، در جمله هاى کوتاه و پرمعنا اشاره شده است: درباره قوم لوط مى گويد: آن ها به هم توصيه مى کردند که آن پيامبر بزرگ را با اندک مؤمنان صالحى که اطراف او را گرفته بودند از شهر بيرون کنند و گناهشان را اين مى شمردند که افرادى پاک دامن هستند؛ (فَمَا کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ).
ظالمان قوم نوح نيز جوانان پاکدلى را که به او ايمان آورده بودند، اراذل ساده لوح و خودسرى مى شمردند که هيچ گونه فضيلتى بر ديگران ندارند. به او گفتند: (ما نَراکَ إِلاَّ بَشَرآ مِثْلَنا وَ مانَراکَ آتَّبَعَکَ إِلّاَ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بَادِىَ الرَّأْىِ وَ مانَرى لَکُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبِينَ)؛ «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم و کسانى را که از تو پيروى کرده اند، جز افراد پست ساده لوح مشاهده نمى کنيم، وبراى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم؛ بلکه گمان مى کنيم که شما دروغگو هستيد».
آرى، هنگامى که مردم زمان فاسد شوند و ظلم و تباهى فزونى گيرد، شکل جامعه عوض مى شود و ضدّ ارزش ها جاى ارزش ها را مى گيرد، ظالم به خودکامگى خود مى افزايد و نيکوکاران، مجرم محسوب مى شوند و از مراکز حسّاس جامعه، عقب رانده خواهند شد.
نتيجه آن، همان مى شود که امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد:
«از آنچه مى دانيم بهره نمى گيريم و درباره آنچه نمى دانيم سؤال نمى کنيم»؛ (لاَنَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا، وَ لاَنَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا).
در واقع، اين بدترين حالتى است که يک انسان يا يک جامعه گرفتار آن مى شود؛ يعنى نه از علوم و آگاهى هاى خود براى حلّ مشکلات بهره مى گيرد و نه به فکر رفع جهل و به دست آوردن آگاهى است و حاصل اين دو، چيزى جز غوطه ور شدن در جهل و جنايت نيست و اين است حال تمام کسانى که در برابر مفاسد جامعه بى تفاوت باشند و هيچ گونه مسئوليتى براى خود قائل نشوند، خواه به علت يأس و نوميدى از اصلاح باشد و يا خوگرفتن به فساد و قساوت و سنگدلى.
حضرت، سپس مى افزايد: «و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نيايد نمى ترسيم»؛ (وَ لاَنَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا).
قابل توجه اين که امام (عليه السلام) جمله هاى اخير را به صورت متکلّم مع الغير مى فرمايد و به خود و همه جمعيّت نسبت مى دهد، با اين که به يقين وجود پاک و آگاه و باتقوايى مانند او از اين امور برکنار است. اين تعبير ممکن است به اين دليل باشد که حسّ لجاجت آن ها تحريک نشود و خود را در اين امور سهيم بدانند. نکته ها
1. فاسد شدن زمان چه مفهومى دارد؟
همان گونه که اشاره شد، زمان به معناى «اندازه گيرى گردش خورشيد و ماه» (يا حرکت کره زمين به دور خود و به دور خورشيد) چيزى نيست که به خودى خود صلاح و فسادى داشته باشد. همه زمان ها ذاتآ شبيه هم هستند، بلکه اين اشخاص هستند که به زمان ها رنگ مى دهند و اين حوادث گوناگون است که زمان را زشت و زيبا و زندگى در آن را تلخ يا شيرين مى کند. بنابراين، هر کجا گفته شود که «زمان ما، فاسد شده» به معناى اين است که مردم زمان ما فاسد شده اند.
اين مطلب، در مورد مکان هم صادق است. مثلا وقتى گفته مى شود که «فلان شهر يا فلان کشور، فاسد شده است» به اهل آن جا اشاره دارد. بسيارى از مردم، از تعبيرات مذکور سوء استفاده مى کنند و فساد زمان يا مکان را عذر و بهانه اى براى آلودگى خود قرار مى دهند. وقتى گفته شود که چرا چنين آلودگى هايى در تو و خانواده ات پيدا شده؟ مى گويد: «چه کنم؟ زمانه فاسد شده؛ شهر و ديار ما فاسد شده»! در حالى که فسادش از ناحيه خود او و افرادى همانند اوست.
اين مطلب، در اشعارى که به عبدالمطلب، جدّ پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نسبت داده شده است، به طرز جالبى منعکس است؛ مى فرمايد :
يَعيبُ النَّاسُ کُلُّهُم زَمانآ *** وَ ما لِزَمانِنا عَيْبٌ سِوانا
نُعيبُ زَمانَنا وَ الْعَيْبُ فِينا *** وَ لَو نَطَقَ الزَّمانُ بِنا هَجانا
وَ إنَّ الذِّئبَ يَتْرُکُ لَحْمَ ذِئبٍ *** وَ يَأکُلُ بَعْضُنا بَعْضآ عِيانآ
هر يک از مردم بر زمانى عيب مى گيرند، در حالى که زمان ما عيبى جز ما ندارد. ما بر زمان خود عيب مى گيريم، در حالى که عيب در خود ماست و اگر زمان زبان بگشايد، ما را مسخره خواهد کرد. (شاهد اين سخن اينکه) گرگ گوشت همنوع خود را نمى خورد، ولى ما آشکارا گوشت يکديگر را مى خوريم.
