خطبه 155

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
يَذْکُرُ فِيها بَدِيعَ خِلْقَةِ الخُفّاشِ

از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که در آن از شگفتى هاى آفرينش خفّاش سخن مى گويد.

بخش اول

آلْحََمْدُلِلّهِ آلَّذِي آنْحَسَرَتِ الْأَوْصَافُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ آلْعُقُولَ، فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغآ إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَکُوتِهِ!
هُوَ آللهُ آلْحَقُّ آلْمُبِينُ، أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى آلْعُيُونُ، لَمْ تَبْلُغْهُ آلْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَکُونَ مُشَبَّهآ، وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَکُونَ مُمَثَّلا. خَلَقَ آلْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيلٍ، وَ لا مَشُورَةِ مُشِيرٍ، وَ لا مَعُونَةِ مُعِينٍ، فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ، وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ، وَ آنْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ.

ستايش مخصوص خداوندى است که اوصاف از بيان کنه ذات او عاجزند و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش بازداشته و به همين دليل، عقل و خرد راهى براى وصول به منتهاى ملکوتش نيافته است. او خداوندى است ثابت و آشکار، ثابت تر و آشکارتر از آنچه چشم ها مى بينند و با اين حال عقل ها نمى توانند حدّى براى او بيان کنند تا شبيهى براى او يافت شود و انديشه ها هرگز اندازه اى براى او تعيين نمى کنند تا همانندى داشته باشد. آفريدگان را بدون نمونه قبلى و مشورت مشاوران و بدون يارىِ يارى دهندگان آفريد، و خلقت موجودات به فرمان او کامل شد. همه اطاعتش را پذيرفتند و فرمانش را اجابت کرده و رد نکردند و رام و تسليم وى شدند و به مخالفت برنخاستند.

بخش دوم

وَمِننْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ، وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ، مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ آلْحِکْمَةِ فِي هذِهِ آلْخَفَافِيشِ الَّتِي يَقْبِضُهَا الضِّيَاءُ آلْبَاسِطُ لِکُلِّ شَيْءٍ، وَ يَبْسُطُهَا الظَّلامُ آلْقَابِضُ لِکُلِّ حَيٍّ؛ وَ کَيْفَ عَشِيَتْ أَعْيُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ الشَّمْسِ آلْمُضِيئَةِ نُورآ تَهْتَدِي بِهِ فِي مَذَاهِبِهَا، وَ تَتَّصِلُ بِعَلانِيَةِ بُرْهَانِ الشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا. وَ رَدَعَهَا بِتَلَأْلُؤِ ضِيَائِهَا عَنِ آلْمُضِيِّ فِي سُبُحَاتِ إِشْرَاقِهَا، وَ أَکَنَّهَا فِي مَکَامِنِهَا عَنِ الذَّهَابِ فِى بُلَجِ آئْتِلاقِهَا، فَهِيَ مُسْدَلَةُ آلْجُفُونِ بِالنَّهَارِ عَلَى حِدَاقِهَا، وَ جَاعِلَةُ اللَّيْلِ سِرَاجآ تَسْتَدِلُّ بِهِ فِي آلْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا؛ فَلا يَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ ظُلْمَتِهِ، وَ لا تَمْتَنِعُ مِنَ آلْمُضِيِّ فِيهِ لِغَسَقِ دُجُنَّتِهِ. فَإِذَا أَلْقَتِ الشَّمْسُ قِنَاعَهَا، وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ نَهَارِهَا، وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى الضِّبَابِ فِي وِ جَارهَا، أَطْبَقَتِ اَلْأَجْفَانَ عَلَى مَآ قِيهَا، وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا آکْتَسَبَتْهُ مِنَ آلْمَعَاشِ فِي ظُلَمِ لَيَالِيهَا. فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اللَّيْلَ لَهَا نَهَارآ وَ مَعَاشآ، وَ النَّهَارَ سَکَنآ وَ قَرَارآ!

