خطبه 35

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عليه السلام)
بَعْدَ التَّحْکِيمِ وَ ما بَلَغَهُ مِنْ أمْرِ الْحَکَمَيْنِ، وَ فِيها حَمْدُ اللهِ عَلَى بَلائِهِ، ثُمَّ بَيانُ سَبَبِ الْبَلوى
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنْ أَتَى الدَّهْرُ بِالْخَطْبِ الْفَادِحِ، وَ الْحَدَثِ الْجَلِيلِ. وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ لَا شَرِيکَ لَهُ، لَيْسَ مَعَهُ إِلهٌ غَيْرُهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّدآعَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ (صلي الله عليه و آله). أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَعْصِيَةَ النَّاصِحِ الشَّفِيقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ الْحَسْرَةَ، وَ تُعْقِبُ النَّدَامَةَ.
وَ قَدْ کُنْتُ أمَرْتُکُمْ فِي هذِهِ الْحُکُومَةِ أَمْرِي، وَ نَخَلْتُ لَکُمْ مَخْزُونَ رَأْيِي، لَوْ کَانَ يُطَاعُ لِقَصِيرٍ أَمْرٌ! فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِينَ الْجُفَاةِ، وَ الْمُنَابِذِينَ الْعُصَاةِ، حَتَّى ارْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ، وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ، فَکُنْتُ أَنَا وَ إِيَّاکُمْ کَمَا قَالَ أَخُو هَوَازِنَ:
أَمَرْتُکُمْ أَمْرِي بِمُنْعَرَجِ اللِّوَى *** فَلَمْ تَسْتَبِينُوا النُّصْحَ إِلاَّ ضُحَى الْغَدِ

از سخنان امام (عليه السلام) استاز خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که پس از پايان گرفتن جريان حکمين ايراد فرمود، (عمروبن عاص با حيله و تزوير، ابوموسى اشعرى نادان را فريب داد تا على (عليه السلام) را از خلافت خلع و معاويه را نصب کنند و اين موضوع مردم عراق را سخت تکان داد) و در اين خطبه، امام (عليه السلام) بعد از حمد و ثناى الهى بر اين ابتلا، به شرح آن مى پردازد.
ستايش مخصوص خداوند است، هر چند روزگار، حوادث سنگين و مهم (و دردناکى براى ما) پيش آورده است. و گواهى مى دهم که معبودى جز خداوند يگانه نيست، شريکى ندارد و معبودى با او نيست و گواهى مى دهم که محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده (برگزيده) و فرستاده اوست.
امّا بعد؛ نافرمانى از دستور نصيحت کننده مهربانِ داناىِ باتجربه، موجب حسرت و اندوه مى گردد و پشيمانى به بار مى آورد. من درباره مسئله حکميت، فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص خويش را در اختيار شما گذاشتم؛ اگر به سخنان قصير، گوش داده مى شد (چه نيکو بود)! ولى شما مانند مخالفان جفاکار و عصيان گران پيمان شکن (از قبول سخنانم) امتناع کرديد، تا آن جا که گويى نصيحت کننده در پند خويش به ترديد افتاد و از ادامه اندرز خوددارى کرد.
در اين حال، مثال من و شما مانند گفتار «اخوهوازن» (مردى از قبيله بنى هوازن) است که (در يک ماجراى تاريخى) گفت:
ـ من در سرزمين منعرج اللوى، دستور خود را دادم (ولى شما گوش نداديد) و اثر آن را فردا صبح درک کرديد.