بديهى است که فساد زمان هرگز برطرف نمى شود، مگر مردم زمان عوض شوند. و لطف الهى نيز شامل حال آن ها نمى شود، مگر اين که آن ها دگرگون گردند: (اِنَّ اللهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ).
و به اين ترتيب، مقصّر اصلى در هر حال، انسان ها هستند.
2. تأثير دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه
مسئله مهمّى که در سرنوشت جامعه هاى بشرى تأثير قطعى دارد و بسيارى، از آن غافل اند، مسئله نظام ارزش گذارى در جامعه است. توضيح اين که: مسير حرکت هر جامعه، به سوى ارزش هايى است که در آن جامعه به عنوان ارزش والا شناخته شده است، حال اگر ضدّ ارزش ها به دلايلى جاى ارزش ها را بگيرند، حرکت عمومى جامعه به سوى ضدّ ارزش ها طبيعى خواهد بود.
اينکه مى گوييم: «حرکت عمومى»، منظور حرکت غالب افراد جامعه است که مانند برگ هايى بر صفحه اين رودخانه عظيم همسو و همراه آن در حرکت اند، و گرنه هميشه در هر جامعه اى افراد مؤمن و قدرتمند ازنظر روح و تفکّر بوده و هستند که در برابر جريان هاى فاسد مقاومت کرده و گاه حتّى مسير آن را تغيير مى دهند.
بنابر آنچه گفته شد، اگر ارزش والا در جامعه اى پول و ثروت باشد، طبيعى است که بسيارى از افراد به آن سو حرکت کنند و بدون محاسبه حلال و حرام، آن را به چنگ آورند.
اصولا انسان، طالب شخصيت است و براى تحصيل آن تلاش و کوشش مى کند، حال هرگاه نظام ارزشى جامعه شخصيتِ کاذب و دروغينى را به او تحميل کرد به دنبال همان مى رود.
غالب جوانان، جوياى نام اند و قهرمانان را دوست دارند. اگر قهرمانان جامعه فى المثل، هنرپيشه ها و ورزشکاران باشند، جاى تعجب نيست که جوانان در همه چيز، حتّى لباس و قيافه و طرز راه رفتن، از آن ها تقليد کنند، و اگر عالمان و دانشمندان از همه محترم تر باشند، سيل جمعيّت به سوى علم و دانش حرکت مى کند.
داستان مشهورى از عالم بزرگوار، شيخ بهايى نقل شده که بنا بود در برابر خدمات بزرگ علمى و عمرانى، از طرف شاه عباس صفوى، جوايزى درخور شأن او به وى داده شود. او جايزه خود را با اين مصالحه کرد که بر مَرکَبِ مخصوص شاه بنشيند و شاه در رکاب او پياده حرکت کند و چند کوچه و خيابان را در مقابل چشمان مردم طى کنند. در حقيقت او مى خواست به مردم ثابت کند که نظام ارزشى بر محور علم و دانش مى گردد. مى گويند که با اين حرکت، رجوع جوانان و دانش طلبان به مدارس، بسيار بيش از قبل شد.
نظام ارزشى جامعه جاهلىِ قبل از اسلام ـ که به مصداق «بِأَرضٍ عالِمُها مُلْجَمٌ وَ جاهِلُها مُکْرَمٌ؛ در سرزمينى مى زيستند که دانشمندش به اجبار لب فروبسته بود و جاهلش گرامى و حاکم بر جامعه بود» ـ قهرمانانى مانند ابوسفيان ها و ابوجهل ها پرورش مى داد، امّا هنگامى که محور ارزش ها به حکم اسلام و قرآن تقوا شد و شعار (إِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاکُمْ) همه جا را فراگرفت آن قهرمانان
کاذب مانند يخِ در تابستان آب شدند و جاى خود را به ابوذرها دادند.
متأسّفانه براثر کارهاى غلطى که در عصر خلفا انجام شد، اين نظام ارزشى پاکِ اسلامى، رنگ باخت و ارزش هاى جاهلى از نو مطرح شد. عمروعاص ها وابوموسى اشعرى ها به جاى مالک اشترها و ابوذرها و عمار ياسرها نشستند واين همان بود که امام (عليه السلام) را به شدّت آزار مى داد.
گوشه اى از درد دل حضرت همانا اين است که نيکوکاران، بدکار شمرده مى شدند و ظالمان ستمگر، قهرمان ميدان بودند و هر روز بر ظلم خود مى افزودند.
هدف امام (عليه السلام) از تمام خطبه هاى نهج البلاغه تلاش مستمر براى برگرداندن نظام ارزشى عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) است، هر چند شهادت، ميان او و رسيدن به اين مقصد حائل شد. .