خطبه 162

خطبه چیست؟ خطبه یا وعظ سخنی است برای تحریک مردم به انجام یا ترک عملی از طریق تحریک عواطف و اقناع آن‌ها. در واقع در خطابه پیش از آن که اندیشه و فکر افراد مورد خطاب باشد، احساسات و عواطف آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهند. آیین سخنوری را خطابت می‌گویند.

وَ مِنَ الْکَلَام‏ لَه‏ (عليه السلام)
لِبَعْضِ أصْحَابِه وَ قَد سَألَهُ: کَيْفَ دَفَعَکُمْ قَوْمُکُم عَنْ هذا المَقَامِ وَ أَنْتُمْ أحَقُّ بِه؟ فَقَالَ:

از سخنان امام (عليه السلام) است
در پاسخ يکى از يارانش که از آن حضرت پرسيد: چگونه قوم شما، شما را از اين مقام (خلافت) کنار زدند، در حالى که شما سزاوارتريد؟

بخش اول

فقال:: يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ، إِنَّکَ لَقَلِقُ آلْوَضِينِ تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ، وَ لَکَ بَعْدُ ذِمَامَةُ الصِّهْرِ وَ حَقُّ آلْمَسْأَلَةِ، وَ قَدِ آسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ: أَمَّا الِاسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا آلْمَقَامِ وَ نَحْنُ الْأَعْلَوْنَ نَسَبآ، وَ الْأَشَدُّونَ بِرَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) نَوْطآ، فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ؛ وَ آلْحَکَمُ آللهُ، وَ آلْمَعْوَدُ إِلَيْهِ آلْقِيَامَةُ.
وَ دَعْ عَنْکَ نَهْبآ صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ *** وَ لکِنْ حَدِيثآ مَا حَدِيثُ الرَّوَاحِلِ

امام (عليه السلام) (در پاسخ آن مرد که از طايفه بنى اسد بود چنين) فرمود: اى برادر اسدى! تو مردى مضطرب و دستپاچه اى و بى هنگام و نابجا پرسش مى کنى؛ ولى با اين حال، هم احترام خويشاوندى سببى دارى و هم حق پرسش. اکنون که مى خواهى بدانى، بدان: اما اين که بعضى اين مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود درآوردند، در حالى که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيوندمان محکم تر است، بدين علت بود که عدّه اى براثر خودخواهى و انحصارطلبى ناشى از جاذبه هاى خلافت، به ديگران بخل ورزيدند (و با نداشتن شايستگى، حق ما را غصب کردند) و گروهى ديگر (اشاره به خود حضرت و بنى هاشم است) با سخاوت از آن چشم پوشيدند. خدا در ميان ما و آن ها داورى خواهد کرد و بازگشت همه به سوى او در قيامت است (سپس امام (عليه السلام) به شعر معروف «امرؤا القيس» تمسّک جست و فرمود:) سخن از غارت هايى را که (در گذشته واقع شد و) اطراف آن را فرياد و فغان فرا گرفته است، رها کن و از غارت امروز سخن بگو (که خلافت اسلامى به وسيله معاويه و دار و دسته منافقان مورد تهديد قرار گرفته است).

بخش دوم

وَ هَلُمَّ آلْخَطْبَ فِي آبْنِ أَبِي سُفْيَانَ، فَلَقَدْ أَضْحَکَنِي الدَّهْرُ بَعْدَ إِبْکَائِهِ؛ وَ لاغَرْوَ وَ آللهِ، فَيَا لَهُ خَطْبآ يَسْتَفْرِغُ آلْعَجَبَ، وَ يُکْثِرُ اَلْأَوَدَ! حَاوَلَ آلْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ آللهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ، وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ يَنْبُوعِهِ، وَجَدَحُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ شِرْبآ وَ بِيئآ، فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ آلْبَلْوَى، أَحْمِلْهُمْ مِنَ آلْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ؛ وَ إِنْ تَکُنِ اَلْأُخْرَى، (فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ آللهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ).

(بحث درباره گذشته خلافت را با تمام اشکالاتش رها کن،) اکنون بيا و مشکل مهمّ پسر ابوسفيان را تماشا کن. به راستى، روزگار، مرا خنداند بعد از آن که گريانيد! به خدا سوگند! تعجّب هم ندارد. آه! چه حادثه عظيمى که ديگر تعجّبى باقى نگذاشت وکژى و انحراف بسيار به بار آورد! آن ها کوشيدند نور خدا را که از چراغش مى درخشيد خاموش سازند و مجراى فَوَران چشمه فيض الهى را مسدود کنند و ميان من و خودشان اين آب زلال را به بيمارى ها و سموم، آلوده سازند. هرگاه اين مشکلات موجود از ما و آن ها برطرف شود، من آن ها را به سوى حق خالص مى برم و اگر مسير حوادث به گونه ديگرى بود (عاقبت شومى دارند) بر آن ها حسرت مخور؛ زيرا خداوند از آنچه انجام مى دهند، آگاه است.