نامه 58

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
کَتَبَهُ إلَى أَهْلِ الاْمْصارِ يَقُصُّ فِيهِ ما جَرى بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَهْلِ صِفِّينَ
وَکَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَيْنَا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، وَالظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَنَبِيَّنَا وَاحِدٌ، وَدَعْوَتَنَا فِي الْإِسْلامِ وَاحِدَةٌ، وَلا نَسْتَزِيدُهُمْ فِي الْإِيمَانِ بِاللهِ وَالتَّصْدِيقِ بِرَسُولِهِ وَلا يَسْتَزِيدُونَنَا: الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلاَّ مَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَنَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ فَقُلْنَا: تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لايُدْرَکُ الْيَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ، وَتَسْکِينِ الْعَامَّةِ، حَتَّى يَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَيَسْتَجْمِعَ، فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ، فَقَالُوا: بَلْ نُدَاوِيهِ بِالْمُکَابَرَةِ، فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَرَکَدَتْ، وَوَقَدَتْ نِيرَانُهَا وَحَمِشَتْ. فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَإِيَّاهُمْ، وَوَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِينَا وَفِيهِمْ، أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَى الَّذِي دَعَوْنَاهُمْ إِلَيْهِ، فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا، وَسَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا، حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةُ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِي أَنْقَذَهُ اللهُ مِنَ الْهَلَکَةِ، وَمَنْ لَجَّ وَتَمَادَى فَهُو الرَّاکِسُ الَّذِي رَانَ اللهُ عَلَى قَلْبِهِ، وَصَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ.

از نامه هاى امام (عليه السلام) است
به اهالى (تمام) شهرها که آنچه را ميان آن حضرت و اهل صفين واقع شده در آن، بيان کرده است
آغاز کار اين بود که ما با اهل شام روبرو شديم و ظاهر (آن ها) چنين بود که پروردگار ما يکى، پيامبر ما يکى و دعوت ما به اسلام، يکى است. ما چيزى بيش از اين (ظاهر حال) در ايمان به خدا و تصديق پيامبر از آن ها نمى خواستيم و آن ها هم چيزى بيشتر، از ما تقاضا نداشتند ودر همه چيز به ظاهر يکسان بوديم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالى که از آن برى بوديم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود) ما به آن ها گفتيم: بياييد امروز با فرو نشاندن آتش فتنه و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنيم با چيزى که ممکن است بعد از اين به دست نيايد، تا امر خلافت محکم شود و جمعيت مسلمانان متحد گردند و قدرت پيدا کنيم که حق را در جاى خود قرار دهيم (و مجرم را به کيفر رسانيم).
آن ها گفتند: ما مى خواهيم اين درد را با دشمنى وجنگ درمان کنيم، آرى، آن ها (از پيشنهاد من درباره اقدام مسالمت آميز) سرباز زدند تا جنگ بال هاى خود را گشود و استقرار يافت، شعله هايش بالا گرفت وشديد شد. هنگامى که جنگ، دندانش را در بدن ما و آن ها فرو برد و چنگال هايش را در وجود ما و آن ها وارد کرد، به آنچه ما آن ها را به سوى آن دعوت کرده بوديم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنيم وبه گفت و گو بپردازيم) ما نيز درخواست آن ها را پذيرفتيم و به سوى آنچه از ما طلب کردند شتافتيم (اين وضع ادامه داشت) تا اين که حجت بر آن ها روشن شد و عذرشان (براى جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گرديد (و پايان يافت).
کسانى که پايبند به اين حقايق بودند خداوند آن ها را از هلاکت نجات داد و کسانى که لجاجت و پافشارى کردند پيمان شکنانى بودند که خدا پرده اى از زنگار بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آن ها سايه انداخت.