نامه 62

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کتابٍ لَهُ عَلیهِ السَّلامُ إلى أهْلِ مِصْرَ مَعَ مالِکِ الاْشْتَرِ لَمّا وَلّاهُ إمارَتَها

از نامه هاى امام (عليه السلام) است که همراه مالک اشتر براى اهل مصر فرستاد در آن زمان که استاندارى آن جا را به او واگذار کرد.

بخش اوّل

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ـ صلّى الله عليه وآله وسلم ـ نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَمُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ. فَلَمَّا مَضَى (عليه السلام) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللهِ مَا کَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَلا يَخْطُرُ بِبَالِي، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلي الله عليه و آله) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَلا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلانٍ يُبَايِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِکُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلائِلَ، يَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِي تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ.

اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خداوند سبحان محمد ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان و شاهد و حافظ (آيين) انبيا (ى پيشين) باشد؛ ولى هنگامى که آن حضرت ـ که درود بر او باد ـ از دنيا رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند. به خدا سوگند! هرگز فکر نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) اين امر خلافت را از اهل بيت او منحرف سازند و (در جاى ديگر قرار دهند و نيز به خصوص) باور نمى کردم آن ها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند. تنها چيزى که مرا ناراحت کرد هجوم مردم به سوى فلان شخص بود که با او بيعت مى کردند (اشاره به بيعت با ابوبکر بعد از ماجراى سقيفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه گيرى را برگزيدم) تا اين که ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مرتد شده اند و مردم را به نابود کردن دين محمد ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ دعوت مى کنند. (اين جا بود که) ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نکنم شاهد شکافى در اسلام يا نابودى آن باشم که مصيبتش براى من از رها ساختن خلافت وحکومت بر شما بزرگ تر باشد؛ حکومتى که متاع و بهره دوران کوتاه زندگى دنياست و آنچه از آن بوده است (به زودى) زوال مى پذيرد همان گونه که سراب زائل مى گردد و يا همچون ابرهايى است که (در مدت کوتاهى) پراکنده مى شوند. ازاين رو براى دفع اين حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت را (دربرابر توطئه دشمنان) يارى کردم تا باطل از ميان رفت ونابود شد ودين از تزلزل بازايستاد و استوار ماند.

بخش دوم

وَمِنْهُ: إِنِّي وَاللهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَهُمْ طِلاعُ الاَْرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَيْتُ وَلا اسْتَوْحَشْتُ، وَإِنِّي مِنْ ضَلالِهِمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ وَالْهُدَى الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ لَعَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَيَقِينٍ مِنْ رَبِّي. وَإِنِّي إِلَى لِقَاءِ اللهِ لَمُشْتَاقٌ وَحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ؛ وَلَکِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاوُهَا وَفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللهِ دُوَلاً، وَعِبَادَهُ خَوَلاً وَالصَّالِحِينَ حَرْباً، وَالْفَاسِقِينَ حِزْباً، فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيکُمُ الْحَرَامَ، وَجُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلامِ، وَإِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلامِ الرَّضَائِخُ. فَلَوْلا ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِيبَکُمْ وَتَأْنِيبَکُمْ، وَجَمْعَکُمْ وَتَحْرِيضَکُمْ، وَلَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَوَنَيْتُمْ. أَ لا تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ، وَإِلَى أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَإِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى، وَإِلَى بِلادِکُمْ تُغْزَى! انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّکُمْ، وَلا تَثَّاقَلُوا إِلَى الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ، وَتَبُوءُوا بِالذُّلِّ، وَيَکُونَ نَصِيبُکُمُ الْأَخَسَّ، وَإِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ، وَمَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ، وَالسَّلامُ.

بخش ديگرى از اين نامه: به خدا سوگند! من اگر تنها با آن ها (دشمنان) روبرو شوم در حالى که تمام روى زمين را پر کرده باشند، باکى ندارم و وحشت به خود راه نمى دهم و من از آن گمراهى اى که آن ها در آن هستند و هدايتى که من بر آنم کاملا آگاهم و به پروردگارم يقين دارم (و به همين دليل در مبارزه با آن گمراهان کمترين ترديدى به خود راه نمى دهم). من مشتاق (شهادت و) لقاى پروردگار هستم و براى پاداش نيکش منتظر و اميدوارم؛ ولى (مى کوشم زنده بمانم و بر آن ها پيروز شوم، زيرا) از اين اندوهگينم که حکومت اين دولت به دست سفيهان و بى خردان و فاجران و نابکاران بيفتد و درنتيجه بيت المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسير خويش سازند، با صالحان دشمنى کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند، زيرا در اين گروه فردى است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جارى شد و برخى از آن ها اسلام را نپذيرفتند تا عطاهايى براى آن ها تعيين شد. اگر براى اين جهات نبود تا اين اندازه شما را به قيام دربرابر آن ها تشويق نمى کردم و به دليل سستى در کار سرزنش و توبيخ نمى نمودم و در گردآورى و تحريک شما نمى کوشيدم، بلکه اگر سستى و فتورى از خود نشان مى داديد رهايتان مى ساختم. آيا نمى بينيد مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهايتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهاى شما (يکى بعد از ديگرى) تسخير مى شود و شهرهايتان به ميدان جنگ دشمن مبدل گشته است؟ خداوند شما را رحمت کند. براى نبرد با دشمن خود کوچ کنيد و زمين گير نشويد (و سستى و تنبلى به خود راه ندهيد) که زيردست خواهيد شد و تن به ذلت و خوارى خواهيد داد و بهره زندگى شما از همه پست تر خواهد بود (آرى) آن کسى که مرد جنگ است هميشه بيدار است و کسى که به خواب رود (و از دشمن غافل شود بايد بداند که) دشمن او در خواب نخواهد بود و از او غافل نخواهد شد. والسلام.