نامه 65

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ إلَيْهِ أَيْضآ

نامه اى از امام (عليه السلام) است باز هم به معاويه.

بخش اوّل

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِيَانِ الْأُمُورِ، فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِيلَ، وَاقْتِحَامِکَ غُرُورَ الْمَيْنِ وَالْأَکَاذِيبِ، وَبِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلا عَنْکَ، وَابْتِزَازِکَ لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ دُونَکَ، فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ، وَجُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَدَمِکَ؛ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ، وَمُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ، فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ الْمُبِينُ، وَبَعْدَ الْبَيَانِ إِلاَّ اللَّبْسُ؟ فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَاشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا، فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلابِيبَهَا وَأَغْشَتِ الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا.

اما بعد (از حمد وثناى الهى)، زمان آن فرارسيده است که تو از مشاهده حقايقِ روشن با چشم بينا بهره مند گردى (و ادعاهاى باطل خود را کنار بگذارى) ولى (مع الأسف) تو همان مسير گذشتگان خود را با ادعاهاى باطل و ورود در دروغ و فريب افکنى و اکاذيب مى پيمايى و آنچه را که بالاتر از شأن توست به خود نسبت مى دهى و به آنچه بدان نبايد برسى (و ديگرى شايسته آن است) دست مى افکنى. همه اين کارها براى فرار از حق و انکار چيزى بود که پذيرش آن از گوشت و خونت براى تو لازم تر بود و نيز براى اين بود که از چيزى که گوش تو شنيده و سينه ات از آن پر شده فرار کنى. آيا پس از روشن شدن حق چيزى جز گمراهى آشکار وجود دارد و آيا بعد از بيان واضح چيزى جز مغلطه کارى و شبهه افکنى تصور مى شود؟ بنابراين از اشتباه کارى و غلط هايى که در آن است بپرهيز، زيرا از ديرزمانى، فتنه پرده هاى سياه خود را گسترده و ظلمتش بر ديده هايى پرده افکنده است.

بخش دوم

وَقَدْ أَتَانِي کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ، وَأَسَاطِيرَ لَمْ يَحُکْهَا مِنْکَ عِلْمٌ وَلا حِلْمٌ، أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ فِي الدَّهَاسِ، وَالْخَابِطِ فِي الدِّيمَاسِ، وَتَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ بَعِيدَةِ الْمَرَامِ، نَازِحَةِ الْأَعْلامِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ وَيُحَاذَى بِهَا الْعَيُّوقُ. وَحَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي صَدْراً أَوْ وِرْداً، أَوْ أُجْرِيَ لَکَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!! فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ، وَانْظُرْ لَهَا، فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ إِلَيْکَ عِبَادُ اللهِ أُرْتِجَتْ عَلَيْکَ الْأُمُورُ، وَمُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْيَوْمَ مَقْبُولٌ، وَالسَّلامُ.

نامه اى از تو به من رسيد که پر بود از يک سلسله پشت هم اندازى و سخنان بى محتوا و در آن از صلح و سلامت خبرى نبود. در اساطير و سخنان افسانه گونه ات هيچ اثرى از دانش و عقل به چشم نمى خورد. تو همچون کسى هستى که در زمينى سست و صعب العبور فرو رفته و يا همچون کسى که در دخمه هاى تاريک زيرزمينى راه خود را گم کرده است و مى خواهى به نقطه اى برسى که (از مرتبه ات بسيار برتر و) رسيدن به آن (براى تو) دشوار و نشانه هايش ناپيداست؛ مقامى که عقابان بلندپرواز را ياراى صعود به آن نيست و همطراز ستاره عيوق (از ستارگان دوردست آسمان) است. پناه به خدا مى برم از اين که تو بعد از من سرپرست و پيشواى مسلمانان گردى و امور آن ها را سامان دهى و يا اين که من دراين باره براى تو درباره (سرپرستى) يک تن از آنان قرارداد و عهدى امضا کنم. از هم اکنون تا دير نشده خود را درياب و براى خويشتن چاره انديش، زيرا اگر کوتاهى کنى تا زمانى که بندگان خدا (و لشکريان حق) به سوى تو به پا خيزند، درهاى چاره به رويت بسته خواهد شد و چيزى که امروز از تو قبول مى شود آن روز مقبول نخواهد بود. والسلام.