خطبه 127

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَمِن کَلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
«وَفِيهِ يُبَيِّنُ بَعْضَ أحْکامِ الدِّينِ وَيَکْشِفُ لِلخَوارِجِ الشُّبْهَةَ وَيَنْقُضُ حُکْمَ الحَکَمَيْنِ»

از سخنان امام (عليه السلام) است
که در آن پاره اى از احکام دينى را بيان مى فرمايد و اشتباه خوارج را روشن مى سازد و حکم حکمين را باطل اعلام مى کند.

بخش اوّل

فإنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَضَلَلْتُ، فَلِمَ تُضَلِّلَونَ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله)، بِضَلاَلِي، وَتَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي، وَتُکَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي! سُيُوفُکُمْ عَلَى عَوَاتِقِکُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ وَالسُّقْمِ، وَتَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ. وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه و آله) رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ، ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ، ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ؛ وَقَتَلَ الْقَاتِلَ وَوَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ. وَقَطَعَ السَّارِقَ وَجَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ، ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ، وَنَکَحَا الْمُسْلِمَاتِ؛ فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله) بِذُنُوبِهمْ، وَأَقَامَ حَقَّ اللهِ فِيهمْ، وَلَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلاَمِ، وَلَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ.

(اى گروه خوارج!) اگر چنين مى پنداريد که من خطا کرده و گمراه شده ام (به فرض محال که چنين باشد) چرا به سبب گمراهى من، همه امّت محمّد (صلي الله عليه و آله) را گمراه مى شمريد؟ و آن ها را به سبب خطاى من، مورد مواخذه قرار مى دهيد و تکفير مى کنيد؟
شما شمشيرهاى خود را بر دوش گذاشته ايد (و به هرکس و هرجا ضربه مى زنيد و) آن را بر جاى درست و نادرست فرود مى آوريد، و بين گناهکار و بى گناه فرق نمى گذاريد، در حالى که مى دانيد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) زناکار همسردار را سنگسار مى کرد ولى بعد از آن بر وى نماز مى خواند، سپس ارث او را در ميان خانواده اش تقسيم مى کرد (و به اين ترتيب تمام احکام اسلام را بر آن ها جارى مى ساخت) قاتل را مى کشت ولى ارث او را به خاندانش مى داد؛ و دست سارق را مى بريد، و زناکار بدون همسر را تازيانه مى زد، سپس سهم آن ها را از بيت المال مى داد و مى توانستند از زنان مسلمان همسر انتخاب کنند (کوتاه سخن اين که) رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آن ها را به دليل گناهانشان مجازات مى کرد و حدّ الهى را بر آنان اجرا مى فرمود، اما سهم آن ها را از اسلام مى پرداخت و نام آنان را از دفتر مسلمين خارج نمى ساخت (پس شما چرا برخلاف دستور پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) هر گنهکارى را کافر مى شمريد؟).

بخش دوم

ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَمَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ، وَضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ! وَسَيَهْلِکُ فِيَّصِنْفَانِ:مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَخَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالاً النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، والْزَمُوا السَّوَادَ الأَعْظَمَ فَإنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ. وَإيَّاکُمْ والْفُرْقَةَ! فَإنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ.أَلامَنْ دَعَا إلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ.

شما (خوارج) شرورترين مردم و کسانى هستيد که شيطان آن ها را هدف تيرهاى خود قرار داده، و به سرگردانى کشانده است (و افکار شيطانى و اعمال ضد انسانى شما، بهترين گواه بر اين معناست).
و به زودى دو گروه درباره من هلاک (و گمراه) مى شوند: دوست افراطى که محبّتش او را به غير حق مى کشاند و دشمن افراطى که از سر دشمنى قدم در غير طريق حق مى نهد.
بهترين مردم درباره من، گروه ميانه رو هستند، از آن ها جدا نشويد و هميشه همراه جمعيّت هاى بزرگ (اکثريت طرفدار حق) باشيد، که دست خدا با جمعيّت است. از جدايى بپرهيزيد (جدايى از توده هاى عظيم و مومن) زيرا افراد تنها وجدا، نصيب شيطان اند، همان گونه که گوسفند تک رو، طعمه گرگ است.
آگاه باشيد! هرکس به اين شعار (شعار تفرقه انگيز خوارج: لا حکم إلّا للّه) مردم را دعوت کند او را به قتل برسانيد هر چند زير عمامه من باشد (و به من پناهنده شود).

بخش سوم

فَإنَّمَا حُکِّمَ الْحَکَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ، وَيُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ، وَإحْيَاوُهُ الإجْتِمَاعُ عَلَيْهِ، وَإمَاتَتُهُ الإفْتِرَاقُ عَنْهُ. فَإنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُمْ،وَإنْ جَرَّهُمْ إلَيْنَااتَّبَعُونَا.فَلَمْ آتِ ـ لا أَبَا لَکُمْ ـ بُجْراً، وَلا خَتَلْتُکُمْ عَنْ أَمْرِکُمْ،وَلالبَّسْتُهُ عَلَيْکُمْ،إنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِکُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ، أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلاَّ يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ، فَتَاهَا عَنْهُ، وَتَرَکا الْحَقَّ وَهُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَکَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ. وَقَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاوُنَا عَلَيْهِمَا ـ فِي الْحُکُومَةِ بِالْعَدْلِ، والصَّمْدِ لِلْحَقِّ ـ سُوءَ رَأْيِهِمَا، وَجَوْرَ حُکْمِهِمَا.

اگر به اين دو نفر (ابوموسى اشعرى و عمروعاص) حکميّت داده شد، تنها به اين منظور بود که آنچه را قرآن زنده کرده، زنده بدارند و آنچه را به مرگ محکوم ساخته، از ميان بردارند، و احياى قرآن اين است که دست اتحاد به هم دهند و به آن عمل کنند و ميراندن قرآن پراکندگى و جدايى از آن است (منظور اين بود که) اگر قرآن ما را به سوى آن ها دعوت کند ما از آن ها پيروى کنيم و اگر آنان را به سوى ما سوق مى دهد بايد تابع ما باشند (ولى اين کار به صورتى که مى خواستيم وشرط کرده بوديم هرگز انجام نشد).
بنابراين، اى بى ريشه ها! من کار بدى نکردم (و خلافى انجام ندادم) و شما را فريب نداده ام و چيزى را بر شما مشتبه نساخته ام، مطلب اين است که رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت که دو نفر را انتخاب کنند ما نيز از آن ها پيمان گرفتيم که از قرآن تجاوز نکنند؛ ولى آن ها عقل (و ايمان) خويش را از دست دادند و حق را ترک کردند در حالى که به خوبى آن را مى ديدند، اما چون جور وستم با هواى نفس آن ها سازگار بود با آن همراه شدند در حالى که پيش از آن که آن رأى زشت و آن حکم ظالمانه را ابراز کنند با آن ها شرط کرده بوديم که با عدالت داورى کنند و حق را در نظر داشته باشند (ولى اين خودکامگان همه اين ها را به دست فراموشى سپردند و طريق حق را رها کرده، به راه شياطين رفتند).