از لطيف ترين مصنوعات و شگفت انگيزترين مخلوقات پروردگار، اسرار پيچيده حکمتى است که در وجود اين شب پره ها به ما نشان داده شده است؛ همان موجوداتى که روشنايى روز، با آن که همه چيز را مى گشايد چشمان آن ها را مى بندد و تاريکى که همه موجودات زنده را فشرده مى کند، چشمان آن ها را باز و گسترده مى سازد. چگونه چشمان آن ها آن قدر ناتوان است که نمى تواند از نور خورشيد پرفروغ بهره گيرد و به راه هاى خود هدايت شود و در پرتو روشنايى آفتاب، به مقصود شناخته شده خود برسد؟ چگونه درخشش شعاع آفتاب آن ها را از حرکت در ميان امواج روشنايى بازداشته، و آنان را در پناهگاه خود، از حرکت صبحگاهان به همراه نور پنهان ساخته است؟ (آرى)، به هنگام روز پلک هاى چشمانش روى هم مى افتد، اما شب را براى خود چراغ روشن قرار مى دهد تا بدين وسيله روزى هاى خود را به دست آورد.
نه تاريکى شديد شب چشمانشان را از ديدن بازمى دارد و نه ظلمت شديد آن مانع حرکت آن ها در شب مى شود.
هنگامى که خورشيد نقاب را از چهره برگرفت و روشنايى روز آشکار شد و نور خود را درون لانه سوسمارها پاشيد (اين پرنده عجيب) پلک هاى خود را بر هم مى نهد و به آنچه در تاريکى براى ادامه زندگى فراهم ساخته است قناعت مى کند! پاک و منزّه است خدايى که شب را براى آن ها روز و زمان تلاش براى معاش قرار داده و روز را هنگام آسايش و آرامش.

بخش سوم

وَ جََعَلَ لَهَا أَجْنِحَةً مِنْ لَحْمِهَا تَعْرُجُ بِهَا عِنْدَ آلْحَاجَةِ إِلَى الطَّيَرَانِ، کَأَنَّهَا شَظَايَا آلاْذَانِ، غَيْرَ ذَوَاتِ رِيشٍ وَ لا قَصَبٍ، إِلاَّ أَنَّکَ تَرَى مَوَاضِعَ آلْعُرُوقِ بَيِّنَةً أَعْلامآ. لَهَا جَنَاحَانِ لَمَّا يَرِقَّا فَيَنْشَقَّا، وَ لَمْ يَغْلُظَا فَيَثْقُلا. تَطِيرُ وَ وَلَدُهَا لاصِقٌ بِهَا لاجِىءٌ إِلَيْهَا، يَقَعُ إِذَا وَقَعَتْ، وَ يَرْتَفِعُ إِذَا آرْتَفَعَتْ، لا يُفَارِقُهَا حَتَّى تَشْتَدَّ أَرْکَانُهُ، وَ يَحْمِلَهُ لِلنُّهُوضِ جَنَاحُهُ، وَ يَعْرِفَ مَذَاهِبَ عَيْشِهِ، وَ مَصَالِحَ نَفْسِهِ. فَسُبْحَانَ آلْبَارِىءِ لِکُلِّ شَيْءٍ، عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ خَلا مِنْ غَيْرِهِ!

خداوند براى او از گوشت بدنش بال هايى آفريده که به هنگام نياز با آن پرواز مى کند؛ گويى اين بال ها مانند لاله گوش اند؛ بال هايى بدون پر! و بدون نى هايى در ميان آن. اما (اگر دقت کنى) مى بينى محل رگ ها به روشنى در آن پيداست (آرى) آن ها دو بال دارند؛ نه آن قدر نازک که پاره شود و نه آن قدر ضخيم که سنگينى کند.
او پرواز مى کند، در حالى که نوزادش به او چسبيده و به او پناهنده شده است! هر زمان مى نشيند نوزادش نيز همراه او به زمين مى آيد و هر زمان بالا مى رود او نيز بالا مى رود و از او جدا نمى شود تا اعضاى پيکرش محکم گردد و بال هايش قدرت پرواز پيدا کند، راه زندگى را بياموزد و مصالح خويش را بشناسد!
پاک و منزّه است آفريننده همه اشيا، که در آفرينش آن ها از هيچ نمونه و الگويى که از ديگرى به جاى مانده باشد پيروى نکرده است.